مدتهاست که احساس میکنم زندگی برایم به کابوسی بیپایان تبدیل شده. هر روز سنگینی بیشتر را حس میکنم، انگار درون منجلابی گیر افتادهام که نمیتوانم از آن رها شوم. دیگر چیزی مثل عشق یا خوشی برایم معنایی ندارد و همهچیز بیارزش شده. هر تلاشی برای بهتر شدن بینتیجه است و این دردهای زندگی به نظر پایانناپذیر میآیند، طوری که حتی بیحسی هم برایم یک آرزو شده است.
.......................................................................................................................................................................................................................................
یه جایی وسط ناکجا ،خودت و میبینی خودت یه جایی وسط ناکجا ،خودت و میبینی خودت
جایی که حالمون خوب نیست جایی که همه داریم میجنگیم سر هیچ..................................................
باید همه بس کنیم باید همه برویم یک مسیر نرفتنی دیگر را بارها با خودم گفتهام که کوتاه بیا خودت را قبول کن ولی نمیشود که نمیشود پس کجای کار میلنگد
حس بد بی پایان برای ماافسرده ها واژه جدیدی نیست ،چیزی که هر روز تجربش میکنیم
اینجا صحبت میکنم از افسردگیم و زندگی خودم نظرات خودمو غالبا میگم و قطعا علمی نیست
Samira
نمیدانم افسرده ام یان ولی هیچی خوشحالم نمیکنه خسته شدم از تلاش و نرسیدن ها خسته شدم از شرایط اقتصادی خسته شدم ازاینده و حال و گذشته ...
Reyhaneh Behzadian
الان کجایی؟ بیداری؟
Aida moon
سلام راه ارتباطی با شما چیه من واقعا افکارم شبیه شماست حالم شبیه شماست
Aida moon
میشه بگین الان حالتون چطوره دارو میخورین؟ منم دقیقا مثله شمام نمیدونم چکار کنم انگار دارم غرق میشم
محدثه رییسی
چرا بازنمیشه..