در طول بیستو نه اپیزود این پادکست، با هم سفری فکری و فرهنگی را طی کردیم که در آن مفاهیم و اصطلاحات متعددی طرح شد. این مفاهیم نه تنها به فهم بهتری از روابط بین انسانها و «دیگری» در جوامع مختلف کمک میکنند، بلکه درک ما از ساختارهای اجتماعی، دینی و روانشناختی را نیز عمق میبخشند.در این اپیزود نیز پانزده اصطلاح کلیدی که در پادکست دیگرینامه به آنها پرداخته شد را معرفی میکنیم.اگرچه پادکست دیگرینامه به پایان رسیده است، اما همکاران ما در پروژه گفتوشنود محتواهای متنوعی درباره این کلیدواژهها و مفاهیم تولید کردهاند. بهویژه در قالب کتاب یا مستند کوتاه و گفتوگو، سراغ چهرههای فرهنگی و علمی مختلف رفتند و نظر آنها را جویا شدهاند. در خروجیهای مختلفی که پروژه گفتوشنود دارد، در اینستاگرام، شبکه ایکس و در تلگرام و فیسبوک، و از همه مهمتر وبسایت گفتوشنود میتوانید به این محتواها دسترسی پیدا کنید. معرفی کتاب، معرفی فیلم و سریال هم بخشی از این محتواها بوده است. به امید بهروزی و پیروزی. صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
یوکاسته: [با دلنگرانی و خشم] آیا همچنان به من چیزی نخواهید گفت؟ بگویید تمنا میکنم. چرا دلهای شما این چنین سخت او را دشمن میدارد؟ادیپوس: من میگویم. تو در نظر من شایستهتر از تمام این مردان شایستهای. کرئون خطاکار است و به ضد من توطئه کرده است. یوکاسته: چگونه کرده است؟ اتهام او چیست؟ادیپوس: او میگوید که کشتن لائیوس کار من بود. یوکاسته: او خود میداند یا بنا به گفته دیگران چنین میگوید؟ادیپوس: آه تردستی همینجاست که خود را در پناه پیامگزار تبهکاری که افزار دست وی است، پنهان کرده است. یوکاسته: پس به یکباره دل قوی دار. زیرا به دلیل میتوانم گفت که هیچکس را بر اسرار آسمانی وقوف نیست. هاتفی از جانب فویبوس، نه؛ بلکه از جانب راهبانش به لائیوس چنین گفت که او به دست فرزند خویش [یعنی] فرزند من و او، کشته خواهد شد. آنگاه چه پیش آمد؟ همچنانکه همه میدانند لائیوس در آنجا که سه راه از سه جانب به هم میرسند به دست راهزنان بیگانه کشته شد. اما آن کودک، سهروزه بود که مچ پاهای او را به میخ کوبیدند و نه به دست وی، بلکه به دست دیگری به کوهستان بیآدمیزادی افکنده شد تا بمیرد. بدینسان کار آپولون، ناانجام ماند. فرزند، پدر خود را نکشت و پدر با وجود ترس بسیار، کشته شد. اما نه به دست فرزند. چنین بود هشدار پیامگزاران. پس چرا باید حتی یکدم دل مشغول داشت؟ در فرصتی مناسب خدا خود به ما خواهد نمود که چه میخواست. ادیپوس: همسر من، سخنان تو پریشانم میکند. به گذشته بازمیگردم… و درونم آشفته است. یوکاسته: چرا؟ داستان چیست؟ چرا به گذشته بازمیگردی؟ادیپوس: آیا نگفتی که لائیوس در آنجا که سه راه از سه جانب به هم میرسند، کشته شد؟یوکاسته: داستان همین بود. و هنوز هم بیش از داستانی نیست. ادیپوس: کجا در چه سرزمینی؟یوکاسته: در فوکیس آنجا که راههای دلفی و دولیا به هم میرسند. ادیپوس: چند سال از این حادثه میگذرد؟یوکاسته: آنچنان که معلوم شد، اندکی پیش از آنکه فرمانروایی تو آغاز گردد. ادیپوس: وای پروردگارا با من چه خواهی کرد؟شنوندگان گرامی پادکست دیگرینامهآنچه شنیدید پردهای دیگر از نمایشنامه مشهور سوفوکل، ادیپ شهریار بود. پیش از آنکه ادامه داستان ادیپ را با اجرای صداپیشگان ما بشنوید، یادآوری میکنیم که در دو اپیزود اخیر، نقلهایی از اثر کلاسیک جیمز فریزر در انسانشناسی، با نام شاخه زرین داشتهایم. این نقلها معطوف به بیان آیینهای انتقال شر در سراسر سیاره بود. همچنین یادآوری میکنیم که فریزر از جنبه تبهکارانه برخی از این آیینهای انتقال شر میگوید و این زمانیست که یک بلاگردان زنده، یک حیوان بینوا و یا حتی یک انسان، برای تحمل بار گناهان و شرارتهای دیگران انتخاب میشود و قربانی میگردد. در این اپیزود با نام «از جادو تا دین» تلاش میکنیم که اطلاعات بیشتری از زمینه و زمانه خلق شاخه زرین به شما بدهیم. از تصورات یا پیشفرضهای معرفتی که مولف آن، یعنی جیمز فریزر داشت و اینکه چگونه این ذهنیات، در شکلگرفتن این اثر دورانساز موثر واقع شد. با ما همراه باشید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
