Discover
شعر | با صدای شاعر

شعر | با صدای شاعر
Author: Schahrouz
Subscribed: 1,697Played: 82,098Subscribe
Share
© Schahrouz
Description
شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
328 Episodes
Reverse
▨ نام شعر: تبعیدی خویش▨ شاعر: شمس لنگرودی▨ با صدای: شمس لنگرودی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدوستان منانگار حرفهایتان شنود میشوداز شادی نگوییداز آرامش نگوییدسرنوشتتان را باد بر شنهای کویر مینویسد که سرگردانیتان پایانی نداردآیا جهنم نامِ دیگر این جهان نیست؟و زندان نامِ دیگرِ قلبِ من؟بچههای عزیزچشمهای بیپناه شما کافیستکه گلولهها گریان به کارخانهی خود برگردندو سربازخانههابدل به مغازهی اسباببازی شوندقلب نازکتاندریاچهی اشک استو یگانه پناهِ شماپیراهنِ مادران شمادوستانمانببخشید ما راما تبعیدی خویشیمو در تن خود غریبیم▨شمس لنگرودی
▨ نام قطعه: پری کوچک غمگین▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: فروغ فرخزاد▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــدر اتاقی که به اندازهی یک تنهاییستدلِ منکه به اندازهی یک عشق استبه بهانههای سادهی خوشبختیِ خود مینگردبه زوال زیبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچهی خانهیمان کاشتهایو به آواز قناریهاکه به اندازهی یک پنجره میخوانندآه سهم من این استسهم من این استسهم من...آسمانیست که آویختن پردهای آن را از من میگیردسهم من پایین رفتن از یک پلهی متروکستو به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتنسهم من گردش حزن آلودی در باغِ خاطرههاستو در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید"دستهایت رادوست میدارم"...{من} پریِ کوچکِ غمگینی رامیشناسم که در اعماق اقیانوسی مَسکن داردو دلش را در یک نی لبکِ چوبین {چوبی}مینوازد آرام، آرامپریِ کوچکِ غمگینیکه شب از یک بوسه میمیردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد▨فروغ فرخزادــــــــــــــــپینوشت اول: این قطعه گردانهای است که تنها شامل برخی از بندهای شعر «تولدی دیگر» است که به انتخاب من تنظیم شده.پینوشت دوم: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
▨ شعر: دف▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ موسیقی ها از مجید آهنگر و نبیل یوسف شریداوی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتقدیم نامهی شاعر: به آیدین آغداشلوـــــــــــــــــدف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شبدفماههافرياد فاتحانهی ارواحِ هایهای و هلهله در تندري ست كه ميآيدآری، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدنی ست كهميخواهد فرهاددف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان استو نيز دمانتر باد!دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِآسمان، به دف روحِ من بِدف!شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديدمن، بعد از اين شب توفانیتا صد هزار سال نخواهم خفتشب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف!مهتاب رابا روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظهمیدهم قسم، دفِ خود را رهانكن!ای كردِ روح!گيسو بلند!قيقاجچشم!ابرو كشيده سوي معجزهها، معجرِ هوس!خشخاشچشم!خورشيدلب!دزدِ هزار آتش، ای قاف! اي قهقهِ گدازهی مس در تب طلا،دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خودرا رها نكن!سيارههایَ دفدر باغهای چلچله میكوبنددفدفددفددفاز اين قلمچون چشم توخون میچكددفدفددفيك زن كه در سواحل پولاد میدويدفرياد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از ياد بردهای؟دف صورت طلايی ماه تمام را از آسمان به زن ايثار كرددفدفددفددفدفدفددفددفدفدفددفددفمحبوب من!ای آسمان!زنمردِ روح!راز ترنج!خشخاشچشم!دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!ای كردِ روح!