تشویش اذهان فردی در مهلکه

<p class="ql-align-justify">داستان، پرسه‌ای است در جهانی دیگر؛ شبیه یا غریب.</p><p class="ql-align-justify">من - علیرضا برازنده نژاد - پس از «ایگلو» (نشر چترنگ) - «سگک، چنگک، عروسک و چند کوچک دیگر» (نشر آپان) - «آدمک باز» و «دختری که صورتش را جا گذاشت» (نشر پیدایش) - «ردپای هیچکس» (نشر تندیس)،... حالا «تشویش اذهان فردی...» اولین داستانی‌ست که در قالب پادکست منتشر می‌کنم. پس از <em>تشویش…</em> داستان‌های دیگری پیش می‌آیند. داستان‌های موجود در سایت شخصی‌ام - پرسه - آنهایی که خواهم نوشت و یا آن‌هایی که نوشته‌ام و هنوز جایی نیستند.</p><p class="ql-align-justify">پرسه خواهیم زد. چالشی تازه است و شما بسیار تاثیر دارید.</p><p class="ql-align-justify">تولید هر اپیزود، فرآیندی چند ساعته و گاه چند روزه است. نگارش متن، ضبط صدا، موسیقی، تدوین، طراحی پوستر، تبلیغات تصویری و به‌روزسانی متن در سایت پرسه ... هر ده روز 1 یا 2 اپیزود، کاملا رایگان در اختیارتان است.</p><p class="ql-align-justify"><br /></p><p class="ql-align-justify">به اختیار خودتان می‌توانید از لینک خرید/حمایتی که در بخش توضیحی بعضی اپیزودها موجود است، استفاده کنید.</p><p class="ql-align-justify">یا از اینجا کپی کنید: </p><p class="ql-align-justify">https://hamibash.com/parrseh</p><p class="ql-align-justify"><br /></p><p class="ql-align-justify">حمایت‌تان به نام «پرسه»، به امید داستان‌های بعدی؛ پرسه‌های مشترک‌مان.</p><p class="ql-align-justify"><br /></p><p class="ql-align-justify">و اما تشویش...:</p><p class="ql-align-justify">روز سوم شروع کردم به نوشتمش.</p><p class="ql-align-justify">روز اول، جمعه 23 خرداد بود. تهران موشک خورد. دوازده روز طول کشید.</p><p class="ql-align-justify">شهرهای دیگری هم خوردند! توی ایران توی اسرائیل؛</p><p class="ql-align-justify">می‌خوردیم، می‌زدیم، می‌خوردیم... نمی‌شه جمع بست. ما بیشتر خوردیم. ما، منظورم «مردمه» نه نظام‌های ایران یا اسرائیل. اونها باید خودشون رو جمع ببندند چون جفت‌شون هم زننده بودند هم خورنده. ما هم موندیم که تمایل یا تاثیرمون چی بود توی این زد و خورد.</p><p class="ql-align-justify">من جنگی می‌نوشتم.</p>

17- هوالباقی

محله‌ ناموسه؛ نامردیه ول کردنش به امون خداخرید/حمایت اختیاریمتن این اپیزود

10-29
18:11

16- قحط الرجال

حالا چی می‌شه یه لحظه گوش بدی به یه چیز شخصی که فقط واسه من بَدهلینک خرید/حمایت اختیاری

10-19
15:33

15- لاجرم

من یک منافق‌ مرزی هستم.متن این قسمت

10-14
09:54

14- دودمان

خوشحال شدم از آشنایی‌تون!

10-08
14:47

13- سابقه

در حال و هوای سرطان، احساس می‌کرد…متن این اپیزود

09-30
11:24

12- تومن

ترامپ به دست می‌آورد، او از دست می‌داد. متن این قسمت

09-21
09:47

11- نادم

طوری گفته بود: ترس افتاده به جونِ چشمهام! انگار داشت به چشمهایش قسم می‌خورد.متن این اپیزود

09-15
05:39

10- نا صف

یاد جان کندن‌های بچگی‌هایش افتاد؛ سفر، مشهد، حرم، هرکس زورش را داشت صف مردمی را بشکافد، دستش به زری می‌رسید.متن این قسمت

09-14
08:23

9- ناجنس

رنگ‌های من‌درآوردی. رنگ‌هایی که من در آورد، او در آورد، تو در آوردی، ما در آوردیم، آنقدر به آنها گفتیم رنگ که سیاه و سفید دیگر به چشم نمی‌آیند.متن این اپیزود

09-08
04:59

8- الفاتحه

زری دست تکان می‌دهد بسان جادوگری در آستانه‌ی قهر که قادر است در خروج را وسط پذیرایی ظاهر کند؛ متن این اپیزود

09-07
08:32

7- نوسان الحال

در بچگی او، جنگ حکومت می‌کرد. حق داشت. حاکم بود خیر سرش. حاکم کارش حکومت کردن است و روی پیشانی‌اش از پیش معلوم است روش حکومتش. جنگ حاکم می‌شود، فقر حاکم می‌شود، ثروت حاکم می‌شود، خدای نکرده یک وقت صلح هم ممکن است حاکم بشود. متن این قسمت

08-30
13:15

6- حرص الحساب

اینی که من نوشتم می‌شه حرف حساب.متن این اپیزود

08-26
10:22

5- البقره

من فقط می‌گم اینها خیلی وحشی‌اند. عوضیا ادعای تجددشون هم می‌شهمتن این اپیزود

08-24
04:14

4- فی الذات

می‌شه بگی چرا شکلک در میاری؟ تا این مجریه حرف می‌زنه صورتت یه‌جوری می‌شه!متن این اپیزود

08-21
08:54

3- قس علی هذا

واکنش‌های صورتی خیلی بهتر بود تا من بگم تو نگو. تو بگو من نگم، خلاصه بگو مگو...متن این قسمت

08-17
10:28

2- منعطف المواضع

ته دلش دوست داشت به جای پاز و پلی و این چیزها بگوید مکث و بازی و این چیزها.متن این قسمت

08-11
06:10

1- مشترک المنافع

فیلم‌ها باید به‌موقع تمام می‌شدند تا رابطه‌ها پیش بروند.متن این قسمت

08-10
05:44

Behzad Ghadimi

👏👏👏

08-30 Reply

Hossein Shams

آقا شما چقدر خوب می‌خونی 😍

08-18 Reply

Recommend Channels