Discoverبرنامه مطالعه روزانه
Claim Ownership
267 Episodes
Reverse
24:1 «چون کسی زنی اختیار کرده، با وی ازدواج کند، و سپس در نظرش پسند نیاید از آن رو که چیزی قبیح در او بیابد، و طلاقنامهای نوشته به دستش دهد و او را از خانۀ خویش براند،2و آن زن از خانۀ وی روانه شده، برود و زن مردی دیگر شود،3و شوهر دوّم نیز از او ناخشنود شده، طلاقنامهای به دستش بدهد و او را از خانۀ خود برانَد، یا شوهر دوّم که او را به زنی گرفته است بمیرد،4در آن صورت، شوهر نخست که وی را رها کرده بود، نمیتواند پس از نجس شدن زن، او را دیگر بار به زنی بگیرد، زیرا خداوند از این کار کراهت دارد. پس بر سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث میبخشد، گناه میاورید.5«مردی که بهتازگی زن گرفته باشد، با لشکر بیرون نرود و مکلف به انجام وظیفۀ عمومی دیگری نیز نشود. او تا یک سال در خانۀ خود آزاد بماند و زنی را که گرفته است خوش بسازد.6«هیچکس آسیاب دستی، و یا سنگ رویین آسیاب را گرو نگیرد، زیرا این در حکم گرو گرفتن جان کسی است.7«هرگاه کسی در حال رُبودن یکی از هموطنان اسرائیلیِ خود یافت شود و اگر با وی بدرفتاری کند و یا او را بفروشد، آن آدمرُبا باید کشته شود. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود.8«دربارۀ بیماری جذام، به هوش باشید تا مطابق هرآنچه لاویان کاهن به شما تعلیم دهند، بهدقّت عمل کنید. آری، مطابق آنچه بدیشان فرمان دادهام، بهدقّت به عمل آورید.9به یاد داشته باشید که یهوه خدایتان در راه با مریم چه کرد، آنگاه که از مصر بیرون میآمدید.10«چون به همسایۀ خود هر گونه قرضی میدهی، نباید برای گرفتنِ گرو به خانۀ او داخل شوی.11بلکه بیرون بایست تا کسی که به او قرض میدهی، گرو را نزد تو بیرون آورد.12و اگر او مردی فقیر باشد، در گروِ او مخواب.13بلکه هنگام غروب آفتاب گرو را به او بازگردان تا در آن بخوابد و برایت دعای خیر کند. و این در نظر یهوه خدایت برای تو پارسایی شمرده خواهد شد.14«بر کارگرِ روزمزدی که فقیر و نیازمند است، خواه از برادرانت و خواه از غریبانی که در شهرهای سرزمین شما ساکنند، ظلم مکن.15در همان روزِ کارش، تا آفتاب غروب نکرده، مزد او را بده، زیرا فقیر است و زندگیاش به همین مزد بسته است؛ مبادا بر ضد تو نزد خداوند فریاد برآوَرَد، و تقصیرکار گردی.16«پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند، و نه فرزندان به سبب پدرانشان. هر کس برای گناه خودش کشته شود.17«حق غریب یا یتیم را پایمال مکن، و جامۀ بیوهزن را گرو مگیر.18به یاد داشته باش که خود در مصر غلام بودی و یهوه خدایت تو را از آنجا فدیه کرد؛ بنابراین، به تو فرمان میدهم چنین کنی.19«چون محصول خود را در مزرعهات درو میکنی، اگر بافهای را در مزرعه فراموش کردی، برای برگرفتن آن باز مگرد؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوهزن باشد تا یهوه خدایت تو را در همۀ کارهای دستت برکت دهد.20چون درخت زیتون خود را میتکانی، آن را برای بار دوّم متکان؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوهزن باشد.21چون انگور تاکستان خود را میچینی، آن را برای بار دوّم مچین. بگذار برای غریب و یتیم و بیوهزن باشد.22به یاد داشته باش که خود در سرزمین مصر غلام بودی. بنابراین، به تو فرمان میدهم چنین کنی.
4:1 تو چه زیبایی، ای نازنین من، وَه که چه زیبایی! چشمان تو از پسِ رویبَندت به کبوتران مانَد. گیسوانت همچون گلۀ بزهاست که از دامنههای جِلعاد فرود آیند.2دندانهایت به گلهای پشمبریده مانَد، که تازه از شستشو برآمده باشند؛ هر یک از آنها جفت خویش را دارند، و از ایشان یکی هم تنها نیست.3لبانت غنچهای است باریک و سرخ، و دهانت چه زیباست! شقیقههایت از پسِ رویبَندِ تو، همچون پارۀ انار است.4گردنت برج داوود را مانَد، که به جهت اسلحهخانه بنا شده است. بر آن هزار سپر آویخته است، که جملگی چون سپرهای جنگاوران است.5سینههایت همچون دو بچهآهوست، همچون برههای توأمان غزال، به چَرا در میان سوسنزاران.6پیش از آنکه سپیده بَردمد، و سایهها دامن بَرکِشند، من به کوهِ مُر خواهم رفت و به تپۀ کُندُر.7ای نازنین من، تو بهتمامی زیبایی؛ در تو هیچ عیبی نیست.8با من از لبنان بیا، ای عروسم؛ با من از لبنان بیا! از قُلۀ اَمانَه و از بلندای سِنیر و حِرمون، از کُنام شیران و کوههای پلنگان به زیر بیا!9ای خواهرم و ای عروسم، تو دل مرا ربودهای؛ تو به نگاهی دل مرا ربودهای، به گوهری از گردنبندت!10ای خواهرم و ای عروسم، عشقت چه دلنشین است! عشق تو از شراب بسی نیکوتر است، و رایحهات از جمیع عطرها خوشتر!11ای عروس من، از لبانت عسل میچکد؛ زیر زبانت، شیر و شهد است، و رایحۀ خوش جامهات، همچون عطرِ لبنان!12خواهر و عروس من، باغی است دربسته، چشمهای است قفلشده، و سرچشمهای است مَمهور!13نهالهایش بوستان اَنار است، پر از میوههای گوارا، و حَنا و سُنبل؛14پر از سُنبل و زعفران، نی و دارچین و انواع کُندُر، و مُر و عود و دلانگیزترین عطریات!15تو چشمۀ باغهایی، برکۀ آب جاری، و نهرهای سرازیر از لبنان!16ای باد شمال، برخیز! ای باد جنوب، بیا! بر باغ من بِوَز، تا عطرهایش بپراکند. باشد که دلدادهام به باغ خویش درآید، و از میوههای گوارایش کام یابَد.