تیرزیاس: هرچند تو شهریاری اما در جوابگویی هر دو یکسانیم و من خواستار این حقم. من در خدمت لگزیاس هستم؛ نه خادم تو و نه اسیر حمایت کرئون. تو از آن خوشی که به نابینایی من بخندی. آیا تو بینایی که از دیدن تباهی وجود خویش ناتوانی؟ بینایی که نمیتوانی دید چه همسری برگزیدهای؟ پدر تو کیست؟ من میگویم که تو در حق خویشتن در زندگانی [و در حق] مردم گناه کردهای و نمیدانی. نفرین مادر و پدر چون تیغی بران و دو دم ترا از صحنه روزگار میزداید. این چشمهای روشنبین آنگاه تیره خواهد شد… زود باشد تا بدانی حقیقت ازدواجی که درهای آز را به رویت گشود، جز آن نبود تا با مصیبتی سهمناکتر از حد تصور دریابی چه هستی و آنان که تو را پدر مینامند کهاند. هر سزا که دلخواه توست به کرئون و به سخن من بگوی. ادیپ: تو به خواری سهمناکی، آنچنان که هرگز هیچ مردی ندیده است، لگدمال خواهی شد. آیا بیش از این میتوان تحمل کرد؟ دور شو از چشم من. برو! هر چه زودتر برو. به همانجا که بودی بازگرد. برو… تیرزیاس: [میروم] اما وقتی که همه حرفهایم را گفتم. رویاروی تو، از هیچچیزم هراس نیست. مردی که به خاطر او چنین غوغایی برانگیختهای، آنکه لائیوس را کشت، آن مرد هم اینجاست. چون بیگانهای رفتگار آمد و در میان ما ماندگار شد. اما چنانکه هماکنون برملا خواهد شد، بیگمان زاده شهر تبای است او که بینا آمد، کور خواهد رفت. اکنون ثروتمند و آنگاه گداست. و عصا به دست کورمالان به سوی تبعیدگاه روان است. آنچنانکه نموده خواهد شد، برادر و هم پدر فرزندانیست که پرورده است. پسر و نیز شوهر زنیست که او را زاد. پدرکش، و جانشین پدر است. برو به خانه و بیاندیش. اگر درست شد که برخطایم، میتوانی گفت که نابینایم. اپیزود بیستوهشتم با نام «شستن گناهان با آب» را با اجرای بریدهای از نمایشنامه مشهور سوفوکل، به نام ادیپ شهریار آغاز کردیم. شما جملات تیرزیاس نابینا را شنیدید که چون قدرت غیببینی و غیبگویی دارد، علیرغم چشمان نابینایش، آگاهتر از خیلی از بیناهای دیگر مانند ادیپ است. با ما همراه باشید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
ادیپوس: ای برادر شاهوار! چه خبر؟ از زبان خدا چه پیام داری؟کرئون: مژدهای نیکو! یعنی اگر کارها خوشفرجام بگذرد شادمانی، حتی از درون حوادث رنجبار فراچنگ خواهد آمد.ادیپوس: پاسخ را بگو. در گذرگاه بیموامید پریشانم. پاسخ را...کرئون: اگر میخواهی در برابر همگان بگویم وگرنه بگذار به خلوت رویم. ادیپوس: بگو! در برابر همگان بگو! به محنت آنان بیشتر میاندیشم تا به زندگی خویش. کرئون: پس، پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس آن است که چیزی پلید در زمین ما زاده و پرورده شده است. زمین ما را آلوده است. باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند. ادیپوس: چه چیز پلید؟ راه پالایش آن چیست؟کرئون: یا راندن یک مرد یا قصاص خون با خون. زیرا سرچشمه هلاک شهر ما در هدر کردن خون است. ادیپوس: به خون چه کسی نظر داشت؟ آیا کشته را نام برد؟کرئون: شهریارا! پیش از آنکه تو بیایی و رهنمون ما شوی، پادشاهی داشتیم به نام لائیوس! ادیپوس: میدانم! ولی هرگز او را ندیدم!کرئون: او را کشتند! و معنای فرمان خدایان آشکارا آن است که داد از خونی ناشناخته بستانیم. ادیپوس: آیا لائیوس را در خانه کشتند یا به صحرا، بیرون در سرزمینی بیگانه چنین دردناک کشته شد؟