Discover
شعر | با صدای شاعر

شعر | با صدای شاعر
Author: Schahrouz
Subscribed: 1,744Played: 87,820Subscribe
Share
© Schahrouz
Description
شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
341 Episodes
Reverse
▨ نام شعر: تا گل سرخ شدن▨ شاعر: ایرج جنتی عطایی▨ با صدای: ایرج جنتی عطایی♪ پالایش و تنظیم: شهروز──── ♪ ────این شعر در رثای خسرو گلسرخی سروده شده────────باغبان، پیر ِ گریان ِشبیخون خورده، گفت:-" بی تو ای غنچه گل سرخهمه گلهایم، گل ِ حسرت شدهاندو نسیم، بوی بیباوری و تسلیمبوی تن در دادن دارد▨خاک اگر خاک کرامت باشددهن ِ باغ پر از فریاد استو درخت، سرخی ِ کینهی گل را میسرایدبا خشمکاش؛ ای کاش باز در باغ، گل ِسرخی بودباغبان بر سر نعش ِ گل ِ سرخ نشستگل ِسرخ، آخرین سرخ گل ِخونآلودگل شهیدِ نعرهی باغستانگل سرخ، تیرباران شدهی جوخهی یخزیر رگبار ِ زمستانی ِ شبخواب آزادی رویش می دید▨قلب سبز گل سرخبا صدایی خونین در شب باغ سرود:-"از شب سرد زمستان تا سحرسحر سرخ بهارفاصله فریاد استتا گل ِ سرخ شدن راهی نیستمی توانی گل سرخی باشی"باغبان اشکش را با پر ِ شال ِچهل تکه زُدود▨سیام بهمن ماه ۱۳۵۳ایرج جنتی عطایی
▨ نام شعر: تو پرندهی نقرهگون▨ شاعر: هوشنگ چالنگی▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتو پرندهی نقرهگون وگلهای صخره را نخواهی دیداینجاکه سایههای اشباحیتن به مرگ نمیسپرندپس کنار این سوتهای بخشندهکه میگذرند ونفس این نقرهکه فرومیریزدبمان و نگاه کنگیاهی بومی راکه روح اقلیمی خویش به تماشا نهاده استاما من دورم دور ومیتوانم درین یالها بخزم ومرگ را تحقیر کنمبرخاستهامولی به یاد نمیآرمخلوتی را که برای وداع داشتمکمان کشیده میشود و منشانههایم را از آهی طولانیبیرون میبرم.▨ هوشنگ چالنگیاز دفتر شعر زنگولهی تنبل
▨ نام شعر: عاشقانه▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــای شب از رویای تو رنگین شدهسینه از عطر توام سنگین شدهای به روی چشم من گسترده خویششادیم بخشیده از اندوه بیشهمچو بارانی که شوید جسم خاکهستیم زآلودگیها کرده پاکای تپشهای تن سوزان منآتشی در مزرع مژگان منای ز گندمزارها سرشارترای ز زرین شاخه ها پربارترای در بگشوده بر خورشیدهادر هجوم ظلمت تردیدهابا توام دیگر ز دردی بیم نیستهست اگر، جز درد خوشبختیم نیستای دل تنگ من و این بار نور؟هایهوی زندگی در قعر گور؟ای دو چشمانت چمنزاران منداغ چشمت خورده بر چشمان منپیش از اینت گر که در خود داشتمهرکسی را تو نمیانگاشتمدرد تاریکیست، درد خواستنرفتن و بیهوده خود را کاستنسر نهادن بر سیهدل سینههاسینه آلودن به چرک کینههادر نوازش، نیش ماران یافتنزهر در لبخند یاران یافتنزر نهادن در کف طرارهاگمشدن در پهنهٔ بازارهاآه، ای با جان من آمیختهای مرا از گور من انگیختهچون ستاره، با دو بال زرنشانآمده از دوردست آسماناز تو، تنهائیم خاموشی گرفتپیکرم بوی همآغوشی گرفتجوی خشک سینهام را آب، توبستر رگهام را سیلاب، تودر جهانی اینچنین سرد و سیاهبا قدمهایت قدمهایم به راهای به زیر پوستم پنهان شدههمچو خون در پوستم جوشان شدهگیسویم را از نوازش سوختهگونههام از هرم خواهش سوختهآه، ای بیگانه با پیراهنمآشنای سبزهزاران تنمآه، ای روشن طلوع بیغروبآفتاب سرزمینهای جنوبعشق دیگر نیست این، این خیرگیستچلچراغی در سکوت و تیرگیستعشق چون در سینهام بیدار شداز طلب، پا تا سرم ایثار شداین دگر من نیستم، من نیستمحیف از آن عمری که با من زیستمای لبانم بوسهگاه بوسهاتخیره چشمانم به راه بوسهاتای تشنجهای لذت در تنمای خطوط پیکرت پیراهنمآه، میخواهم که بشکافم ز همشادیم یکدم بیالاید به غمآه، میخواهم که برخیزم ز جایهمچو ابری اشک ریزم هایهایاین دل تنگ من و این دود عود؟