كركوك را به صولت فرياد خود بكوب،بر كوه قاف!دفدفددفدفدفددفسيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن! البرز را بيدار كن!دفدفددفدفدفددفددفارواحِ سنگ گشتهی اجداد خواب را بيدار كن!سيمرغ جان!بيداد كن!دفدفددفدفدفددفددفدفدفددفددفددفدفوقتي كه بر صحاریِ ياقوتیدفدفد فست كه میكوبدطالع شويد بر من و بر شانههای من،ای سينههای دف!دفدفدفست كه میكوبدانگشتِ ارغوانبا مشتی ازعطر و عسلدفدفدفستدفدفدفست كه میكوبدمن ساحلمامواجدفدفدفست كه میكوبدخاكمسمِ ستوردفدفدفست كه میكوبدروح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانههای خاك،چون ارغوان و لالهدميدهستدفدفدفست كه میكوبدبر قونيهآه اي جوان!ای اُرموي!ای روحِ دم زدن!دفدفدفست كه میكوبدبر مولویبر دشتهای شادِ برشته نوشته استتبريز،شمس راای ارموی!اي بابِل جوان زبانهای اولينروح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانههای خاك،چون ارغوان و لالهدميدهستدفدفدفست كه میكوبدبر قونيهباد از كمركش سبلان میزند اريب و، به درياچهای كه بر آن قومماد اتراق كرده است، فرومیريزددفدفدفست كه میكوبدخورشيدي از سهندِ سحرخيز میزند چشمك، بر قلههای منتظركوه ماد، به الوندزرتشت شرقهای كهن در ميان ماستدفدفدفست كه میكوبدبر بامهای ماشير شتربر بام ظهرشطحِ شراببر قامت زباندفدفدفست كه میكوبددريایِ زنبق است كه بر پشت بام مابيتوته میكنددفدفدفست كه میكوبدروی هدفدفدفدفست كه میكوبددفدفدفستدفدفدفستدفدفدفست كه میكوبدآه، ای جوان! اجازه بده تا ببوسمت!آن حنجرهبوسيدنی ستای ارغوان!آه، ای جوان!مشتِ عسل!عطر و عسل!بوسيدني!ای حنجرهای ارغوان!دفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددر پشت دفماهِ تمامماهِ تمامماهِ تمامدفدفدفست كه میكوبداشك و عسل!رطلِ شراب!ای آبشار!دفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددفماهِ منزنمردِ منروی هدف!روی هدف!دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شبِزرتشت شرقهای كهن در ميان مافريادِ فاتحانه ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست كه میآيددفماهِ من به دور جهان چرخ میزنددفهای نور، هالهی سيارههای سراز آسمانِ حيرت گردنهااز شانههای شاد تجلیهاسر میپردسر میجهدسر رادف میزنددف راسر ميزندشمشير دفدفست كه سرهای خلق رااز بيخ میزندسر میزنددف میزندآه، ای جوان!ای ارغوان!آن حنجرهبوسيدنی ست!بوسيدنی!سر میزنی!شمشير دفدفست كه سرهای خلق رااز بيخ میزنددف میزنی؟سر میزنی؟گردنكشانِ سرخ جدا از سرگردنكشانِ معجزه، در راههای دوررنگين كمانِ حيرتِ دفدفدفست كه میكوبد رابا خويش ميبرنددر رهگذار باد، هزاران ستاره نيزدفدفدفست كه میكوبد رافرياد میزنندآنك ستارهها همه سيارههای سرسيالهی طراوتی از شيوههای دف، دفدفدفست كه میكوبد،میبارددف مثل مخملی ست كه با سحرشسيارههای عاشق و شيدا راپوشانده استدورت بگردم، اِی دفِ ديوانه، اِی دفِ ديوانه، دفدفِ ديوانه، اِی ی یی . . .▨۱۹ فروردين ۶۸ تهراناولین شعر از کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۹
▨ نام شعر: بر سیمهای برق▨ شاعر: گروس عبدالملکیان▨ با صدای: گروس عبدالملکیان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــو امروزآنقدر شفافیمکه قاتلان درونمان پیداستو دریای شهرمانچنان خستهستکه عنکبوتو بر موجهایش تار میبنددکاشکسی این مارها راعصا کندو کاش آنکه استخوانهایم را میجَويدشعرهایم را از بر نبود.▨زنبورها را مجبور کردهایماز گلهاى سمّیعسل بیاورند.و گنجشکی که سالهابر سیم برق نشستهاز شاخهی درخت میترسد.با من بگوچگونه بخندموقتی که دور لبهایم را مینگذاری کردهاندماکاشفان کوچههای بنبستیمحرفهای خستهای داریماین بارپیامبری بفرستکه تنها گوش کند▨ گروس عبدالملکیاناز دفتر سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
