Discover
تو را نیز عاشوراییست

تو را نیز عاشوراییست
Author: کارگروه پادکست هیئت هنر
Subscribed: 42Played: 426Subscribe
Share
© کارگروه پادکست هیئت هنر
Description
«کارگروه پادکست هیئت هنر» تقدیم می کند:
▪️مجموعه پادکست "تو را نیز عاشوراییست..!"
و تو ...ای آنکه در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودی و اکنون در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید نشو!
که تو را نیز عاشوراییست...
▪️بر اساس کتاب فتح خون
نوشته سید مرتضی آوینی
10 Episodes
Reverse
بسم الله الرحمن الرحیمفصل نهمراوی:روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائك به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟ ... دیندار آن است که درکشاکش بلا دیندار بماند، وگر نه، درهنگام راحت و فراغت و صلح و سلم ، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد .چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی ، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات ، در دهكده عَقر... دورتر در کوفه ، درمكه، مدینه، شام، یمن ... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین ... طوفان نوح همه زمین را گرفت ،اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را درخود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل ها که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل ، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟ آیا جای ملامتی هست؟بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل هشتمراوی:تن چهره ای است که جان را ظاهرمی کند ، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن ، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش خو ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر ، حسین را می شناختند.محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه ، جز رعشه ای نصیب نیست . این رعشه، رعشه مرگ است ؛ مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایه پردهشت بال های ملك الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد ... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملك الموت...بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل هفتمراوی:فجر صادق دمید و مؤذن آسمانی در میان زمین و آسمان ندا در داد: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح . امام به نماز فجر ایستاد و اصحاب به او اقتدا کردند و ظاهر و باطن و اول و آخر به هم پیوست.میان ظاهر و باطن ، وادی حیرتی است که عقل درآن سرگردان است. تن در دنیاست و جان در آخرت: این یك به سوی خاك می کشاند و آن یك به سوی آسمان ، و چشم حس ظاهربین است. درمیان لشكر عمرسعد نیز بسیارند کسانی که به نماز ایستاده اند . وا اسفا! چگونه باید به آنان فهماند که این نماز را سودی نیست اکنون که تو با باطن قبله سر جنگ گرفته ای؟ بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل سومراوی:صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد . خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ راهی که آن قافلۀ عشق پای درآن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد . و اگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟الرحیل! الرحیل! بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل ششمراوی:اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل دهمراوی:حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مكه پای در طریق کربلا نهاد.. و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او آنگاه که اراده کرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ ، بال می سوزانند .بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل پنجمراوی:نیم قرن از حجةالوداع نگذشته ،امت محمد(ص) تیغ بر اوصیای او کشیدهاند و با نام اسلام، قلب اسلام را که امام است، میدرند! اجسامشان به جانب قبله نماز میگزارند، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را میپرستند که ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز میگزارند، اما ارواحشان با باطن قبله که امامت است، پیكار میکنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بتپرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لاالهالااللّٰه براند؟بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل چهارمراوی:قافلهٔ عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند: کل یوم عاشورا و کُلُّ یَوْمٍ عاشورا و کُلُّ اَرْضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیَضان دائم رحمت او امیدوار میسازد. ... و تو، ای آن که در سال شصتویكم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیارهٔ زمین نهادهای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنهٔ خون توست و انتظار میکشد تا تو زنجیر خام از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازَمان و لامَكانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان، خود را به قافلهٔ سال شصتویكم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی..بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل دومراوی:ای تشنگان کوثر ولایت! بیایید ... من سرچشمه را یافتهام . وا اسفا! باطن قبله را رها کردهاید و بر گِرد دیوارهایی سنگی میچرخید ؟ بیایید ... باطن قبله اینجاست. به خدا، اگر نبود که خداوند خود اینچنین خواسته، میدیدی کعبه را که به طواف امام آمده است و حجر الاسود را می دیدی که با او بیعت میکند . مگر نه اینكه انسان کامل، غایت تكامل عالم است ؟ ... ای امت آخر! بر شما چه رفته است؟ مگر تا کجا میتوان در مُحاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت؟آیا می توان دست بیعت به یزید داد و آنگاه باز هم به جانب قبله نماز گزارد ؟ یزید که قبله نمیشناسد ، یزید که نماز نمیگزارد. چه رفته است شما را ای امت آخر؟فصل انجماد رسیده و قلبها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن «قتیل العَرَبات» کشته شد تا ما بگرییم و ... خورشید عشق را به دیار مرده قلبهایمان دعوت کنیم و برفها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیمفصل اولراوی:در سَنهْ چهل و نهم هجرت، هنگام شهادت امام حسن مجتبی(ع)، دیگر رؤیای صادقهٔ پیامبرِ صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی کرسی خلافت انسان کامل، اریكهای بود که بوزینگان بر آن بالا و پایین می رفتند. روز بعثت به شامِ هزار ماههٔ سلطنت بنی امیه پایان می گرفت و غشوهٔ تاریک شب، پهنهای بود تا نور اختران امامت را ظاهر کند، و این است رسم جهان : روز به شب می رسد و شب به روز.بر اساس کتاب فتح خون نوشته سید مرتضی آوینی
و بالاخره کوفه ـ چه آهنگ ناخوشایندی دارد این نام ، و چه بار سنگینی از رنج با خود میآورد! باری به سنگینی همه رنج هایی که علی(ع) ازکوفیان کشید ... راوی:آن کدام رنج طاقتفرسایی است که چاه ها را رازدار ناله های علی(ع)کرده است؟ هیچ دیده ای که نخلها بگریند؟ ... هرگز غروبْهنگام در نخلستانهای کوفه بودهای؟ گویی هنوز صدای بغض آلود امام علی(ع) از فاصلهٔ قرنها تاریخ به گوش میرسد راوی:آه چه رنجیخون حسین و اصحابش کهكشانی است که بر آسمانِ دنیا راه قبله را مینمایاند. بگذار اصحاب دنیا ندانند.واقعهٔ عاشورا دروازهای از نور است که آنان را از ظلمآباد یزیدیان به نورآباد عشق رهنمون می شود... اگر نبود خون حسین، خورشید سرد می شد و دیگر در آفاقِ جاودانهٔ شب نشانی از نور باقی نمیماند... حسین چشمه خورشید است.