در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟این فضای خالی و پروازها؟این شب خاموش و این آوازها؟ای نگاهت لایلائی سحر بارگاهوار کودکان بیقرارای نفسهایت نسیم نیمخوابشسته در خود، لرزههای اضطرابخفته در لبخند فرداهای منرفته تا اعماق دنیاهای منای مرا با شور شعر آمیختهاینهمه آتش به شعرم ریختهچون تب عشقم چنین افروختیلاجرم، شعرم به آتش سوختی▨فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر
▨ نام شعر: دانوب ِ خاکستری▨ شاعر: محمد مختاری▨ با صدای: محمد مختاری▨ پالایش و تنظیم: شهروز______________________آن اتفاق که روزی باید میافتد آیا افتاده است؟یا من هنوز باید از این سو به آن سوی دنیا بگذرمو چشم در چشم بگردانم بگردم بر خطی که رویا در انتهایش ثابت میماند؟تا آمدم درخشش خورشید را بر برف خاموش و یکدست تماشا کنمتاریکی و هیاهو نگاه و شیشه را فرو بلعید و محو شد مسافتشمارتاریخ در فضای سیاهی معلق استو کش میآید در نقطهچینی سفید که سرعت میگیرد دمبهدماینجا کجای دنیاست؟ بعد از درختهای سپیدی که دیدهامبعد از هزار رود که میباید آبی میزد (اما قطعا سیاه میزدهست) تازه عبورم از جنگلهاییست که بوی خاسکتری میپیچاننداز کوره راههای پوشیدههمراز استخوانی کسانی که چشم میگشودهاند از دودی خاکستری به ابری خاکستریکه سایه میانداخته است بر رویا و جنایتاز کورههای دیروز فاصلهای نیست تا این حافظه که محو میگذرداز این تونل که بگذرم انگار باز میخواهد اتفاق بیفتدخانه چه دور مانده است و گورستانها چقدر تکرار میشوند▨محمد مختاری - وین لینتس ۲۶ بهمن ۱۳۷۴ از مجموعه شعر وزن دنیا صفحهی ۹۳______________________این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی نه ماه پیش از قتل دردناک او
▨ نام شعر: سفری در پیش است▨ شاعر: تورج نگهبان▨ با صدای: تورج نگهبان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازسفری به بلندای زمین تا خورشیدو به پهنای دیار تردیدسفری به فراسوی جهانِ خاکیعالمِ افلاکیدر گذرگاهِ غریبی که نه صبح است و نه شامنه نشان است و نه نامنه خزانی، نه بهارنه زمانی در کارساعتِ قلب ز کار افتادهستبا زمان، جان دادهستسفری نرم و سبکبه سبکبالیِ پرواز خیالبینیاز از پر و بالبینیاز از همه خوبی و بدیکینههای ابدیحیله و دانشِ انسانِ دوپاآدمِ سربههواآدم؛ این ذرهی ناچیز بزرگآدم؛ این برّهی در قالب گرگجُنگی از حادثهی اوج و حضیضمشتی از فلسفهی ضد و نقیضگاه تا عرشِ خداوند در اوجگاه بر کشتیِ بشکسته ز موجسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازمن از این سفر دور و درازبازمیگردم و، بازدوست دارم که تو با من باشیهمه با من باشندهمه اینها که کنون اینجایندیا که بعد از من و ما میآیندهمهی ما که به یک شاخهی بودن وصلیمهمهی ما که ز یک خون و هزاران نسلیمهمه آنان که تواناییِ معنا دارندهمه آنان که دلی عاشق و شیدا دارنددوست دارم همه با من باشندغمِ من، دوستِ من،دفتر من، عشقفرزند، پدر، مادرِ مندوست دارم همه با من باشند.▨تورج نگهبان