18:1 پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.2در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا بهتازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت،3و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمهدوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد.4او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه میکرد و میکوشید آنان را مجاب سازد.5چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت میداد که عیسی همان مسیح است.6امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامهاش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان میروم.»7سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.8امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانهاش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.9شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!10زیرا من با تو هستم و هیچکس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»11پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.12امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده،13گفتند: «این شخص مردم را وامیدارد خدا را به شیوهای خلاف شریعت عبادت کنند.»14چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، میبایست شکایت شما را بشنوم.15امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمیخواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.»16پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.17آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد.18پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.19چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت.20از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت21و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.22در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم رفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد.23چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا به جا میگشت و همۀ شاگردان را استوار میکرد.24در آن ایام، فردی یهودی، آپولس نام، از مردمان اسکندریه، به اَفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛25در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح سخن میگفت و بهدقّت دربارۀ عیسی تعلیم میداد، هرچند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.26او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانۀ خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.27چون آپولس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را بهگرمی پذیرا شوند. چون آپولس بدانجا رسید، کسانی را که به واسطۀ فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.28زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد میکرد، و با استناد به کتب مقدّس ثابت مینمود که عیسی همان مسیح است. 19:1 و امّا هنگامی که آپولس در قُرِنتُس بود، پولس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اَفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت2و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روحالقدس را یافتید؟» گفتند: «ما حتی نشنیدهایم که روحالقدس هست.»3به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.»4پولس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم میگفت به آن که پس از او میآمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»5چون این را شنیدند، در نام خداوندْ عیسی تعمید گرفتند.6و هنگامی که پولس دست بر آنان نهاد، روحالقدس بر ایشان آمد، به گونهای که به زبانهای غیر سخن گفتند و نبوّت کردند.7آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.8سپس پولس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن میگفت و دربارۀ پادشاهی خدا مباحثه میکرد و دلایل قاطع میآورد.9امّا بعضی سرسختی میکردند و ایمان نمیآوردند و پیش روی همگان، ’
23:1 «مردی که بیضههایش له شده و یا آلتش بریده شده باشد، نباید به جماعت خداوند داخل شود.2«کسی که حرامزاده است، نباید به جماعت خداوند داخل شود؛ حتی تا پشت دهم نیز احَدی از فرزندان او نمیتوانند به جماعت خداوند درآیند.3«هیچ عَمّونی یا موآبی، نباید به جماعت خداوند داخل شود. حتی تا پشت دهم نیز، احَدی از ایشان نباید هرگز به جماعت خداوند داخل شوند.4زیرا آنگاه که از مصر بیرون میآمدید، در راه از شما با نان و آب استقبال نکردند، و بَلعام پسر بِعور را نیز از فِتورِ بینالنهرین اجیر کردند تا شما را لعن کند.5اما از آنجا که یهوه خدایتان شما را دوست میداشت نخواست سخن بَلعام را بشنود، پس یهوه خدایتان لعنت او را بر شما به برکت تبدیل کرد.6پس در تمامی ایام خود هرگز جویای سلامت و سعادت آنان مباشید.7«از اَدومی کراهت مدار، چونکه برادر توست، و نه از مصری، زیرا که در سرزمینِ او غریب بودی.8نسل سوّمِ فرزندان ایشان میتوانند به جماعت خداوند داخل شوند.9«هنگامی که بر ضد دشمن اردو زدهاید، خویشتن را از هر چیز بد دور نگاه دارید.10«اگر در میان شما، مردی به سبب انزال شبانه نجس گردد، از اردوگاه بیرون رود. او نباید به اردوگاه درآید،11اما با نزدیک شدن شب در آب غسل کند و چون آفتاب غروب کند، به اردوگاه داخل شود.12«بیرون از اردوگاه مکانی داشته باشید تا برای رفع حاجت به آنجا روید.13در میان اسباب خود بیلچهای داشته باشید تا چون بیرون مینشینید، با آن زمین را بکنید و برگشته، مدفوع خود را بپوشانید.14زیرا یهوه خدایتان در میان اردوگاه شما میخرامد تا شما را برهاند و دشمنانتان را به شما تسلیم کند؛ پس اردوگاه شما مقدس باشد، مبادا در میان شما چیزی ناپسند بیند و از شما رویگردان شود.15«غلامی را که از ارباب خود نزد تو میگریزد، به اربابش تسلیم مکن.16بلکه در جوار تو در میان شما ساکن شود، در مکانی که در یکی از شهرهای شما برمیگزیند، هر جا که او را پسند آید. بدو آزار مرسان.17«از دختران اسرائیل کسی فاحشۀ معبد بتپرستان نباشد، و نه از پسران اسرائیل کسی لوّاط معبد بتپرستان.18مزد فاحشه و بهای سگ را برای هیچ نذری به خانۀ یهوه خدایتان میاورید، زیرا که یهوه خدایتان از این هر دو کراهت دارد.19«از برادر خود رِبا مگیر، خواه ربای پول، خواه ربای خوراک، خواه ربای هر چیز دیگر که به ربا داده شود.20از اجنبی میتوانی ربا بگیری، ولی نه از برادر خود، تا یهوه خدایت در سرزمینی که برای تصرف بدان داخل میشوی، تو را در هرآنچه دست به انجامش میزنی، برکت دهد.21«اگر نذری برای یهوه خدایت میکنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا یهوه خدایت بهیقین آن را از تو مطالبه خواهد کرد، و تقصیرکار خواهی بود.22اما اگر از نذر کردن اِبا کنی، تقصیرکار نخواهی بود.23بههوش باش که آنچه از دهانت بیرون آید، به جای آوری، زیرا آنچه را که به زبان خویش قول دادهای، داوطلبانه برای یهوه خدایت نذر کردهای.24«چون به تاکستان همسایهات گام مینهی، میتوانی از انگور سیر بخوری، هر اندازه که میخواهی، اما در سبد خود چیزی مگذار.25«چون به کشتزار همسایهات گام مینهی، میتوانی با دست خود خوشههایی بچینی، اما داس بر کِشت همسایهات مگذار.
3:1 شبانگاهان بر بستر خویش، او را که جانم دوست میدارد جُستم؛ او را جُستم، و نیافتم!2گفتم، «حال برخاسته، شهر را سراسر خواهم پیمود، و در هر کوی و برزن او را که جانم دوست میدارد، خواهم جُست!» پس او را جُستم، اما نیافتم!3قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛ بدیشان گفتم: «آیا محبوبِ جان مرا دیدهاید؟»4هنوز از ایشان چندان نگذشته بودم که محبوب جان خویش را یافتم! او را محکم گرفتم و رها نکردم، تا اینکه به خانۀ مادرم درآوردم، به حجرۀ او که به من آبستن شد.5ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوانِ صحرا قسم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید!6این کیست که همچون ستونی از دود از بیابان برمیآید؟ که به مُر و کُندُر معطّر است، و به عطریاتِ بازرگانان، عطرآگین؟7هان این تختِ روانِ سلیمان است، که شصت تن از جنگاورانِ اسرائیل پیرامون آنند.8آنان جملگی به شمشیر مسلحاند و رزمآزموده، هر یک شمشیر بر میان، مهیای خطرات شب.9سلیمانِ پادشاه، تختِ روانی از سرو لبنان برای خویشتن ساخت.10تیرکهایش از نقره بود، کفِ آن از طلا، و کرسیاش از ارغوان! اندرونِ آن را دختران اورشلیم، با عشق دوخته بودند!11ای دختران صَهیون، بُرون آیید و بنگرید! سلیمان پادشاه را ببینید، با تاجی که مادرش بر سرش نهاد، در روز عروسی، در روز شادیِ دلش!
