یاد گرفتن، مثل پر کردن یک ظرف خالی نیست. یاد گرفتن هر دانش یا مهارت تازه، پیچیدگیهای زیادی دارد و باید تلاش کنیم که در یاد گرفتن هم ماهر شویم.
زیبایی فقط مناظر باشکوه نیست. زیبایی را میتوانیم در هر گوشه پیدا کنیم به شرط آنکه چشمهایمان را به جستجو عادت دهیم. این یکی از درسهایی است که از رمان بزرگ مارسل پروست، «در جستجوی زمان از دست رفته» میگیریم.
یادگیری مدام یعنی اینکه آماده باشیم در باورها، نظرها و روشهای فکر کردن و تصمیم گرفتنمان تجدیدنظر کنیم. این ایدهآل در گروه و تیم چطور میتواند عملی شود؟
امروز بیشتر از هر زمانی میشنویم که میگویند «فکر کردن به پشیمانیها بیهوده است» یا «پشیمانی مانع نگاه به آینده و پیشرفت میشود.» اما واقعاً پشیمانی به چه دردی میخورد؟ این احساس منفی قرار است چه کمکی به ما بکند؟
تعارض و اختلافنظر جزء جداییناپذیر زندگی است؛ اما همهی تعارضها مثل هم نیستند. میتوان تلاش کرد و تعارضها را طوری هدایت کرد که به جای تخریب رابطه، نقش موثری در پیشرفت بهتر کارها و رابطهها داشته باشند.
خیلی به مشاجرهها و اختلافنظرهای سادهی روزمره در یک رابطهی عاطفی فکر نمیکنیم. به نظرمان این بگومگوها و موضوعها دمدستی و بیمعنی هستند. اما همینها مثل چالههایی تکراری در مسیر رفتوآمد هر روز، حجم بزرگی ا ز توان ما را میگیرند. اگر به این چالههای تکراری فکر کنیم و با آنها مواجه شویم شاید بتوانیم درسهای مهمی را بیاموزیم.
توجه کردن یک کار است، فعلی است با پیچیدگی خیلی زیاد. وقتی صحبتهای معلمی را نمیشویم، یا وقتی ماشین پیش رویمان را نمیبینیم، مساله فقط با گفتن و شنیدن «حواست را جمع کن» حل نمیشود. باید بیشتر دربارهی فرآیندها و محدودیتهای توجه بدانیم.
از واقعیت مرگ گریزی نداریم. همهی ما روز و جایی از زندگی با آن روبرو میشویم. چطور میتوان با جای خالی عزیزی که تا همین چند روز پیش کنار ما بوده کنار آمد؟
خیلی از کارها را برای بقا میکنیم. بعضی کارها را هم بهخاطر تشبیه و تنبیه؛ مثل بقیهی موجودات. اما بعضی کارهای دیگر هستند که با این انگیزهها سازگار نمیشوند. انگیزهی ما برای آنها چیست؟
آیا نقطهی بهینهی اعتماد به نفس، جایی بین غرور و فروتنی است؟ شاید بهتر باشد مساله را طور دیگری ببینیم تا به راه حل برسیم. وقتی کسی اعتماد به نفس دارد، دقیقاُ به چه چیزی اعتماد دارد؟
اعتماد بهنفس انگار مثل یک الاکلنگ است. گاهی زیادی بالا میرود و گاهی هم زیادی پایین. بالا و پایین این الاکلنگ با ما چهکار میکند؟ اصلاً میتوانیم متوجهش باشیم؟
چطور میشه که ما گاهی تقلب میکنیم، یا از بار مسئولیت شونه خالی میکنیم یا دروغ میگیم؟ چه حساب و کتابی توی ذهنمون اتفاق میافته که جاهایی، کم یا زیاد، پامون رو کج میذاریم؟
در قصهها و رمانها با شخصیتهای داستان همراه میشویم و در شهرها و دنیاهای واقعی و خیالی قدم میزنیم. شهرها و مکانهای داستانی راهی به ما میدهند تا هم نویسنده را بشناسیم، و خودمان و شهر و دنیای واقعیمان را.
همهی روابط و فعالیتهای ما مثل هم نیستند. بعضی کارها مثل یک بازی فوتبالند، جایی شروع میشوند و در نقطهای هم به پایان میرسند. اما بعضی بازیها پایانی ندارند؛ مثل بازی علم، بازی آموزش، بازی خانواده و ...
ما از سختیها گریزانیم. عجیب هم نیست، چون سختیها سختند. اما راحتی هم میتواند مضر و مخرب باشد. نقطهی تعادل کجاست؟ چطور میتوانیم قوی و سالم بمانیم و با سختی زندگی مواجه شویم؟
Elena
🍃
سايه افتابي
ممنون بابت این اپیزود زیبا،فقط یه موردی هست اینکه اهنگ های بین اپیزود کمی آزار دهنده اس ،البته این نظر منه ،کاش اهنگ آرام بخش تری میذاشتید.💐
Mahmood Rezai
اگه فعالیت کنید خوشحالمون میکنید
پدرام تابعین
جالب نبود. سی ام اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه یازدهمین ماه خدمت سربازی.
پدرام تابعین
سپاس از لطفتون. بیست و نهم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه یازدهمین ماه خدمت سربازی.