▨ شعر: دلتنگیها ۱۷▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآنگاه كویر ِمشكل رااز فاصله ساختندآغاز مرغ بودآغاز بال پایدارو مرغ اول جهان ناگاهوقتی كه كویر مشكل رااز فاصله ساختندفریادی سخت بركشیدو سمت شنها را آشفتفریاد میان آب افتادو آببا زمزمه تارهای صوتی را لرزاندو حافظهی قنات را باد آزردوقتی كه تارهای صوتیدر گوشت آبمیلرزید▨شعر شماره ۱۷ از مجموعه دلتنگیهاشامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶چاپ اول: ۱۳۴۶ــــــــــــــــــــــــــــتذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۶ است
▨ شعر: دو قطبِ یک رخوت▨ شاعر: بیژن الهی▨ با صدای: شهروز ♪ پالایش و تنظیم: شهروز─────♪ ─────میمانی وچُرتی کوتاهبا آبیی دخترانهی بدقولیها. ـدر گُلخانهی سایه دارکه دَم کردهست.و نورِ چشمکه پُشتِ شیشهها را روشننگاه میدارد، ـکه تو نمیآید.▨از کتاب «دیدن»، انتشارات بیدگل، صفحهی۵۳ سروده شده به سال ۱۳۴۹ ───────♪ ───────بیژن الهی جز شاعرانی است که متاسفانه هیچ قطعه ای با صدای خودش در دست نیست. از سویی جایگاه مهم او در شعر مدرن ایران، غیرقابلانکار است. به همین دلیل بر آن شدم تا تعدادی از آثار این شاعر را با صدای خودم اجرا کنم، تا جای او و شعرهایش، در بین شاعران معاصر خالی نماند
▨ نام شعر (ترانه): دوبارهها (ساعت عاشق شدن)▨ شاعر: شهیار قنبری▨ با صدای: شهیار قنبری♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــدوباره ماهی ِ سرخ، دوباره آبی ِ آبدوباره عیدی من؛ غزلای تُرد ِ نابدوباره دستای تو سفرهی هفت سین ِ منوقت ِ تحویل ِ بهار، ساعت ِعاشق شدندوباره مادربزرگ رخت ِ نو سوزن زدهتخممرغ ِ رنگی هم از قفس در اومدهساز ِ پُر ناز ِ تو کو؟ نُت به نُت از ما بگواز ترانه چکّه کُن در بهار ِ شست و شودوباره لمس ِ علفِ، عطر ِ زاییدن ِ گلدوباره رنگینکمون روی ِ تنهایی ِ پلدوباره قایمموشک سر ِ چارراه ِ شلوغدوباره عید دیدنی از غزلهای فروغقصهی دوبارهها، سکهای به نام ِ مادوباره شهزادهای عاشق ِمرد ِ گداما باید دوباره بچگی کنیمسبزی بهارو زندگی کنیم
▨ نام شعر: چه آتشی است مگر▨ شاعر: حیدر یغما (متخلص به یغمای نیشابوری)▨ با صدای: یغما نیشابوری♬ موسیقی: کیهان کلهر♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــچه آتشی است مگر در درونِ پُر مَحَنامکه جان خلق بسوزد ز گرمیِ سخنمچه شد که آن همه شوق ِ گل و گلستانها خرابهها شد و چون مرغ ِ شبگزین وطنمبزرگِ مجلس وعظم؛ کجاست دستارم؟امیر ِ محفل ِ علمم، دریدهپیرهنمرمیده چرخ به ویرانم و نمیگویدکه من به بزم ادیبان امیرِ انجمنمکنم ز دام ِ جهان میل ِ بر گذر یغماولی فسوس که پابند ِریسمان ِ تنم
▨ نام شعر: عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن▨ شاعر: مهدی فرجی▨ با صدای: مهدی فرجی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــاین مستهای بیسروپا را جواب کنامشب شبِ من است، مرا انتخاب کنمهمانِ من تمامی اینها و پای منقلیان و چای مشتریان را حساب کنتمثال شاعرانهی درویش را بکَنعکس مرا به سینهی دیوار قاب کنهی قهوهچی! ستاره به قلیان من بریزجای زغال، روشنش از آفتاب کنانگورهای تازهی عشقی که داشتمدر خمرههای کهنه بخوابان، شراب کناز خون آهوان بده ظرفی که تشنهامماهیچهی فرشته برایم کباب کناز نشئه خلسهای بده، از سُکر جرعهایافیون و می بیار، بساز و خراب کندستم تهی است هر چه برایم گذاشتیبا خندههای مشتریانت حساب کن▨مهدی فرجی