▨ نام شعر (ترانه): هجرت▨ شاعر: شهیار قنبری▨ با صدای: شهیار قنبری♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــ(ما)با سقوط دستای تودر تنم چیزی فرو ریختهجرتت اوج ِ صدامواز فراز ِ شاخه آویختای زلالِ سبزِ جاریجای خوب ِ غسل ِ تعمیدبی تو باید مُرد و پژمردزیر ِ خاک ِ باغچه پوسیدفصلی که من با تو ما شدفصل ِ سبز ِ خواهش ِ برگفصلی ما بی تو من شدفصل ِ خاکستریِ مرگتو بگو جز تو کدوم رودناجی ِ لبتشنگی بود؟جز تو آغوش ِ کدوم باغسایهگاه ِ خستگی بودبی تو باید، بی تو بایدتا نفس دارم ببارممن برای گریه کردنشونه هاتو کم میآرم چشم تو با هقهق منبا شکستن آشنا نیستاین شکستن بیصدا بودهر صدایی که صدا نیستای رفیق ِ ناخوشیهااین خوشی باید بمیرهجز تو همراهی ندارمتا شب از من پس بگیرهبا تو بدرود ای مسافرهجرت تو بی خطر بادپُر تپش باشه دلی کهخون به رگهای تنم دادفصلی که من باتو ما شدفصل سبز خواهش برگفصلی که ما بی تو من شدفصل خاکستری مرگ
▨ نام شعر: زندگینامهی شقایق - شماره ۱▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــزندگینامهی شقایقچیست؟رایت خون به دوش وقت سحرنغمهای عاشقانه بر لبِ بادزندگی را سپرده در رهِ عشقبه کفِ باد وهرچه بادا باد▨ محمدرضا شفیعی کدکنیمتخلص به میم سرشکاز مجموعه شعر از بودن و سرودن
▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه▨ شاعر: احمدرضا احمدی▨ با صدای: احمدرضا احمدی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــ با اطمینان میفهمیدم چرا رنج، بوسه میشدگفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهمشب همانقدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهدکه من چشمان را کامل کنمکه خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار میشدم؟من، وفادار به سرنوشت میلیونها انسان نبودمکه نه من آنها را در خواب دیده بودمو نه آنها مرا در بیداری.در دل میگفتم:لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودممیان قلبها فرق نخواهم نهادرسوایی را کفن خواهم کردو لبخند را آنقدر ادامه خواهم دادتا قلبم سرنوشت همهٔ قلبها باشد.طبل من کجا بود؟صدای فرتوتِ من بوسه میخواستبوسه میخواست تا شفا را، از بیماریهای کاملِ بهار بیاوردو من، حتی در خطرناکترین دروغها، خویش را باور میکردمحس من متون غمانگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه میخواستمن از میان جمعیت، خودم را بدست میآورمخودم را انتخاب میکردمتا شفا یابم.میخواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلیدو یک گاوآهن را بگیرمتا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب رابه آنهاتلقین کنمو در باران مرخص شوم.اما عقیدهام گمنام بودآخرین حرفم از تقدیر بیم داشتو عمرم-بیاغراق-کفافِ مرا نمیداد.در را آهسته بستمخود را در درگاه کاشتمتوقعات باکرهٔ من شباهتی به سالها و روزها نداشت.اکنون قدرت و حکمرانیِ منفقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.▨احمدرضا احمدیاز دفتر شعر «وقت خوب مصائب»
▨ شعر: دلتنگیها ۱۶▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر گفتگوی مافنجان تو كوهستانیستوقتی كه به بوسههای تو نما میبخشدوقتی كه بوسههای ما نما میگیرندچشمان تو روح هندسیشان رادر كوهستان پنهان میسازندچشمان تو روح هندسی دارندوقتی كه فنجان تو كوهستانیستو بوسه كه از كنار دست چپ تومیافتدمیافتد در دهان راست مندر گفتگوی ما-آن دم كه نگاه صخره در نگاه پَر-میمانداو ضلع مربع پریدن رامیداند▨شعر شماره ۱۶ از مجموعه دلتنگیهاشامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶چاپ اول: ۱۳۴۶ــــــــــــــــــــتذکر اول: در نسخههای چاپ بعد از انقلاب، کلمهی «بوسه» در تمام طول شعر، به کلمهی «واژه» سانسور شده است. طبیعتا این نسخه چون خوانش خود شاعر است، نسخهی بدون سانسور است.تذکر دوم: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۵ است