16:1 پولس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام میزیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود.2برادران در لِستْره و قونیه از او به نیکی یاد میکردند.3پولس چون میخواست او در سفر همراهیاش کند، به سبب یهودیانی که در آن ناحیه میزیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه میدانستند پدر وی یونانی است.4آنها چون از شهری به شهر دیگر میرفتند، قوانینی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم میسپردند تا آنها را رعایت کنند.5پس، کلیساها در ایمان استوار میشدند و هر روز بر شمارشان افزوده میشد.6سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را درنَوَردیدند، زیرا روحالقدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود.7چون به سرحد میسیه رسیدند، سعی کردند به بیطینیه بروند، امّا روحِ عیسی به ایشان اجازه نداد.8از این رو، از میسیه گذشتند و به تْروآس رفتند.9شب هنگام، پولس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس میکند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.»10چون این رؤیا را دید، بیدرنگ عازم مقدونیه شدیم، زیرا اطمینان یافتیم که خدا ما را فرا~خوانده است تا بدیشان بشارت دهیم.11پس، از تْروآس با کشتی یکراست به ساموتْراکی رفتیم، و روز بعد به نیاپولیس رسیدیم.12از آنجا راهی فیلیپی شدیم که یکی از شهرهای عمدۀ آن بخش از مقدونیه و از مهاجرنشینهای روم بود، و چند روز در آن شهر ماندیم.13روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم.14در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا~میداد. او لیدیه نام داشت و فروشندۀ پارچههای ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا به پیام پولس گوش بسپارد.15چون او با اهل خانهاش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آوردهام، بیایید و در خانۀ من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم.16یک بار که به مکان دعا میرفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالعبینی سود بسیار عاید اربابان خود میکرد.17او در پی پولس و ما میافتاد و فریادکنان میگفت: «این مردان، خدمتگزاران خدای متعالند و راه نجات را به شما اعلام میکنند.»18او روزهای بسیار چنین میکرد. سرانجام صبر پولس به سر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر میکنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد.19اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشانکشان به بازار نزد مراجع بردند.20پس ایشان را به حضور مقامات آوردند و گفتند: «این مردان یهودیاند و شهر ما را به آشوب کشیدهاند.21رسومی را تبلیغ میکنند که پذیرفتن و به جا آوردنشان بر ما رومیان جایز نیست.»22مردم در حمله به پولس و سیلاس به آنان پیوستند. و مقامات نیز دستور دادند جامههای ایشان را به در آورده، چوبشان زنند.23چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند و به زندانبان دستور دادند سخت مراقب ایشان باشد.24زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد.25نزدیک نیمهشب، پولس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش میکردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا~میدادند26که ناگاه زمینلرزهای عظیم رخ داد، آنگونه که اساس زندان به لرزه درآمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو~ریخت.27زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودۀ زندان را دید، شمشیر برکشید تا خود را بکشد، زیرا میپنداشت زندانیان گریختهاند.28امّا پولس با صدای بلند ندا درداده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!»29زندانبان چراغ خواست و سراسیمه به درون زندان رفت و در حالی که میلرزید به پای پولس و سیلاس افتاد.30سپس، ایشان را بیرون آورد و پرسید: «ای سروران، چه کنم تا نجات یابم؟»31پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانهات نجات خواهید یافت.»32آنگاه کلام خداوند را برای او و همۀ کسانی که در خانهاش بودند، بیان کردند.33در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بیدرنگ او و همۀ اهل خانهاش تعمید گرفتند.34او ایشان را به خانۀ خود برد و سفرهای برایشان گسترد. او و همۀ اهل خانهاش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند.35چون روز شد، مقامات مأمورانی نزد زندانبان فرستاده، گفتند: «آن مردان را آزاد کن!»36زندانبان پولس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «مقامات دستور دادهاند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و به سلامت بروید.»37امّا پولس در پاسخ گفت: «ما را ک
22:1 «اگر گاو یا گوسفند برادر خود را سرگردان دیدی، به آن بیاعتنا مباش، بلکه حتماً آن را به برادرت بازگردان.2اگر برادرت به تو نزدیک نباشد یا او را نشناسی، آن را به خانۀ خود ببر و نزد تو بماند تا هنگامی که برادرت به جستجوی آن برآید، آنگاه حیوان را به او بازگردان.3با الاغش نیز چنین کن، و نیز با جامه یا هر چیز دیگر برادرت که گم شده باشد و تو آن را بیابی. به آن بیاعتنا مباش.4اگر دیدی الاغ یا گاو برادرت در راه افتاده است، به آنها بیاعتنا مباش، بلکه حتماً در بلند کردن آنها یاریاش کن.5«زن نباید جامۀ مردانه بر تن کند، و نه مرد جامۀ زنانه. زیرا یهوه خدای شما از آنان که چنین کنند کراهت دارد.6«هرگاه در راه به آشیانۀ پرندهای بر هر درختی یا بر زمین برخوردی که در آن جوجهها یا تخمها بود و پرندۀ مادر را دیدی که روی جوجهها یا تخمها نشسته است، مادر را با جوجهها مگیر.7بلکه جوجهها را برای خود گرفته، مادر را رها کن، تا برای تو نیکو شود و عمر دراز کنی.8«چون خانۀ نو بنا میکنی، دیوار کوتاهی بر لبۀ بام خانهات بساز مبادا کسی از بام به زیر افتد و خونش دامنگیر خانۀ تو شود.9«در تاکستان خود دو نوع بذر مکار، مبادا تمامی محصولت تباه شود، هم بذری که کاشتهای و هم محصول تاکستانت.10گاو و الاغ را با هم برای شخمزنی به کار مگیر.11جامهای را که در آن هم پشم به کار رفته و هم کتان، بر تن مکن.12«بر چهارگوشۀ جامهای که خود را به آن میپوشانی، منگولهها بساز.13«اگر مردی برای خود زنی بگیرد و چون بدو درآید، از او بیزار شود14و به او تهمت زده، اسبابِ بدنامیِ وی گردد و بگوید: ”این زن را گرفتم و چون به او نزدیکی کردم، او را باکره نیافتم،“15آنگاه پدر و مادر آن دختر دلیل بکارت وی را نزد مشایخ به دروازۀ شهر بیاورند.16و پدر آن دختر به مشایخ بگوید: ”دخترم را به این مرد به زنی دادم، و حال از او بیزار است،17و اینک به او تهمت زده میگوید: ’دخترت را باکره نیافتم؛‘ و حال آنکه این است دلیل بکارت دخترم.“ و پارچه را در حضور مشایخ شهر بگسترانند.18آنگاه مشایخ شهر مرد را گرفته، تنبیه کنند19و او را صد مثقال نقره جریمه کرده، آن را به پدر دختر بدهند، زیرا باعث بدنام شدنِ باکرهای در اسرائیل شده است. او زنِ وی باقی خواهد ماند، و در تمامی عمرش نمیتواند دختر را رها کند.20ولی اگر این اتهام حقیقت داشته باشد و دلیل بکارت دختر یافت نشود،21آنگاه آن دختر را نزدِ در خانۀ پدرش بیاورند و همشهریانش او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد؛ زیرا در خانۀ پدرش فاحشگی کرده و کاری ننگین در اسرائیل به عمل آورده است. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود.22«اگر مردی در حال زنا با زنی شوهردار یافت شود، هر دو باید کشته شوند، هم مردی که با آن زن همبستر شده و هم آن زن. بدینگونه بدی را از اسرائیل خواهید زدود.23«اگر مردی دختر باکرهای را که نامزد دارد در شهر بیابد و با او همبستر شود،24هر دو را باید به دروازۀ شهر بیرون آورده، سنگسار کنند تا بمیرند؛ دختر را از آن رو که هرچند در شهر بود فریاد برنیاورد، و مرد را از آن سبب که زن شخصی دیگر را بیعصمت کرده است. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود.25«اما اگر مردی در صحرا، دختری را که نامزد دارد بیابد و او را گرفته، بهزور با وی همبستر شود، تنها آن مرد که با او همبستر شده است کشته شود.26به دختر هیچ مکنید، زیرا گناهی نکرده که مستحق مرگ باشد. این مانند آن است که کسی بر همسایهاش برخاسته، او را بکشد.27زیرا آن مرد، دختری را که نامزد دارد در صحرا یافته و با اینکه آن دختر فریاد برآورده، برایش رهانندهای نبوده است.28«اگر مردی دختر باکرهای را که نامزد نکرده است بیابد و او را گرفته، به زور با وی همبستر شود، و گرفتار آیند،29مردی که با آن دختر همبستر شده است باید پنجاه مثقال نقره به پدر دختر بپردازد، و آن دختر زن او خواهد بود، زیرا به او تجاوز کرده است. او در تمامی عمرش نمیتواند دختر را رها کند.30«هیچکس نباید زن پدر خود را به زنی گرفته، عریانی پدر خود را آشکار کند.
2:1 من نرگسِ شارونم، من سوسن وادیهایم.2همچون سوسنی در میان خارها، همچنان است دلدار من در میان دختران!3همچون درخت سیبی در میان درختان جنگل، همچنان است دلدادۀ من در میان مردان جوان! از نشستن در سایهاش لذت میبرم، و میوهاش به کامم شیرین است.4او مرا به میخانه درآورده، و عشق است پرچمِ او بر فرازم.5مرا به گِردههای کشمش نیرو بخشید، و به سیبها تازه سازید، زیرا که من بیمارِ عشقم!6دست چپش زیر سَرِ من است، و به دست راستش در آغوشم کشیده.7ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوانِ صحرا قسم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید!8آوازِ دلدادهام را میشنوم! هان، او میآید، جَستان بر فراز کوهها، و خیزان بر فراز تپهها.9دلدادۀ من همچون غزال است و مانند بچهآهو. هان، او در پسِ دیوار ما ایستاده است! از پنجرهها مینگرد، از میان شبکهها نگاه میکند!10دلدادۀ من ندا در داده، مرا گوید: «ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا!11زیرا هان زمستان درگذشته و موسِم باران به سر آمده و رخت بربسته است!12زمین گلشن گشته، زمان نغمهسرایی فرا~رسیده، و آواز فاخته در ولایت ما شنیده میشود!13درخت انجیر نخستین میوههای خود را آورده، و موها شکوفه کرده، عطرافشان شده است! ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا!»14ای کبوتر من، که در شکافهای صخره و جایهای مخفی تختهسنگهایی، چهرۀ خود را بر من بنما، و آوازت را به من بشنوان، زیرا که آوازت شیرین است، و چهرهات دلربا!15شغالان را برای ما بگیرید، شغالان کوچک را که تاکستانها را خراب میکنند، تاکستانهای ما را که شکوفه آورده است!16دلدادهام از آنِ من است و من از آنِ اویم؛ او در میان سوسنها میچرَد.17ای دلدادۀ من، پیش از آنکه نسیمِ روز وزیدن گیرد، و سایهها دامن بَرکِشند، بازگرد و همچون غزال و بچهآهو بر کوههای پُرصخره باش.