▨ نام شعر (ترانه): شانههایت▨ شاعر: اردلان سرفراز▨ با صدای: اردلان سرفراز▨ موسیقی پسزمینه: قطعهی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪهای ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ میگذارمﻋﻘﺪﻩی ﺩﻝ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪی ﺑﯽﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡﺍﺯ ﻏﻢ ِ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﯽﻫﺎ، ﺑﻐﺾﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارمﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارمﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ِﻣﻦ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻻﯾﺶ ِ ﺗﻦﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻦ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﻋﺸﻖ ﺻﺪﻫﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺭﺩ، دست ِ تو آیینهدارشﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩی ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷﯽ ﭼﺸﻢ ِ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺼﻪﻫﺎ و ﮔﻔﺘﮕﻮهاﺳﺖﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺬﺑﻪی ﻣﺤﺮﺍﺏ ِ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡدر هوای دیدنت یک عمر در چلّه نشستمﭼﻠّﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺪﻡ ِ ﻋﺸﻘﺖ ﺷﮑﺴﺘﻦ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺑﻐﺾ ِ ﺳﺮﮔﺮﺩاﻥ ِ ﺍَﺑﺮﻡ، ﻗﻠّﻪی ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ توﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡدوست دارمعمق ِ چشمان ِتو؛ این دریای شفاف ِ غزل رابینیاز از این زبان ِ لال ِ گفتن، دوست دارمﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡدوست دارم▨شاعر: اردلان سرفرازآهنگساز: فرید زلاندتنظیم کننده: منوچهر چشمآذرخواننده: هایده
▨ (نام شعر: آتش خاموش (نه دل مفتون دلبندی▨ شاعر: رهی معیری▨ با صدای: رهی معیری♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــنه دل مفتون ِ دلبندی، نه جان مدهوش ِ دلخواهینه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهینه جان ِ بینصیبم را پیامی از دلارامینه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهینیابد محفلم گرمی؛ نه از شمعی نه از جمعیندارد خاطرم اُلفت؛ نه با مهری نه با ماهیبه دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزیبه بخت ِ واژگون باشد اگر خندان شوم گاهیکیم من؟ آرزو گم کردهای تنها و سرگرداننه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهیگهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانیگهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهیرهی تا چند سوزم در دل ِ شبها چو کوکبهابه اقبال ِ شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