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیدهی دماوندیه ۲)▨ شاعر: ملک الشعرا بهار▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga▨ عکس پوستر: مجید قهرودی https://x.com/Majidxfuture/status/1956692847094022464/photo/1▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــای دیوِ سپیدِ پای در بندای گنبدِ گیتی ای دماونداز سیم به سر، یکی کلهخودز آهن به میان یکی کمربندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر چهرِ دلبندتا وارهی از دمِ ستورانوین مردم نحس دیومانندبا شیرِ سپهر بسته پیمانبا اخترِ سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاریاز گردش قرنها پسافکندای مشتِ زمین بر آسمان شوبر ری بنواز ضربتی چندنی نی تو نه مشت روزگاریای کوه، نیَم ز گفته خرسندتو قلبِ فسردهی زمینیاز درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیندکافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانهوان آتش خود نهفته مپسندخامش منشین سخن همی گویافسرده مباش خوش همیخندپنهان مکن آتش درون رازین سوختهجان شنو یکی پندگر آتش دل نهفته داریسوزد جانَت، به جانْت سوگندبر ژرف دهانت سخت بندیبر بسته سپهرِ نیو پُر فَندمن بندِ دهانت برگشایمور بگشایند بندم از بنداز آتش دل برون فرستمبرقی که بسوزد آن دهان بندمن این کنم و بود که آیدنزدیک تو این عمل خوشایندآزاد شوی و بر خروشیمانندهی دیو جسته از بندهرّای تو افکَنَد زلازلاز نیشابور تا نهاوندوز برق تنورهات بتابدز البرز اشعه تا به الوندای مادرِ سرسپید بشنواین پندِ سیاهبخت فرزندبرکش ز سر این سپید معجربنشین به یکی کبود اورندبگرای چو اژدهای گرزهبخروش چو شرزه شیر ارغندترکیبی ساز بیمماثلمعجونی ساز بیهماننداز نار و سعیر و گاز و گوگرداز دود و حمیم و بخره و گنداز آتش آه خلق مظلومو از شعلهی کیفر خداوندابری بفرست بر سر ریبارانش زهول و بیم و آفندبشکن در دوزخ و برون ریزبادافرهِ کفرِ کافری چندزانگونه که بر مدینهی عادصرصر شرر عدم پراکندچونان که بشارسان «پُمپی»ولکان اجلِ معلق افکندبفکن ز پی این اساس تزویربگسل ز هم این نژاد و پیوندبرکن ز بن این بنا که بایداز ریشه بنای ظلم برکندزین بیخردانِ سفله بستاندادِ دلِ مردم خردمند▨ ملکالشعرا بهار۱۳۰۱ تهران ـــــــــتوضیح شاعر: این شعر در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد. در این سال به تحریک بیگانگان هرجومرج قلمی و اجتماعی و هتاکی و آزار وطنخواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود - این قصیده در زیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت هدف شاعر قرار گرفته است
▨ نام شعر: رقصِ ایرانی▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــ در پوستر، سیاوش کسرایی را میبینید به همراه دخترش بیبی______چو گلهای سپید صبحگاهیدر آغوش سیاهیشکوفا شوبه پا برخیز و پیراهن رها کنگره از گیسوانِ خفته واکنفریبا شوگریزا شوچو عطرِ نغمه کز چنگم تراودبتاب آرام و در ابرِ هوا شوبه انگشتان سَرِ گیسو نگه دارنگه در چشم من بگذار و بردارفروکش کننیایش کنبلورِ بازوان بَربند و واکندوپا بر هم بزن، پایی رها کنبپر، پرواز کن، دیوانگی کنز جمع آشنا بیگانگی کنچو دودِ شمعِ شب از شعله برخیزگریزِ گیسوان بر بادها ریزبپردازبپرهیزچو رقصِ سایهها در روشنی شوچو پایِ روشنی در سایهها روگهی زنگی بر انگشتی بیاویزنوا و نغمهای با هم بیامیزدلاراممیارامگهی بردار چنگیبه هر دروازه رو کنسر هر رهگذاری جستجو کنبه هر راهی، نگاهیبه هر سنگی، درنگیبرقص و شهر را پُر هایوهو کنبه بَر دامن بگیر و یک سبد کنستاره دانهچین کننیک و بد کننظر بر آسمان سوی خدا کندعا کنندیدی گر خدا را؛ بیا آهنگِ ما کنمنات میپویم از پای فتادهمنات میپایم اندر جامِ بادهتو برخیزتو بگریزبرقص آشفته بر تارِ ربابمشدی چون مست و بیتابچو گلهایی که میلغزند بر آبپریشان شو بر امواجِ شرابم▨سیاوش کسراییسوم اردیبهشت ۱۳۳۲از دفتر شعر آواـــــــــــــــــــــــ پینوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با نسخهٔ چاپ شدهٔ شعر، کم و بیشیهایی دارد.