14:1 در قونیه نیز پولس و برنابا به کنیسۀ یهود رفتند و چنان سخن راندند که شماری بسیار از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند.2امّا یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیریهودیان را شوراندند و ذهنشان را نسبت به برادران، مسموم ساختند.3پس پولس و برنابا مدتی طولانی در آنجا ماندند و دلیرانه برای خداوند سخن گفتند، خداوندی که بدیشان قدرت انجام آیات و معجزات میبخشید و بدینگونه پیام فیض خود را تأیید میکرد.4مردم شهر دو گروه شدند؛ گروهی به جانبداری از یهودیان برخاستند و گروهی دیگر جانب رسولان را گرفتند.5و چون غیریهودیان و یهودیان به اتفاقِ بزرگانِ خود در صدد برآمدند که پولس و برنابا را افتضاح کرده، سنگسار کنند،6آنان آگاه شده، به لِستْره و دِربِه، از شهرهای لیکائونیه، و نواحی اطراف گریختند7و در آنجا به رساندن بشارت ادامه دادند.8و امّا در لِستْره مردی نشسته بود که نمیتوانست پاهایش را حرکت دهد و هرگز راه نرفته بود، زیرا لنگ مادرزاد بود.9هنگامی که پولس سخن میگفت، او گوش فرا~میداد. پولس بدو چشم دوخت و دید که ایمان شفا یافتن دارد.10پس با صدای بلند به او گفت: «بر پاهای خود راست بایست!» آن مرد از جا جَست و به راه افتاد.11چون مردم آنچه را که پولس انجام داد دیدند، به زبان لیکائونی فریاد برآوردند: «خدایان به صورت انسان بر ما فرود آمدهاند!»12آنان برنابا را ’زِئوس‘ و پولس را ’هِرمِس‘ نامیدند، زیرا او سخنگوی اصلی بود.13کاهنِ زئوس که معبدش درست بیرون دروازۀ شهر بود، گاوهایی چند و تاجهایی از گُل به دروازۀ شهر آورد؛ او و جماعت بر آن بودند قربانی تقدیمشان کنند.14امّا چون آن دو رسول، یعنی برنابا و پولس، این را شنیدند، جامههای خود را چاک زدند و به میان جماعت شتافته، فریاد برآوردند که:15«ای مردان، چرا چنین میکنید؟ ما نیز چون شما، انسانی بیش نیستیم. ما به شما بشارت میدهیم که از این چیزهای پوچ دست بردارید و به خدای زنده روی آورید که آسمان و زمین و دریا و هرآنچه را که در آنهاست، آفرید.16هرچند او در گذشته ملتها را جملگی واگذاشت که هر یک به راه خود روند،17امّا خود را بدون شهادت نگذاشت؛ او با فرستادن باران از آسمان و بخشیدن فصلهای پُر بار، بر شما احسان نموده، خوراک فراوان به شما ارزانی میدارد و دلهایتان را از خرّمی لبریز میکند.»18سرانجام با این سخنان، بهدشواری توانستند مردم را از تقدیم قربانی بازدارند.19امّا یهودیانی از اَنطاکیه و قونیه آمدند و مردم را با خود متحد ساخته، پولس را سنگسار کردند و بدین گمان که مرده است، از شهر بیرونش کشیدند.20امّا چون شاگردان گرد او جمع شدند، برخاست و به شهر بازگشت. فردای آن روز، او و برنابا رهسپار دِربِه شدند.21آنان در آن شهر نیز بشارت دادند و بسیاری را شاگرد ساختند. سپس به لِستْره و قونیه و اَنطاکیه بازگشتند.22در آن شهرها شاگردان را تقویت کرده، آنان را به پایداری در ایمان تشویق کردند و پند دادند که «باید با تحمل سختیهای بسیار به پادشاهی خدا راه یابیم.»23ایشان در هر کلیسا مشایخ بر ایمانداران گماشتند و با دعا و روزه آنها را به خداوندی که به وی ایمان آورده بودند، سپردند.24سپس از ایالت پیسیدیه گذشتند و به ایالت پامفیلیه رفتند،25و در پِرجه کلام را موعظه کرده، به آتّالیه فرود آمدند.26از آتّالیه با کشتی به اَنطاکیه بازگشتند، همانجا که ایشان را به فیض خدا سپرده بودند تا عهدهدار کاری شوند که اکنون به انجامش رسانیده بودند.27چون بدانجا رسیدند، کلیسا را گرد آورده، بازگفتند که خدا به واسطۀ آنها چهها کرده و چگونه درِ ایمان را بر غیریهودیان گشوده است.28آنگاه مدت زمانی در آنجا با شاگردان ماندند. 15:1 و امّا جمعی از یهودیه به اَنطاکیه آمده به برادران تعلیم میدادند که: «اگر مطابق آیین موسی ختنه نشوید، نمیتوانید نجات بیابید.»2پس چون پولس و برنابا به مخالفت و مباحثۀ شدید با ایشان برخاستند، قرار بر این شد که آن دو به همراه چند تن دیگر از ایشان به اورشلیم بروند و این مسئله را با رسولان و مشایخ در میان نهند.3پس کلیسا ایشان را بدرقه کرد؛ و آنها در گذر از فینیقیه و سامِرِه، به بیان چگونگی ایمان آوردن غیریهودیان پرداختند و همۀ برادران را بسیار شاد ساختند.4چون به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و مشایخ از ایشان استقبال کردند. پولس و برنابا هرآنچه خدا به واسطۀ آنها انجام داده بود، بدیشان بازگفتند.5آنگاه برخی از فرقۀ فَریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «این غیریهودیان را باید ختنه کرد و حکم داد که شریعت موسی را نگاه دارند.»6پس رسولان و مشایخ گرد آمدند تا به این مسئله رسیدگی کنند.7پس از مباحثۀ بسیار، سرانجام پطرس برخاست و بدیشان گفت: «ای برادران، شما آگاهید که در روزهای نخست، خدا مرا از میان شما برگزید تا غیریهودیان از زبان من پیام
21:1 «اگر در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما میدهد تا آن را به تصرف آورید، جسد مقتولی در صحرا پیدا شود، و معلوم نباشد که قاتل او کیست،2آنگاه مشایخ و داوران شما بیرون آمده، فاصلۀ جسد را تا شهرهای اطراف بپیمایند.3مشایخ شهری که به جسد مقتول نزدیکتر است، گوسالهای را که با آن شخم نزده و یوغ نکشیدهاند، برگیرند.4مشایخ شهر گوساله را به وادیای که آبِ روان در آن باشد و در آن شخم نزده و کشت نکرده باشند، فرود آورند و آنجا در وادی گردن گوساله را بشکنند.5سپس کاهنان قبیلۀ لاوی پیش آیند، زیرا یهوه خدای شما ایشان را برگزیده است تا او را خدمت کنند و به نام خداوند برکت دهند، و با کلام آنها هر مشاجره و تَعَرّضی فیصله یابد.6همۀ مشایخ شهری که نزدیکتر به جسد مقتول است دستان خود را بر گوسالهای که گردنش در آن وادی شکسته شده است، بشویند7و شهادت داده، بگویند: ”دستان ما این خون را نریخته و چشمان ما آن را ندیده است.8ای خداوند، این کفّاره را به جهتِ قوم خود اسرائیل که فدیه دادهای بپذیر و خون ناحق را به حساب قوم خود اسرائیل مگذار.“ بدینگونه، گناه آن خون بر آنها کفّاره خواهد شد.9پس شما لکۀ خونِ ناحق را از میان خود پاک خواهید کرد، آنگاه که آنچه را در نظر خداوند درست است به جای آرید.10«هرگاه برای جنگ با دشمنان خود بیرون روید و یهوه خدایتان آنان را به دستان شما تسلیم کند و شما ایشان را اسیر سازید،11اگر در میان اسیران زنی خوشسیما یافته، مجذوب او شوی و بخواهی او را به زنی بگیری،12میتوانی او را به خانۀ خود ببری. او سر خود را بتراشد و ناخنهایش را کوتاه کند،13و جامۀ اسیری خود را بیرون کرده، در خانۀ تو بماند و برای پدر و مادرش یک ماه ماتم بگیرد. سپس با او همبستر شده، شوهرِ او باش و او همسر تو.14و چنانچه از او خرسند نباشی، آزادش کن تا به هر جا که دلش بخواهد، برود. نباید او را در ازای پول بفروشی یا چون برده با او رفتار کنی، از آن رو که وی را خوار کردهای.15«هرگاه مردی را دو زن باشد، یکی محبوب و دیگری نامحبوب، و هر دو زن برایش پسران بزایند، هم زن محبوب و هم نامحبوب، اگر پسر نخستزاده از زن نامحبوب باشد،16روزی که دارایی خود را میان پسرانش تقسیم میکند، نمیتواند حق نخستزادگی را به جای پسر زن نامحبوب، به پسر زن محبوبش بدهد.17بلکه باید پسرِ زن نامحبوب را نخستزادۀ خود شناخته، سهم دو برابر از تمامی داراییِ خود به او بدهد، زیرا نخستین ثمرۀ قدرت پدرش است و حق نخستزادگی از آنِ اوست.18«اگر کسی را پسری لجوج و سرکش باشد که به سخن پدر و مادر خویش گوش فرا~ندهد، و هرچند تأدیبش کنند ایشان را نشنود،19پدر و مادرش او را گرفته، نزد مشایخ شهر به دروازۀ محلهاش ببرند،20و به مشایخ شهرش بگویند: ”این پسر ما لجوج و سرکش است، سخن ما را نمیشنود و بیبند و بار و میگسار است.“21آنگاه تمامی مردان شهر، او را به سنگ سنگسار کنند تا بمیرد. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود، و تمامی اسرائیل شنیده، خواهند ترسید.22«هرگاه مردی مرتکب جرمی شود که سزاوار مرگ باشد و کشته شود، و او را بر دار کشیده باشی،23جسدش در طول شب بر دار نماند، بلکه او را همان روز به خاک بسپارید؛ زیرا آن که بر دار آویخته شود، ملعون خداست. پس سرزمینی را که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میبخشد، نجس مسازید.