▨ نام شعر: غم هات مبارک باد▨ شاعر: لایق شیرعلی▨ با صدای: لایق شیرعلی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر تاب و تبت بینم، بیخوابِ شبت بینمهر لحظه و هر ساعت، حالِ عجبت بینمدارا شدهای ای دل، غمهات مبارک باد!از سنگ شرر خواهی، از یار نظر خواهیاز موی مدد جویی، از عشق اثر خواهیبینا شدهای ای دل، پیدات مبارک باد!لبریز هوسهایی، سرشار تمناییدر سینه نمیگنجی از شوق دلآراییاحیا شدهای ای دل، احیات مبارک باد!پهنای جهان گردی، پیدا و نهان گردی،گه سبزهصفت رقصی، گه برگ خزان گردی«عاشق شدهای ای دل صودات مبارک باد»طغیان دگر داری، جولان دگر داریسر میزنی بر سینه، طوفان دگر داریدریا شدهای ای دل، دریات مبارک باد!گه حال من آموزی، گه در غمِ خود سوزیگه شعله زنی پیچان، تا هستیام افروزیزیبا شدهای ای دل، دنیات مبارک باد!▨لایق شیرعلیДар тобу табат бинам, бехоби шабат бинам,Ҳар лаҳзаву ҳар соат ҳоли аҷабат бинам,Доро шудаӣ, эй дил, ғамҳот муборак бод!Аз санг шарар хоҳӣ, аз ёр назар хоҳӣ,Аз мӯй мадад ҷӯйӣ, аз ишқ асар хоҳӣ,Бино шудаӣ, эй дил, пайдот муборак бод!Лабрези ҳавасҳоӣ, саршори таманноӣ,Дар сина намегунҷӣ аз шавқи дилорое,Эҳё шудаӣ, эй дил, эҳёт муборак бод!Паҳнои ҷаҳон гардӣ, пайдову ниҳон гардӣ,Гаҳ сабзасифат рақсӣ, гаҳ барги хазон гардӣ,«Ошиқ шудаӣ, эй дил, савдот муборак бод!»Туғёни дигар дорӣ, ҷавлони дигар дорӣ,Сар мезанӣ дар сина, тӯфони дигар дорӣ,Дарё шудаӣ, эй дил, дарёт муборак бод!Гаҳ ҳоли ман омӯзӣ, гаҳ дар ғами худ сӯзӣ,Гаҳ шӯъла занӣ печон, то ҳастиям афрӯзӣ,Зебо шудаӣ, эй дил, дунёт муборак бод!▨Лоиқ Шеръалӣ
▨ نام شعر: تبعیدی خویش▨ شاعر: شمس لنگرودی▨ با صدای: شمس لنگرودی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدوستان منانگار حرفهایتان شنود میشوداز شادی نگوییداز آرامش نگوییدسرنوشتتان را باد بر شنهای کویر مینویسد که سرگردانیتان پایانی نداردآیا جهنم نامِ دیگر این جهان نیست؟و زندان نامِ دیگرِ قلبِ من؟بچههای عزیزچشمهای بیپناه شما کافیستکه گلولهها گریان به کارخانهی خود برگردندو سربازخانههابدل به مغازهی اسباببازی شوندقلب نازکتاندریاچهی اشک استو یگانه پناهِ شماپیراهنِ مادران شمادوستانمانببخشید ما راما تبعیدی خویشیمو در تن خود غریبیم▨شمس لنگرودی
▨ نام قطعه: پری کوچک غمگین▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: فروغ فرخزاد▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــدر اتاقی که به اندازهی یک تنهاییستدلِ منکه به اندازهی یک عشق استبه بهانههای سادهی خوشبختیِ خود مینگردبه زوال زیبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچهی خانهیمان کاشتهایو به آواز قناریهاکه به اندازهی یک پنجره میخوانندآه سهم من این استسهم من این استسهم من...آسمانیست که آویختن پردهای آن را از من میگیردسهم من پایین رفتن از یک پلهی متروکستو به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتنسهم من گردش حزن آلودی در باغِ خاطرههاستو در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید"دستهایت رادوست میدارم"...{من} پریِ کوچکِ غمگینی رامیشناسم که در اعماق اقیانوسی مَسکن داردو دلش را در یک نی لبکِ چوبین {چوبی}مینوازد آرام، آرامپریِ کوچکِ غمگینیکه شب از یک بوسه میمیردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد▨فروغ فرخزادــــــــــــــــپینوشت اول: این قطعه گردانهای است که تنها شامل برخی از بندهای شعر «تولدی دیگر» است که به انتخاب من تنظیم شده.پینوشت دوم: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
