گویند : عابدی یک شب ده من غذا خورد و تا سحر یک ختم قرآن در نماز قرائت نمود. صاحبدلی این حکایت را شنید و گفت : ((اگر آن عابد نصف نانی می خورد و می خوابید ، مقامش در نزد خدا برتر بود. (زیرا کیفیت قرائت مهم است نه کمیت آن . )) […]
از لقمان حکیم پرسیدند : ادب را از چه کسی آموختی ؟ در پاسخ گفت : از بی ادبان . هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از انجام آن پرهیز کردم . نگویند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش و گر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش بازیچه در […]
کاروانی تجارتی از سرزمین یونان عبور می کرد و همراهشان کالاهای گرانبها و بسیاری بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانیان را غارت نمودند. بازرگان به گریه و زاری افتادند و خدا و پیامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند ، ولی رهزنان به گریه و […]
پادشاهی عابدی را طلبید. عابد (که ریاکار بود) با خود فکر کرد که دوایی بخورد تا بدنش ضعیف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بیشتری بیابد. دارویی خورد. اتفاقا دارو زهر آگین بود و موجب شد که عابد مرد. آنکه چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز پارسایان روی […]
کاروانی از کوفه به قصد مکه برای انجام مراسم حج ، حرکت کردند. یک نفر پیاده سر برهنه ، همراه ما از کوفه بیرون آمد. او پول و ثروتی نداشت . آسوده خاطر همچنان راه می پیمود و می گفت : نه بر استری سوارم ، نه چو اشتر به زیر بارم نه خداوند […]
یکی از فرزانگان شایسته در عالم خواب پادشاهی را دید که در بهشت است و پارسایی را دید که در دوزخ است ، پرسید : علت بهشتی شدن شاه ، و دوزخی شدن پارسا چیست ، با اینکه مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند ؟ ! ندایی (غیبی )به گوش او رسید که : […]
پادشاهی یکی از پارسایان را دید و پرسید : ((آیا هیچ از ما یاد می کنی ؟ )) پارسا پاسخ داد : ((آری آن هنگام که خدا را فراموش می کنم .)) هر سو دود آن کش ز بر خویش براند و آنرا که بخواند به در کس نداواند
یکی از تهیدستان پاک نهاد بر اثر اضطرار و ناچاری ، گلیمی را از خانه یکی از پاک مردان دزدید. قاضی دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدی قطع کنند. صاحب گلیم نزد قاضی آمد و گفت : ((من دزد را بخشیدم ، بنابراین حد دزدی را بر او جاری نکن . )) […]
مرد پارسایی را در کنار دریا دیدم ، گویی پلنگ به او حمله کرده بود ، زخمی جانکاه در بدنش بود و هرچه مداوا می نمود بهبود نمی یافت . مدتها به این درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود. در عین حال شب و روز شکر خدا می کرد ، از […]
شبی در بیابان مکه آن چنان بی خواب شدم که دیگر نمی توانستم را بروم ، سر بر زمین نهادم تا بخوابم ، به ساربان گفتم دست از من بردار. پای مسکین پیاده چند رود ؟ کز تحمل ستوده شد بختی تا شود جسم فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی ساربان گفت : ((ای […]
در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهای شام ) بودم .یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز برای جماعتی که در آنجا بودند ، می گفتم ، ولی آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بی بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادی فرو رفته بودند که در وجود آنها […]
یکی از عرفان و صالحان سرزمین لبنان (کوهی در شام نزدیک جبل عامل ) که در میان عرب به مقامات عالی و دارای کرامات و کارهای فوق العاده شهرت داشت به مسجد جامع دمشق آمد ، کنار حوض کلاسه رفت تا وضو بگیرد ، ناگاه پایش لغزید و به داخل آب افتاد و با رنج […]
یکی از بزرگان را در مجلسی ، بسیار ستودند و در وصف نیکیهای او زیاده روی کردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم که خود می دانم . )) (خودم را می شناسم ، دیگران از عیوب من بی خبرند.) شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فتاده […]
به خاطرم هست که در دوران کودکی ، بسیار عبادت می کردم و شب را با عبادت به سر می آوردم . در زهد و پرهیز جدیت داشتم . یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن می خواندم ، ولی گروهی در کنار ما خوابیده بودند ، […]
زاهدنمایی مهمان پادشاه شد ، وقتی که غذا آوردند ، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود ، نمازش را طول داد ، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید. هنگامی که به خانه اش باز گشت ،سفره غذا […]
چندتن از رهروان همدل و همدم سیر و سیاحت که شریک غم و شادی همدیگر بودند ، برای سفر حرکت کردند. من از آنها خواستم که مرا نیز رفیق شفیق همراه خود کنند و با خود ببرند. آنها با تقاضای من موافقت نکردند ، پرسیدم : ((چرا موافقت نمی کنید ؟ ! از اخلاق پسندیده […]
سارقی برای دزدی به خانه یکی از پارسایان رفت ، هر چه جستجو کرد چیزی در آنجا نیافت . دلتنگ و رنجیده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگی او باخبر شد. گلیمی را که بر روی آن خوابیده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود. شنیدم که مردان راه خدای دل […]
عبدالقادر گیلانی را در کنار کعبه دیدند ، صورتش را بر روی ریگ زمین نهاده بود و چنین می گفت : خدایا ! مرا ببخش و اگر سزاوار عذاب هستم ، مرا در قیامت نابینا محشور کن تا در برابر نیکان شرمسار نگردم . روی بر خاک عجز می گویم هر سحرگه که باد […]
از اسکندر رومی (شاه معروف یونانی که در سالهای ۳۲۳ تا ۳۳۶ قبل از میلاد بر جهان حکومت می کرد و بسیاری از کشورها را فتح نمود)پرسیدند : ((چگونه کشورهای شرق و غرب را گرفتی و فتح کردی ؟ با اینکه شاهان پیشین نسبت به تو ثروت و عمر و لشگر بیشتری داشتند ، ولی […] نوشته گلستان به نثر روان-۴۱ اولین بار در مجله ادبی ناقه. پدیدار شد.
گروهی از حکیمان فرزانه به درگاه انوشیروان آمدند و درباره موضوع مهمی به گفتگو پرداختند ، ولی بوذرجمهر(بزرگمهر)که برجسته ترین فرد حکیمان بود ، خاموشی نشسته بود حرفی نمی زد. حاضران به او گفتند : ((چرا در این بحث و گفتگو با ما سخن نمی گویی ؟ )) بوذرجمهر پاسخ داد : وزیران همانند پزشکان […] نوشته گلستان به نثر روان-۳۸ اولین بار در مجله ادبی ناقه. پدیدار شد.