1:1 غزل غزلها که از آنِ سلیمان است.2مرا به بوسههای لبانت ببوس، زیرا که عشق تو از شراب نیکوتر است!3رایحۀ عطرهایت چه دلانگیز است! نامت همچون عطریست ریخته شده؛ شگفت نیست که دوشیزگان دلباختۀ تواند!4مرا از پی خود بِکِش؛ بیا تا بدویم! پادشاه مرا به حجلههای خویش درآورده است.5ای دوشیزگانِ اورشلیم، من سیهچِرده، اما دوستداشتنیام! به سیاهیِ خیمههای قیدار، و به زیباییِ پردههای سلیمان!6بر سیهچِردگیام خیره منگرید، زیرا که به آفتاب سوختهام. پسران مادرم بر من خشم گرفتند، و مرا به نظارت بر تاکستانها گماشتند، اما از نگهداری تاکستان خویش بازماندم!7ای محبوبِ جان من مرا بگوی، که گلۀ خود را کجا میچَرانی؟ نیمروزان آنها را کجا میخوابانی؟ چرا باید چون زنی پوشیدهروی در کنار گلههای رفیقانت باشم؟8ای دلرباترینِ زنان، اگر نمیدانی، ردِ پای گلهها را بگیر و بزغالههایت را نزد خیمههای شبانان بِچَران.9ای نازنین من، تو در نظرم به مادیانی در ارابۀ فرعون میمانی.10چه زیباست گونههایت به جواهرها! چه دلرباست گردنت به زیورها!11ما تو را حلقههای طلا خواهیم ساخت، که به حبههای نقره آراسته باشد.12حینی که پادشاه بر سفرۀ خویش نشسته بود، رایحۀ عطرِ من فضا را آکند.13دلدادۀ من مرا همچون بستۀ مُر است، که تمامِ شب در میان سینههایم میآرَمَد.14دلدادۀ من مرا همچون خوشۀ حناست در تاکستانهای عِینجِدی!15تو چه زیبایی، ای نازنین من، وه، که چه زیبایی! چشمانت به کبوتران مانَد.16تو چه خوشسیمایی، ای دلدادۀ من، و براستی دلانگیز! سبزههای صحراست بسترمان،17سرو آزاد است تیرکهای سرایمان، صنوبر است سقفِ آن!
13:1 در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوسِ قیرَوانی، مَنائِن که برادرخواندۀ هیرودیسِ حاکم بود و سولُس.2هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه به سر میبردند، روحالقدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، به جهت کاری که ایشان را بدان فرا~خواندهام.»3آنگاه، پس از روزه و دعا، دست بر آن دو نهاده، ایشان را روانۀ سفر کردند.4بدین قرار، آن دو که از جانب روحالقدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند.5چون وارد سَلامیس شدند، در کنیسههای یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنا نیز در خدمت ایشان بود.6آنان سرتاسر جزیره را درنَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْیِشوعَ برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود.7او از دوستان ’سِرگیوس پولسِ‘ والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فرا~خواند، زیرا میخواست کلام خدا را بشنود.8امّا عِلیمای جادوگر - که ترجمۀ نامش چنین است - به مخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد.9در این هنگام سولُس، که پولس نیز نامیده میشد، پر از روحالقدس شده، بدو چشم دوخت و گفت:10«ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمیایستی؟11بدان که دست خداوند بر ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به دیدن آفتاب نخواهی بود.» در دَم، مه و تاریکی او را فرو~گرفت، و دور زده کسی را میجُست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید.12چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارۀ خداوند میدادند در شگفت شده بود.13آنگاه پولس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرجۀ پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.14آنها از پِرجه گذشتند و به اَنطاکیۀ پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند.15پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»16پولس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیانِ خداترس، گوش فرا~دهید!17خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به در آورد،18و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.19او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.20این همه حدود چهارصد و پنجاه سال به طول انجامید. «پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران بدیشان داد.21آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.22پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ”داوود پسر یَسا را دلخواه خویش یافتم؛ او خواستِ مرا بهطور کامل به جا خواهد آورد.“23«از نسل همین مرد، خدا طبق وعدۀ خود، نجاتدهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد.24پیش از آمدن عیسی، یحیی تعمیدِ توبه را به همۀ مردم اسرائیل موعظه میکرد.25چون یحیی دورِ خود را به پایان میرسانید، گفت: ”مرا که میپندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من میآید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.“26«ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیانِ خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیامِ نجات برای ما فرستاده شده است.27مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با این حال با محکوم کردنش، گفتههای پیامبران را که هر شَبّات تلاوت میشود، تحقق بخشیدند.28آنها با اینکه هیچ علتی برای مجازات مرگ نیافتند، از پیلاتُس خواستند او را بکشد.29و چون تمام آنچه را که دربارهاش نوشته شده بود، به انجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.30امّا خدا وی را از مردگان برخیزانید.31و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند.32«اکنون ما به شما بشارت میدهیم که خدا آنچه را که به پدران ما وعده داده بود،33با برخیزانیدن عیسی، برای ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همانگونه که در مزمور دوّم نوشته شده: «”تو پسر من هستی؛ امروز، من تو را مولود ساختهام.“34«و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است: «”برکات مقدّس و مطمئنی را که به داوود وعده داده شده، به شما خواهم بخشید.“35و بر همین مبنا در جای دیگر گفته شده که: «”نخواهی گذاشت سرسپردۀ تو فساد ببیند.“36«و امّا داوود پس از آنکه به ارادۀ خدا مردمان عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد
20:1 «چون برای جنگ با دشمن خود بیرون روید، اگر اسبان و ارابهها و لشکریانشان را فزونتر از خود یافتید از ایشان مترسید، زیرا یهوه خدایتان که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد، با شماست.2چون به جنگ نزدیک شوید، کاهن پیش آمده با مردم سخن بگوید3و ایشان را گوید: ”ای اسرائیل گوش فرا~دهید! شما امروز به جنگ دشمنان خود بیرون میروید. دل شما ضعف نکند. از آنان ترسان و لرزان و هراسان مباشید.4زیرا آن که با شما میرود تا برای شما با دشمنانتان بجنگد و به شما پیروزی ببخشد، یهوه خدای شماست.“5سپس صاحبمنصبان به مردم چنین بگویند: ”کیست آن که خانهای نو بنا کرده و هنوز آن را وقف نکرده است؟ او روانه شده، به خانۀ خود بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری آن را وقف کند.6و کیست آن که تاکستانی غرس کرده و هنوز از میوۀ آن بهرهمند نشده است؟ او روانه شده، به خانهاش بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری از میوۀ آن بهرهمند شود.7و کیست آن که با دختری نامزد کرده اما هنوز او را به زنی نگرفته است؟ او نیز روانه شده، به خانهاش بازگردد، مبادا در جنگ بمیرد و دیگری نامزدش را به زنی بگیرد.“8و صاحبمنصبان ادامه داده، بگویند: ”کیست آن که ترسان بوده، دلش ضعف کرده است؟ او روانه شده، به خانهاش بازگردد، تا دل برادرانش نیز مانند دل او گداخته نشود.“9چون صاحبمنصبان سخن خود را با مردم به پایان رسانند، سرداران لشکر بر مردم نصب شوند.10«هرگاه به شهری نزدیک شوید تا با آن بجنگید، بدان پیشنهاد صلح بدهید.11اگر به شما پاسخ صلحآمیز داد و دروازههای خود را بر شما گشود، آنگاه مردمانی که در آن یافت شوند، جملگی به کار اجباری برای شما گماشته شوند و شما را خدمت کنند.12ولی اگر با شما از در صلح درنیایند بلکه به جنگ داخل شوند، پس آن را محاصره کنید.13و چون یهوه خدایتان آن را به دست شما تسلیم کرد، تمامی مردانش را به دَمِ شمشیر بکشید.14اما زنان و کودکان و چارپایان و هرآنچه در شهر باشد، یعنی جمله غنیمتش را برای خود به تاراج برید و از غنائمِ دشمنان خود که یهوه خدایتان به شما بخشیده است، بهرهمند شوید.15با همۀ شهرهایی که از شما بسیار دورند و از شهرهای اقوام اینجا نیستند، چنین عمل کنید.16اما از شهرهای اقوام اینجا که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میدهد، هیچ ذینَفَسیی را زنده مگذارید.17بلکه ایشان را، یعنی حیتّیان و اَموریان و کنعانیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را، بنا بر آنچه یهوه خدایتان به شما فرمان داده است، به نابودی کامل بسپارید،18تا نتوانند به شما بیاموزند که بر طبق همۀ کارهای کراهتآوری که ایشان برای خدایان خویش انجام میدهند، عمل کنید و به یهوه خدای خود گناه ورزید.19«هرگاه شهری را روزهای بسیار محاصره کرده، برای تصرف آن میجنگید، با فرود آوردن تبر بر درختان آنجا نابودشان مکنید. میتوانید از میوۀ آنها بخورید، اما نباید آنها را قطع کنید. آیا درختان صحرا انسانند که آنها را محاصره کنید؟20فقط درختانی را که میدانید برای خوراک نیست میتوانید از میان برده، قطع کنید و بر ضد شهری که با شما میجنگد سنگر بسازید تا زمانی که سقوط کند.