▨ نام شعر: غم ِ دل▨ شاعر: مشفق کاشانی▨ با صدای: مشفق کاشانی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگره خورده چون نی، نوا در گلویمکه با جان بنالم که با دل بمویمنیستانی از ناله در سینه دارمجدا از نیستان، نواخوان ِ اویمغباری نشسته به هر رهگذارمغریبی پر افشانده بر خاک ِ کویمحبابی تهیمانده از خود، بر آبمغریقی به گرداب ِ حیرت فرویمنه دستی که از آستینی بر آرمنه پایی که بر آستانی بپویمنه آهی که بر آسمانی بر آرمنه اشکی که زَنگار از دل بشویمدر این وَرطه از خویشتن ناگزیرمبر این لُجّه، افتاده از های و هویمگذشت از سرم آب؛ این سرگذشتمشده نقش بر آب این آرزویماگر دامنش روزی آید به دستمغم ِ دل بگویم، غم ِدل بگویم▨عباس کیمنش مشهور به مشفق کاشانی متخلص به مشفق
▨ نام شعر: وقت باریدن▨ شاعر: هوشنگ چالنگی▨ با صدای: هوشنگ چالنگی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــوقت باریدن باران ای دوستهرکسی تنهاستتوی تنهاییپسری را باران شاعر کرددختری را گریاند.پشت این پنجره من میشنومریزش بارانتنهایی را میخوانَدریزش بارانتنهایی را میگویدوقت باریدن باران بودکه کسی را از از مرز باد با خود آوردوقت باریدن باران بودکه جوانی لاغر ظاهر شد در کوچهو زنی نادم شدوقت باریدن باران بود.▨ هوشنگ چالنگی
▨ نام شعر: نامه ای به دخترم▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــاز تهران به نیویورکــــــــــــــــــنازنین، ای سپیدیِ روزمواپسین شادیِ شبافروزمای ز یک لحظه اشتباهِ پدرچون پدر، غرق در گناهِ پدربیگنهتفته ز آتشِ هستیداده کفارّهٔ دمی مستیاز که نالم، که دشمنِ تو منماهرمن کیست؟ من خود اهرمنمما همه کشتگانِ یک نفسیمدر قفسماندگانِ یک هوسیماز بنِ خاک تا برِ افلاکخاک بر فرق هرکه آمد، خاکخرّما کشورا که آن عدم استنه در آن شام، نه سپیدهدم استچند در بندِ این ریا بودنکه نبودن به است یا بودن؟گفت دانا که «بود» رنجکشیستکاهشِ رنج، لذّت است و خوشی استهر که را در بلایِ بود شکیستخوبوبدناشناخته محکیستگر کسی بنگرد به باریکی هست کمبودِ نور، تاریکینور و ظلمت چو تار و پود نیَندناخوشی و خوشی، دو بود نیَندناخوشیها همه ز هستیهاستدردِ هستی خمارِ مستیهاستگر مرا پایِ این خمار نبوددستِ تو در دهانِ مار نبودور گناهی مرا به عالم نیستگر همین یک گنه بوَد کم نیستچه گناهی بتر ز کاشتن است؟زرد کردن ز تشنهداشتن است؟گر نه دانستهای و نه دانیاینْت گفتارهای یزدانیخلقِ حوا و آدمِ شیدارمزِ پنهان و قصهٔ پیدامعنیِ آن نکویِ زشتشدهچون شده خلق، از بهشت شدهمعنیِ گولخورده و تفتهچون به خود آمده ز خود رفتهاز بلندی خزیده زی پستییعنی؛ از نیستی سوی هستیگندمی داده دردِ کاستنشیعنی؛ آتش کشیده خواستنشمن تو را میلِ کاستن دادمهستی و دردِ خواستن دادماز حریم نهانیات کندمدر ضمیرِ جهانَت افکندمعینِ شیطان شدم به راهبریراندمت از بهشتِ بیخبری▨دکتر مهدی حمیدی شیرازیبیستودوم اسفند ۱۳۴۴ - تهرانــــــــــپینوشت: این شعر بسیار طولانیتر است و شاعر تنها ابیاتی از آن را به انتخاب خود دکلمه کرده است.