▨ شعر: دف▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ موسیقی ها از مجید آهنگر و نبیل یوسف شریداوی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتقدیم نامهی شاعر: به آیدین آغداشلوـــــــــــــــــدف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شبدفماههافرياد فاتحانهی ارواحِ هایهای و هلهله در تندري ست كه ميآيدآری، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدنی ست كهميخواهد فرهاددف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان استو نيز دمانتر باد!دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِآسمان، به دف روحِ من بِدف!شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديدمن، بعد از اين شب توفانیتا صد هزار سال نخواهم خفتشب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف!مهتاب رابا روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظهمیدهم قسم، دفِ خود را رهانكن!ای كردِ روح!گيسو بلند!قيقاجچشم!ابرو كشيده سوي معجزهها، معجرِ هوس!خشخاشچشم!خورشيدلب!دزدِ هزار آتش، ای قاف! اي قهقهِ گدازهی مس در تب طلا،دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خودرا رها نكن!سيارههایَ دفدر باغهای چلچله میكوبنددفدفددفددفاز اين قلمچون چشم توخون میچكددفدفددفيك زن كه در سواحل پولاد میدويدفرياد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از ياد بردهای؟دف صورت طلايی ماه تمام را از آسمان به زن ايثار كرددفدفددفددفدفدفددفددفدفدفددفددفمحبوب من!ای آسمان!زنمردِ روح!راز ترنج!خشخاشچشم!دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!ای كردِ روح!كركوك را به صولت فرياد خود بكوب،بر كوه قاف!دفدفددفدفدفددفسيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن! البرز را بيدار كن!دفدفددفدفدفددفددفارواحِ سنگ گشتهی اجداد خواب را بيدار كن!سيمرغ جان!بيداد كن!دفدفددفدفدفددفددفدفدفددفددفددفدفوقتي كه بر صحاریِ ياقوتیدفدفد فست كه میكوبدطالع شويد بر من و بر شانههای من،ای سينههای دف!دفدفدفست كه میكوبدانگشتِ ارغوانبا مشتی ازعطر و عسلدفدفدفستدفدفدفست كه میكوبدمن ساحلمامواجدفدفدفست كه میكوبدخاكمسمِ ستوردفدفدفست كه میكوبدروح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانههای خاك،چون ارغوان و لالهدميدهستدفدفدفست كه میكوبدبر قونيهآه اي جوان!ای اُرموي!ای روحِ دم زدن!دفدفدفست كه میكوبدبر مولویبر دشتهای شادِ برشته نوشته استتبريز،شمس راای ارموی!اي بابِل جوان زبانهای اولينروح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانههای خاك،چون ارغوان و لالهدميدهستدفدفدفست كه میكوبدبر قونيهباد از كمركش سبلان میزند اريب و، به درياچهای كه بر آن قومماد اتراق كرده است، فرومیريزددفدفدفست كه میكوبدخورشيدي از سهندِ سحرخيز میزند چشمك، بر قلههای منتظركوه ماد، به الوندزرتشت شرقهای كهن در ميان ماستدفدفدفست كه میكوبدبر بامهای ماشير شتربر بام ظهرشطحِ شراببر قامت زباندفدفدفست كه میكوبددريایِ زنبق است كه بر پشت بام مابيتوته میكنددفدفدفست كه میكوبدروی هدفدفدفدفست كه میكوبددفدفدفستدفدفدفستدفدفدفست كه میكوبدآه، ای جوان! اجازه بده تا ببوسمت!آن حنجرهبوسيدنی ستای ارغوان!آه، ای جوان!مشتِ عسل!عطر و عسل!بوسيدني!ای حنجرهای ارغوان!دفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددر پشت دفماهِ تمامماهِ تمامماهِ تمامدفدفدفست كه میكوبداشك و عسل!رطلِ شراب!ای آبشار!دفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددفماهِ منزنمردِ منروی هدف!روی هدف!دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شبِزرتشت شرقهای كهن در ميان مافريادِ فاتحانه ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست كه میآيددفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددفهای نور، هالهی سيارههای سراز آسمانِ حيرت گردنهااز شانههای شاد تجلیهاسر میپردسر میجهدسر رادف میزنددف راسر ميزندشمشير دفدفست كه سرهای خلق رااز بيخ میزندسر میزنددف میزندآه، ای جوان!ای ارغوان!آن حنجرهبوسيدنی ست!بوسيدنی!سر میزنی!شمشير دفدفست كه سرهای خلق رااز بيخ میزنددف میزنی؟سر میزنی؟گردنكشانِ سرخ جدا از سرگردنكشانِ معجزه، در راههای دوررنگين كمانِ حيرتِ دفدفدفست كه میكوبد رابا خويش ميبرنددر رهگذار باد، هزاران ستاره نيزدفدفدفست كه میكوبد رافرياد میزنندآنك ستارهها همه سيارههای سرسيالهی طراوتی از شيوههای دف، دفدفدفست كه میكوبد،میبارددف مثل مخملی ست كه با سحرشسيارههای عاشق و شيدا راپوشانده استدورت بگردم، اِی دفِ ديوانه، اِی دفِ ديوانه، دفدفِ ديوانه، اِی ی یی . . .▨۱۹ فروردين ۶۸ تهراناولین شعر از کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۹
▨ نام شعر: بر سیمهای برق▨ شاعر: گروس عبدالملکیان▨ با صدای: گروس عبدالملکیان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــو امروزآنقدر شفافیمکه قاتلان درونمان پیداستو دریای شهرمانچنان خستهستکه عنکبوتو بر موجهایش تار میبنددکاشکسی این مارها راعصا کندو کاش آنکه استخوانهایم را میجَويدشعرهایم را از بر نبود.▨زنبورها را مجبور کردهایماز گلهاى سمّیعسل بیاورند.و گنجشکی که سالهابر سیم برق نشستهاز شاخهی درخت میترسد.با من بگوچگونه بخندموقتی که دور لبهایم را مینگذاری کردهاندماکاشفان کوچههای بنبستیمحرفهای خستهای داریماین بارپیامبری بفرستکه تنها گوش کند▨ گروس عبدالملکیاناز دفتر سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
▨ نام شعر (ترانه): هجرت▨ شاعر: شهیار قنبری▨ با صدای: شهیار قنبری♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــ(ما)با سقوط دستای تودر تنم چیزی فرو ریختهجرتت اوج ِ صدامواز فراز ِ شاخه آویختای زلالِ سبزِ جاریجای خوب ِ غسل ِ تعمیدبی تو باید مُرد و پژمردزیر ِ خاک ِ باغچه پوسیدفصلی که من با تو ما شدفصل ِ سبز ِ خواهش ِ برگفصلی ما بی تو من شدفصل ِ خاکستریِ مرگتو بگو جز تو کدوم رودناجی ِ لبتشنگی بود؟جز تو آغوش ِ کدوم باغسایهگاه ِ خستگی بودبی تو باید، بی تو بایدتا نفس دارم ببارممن برای گریه کردنشونه هاتو کم میآرم چشم تو با هقهق منبا شکستن آشنا نیستاین شکستن بیصدا بودهر صدایی که صدا نیستای رفیق ِ ناخوشیهااین خوشی باید بمیرهجز تو همراهی ندارمتا شب از من پس بگیرهبا تو بدرود ای مسافرهجرت تو بی خطر بادپُر تپش باشه دلی کهخون به رگهای تنم دادفصلی که من باتو ما شدفصل سبز خواهش برگفصلی که ما بی تو من شدفصل خاکستری مرگ
▨ نام شعر: زندگینامهی شقایق - شماره ۱▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــزندگینامهی شقایقچیست؟رایت خون به دوش وقت سحرنغمهای عاشقانه بر لبِ بادزندگی را سپرده در رهِ عشقبه کفِ باد وهرچه بادا باد▨ محمدرضا شفیعی کدکنیمتخلص به میم سرشکاز مجموعه شعر از بودن و سرودن
▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه▨ شاعر: احمدرضا احمدی▨ با صدای: احمدرضا احمدی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــ با اطمینان میفهمیدم چرا رنج، بوسه میشدگفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهمشب همانقدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهدکه من چشمان را کامل کنمکه خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار میشدم؟من، وفادار به سرنوشت میلیونها انسان نبودمکه نه من آنها را در خواب دیده بودمو نه آنها مرا در بیداری.در دل میگفتم:لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودممیان قلبها فرق نخواهم نهادرسوایی را کفن خواهم کردو لبخند را آنقدر ادامه خواهم دادتا قلبم سرنوشت همهٔ قلبها باشد.طبل من کجا بود؟صدای فرتوتِ من بوسه میخواستبوسه میخواست تا شفا را، از بیماریهای کاملِ بهار بیاوردو من، حتی در خطرناکترین دروغها، خویش را باور میکردمحس من متون غمانگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه میخواستمن از میان جمعیت، خودم را بدست میآورمخودم را انتخاب میکردمتا شفا یابم.میخواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلیدو یک گاوآهن را بگیرمتا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب رابه آنهاتلقین کنمو در باران مرخص شوم.اما عقیدهام گمنام بودآخرین حرفم از تقدیر بیم داشتو عمرم-بیاغراق-کفافِ مرا نمیداد.در را آهسته بستمخود را در درگاه کاشتمتوقعات باکرهٔ من شباهتی به سالها و روزها نداشت.اکنون قدرت و حکمرانیِ منفقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.▨احمدرضا احمدیاز دفتر شعر «وقت خوب مصائب»
























این چه چرت و پرتی بود خدااااا اخه دف دفد دف
عالی شعر صدا مکث خوانش👍👍👍
افسوس از این شاعر که قدرش رو ندونستن
واقعا شعر یعنی این یادشان گرامی
سلام به دوستِ دستودلباز ِ گرامی شهروزِ نازنین علیرضا آذر که از شعرای جوان مطلوبم هستن جایی گفتن: (شاعر اگر ربِّ غزلخوانیاست عاقبتش "نصرت رحمانی است حضرت تنهای بهم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته) پیشنهاد میکنم شعرِ خشخاش از نصرت رحمانی و "آلبوم" از علیرضا آذر را در صفحه بگذارید اولی را که حتماً میشناسید(در عطر گرم آفتاب دشتهای شرق...) آلبوم هم به عنوان اجتماعیترین شعر آذر برای من عزیز است،امیدوارم نشنیده باشید که به عنوان هدیهای از من به یادتان بماند🤗🤭 ارادتمند:شهریار دُر
ای متناقض ابدی ...
جانم....
چقد زیبا🌸
شهروز کبیری عزیز نه واژه سازی نیست... شما با پالایش اصوات شاعران ،به بهترین شکل ، ادای دین نمودید به ادبیات فاخر ایرانی دوستدار شما هستیم
...چه باک از آتشِ دوران،که خواهد داد بر بادم الا ای صبح آزادی....
سپاس فراوان از شما بابت ایجاد مجموعه اشعار بزرگان
🥺👏
عالی بود، یک جهان ارادت🌿
🙏🏻💫🙏🏻💫🙏🏻
بهبه،ایرج میرزا اولین کتاب شعرِ قابل دسترس در محیط پیرامون من بود که سراغ آن میرفتم و انگیزهی کودکانهای هم که داشتم البته انجام ِ"کارِ بد" بود. به خیال خامِمان ،هرچند برخورد بزرگتر ِ شعرخوانمان (پدرم)کمی ذوق کارِ بد را کم کرد و بعداً درککردم که بیشترین شعریتِ کارهاش هم در رکیکترینشان بود و معنای نهفتِه محتوایشان هم دلیلی برای تشویق شدن ِ من و همبازی کودکیم به جای تنبیه بوده این موضوع خیلی زود سلیقه و گزینشِ هنریِ من را متفاوت ،سنتشکن و بیپیرایه کرد (برو عارف که ایرجپاکباز است...
زیباست🍃
کاش با صدایِ شاعر (هم) بود.💛
زیبا 💛
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
و انظر الی الابل کیف خلقت