12:1 پس آفرینندۀ خود را در روزهای جوانیات به یاد آور، پیش از آنکه روزهای بلا فرا~رسد، و سالهایی بیاید که بگویی: «مرا از اینها لذتی نیست»؛2پیش از آنکه آفتاب و نور و ماه و ستارگان به تاریکی گرایند، و ابرها پس از باران بازگردند؛3آنگاه که محافظانِ خانه لرزان شوند، و پهلوانان سر خم کنند؛ آنگاه که آسیابکنندگان از فرطِ کمشماری از کار بازایستند، و دیدگانِ آنان که از پنجره مینگرند کمسو شود؛4آنگاه که درها در خیابان بسته شود، و صدای آسیاب خفیف گردد؛ آنگاه که آدمی از صدای پرندگان برخیزد، اما آهنگ نغمهسرایان شنیده نشود؛5آنگاه که انسان از بلندیها بهراسد، و از خطرِ راهها ترسان شود؛ آنگاه که درخت بادام شکوفه آورَد، و ملخ خود را بهسختی بر زمین بکِشد، و آتشِ اشتیاق شعله برنکشد. آنگاه آدمی به منزلگه جاودانی خویش رهسپار میشود، و نوحهگران در کوچهها روان میگردند؛6پیش از آنکه ریسمان نقره بگسلد، یا قَدَح زرین بشکند؛ پیش از آنکه سَبو نزد چشمه خُرد شود، یا چرخ نزد آبانبار بشکند،7و خاک به زمینی که بر آن بود بازگردد، و روح نزد خدایی که آن را بخشید، رجعت کند.8’معلم‘ میگوید: «بطالت کامل؛ همه چیز باطل است!»9’معلم‘ نه تنها خود حکیم بود، بلکه به قوم نیز معرفت میآموخت. او به ارزیابی و جستجو و تألیف مثَلهای بسیار میپرداخت.10’معلم‘ در پی یافتن کلمات پسندیده بود، و سخنان درست را بهروشنی مینگاشت.11گفتار حکیمان مانند سُکهای گاورانی است، و گنجینۀ سخنانشان همچون میخِ سَرِ سُکها، که از یک ’شبان‘ است.12افزون بر اینها، فرزندم، از این نیز برحذر باش: تألیف کتبِ بسیار را پایانی نیست، و مطالعۀ زیاد، مایۀ خستگی تن است.13حال که همه چیز را شنیدیم، ختم کلام این است: از خدا بترس و فرامین او را نگاه دار، چراکه انسان بودن بهتمامی همین است.14زیرا خدا هر عمل و هر امرِ مخفی را، چه نیک و چه بد، به محاکمه خواهد آورد.
11:1 رسولان و برادران در سرتاسر یهودیه شنیدند که غیریهودیان نیز کلام خدا را پذیرفتهاند.2پس چون پطرس به اورشلیم بازگشت، طرفدارانِ ختنه بر او خُرده گرفته، گفتند:3«چگونه توانستی به خانۀ ختنهناشدگان بروی و با آنها همسفره شوی؟»4پطرس همۀ ماجرا را از آغاز بهتفصیل برایشان بازگو کرده، گفت:5«من در یافا به دعا مشغول بودم که در عالم رؤیا دیدم چیزی همچون سفرهای بزرگ که از چهارگوشه آویخته بود، از آسمان فرود آمد و به من رسید.6چون نیک نگریستم، چارپایان و وحوش و خزندگان و پرندگان بر آن دیدم.7سپس ندایی به گوشم رسید که میگفت: ”ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور.“8«جواب دادم: ”حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزدهام.“9«بار دوّم از آسمان ندا آمد که ”آنچه خدا پاک ساخته، تو نجس مخوان.“10و این امر سه بار تکرار شد؛ سپس همۀ آن چیزها به آسمان بالا برده شد.11«در همان موقع، سه تن که از قیصریه نزد من فرستاده شده بودند، به خانهای که در آن بودم رسیدند.12روح خدا به من گفت که در رفتن با آنان تردید مکنم. این شش برادر نیز با من آمدند، و ما به خانۀ آن مرد درآمدیم.13او برای ما بازگفت که چگونه در خانۀ خود فرشتهای دیده که به او گفته است: ”کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند.14او برای تو پیامی خواهد آورد که به واسطۀ آن تو و تمامی اهل خانهات نجات خواهید یافت.“15«چون سخن آغاز کردم، روحالقدس بر آنها نازل شد، درست همانگونه که نخست بر ما نازل شده بود.16آنگاه گفتۀ خداوند را بهخاطر آوردم که فرموده بود: ”یحیی با آب تعمید میداد ولی شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.“17اگر خدا همان عطا را به آنها بخشید که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند به ما عطا فرموده بود، پس من که باشم که بخواهم مانع کار خدا شوم؟»18چون این سخنان را شنیدند، خاموش شدند و خدا را ستایش کرده، گفتند: «براستی که خدا توبۀ حیاتبخش را به غیریهودیان نیز عطا فرموده است!»19و امّا آنان که در پیِ آزارِ آغاز شده با ماجرای استیفان پراکنده شده بودند، تا نواحی فینیقیه و قپرس و اَنطاکیه سفر کردند. آنان کلام را فقط به یهودیان اعلام میکردند و بس.20امّا در میان ایشان تنی چند از اهالی قپرس و قیرَوان بودند که چون به اَنطاکیه رسیدند، با یونانیان نیز سخن گفتند و عیسای خداوند را به آنان بشارت دادند.21دست خداوند نیز با ایشان بود و گروهی بسیار ایمان آورده، به خداوند گرویدند.22چون این خبر به کلیسای اورشلیم رسید، برنابا را به اَنطاکیه فرستادند.23وقتی او به آنجا رسید و فیض خدا را دید، شادمان شد و همه را ترغیب کرد تا با تمام دل به خداوند وفادار باشند،24زیرا مردی بود نیک و پر از روحالقدس و ایمان. بدینسان گروهی بسیار به خداوند پیوستند.25پس از آن، برنابا به تارسوس رفت تا سولُس را بیابد.26و چون یافت، وی را به اَنطاکیه آورد. ایشان در آنجا سالی تمام با کلیسا گرد میآمدند و گروهی بسیار را تعلیم میدادند. در اَنطاکیه بود که شاگردان را نخستین بار ’مسیحی‘ خواندند.27در آن روزها چند نبی از اورشلیم به اَنطاکیه آمدند.28یکی از آنها که آگابوس نام داشت، برخاست و با الهامِ روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیا خواهد آمد. این قحطی در زمان حکومت کْلودیوس رخ داد.29پس شاگردان بر آن شدند که هر یک در حد توان، کمکی برای برادران ساکن یهودیه بفرستند.30پس چنین کردند و هدیهای به دست برنابا و سولُس نزد مشایخ فرستادند. 12:1 در آن زمان، هیرودیسِ پادشاه دست ستم بر برخی از افراد کلیسا دراز کرد.2به دستور او یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر کشتند.3و چون دید این کار یهودیان را خشنود ساخت، گامی فراتر برداشت و پطرس را نیز گرفتار کرد. این در ایام عید فَطیر رخ داد.4هیرودیس پس از گرفتار کردن پطرس، او را به زندان انداخت و چهار دستۀ چهار نفری را به نگهبانی او برگماشت. و بر آن بود که پس از عید پِسَخ، او را در برابر همگان محاکمه کند.5پس پطرس را در زندان نگاه داشتند، امّا کلیسا با جدیّتِ تمام نزد خدا برای او دعا میکرد.6شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پطرس را به محاکمه بکِشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز خفته بود، و نگهبانان نیز مقابل درِ زندان پاس میدادند.7ناگاه فرشتۀ خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پطرس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو~افتاد.8فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و کفش به پا کن.» پطرس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.»9پس پطرس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمیکرد که آنچه فرشته انجام میدهد، واقعی است، بلکه گمان میکرد رؤیا میبیند.10آنها از نگهبانان اوّل و دوّم گذشتند و به