▨ نام شعر: هیچ▨ شاعر: مظاهر مصفا▨ با صدای: مهدی نوریان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــمردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچجان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچاز شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهامتا رخت خویش باز کنم در دیار هیچاز کوره راه هرگز و هیچم مسافریدر دست خون هرگز و در پای خار هیچدر دل امید سرد و به سر آرزوی خامدر دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچدر کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگربر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچدنبال آب زندگی از چشمه سار مرگجویای نخل مردمی از جویبار هیچدست از کنار شسته نشسته میان موجپا بر سر جهان زده سر در کنار هیچاصلی گسسته مانده تهی از امید وصلفرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچخون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سالدر پای شغل هرگز و در راه کار هیچدیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهولعقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچبا عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعفبا حکم اختیار و به دست اختیار هیچهم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجویاز دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچچندی عبث نهاده قدم در ره خیالیکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچعمری فشانده اشک هنر زیر پای خلقیعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچقاف آرزوی باطلم از دشت پرغرابسیمرغ جوی غافلم از کوهسار هیچناآمده نتاجی ام از پشت هول و وهمنابافته نسیجی ام از پود و تار هیچگم کرده راه پیکی ام از شهر بی نشانپیغام پر زپوچ رسانم به یار هیچخاموش قصه گویم و گویای اخرسمبی پای بادپویم در رهگذار هیچگویایی سکوتم و بیتابی درنگتمکین بیقراری ام و بیقرار هیچصرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاکنقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچبیع و شرای خونم و بیّاع داغ و دردبازارگان مرگم و گوهرشمار هیچجنس همه زیانم و سودای هیچ سودسوداگر خیالم و سرمایهدار هیچسیم سپید سوختهام در شرار پوچزرّ امید باختهام در قمار هیچگنجینهٔ دریغم و ویرانهٔ فسوساندوهگین بیهده افسوس خوار هیچآیای بی جوابم امّای بیدلیلگفتار پوچ گونه و پنداروار هیچناپایدار کوهم و برجای مانده سیلگردون نورد گردم و گردون سپار هیچگردنده روزگارم و چرخنده آسمانلیل و نهار سازم و لیل ونهار هیچپرگار سرنگونم و عمری به پای سربر گرد خویش دور زده در مدار هیچعزلت نشین خانهٔ بی آسمانه اممحنت گزین بی در و پیکر حصار هیچسرمست هوشیاری و هشیار مستی امبر لب شراب هرگز و در سر خمار هیچاندیشهٔ محالم و سودای باطلممعنی تراز صورت و صورت نگار هیچدر وادی فریبم و لب تشنهٔ سرابدر خانهٔ دروغم و چشم انتظار هیچآزادهٔ اسیرم و گریان خندهرویگریان ز چشم خنده بر این روزگار هیچبدنامی حیاتم و بر صفحهٔ زمانبا خون خود نگاشتهام یادگار هیچصلح آزمای جنگم و پیکارجوی صلح بی هم نبرد هرگز و چابکسوار هیچتیر هلاک یافتهام از شغاد کیدخطّ امان گرفته از اسفندیار هیچبر دوش خویش کشتهٔ خود را کشیدهامتا ظلم گاه معدلت از کارزار هیچمحکوم بی گناهم و معصوم بیپناهمظلوم بی تظلّم و مصلوب دار هیچدردم ازین که تافتهام از امید سردداغم ازین که سوختهام در شرار هیچکس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟یا هیچ دیدهاید کسی دوستار هیچآن هیچکس که هرگز نشنیدهای منمهم دوستار هرگز و هم خواستار هیچ▨ مظاهر مصفا─────♬ ─────شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
