" از عموهایت شعر و صدای احمد شاملو " نه به خاطرِ آفتاب، نه به خاطرِ حماسه به خاطرِ سایهی بامِ کوچکش به خاطرِ ترانهیی کوچکتر از دستهای تو نه به خاطرِ جنگلها، نه به خاطرِ دریا به خاطرِ یک برگ به خاطرِ یک قطره روشنتر از چشمهای تو نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر نه به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمناش شاید نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانهی تو به خاطرِ یقینِ کوچکت که انسان دنیاییست به خاطرِ آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم به خاطرِ دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من و لبهای بزرگِ من بر گونههای بیگناهِ تو به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای به خاطرِ یک لبخند هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی به خاطرِ یک سرود به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهای بزرگ به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطرِ شاهراههای دوردست به خاطرِ ناودان، هنگامی که میبارد به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام به خاطرِ تو به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک بر خاک افتادند به یاد آر عموهایت را میگویم از مرتضا سخن میگویم. ۱۳۳۴
۱ نه این برف را دیگر سرِ بازایستادن نیست، برفی که بر ابروی و به موی ما مینشیند تا در آستانهی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم که به وحشت از بلندِ فریادوارِ گُداری به اعماقِ مغاک نظر بردوزی. باری مگر آتشِ قطبی را برافروزی. که برقِ مهربانِ نگاهت آفتاب را بر پولادِ خنجری میگشاید که میباید به دلیری با دردِ بلندِ شبچراغیاش تاب آرم به هنگامی که انعطافِ قلبِ مرا با سختیِ تیغهی خویش آزمونی میکند. نه تردیدی بر جای بِنمانده است مگر قاطعیتِ وجودِ تو کز سرانجامِ خویش به تردیدم میافکند، که تو آن جُرعهی آبی که غلامان به کبوتران مینوشانند از آن پیشتر که خنجر به گلوگاهِشان نهند.
۱ سرودِ مردِ سرگردان مرا میباید که در این خمِ راه در انتظاری تابسوز سایهگاهی به چوب و سنگ برآرم، چرا که سرانجام امید از سفری بهدیرانجامیده باز میآید. به زمانی اما ای دریغ! که مرا بامی بر سر نیست نه گلیمی به زیرِ پای. از تابِ خورشید تفتیدن را سبویی نیست تا آبش دهم، و برآسودنِ از خستگی را بالینی نه که بنشانمش. □ مسافرِ چشمبهراهیهای من بیگاهان از راه بخواهد رسید. ای همهی امیدها مرا به برآوردنِ این بام نیرویی دهید! ۲۹ اردیبهشتِ ۱۳۴۲ ۲ سرودِ آشنایی کیستی که من اینگونه بهاعتماد نامِ خود را با تو میگویم کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم؟ □ کیستی که من اینگونه به جد در دیارِ رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ ۲۹ اردیبهشتِ ۱۳۴۲ ۳ کدامین ابلیس تو را اینچنین به گفتنِ نه وسوسه میکند؟ یا اگر خود فرشتهییست از دامِ کدام اهرمنات بدینگونه هُشدار میدهد؟ تردیدیست این؟ یا خود گامْصدای بازپسین قدمهاست که غُربت را به جانبِ زادگاهِ آشنایی فرود میآیی؟ ۳۰ اردیبهشتِ ۱۳۴۲ ۴ سرود برای سپاس و پرستش بوسههای تو گنجشکَکانِ پُرگوی باغاند و پستانهایت کندوی کوهستانهاست و تنت رازیست جاودانه که در خلوتی عظیم با مناش در میان میگذارند. تنِ تو آهنگیست و تنِ من کلمهیی که در آن مینشیند تا نغمهیی در وجود آید: سرودی که تداوم را میتپد. در نگاهت همهی مهربانیهاست: قاصدی که زندگی را خبر میدهد. و در سکوتت همهی صداها: فریادی که بودن را تجربه میکند. ۳۱ اردیبهشتِ ۱۳۴۲
خواب چون درفکند از پایم خسته میخوابم از آغازِ غروب لیک آن هرزه علفها که به دست ریشهکن میکنم از مزرعه، روز، میکَنَمْشان شب در خواب، هنوز…
RadioY
سلام من یاسرم میزبان پادکست رادیو وای. تو رادیو وای فیلم خوب کتاب خوب و موسیقی خوب معرفی میشه. و در هر اپیزود به یه موضوع جالب پیرامونمون پرداخته میشه. پیشنهاد میکنم برای خوب شدن حال دلتون حتما رادیو وای رو بشنوین. https://castbox.fm/ch/4961737
aida
چقدر زیبا❤️
mohammad.ou
من اینگونه اشعار را دوست ندارم دیوانه شان هستم
MOHAMAD KIANI RASHID
درود....آفرین بر شما وهنرمندان متعهد...مهرتان ماندگار
postchigram
با کمال احترامی که برای خواندن و شخصیت و استادی شجریان قائلم بر این باورم که شعر رو خیلی بد ادا میکنند و آکسان گذاری جملات اشتباهه در خوانش ایشون