19:1 «آنگاه که یهوه خدایتان اقوامی را که سرزمینشان را به شما میدهد منقطع سازد، و شما وارث ایشان شده، در شهرها و خانههایشان ساکن شوید،2سه شهر در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میدهد، برای خود جدا کنید.3فاصلهها را اندازه بگیرید و سرزمینی را که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میدهد به سه قسمت تقسیم کنید، تا هر قاتلی بتواند به آنجا بگریزد.4«این است حکم قاتلی که با گریختن به آنجا زنده میماند: هرگاه کسی نادانسته همنوع خود را بکشد، بیآنکه با او دشمنیِ قبلی داشته باشد.5برای مثال، کسی که با همسایۀ خود برای بریدن درخت به جنگل برود، و هنگامی که با دستش تبر را برای قطع کردن درخت بلند میکند، سَرِ تبر از دسته جدا شده به همسایهاش برخورَد و او بمیرد. چنین کسی میتواند با گریختن به یکی از این شهرها زنده بماند،6مبادا خونخواهِ مقتول در شدت خشم خود قاتل را تعقیب کرده، به سبب راه طولانی، به او برسد و او را بکشد، حال آنکه سزاوار مرگ نبوده زیرا پیشتر بر مقتول بُغض نداشته است.7از این رو به شما فرمان میدهم که سه شهر برای خود جدا کنید.8اگر یهوه خدایتان، همانگونه که برای پدرانتان سوگند خورد، حدود شما را وسیع گردانید و تمامی سرزمینی را که به پدرانتان وعده داده بود، به شما بخشید -9مشروط به آن که همۀ فرامینی را که امروز به شما امر میفرمایم بهدقّت به جای آرید، یعنی یهوه خدای خود را دوست داشته، پیوسته در راه او گام بردارید - آنگاه سه شهر دیگر نیز بر این سه بیفزایید،10تا خون ناحق در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث میدهد ریخته نشود، و خون کسی بر گردن شما نباشد.11«اما اگر کسی از همسایۀ خویش کینه داشته، در کمین وی باشد و بر وی حمله آورده، او را به ضربِ کشنده بزند که بمیرد، و به یکی از این شهرها بگریزد،12آنگاه مشایخ شهرش فرستاده، او را از آنجا بگیرند و به خونخواهِ مقتول تسلیم کنند تا کشته شود.13چشم تو بر او ترحم نکند. بر شماست که لکۀ خونِ ناحق را از میان اسرائیل پاک کنید تا برای شما نیکو باشد.14«در سرزمینی که یهوه خدایتان برای تصرف به شما میدهد، در مِلکی که به دست خواهید آورد، مرز همسایۀ خویش را که پیشینیان نهادهاند، تغییر ندهید.15«شهادت تنها یک تن علیه کسی، برای اثبات هیچ جرم یا گناهی، از هر قبیل کارِ خلاف که شخص مرتکب شده باشد، کافی نیست. به گواهی دو یا به گواهی سه شاهد هر سخنی ثابت خواهد شد.16هرگاه شاهدی مُغرِض بر کسی برخاسته، او را به ارتکاب جرمی متهم کند،17آنگاه هر دو طرفِ دعوا باید در پیشگاه خداوند، نزد کاهنان و داورانی که در آن زمان بر سر کارند، حاضر شوند.18داوران باید بهدقّت تفحص کنند، و اگر شاهد، شاهدی دروغین است و به دروغ بر ضد برادرش شهادت داده است،19آنگاه با وی همان کنید که قصد داشت با همنوعش کند. بدینگونه بدی را از میان خود خواهید زدود20و دیگران شنیده، خواهند ترسید، و دیگر هرگز مرتکب چنین عمل زشتی در میان شما نخواهند شد.21چشم تو ترحم نکند: جان به عوض جان باشد، چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، و پا به عوض پا.
11:1 نان خود را بر آبها بفرست، زیرا پس از روزهای بسیار آن را باز خواهی یافت.2قسمتی به هفت، بلکه به هشت تن بده، زیرا نمیدانی چه بلایی بر زمین واقع تواند شد.3اگر ابرها پر از باران باشند، آن را بر زمین خالی خواهند کرد؛ خواه درختی به سوی جنوب بیفتد خواه شمال، در همانجا که افتاده است، خواهد ماند.4آن که به باد نگاه میکند نخواهد کاشت، آن که به ابرها مینگرد نخواهد دروید.5چنانکه طریق باد را نمیدانی، و نه این را که چگونه استخوانها در رَحِمِ زن آبستن شکل میگیرد، عمل خدا را نیز که سازندۀ همه چیز است، درک نتوانی کرد.6بامدادان بذر خود را بِکار، و شامگاهان دست خود را باز مدار. زیرا نمیدانی کدام ثمر خواهد داد، این یا آن، یا آنکه هر دو به یکسان نیکو خواهد بود.7نورْ شیرین است و دیدن آفتاب برای دیدگان، لذتبخش.8اگر آدمی سالیان دراز زیست کند، بگذار در همۀ آنها شادی نماید؛ اما این را نیز باید به یاد داشته باشد که روزهای ظلمتْ بسیار خواهد بود. پس هر چه واقع میشود، بطالت است.9ای جوان، در ایام جوانیِ خویش شادمان باش و بگذار دلت تو را در روزهای جوانی خوش سازد. در راههای دلت و بر وفق هرآنچه میبینی گام بردار، اما بدان که از بابتِ همۀ اینها خدا تو را به محاکمه خواهد آورد.10پس کدورت را از دلت بیرون کن و بلا را از تن خویش دور نما، زیرا جوانی و ایام شباب زودگذر است.
10:1 در قیصریه مردی بود، کُرنِلیوس نام، از فرماندهان هنگ رومی موسوم به ’هنگ ایتالیایی‘.2او و اهل خانهاش همگی پرهیزگار و خداترس بودند. کُرنِلیوس سخاوتمندانه به مستمندان صدقه میداد و پیوسته به درگاه خدا دعا میکرد.3روزی حوالی ساعت نهم از روز آشکارا در رؤیا دید که فرشتۀ خدا نزدش آمد و گفت: «ای کُرنِلیوس!»4کُرنِلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «بله، سرورم!» فرشته گفت: «دعاها و صدقههای تو چون هدیۀ یادگاری به پیشگاه خدا برآمده است.5اکنون کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را بدینجا بیاورند.6او نزد دَبّاغی شَمعون نام که کنار دریا منزل دارد، میهمان است.»7چون فرشتهای که با او سخن میگفت او را ترک کرد، کُرنِلیوس دو تن از خادمان و یکی از سپاهیان خاص خود را که مردی دیندار بود، فرا~خواند8و تمام ماجرا را بدیشان بازگفت و آنها را به یافا فرستاد.9روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک میشدند، پطرس به بام خانه رفت تا دعا کند.10در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده میکردند، به حالت خَلسه فرو~رفت.11در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفرهای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، به سوی زمین فرود میآید12و از انواع چارپایان و خزندگان و پرندگان پر است.13آنگاه ندایی به او رسید که: «ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور!»14پطرس گفت: «حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزدهام.»15بار دوّم ندا آمد که «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!»16این امر سه بار تکرار شد و سپس سفره بیدرنگ به آسمان بالا برده شد.17در همان حال که پطرس با حیرت به معنی رؤیا میاندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانۀ شَمعون را جُسته، به دَرِ خانۀ او رسیدند.18آنان با صدای بلند میپرسیدند: «آیا شَمعونِ معروف به پطرس در اینجا میهمان است؟»19پطرس هنوز به رؤیا میاندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را میجویند.20برخیز و پایین برو و در رفتن با ایشان تردید مکن، زیرا آنها را من فرستادهام.»21پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همانم که میجویید. سبب آمدنتان چیست؟»22گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد میکنند. او از فرشتهای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانۀ خود دعوت کرده، سخنانت را بشنود.»23پس پطرس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند. روز بعد برخاست و همراه آنان روانه شد. برخی از برادرانِ اهل یافا نیز با وی رفتند.24فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد آورده بود و منتظر ورود آنان بود.25چون پطرس به خانه درآمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش درافتاده، او را پرستش کرد.26امّا پطرس او را بلند کرد و گفت: «برخیز؛ من نیز انسانی بیش نیستم.»27سپس گفتگوکنان با وی به خانه درآمد و در آنجا با جمعی بزرگ روبهرو شد.28پطرس به آنان گفت: «شما خود آگاهید که برای یهودیان حرام است که با اجنبیان معاشرت کنند یا به خانۀ آنها بروند. امّا خدا به من نشان داد که هیچکس را نجس یا ناپاک نخوانم.29پس چون در پی من فرستادید، بدون هیچ اعتراضی آمدم. اکنون بگویید، از چه سبب مرا طلب کردهاید؟»30کُرنِلیوس پاسخ داد: «چهار روز پیش در همین وقت، حوالی ساعت نهم، در خانۀ خویش به دعا مشغول بودم که ناگاه مردی در جامهای نورانی در برابرم ایستاد31و گفت: ”کُرنِلیوس، دعایت مستجاب گردیده و صدقاتت در حضور خدا به یاد آورده شده است.32کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند. او نزد شَمعونِ دَبّاغ که خانهاش کنار دریاست، میهمان است.“33پس بیدرنگ در پی تو فرستادم و تو نیز لطف کردی و آمدی. اینک همۀ ما در حضور خدا حاضریم تا هرآنچه خداوند به تو فرموده است، بشنویم.»34پطرس چنین سخن آغاز کرد: «اکنون دریافتم که براستی خدا تبعیضی میان مردمان قائل نیست؛35بلکه از هر قوم، هر که از او بترسد و پارسایی را به عمل آورد، مقبول او میگردد.36شما آگاهید از پیامی که خدا برای قوم اسرائیل فرستاد و به واسطۀ عیسی مسیح که خداوند همه است، به صلح و سلامت بشارت داد.37شما میدانید که این امر چگونه پس از تعمیدی که یحیی بدان موعظه میکرد، در جلیل آغاز شد و در سرتاسر یهودیه رواج گرفت،38و چگونه خدا عیسای ناصری را با روحالقدس و قدرت مسح کرد، به گونهای که همه جا میگشت و کارهای نیکو میکرد و همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا میداد، از آن رو که خدا با او بود.39«ما شاهدان همۀ اعمالی هستیم که او در سرزمین یهود و در اورشلیم انجام داد. آنها او را بر صلیب کشیده، کشتند.40امّا خدا او را در روز سوّم برخیزانید و ظاهر ساخت،41امّا نه بر همگان، بلکه تنها ب
18:1 «لاویانِ کاهن، و بهواقع، همۀ قبیلۀ لاوی را نصیب و میراثی با اسرائیل نخواهد بود. میراث ایشان آن است که از هدایای اختصاصی خداوند بخورند.2آری، ایشان را در میان برادرانشان میراثی نیست، زیرا خداوند میراث ایشان است، چنانکه بدیشان وعده فرمود.3این است حق کاهنان از قوم، یعنی از آنان که قربانی، خواه از گاو و خواه از گوسفند تقدیم میکنند: آنان باید شانه، دو بناگوش و شکمبه را به کاهنان بدهند.4همچنین نوبر غلات و شراب تازه و روغن، و اوّلچینِ پشم گوسفندان خود را به ایشان بدهید،5زیرا یهوه خدایتان لاوی را از میان همۀ قبایل شما برگزیده است تا او و پسرانش همواره در نام خداوند به خدمت بایستند.6«هرگاه یکی از لاویان، از یکی از شهرهای شما، از هر جایی در اسرائیل که محل سکونت اوست، به میل خود به مکانی که خداوند برمیگزیند برود،7و همچون دیگر برادران لاوی خود که در آنجا در حضور خداوند به خدمت میایستند، به نام یهوه خدای خود خدمت کند،8او نیز میتواند از سهم برابر خوراک برخوردار شود، صرفنظر از پولی که از فروش اموال خانوادگی خود عایدش شده باشد.9«چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما میدهد، درآیید، نباید آداب و رسوم کراهتآور اقوام آنجا را بیاموزید.10در میان شما کسی یافت نشود که پسر یا دختر خود را بر آتش قربانی کند، و نه فالگیر یا غیبگو، و نه افسونگر یا جادوگر11یا ساحِر، و نه مشورتکننده با ارواح، یا رَمال و یا کسی که با مردگان گفتگو کند.12زیرا هر که این کارها را میکند، خداوند از او کراهت دارد، و به سبب همین اعمال قبیح است که یهوه خدایتان این اقوام را از برابر شما بیرون میرانَد.13شما در حضور یهوه خدایتان بیعیب باشید،14زیرا این اقوام که شما سرزمینشان را تصرف خواهید کرد، به سخنِ غیبگویان و فالگیران گوش فرا~میدهند. اما در خصوص شما، یهوه خدایتان اجازه نمیدهد چنین کنید.15«یهوه خدایتان، از میان شما، پیامبری همانند من، از برادرانتان، برای شما بر خواهد انگیخت؛ به اوست که باید گوش فرا~دهید،16چنانکه در حوریب، در روز گردهمآیی از یهوه خدای خود درخواست کرده، گفتید: ”صدای یهوه خدای خود را دیگر نشنویم و این آتش عظیم را نبینیم، مبادا بمیریم.“17پس خداوند به من گفت: ”آنچه میگویند نیکوست.18نبیای برای ایشان از میان برادرانشان همچون تو بر خواهم انگیخت و کلام خود را در دهان وی خواهم نهاد، تا هرآنچه به او فرمان میدهم به ایشان بازگوید.19هر که سخنان مرا که او به نام من خواهد گفت نشنود، من خود از او بازخواست خواهم کرد.20اما اگر نبیای خودسرانه به نام من سخنی بگوید که من به گفتنش فرمان ندادهام، یا به نام خدایانِ غیر سخن گوید، آن نبی باید کشته شود.“21ممکن است با خود بگویید: ”سخنی را که خداوند نگفته است چگونه تشخیص دهیم؟“22هنگامی که نبیای به نام خداوند سخن میگوید، اگر کلام او به انجام نرسد و واقع نشود، کلام او از طرفِ خداوند نبوده، بلکه نبی خودسرانه آن را گفته است. پس از او مترسید.
10:1 چنانکه مگسانِ مرده روغن عطّار را متعفن میسازند، همچنان اندک حماقت بر حکمت و عزّت میچربَد.2دلِ مرد حکیم او را به سمت راست مایل میسازد، دلِ مرد نادان، به سمت چپ.3احمق حتی آنگاه که در راه میرود، بیعقل است، و به همگان میگوید: «من احمقم».4اگر خشمِ حاکم بر تو افروخته شود، منصب خود را ترک مکن، زیرا روح آرام، اشتباهات بزرگ را رفع میکند.5بلایی زیر آفتاب دیدم، آن نوع خطا که از حاکمی سر میزند:6احمقان بر مناصب بالا گماشته میشوند، و دولتمندان بر مناصب پایین تکیه میزنند.7بردگان را سوار بر اسبان دیدم، و امیران را که چون بردگان بر زمین راه میرفتند.8آن که چاه میکَنَد چه بسا خود در آن بیفتد، آن که دیوار میشکافد چه بسا مار او را بگزد.9آن که سنگ استخراج میکند چه بسا به سنگ مجروح شود، و آن که هیزم میشکند، چه بسا از آن در خطر اُفتد.10اگر تبر کُند باشد و تیغهاش را تیز نکرده باشند، نیروی بیشتری میطلبد، اما حکمتْ کامیابی به همراه میآورد.11اگر مار پیش از آنکه افسون شود بگزد، افسونگر را چه سود؟12سخنانِ دهانِ حکیم نظر لطف مردم را جلب میکند، اما لبهای نادان او را نابود میسازد.13ابتدای سخنان دهانش حماقت است، و انتهای کلامش دیوانگیِ شرارتآمیز؛14نادان همچنان بر کلمات خود میافزاید. هیچ انسانی نمیداند چه رُخ خواهد داد، و کیست که او را از آنچه پس از وی خواهد شد، باخبر سازد؟15محنتِ احمقان ایشان را خسته میسازد، زیرا راهِ رفتن به شهر را نمیدانند.16وای بر تو ای سرزمینی که پادشاهت غلامی بیش نیست، و صاحبمنصبانت صبحگاهان به ضیافت مینشینند.17خوشا به حال تو ای سرزمینی که پادشاهت نجیبزاده است، و صاحبمنصبانت در وقت مناسب ضیافت میکنند، به جهت نیرو گرفتن، نه میگساری.18از تنبلی، سقف فرو~میریزد؛ از سستیِ دستها، خانه چِکه میکند.19بزم برای تفریح بر پا میشود، و شراب زندگی را شاد میسازد، اما پول پاسخ همه چیز است.20حتی در فکر خود پادشاه را لعن مکن، و نه در خوابگاهت شخص دولتمند را، چه بسا پرندهای آوازت را با خود ببَرد، و بالداری از آن خبر رسانَد.