▨ نام شعر: روز ناگزیر▨ شاعر: قیصر امینپور▨ با صدای: شاعر♬ پالایش و تنظیم: شهروز♬ این شعر طولانیتر است اما فقط همین مقدار از آن با صدای شاعر در دسترس بود.────────♬────────روز طلوع خورشیداز جیب کودکان دبستانیروزی که باغ سبز البفاروزی که مشق آب، عمومی استدریا و آفتابدر انحصار چشم کسی نیستروزی که آسماندر حسرت ستاره نباشدروزی که آرزوی چنین روزی نباشدمحتاج استعاره نباشدای روزهای خوب که در راهیدای جادههای گمشده در مهای روزهای سخت ادامهای پُشت لحظهها به در آییدای روز آفتابای مثل چشمهای خدا آبیای روز آمدنای مثلِ روز، آمدنت روشناین روزها که میگذرد، هر روزدر انتظار آمدنت هستمامابا من بگو که آیا، من نیزدر روزگار آمدنت هستم ؟
▨ نام شعر: پسته ▨ شاعر: سیمین بهبهانی▨ با صدای: سیمین بهبهانی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــــکودک روانه از پی بود، نقنقکنان که: من پستهپول از کجا بیارم من؟ زن ناله کرد آهستهکودک دوید در دکّان، پایی فشرد و عَرّی زدگوشش گرفت دکاندار: کو صاحبت، زبانبستهمادر کشید دستش را: دیدی که آبرومان رفت؟کودک سری تکان می داد؛ دانسته یا ندانستهیک سیر پسته صد تومان! نوشابه، بستنی... سرسام!اندیشه کرد زن با خود، از رنجِ زندگی خسته:دیروز گردوی تازه دیده است چشم پوشیده استهر روز چشمپوشیهاش با روزِ پیش پیوستهکودک روانه از پی بود، زن سوی او نگاه افکندبا دیدهای که خشمش را باران اشکها شستهناگاه جیب کودک را پر دید ــ وای! دزدیدی؟کودک چو پسته میخندید، با یک دهان پر از پسته▨سیمین بهبهانی
▨ نام شعر: روی بندرگاه▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــآسمان یکریز میباردروی بندرگاه.روی دندههای آویزان یک بام سفالین در کنارِ راهروی « آیش» ها که « شاخک» خوشهاش را میدواند.روی نوغانخانه، روی پل ـــ که در سرتا سرش امشبمثل اینکه ضرب میگیرند ـــ یا آنجا کسی غمناک میخواند.همچنین بر روی بالاخانهٔ من (مرد ماهیگیر، مسکینیکه او را میشناسی)خالی افتادهست اما خانهٔ همسایهٔ من دیرگاهیست.ای رفیق من، که از این بندرِ دلتنگ رویِ حرف من با توستو عروقِ زخمدارِ من از اینحرفم که با تو در میان میآید از درد درونخالیست.و درون دردناک من ز دیگرگونه زخم من میآید پُر!هیچ آوایی نمیآید از آن مردی که در آن پنجره هر روزچشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی.وه!چه سنگین است با آدمکشی (با هر دمی رویای جنگ) این زندگانی.بچهها،زنها،مردها، آنها که در خانه بودند،دوست با من، آشنا با من درین ساعت سراسر کّشته گشتند.▨ نیما یوشیج
▨ نام شعر: من چه گویم که غریبست دلم در وطنم▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج♬ پالایش و تنظیم: شهروز♬ این شعر توسط شاعر به «محمدرضا لطفی» تقدیم شده────────♬────────پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنمکه زبانی چو بیان تو ندارد سخنمره مگردان و نگه دار همین پرده ی راستتا من از راز سپهرت گرهی باز کنمصبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزینعاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنمچه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنمشعر من با مدد ساز تو آوازی داشتکی بود باز که شوری به چمن در فکنمهمه مرغان هم آواز پراکنده شدندآه از این باد بلاخیز که زد در چمنمنی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنمبی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
▨ نام شعر: آفتاب میشود▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــنگاه کن که غم درون دیدهامچگونه قطرهقطره آب میشودچگونه سایهٔ سیاه سرکشماسیر دست آفتاب میشودنگاه کن!تمام هستیام خراب میشودشرارهای مرا به کام میکشدمرا به اوج میبردمرا به دام میکشدنگاه کن!تمام آسمان منپر از شهاب میشودتو آمدی ز دورها و دورهاز سرزمین عطرها و نورهانشاندهای مرا کنون به زورقیز عاجها، ز ابرها، بلورهامرا ببَر امید دلنواز منببَر به شهر شعرها و شورهابه راه پُر ستاره میکشانیامفراتر از ستاره مینشانیامنگاه کنمن از ستاره سوختملبالب از ستارگان تب شدمچو ماهیان سرخرنگ سادهدلستارهچین برکههای شب شدمچه دور بود پیش از این زمین مابه این کبود غرفههای آسمانکنون به گوش من دوباره میرسدصدای توصدای بال برفی فرشتگاننگاه کن که من کجا رسیدهامبه کهکشان، به بیکران، به جاودانکنون که آمدیم تا به اوجهامرا بشوی با شراب موجهامرا بپیچ در حریر بوسهاتمرا بخواه در شبان دیرپامرا دگر رها مکنمرا از این ستارهها جدا مکننگاه کن که موم شب به راه ماچگونه قطرهقطره آب میشودصراحی سیاه دیدگان منبه لایلایِ گرم تولبالب از شرابِ خواب میشودبه روی گاهوارههای شعر مننگاه کنتو میدمی و آفتاب میشود▨از کتاب مجموعه سرودههای فروغ فرخزادانتشارات شادان، چاپ اولصفحهٔ ۲۳۰
▨ نام شعر: مرغ شباویز▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــبه شب آویخته مرغ شبآویزمُدامش کارِ رنجافزاست چرخیدن.اگر بیسود میچرخدوگر از دستکارِ شب، در این تاریکجا، مطرود میچرخد...به چشمش هر چه میچرخد، ـــ چو او بر جای ـــزمین، با جایگاهش تنگ.و شب، سنگین و خونآلود، برده از نگاهش رنگو جادههای خاموش ایستادهکه پای زنان و کودکان با آن گریزانندچو فانوسِ نفسمردهکه او در روشنایی از قفای دود میچرخد.ولی در باغ میگویند:«به شب آویخته مرغ شباویزبه پا، ز آویخته ماندن، بر این بامِ کبوداندود میچرخد.»▨نیما یوشیج۱۳۲۹ـــــــپینوشت اول: در برخی نسخهها «و شب، سنگین و خونآلود» به صورت «و شب سنگینِ خونآلود» ضبط شده است که انتخاب ما این بود که با واو اجرا شود.پینوشت دوم: در برخی از نسخهها «و جادههای خاموش ایستاده» به صورت «و جادههای خاموش ایستاد» ضبط شده که در این حالت علاوه بر شکست وزنی، نحوِ جمله و فضای محاکات شعر بر هم میخورد و به نظر ما آشکارا غلط است.
عالی شعر صدا مکث خوانش👍👍👍
افسوس از این شاعر که قدرش رو ندونستن
واقعا شعر یعنی این یادشان گرامی
سلام به دوستِ دستودلباز ِ گرامی شهروزِ نازنین علیرضا آذر که از شعرای جوان مطلوبم هستن جایی گفتن: (شاعر اگر ربِّ غزلخوانیاست عاقبتش "نصرت رحمانی است حضرت تنهای بهم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته) پیشنهاد میکنم شعرِ خشخاش از نصرت رحمانی و "آلبوم" از علیرضا آذر را در صفحه بگذارید اولی را که حتماً میشناسید(در عطر گرم آفتاب دشتهای شرق...) آلبوم هم به عنوان اجتماعیترین شعر آذر برای من عزیز است،امیدوارم نشنیده باشید که به عنوان هدیهای از من به یادتان بماند🤗🤭 ارادتمند:شهریار دُر
ای متناقض ابدی ...
جانم....
چقد زیبا🌸
شهروز کبیری عزیز نه واژه سازی نیست... شما با پالایش اصوات شاعران ،به بهترین شکل ، ادای دین نمودید به ادبیات فاخر ایرانی دوستدار شما هستیم
...چه باک از آتشِ دوران،که خواهد داد بر بادم الا ای صبح آزادی....
سپاس فراوان از شما بابت ایجاد مجموعه اشعار بزرگان
🥺👏
عالی بود، یک جهان ارادت🌿
🙏🏻💫🙏🏻💫🙏🏻
بهبه،ایرج میرزا اولین کتاب شعرِ قابل دسترس در محیط پیرامون من بود که سراغ آن میرفتم و انگیزهی کودکانهای هم که داشتم البته انجام ِ"کارِ بد" بود. به خیال خامِمان ،هرچند برخورد بزرگتر ِ شعرخوانمان (پدرم)کمی ذوق کارِ بد را کم کرد و بعداً درککردم که بیشترین شعریتِ کارهاش هم در رکیکترینشان بود و معنای نهفتِه محتوایشان هم دلیلی برای تشویق شدن ِ من و همبازی کودکیم به جای تنبیه بوده این موضوع خیلی زود سلیقه و گزینشِ هنریِ من را متفاوت ،سنتشکن و بیپیرایه کرد (برو عارف که ایرجپاکباز است...
زیباست🍃
کاش با صدایِ شاعر (هم) بود.💛
زیبا 💛
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
و انظر الی الابل کیف خلقت
ممنون