کرئون: آنچنان که خود گفت به قصد زیارت عزیمت کرد و از آن روز باز، دیگر او را ندیدیم. ادیپوس: آیا هیچ نشنیدید یا همسفری نبود که ببیند چه پیش آمد تا گواهی او شما را به کار آید؟کرئون: به جز یکی، همه مردهاند. او هراسان از گیرودار گریخت و هیچ آگاهی روشنی ندارد مگر یک چیز.ادیپوس: آن چیست؟ اگر باری سررشتهای ناچیز به دست آریم ایبسا که از چیزی به سوی بسی چیزها راه یابیم. در بیستوهفتمین اپیزود از پادکست دیگرینامه، به مفهوم «انتقال شر» یا بهعبارتدیگر، به مفهوم بلاگردانها میپردازیم. اینستاگرام گفتوشنودhttp://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنودhttps://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
• ادوارد هاید: دکتر لانیون! شما تمام این مدت در بند دیدگاههای مادی بودهاید. شما خواص طب روحانی را نفی کردهاید. شما کسی را که بهتر از شماست نفی کردهاید. حالا خوب نگاه کنید. • دکتر لانیون: مرده لیوانو تو دستش گرفت و از اون خوردش... مرد یه ناله دلخراشی کردش... سرش گیج رفت و یه خورده تلوتلو خورد و بعدش هم به میز چنگ زد. اونو محکم گرفت… میز رو… دهنش هم باز بود. به سرعت نفسنفس میزد. صورتش به یکباره سیاه شد. انگار اندامهاش ذوب شده بودند. تغییر شکل داشت میداد... از وحشت بلند شدم... عقبعقب به سمت دیوار رفتم و از وحشت فریاد زدم خدایااااا... همونجا هنری جکیل ظاهر شد. آنچه شنیدید صحنه دگردیسی یا استحاله ادوارد هاید به دکتر جکیل بود. این صحنه مشهوری از داستان رابرت لویی استیونسون، به نام مورد غریب دکتر جکیل و آقای هاید است. در اپیزود بیستوششم از دیگرینامه با نام «دگردیسی» مروری میکنیم بر دگردیسیهای مهم در ادبیات نمایشی، ادبیات دینی و ادبیات داستانی با تمرکز بر آن نوع دگردیسیهایی که به تبدیل یک قهرمان به یک ضدقهرمان و یا برعکس، به تبدیل یک ضدقهرمان به قهرمان میپردازند. میخواهیم بدانیم تغییر یک هویت به دیگری ضد خود، چگونه گزارش شده و چه معنایی داشته است. داستانی که در ابتدای برنامه شنیدید، باعنوان کامل مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید، یکی از آثار مشهور رابرت لویی استیونسون است که برای اولین بار در سال ۱۸۸۶ منتشر شد. استیونسون نویسنده اسکاتلندی، با این اثر خود را بهعنوان یکی از پیشگامان ژانر داستانهای ترسناک و روانشناختی معرفی کرد. این اثر را میتوان یک موشکافی روانشناسانه تلقی کرد درباره دوگانگی شخصیت انسانی و نبرد بین خیر و شر در درون هر فرد.نسخه نوتشتاری:با ما همراه باشید!صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
با اپیزود بیستوپنجم با نام «خدایان روی زمین» از مجموعه دیگرینامه در خدمت شما هستیم. این اپیزود، چنانکه شنوندگان پیگیر ما انتظار دارند، قرار است به ادامه ماجراهای کوش پیلدندان به روایت ایرانشاه بن ابیالخیر بپردازد. هدف ما نقل، تحلیل و بررسی چگونگی شکلگرفتن تصویر ضدقهرمان در داستانهای حماسی ایرانیست. بنابراین در دو سه اپیزود اخیر به موازات اشاراتی به داستان ضحاک بهعنوان یک کلانروایت مشهور از یک دیگری اهریمنی، داستان کوش پیلدندان را هم به شما معرفی کردهایم که مطابق با راویان و برسازندگان اصلی این داستان، خود برادرزاده ضحاک بود. در اپیزود گذشته با نقل از ساقی گازرانی، به وجود نوعی کیش شخصیت در شاهنشاهی کوشان در شرق ایران اشاره کردیم. نیدن این اپیزود دیگرنامه را از دست ندهید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد / شگفت آمدش زان هشیوار مردبدو گفت بنگر که از آرزوی / چه خواهی بگو با من ای نیکخویخورشگر بدو گفت کای پادشا / همیشه بزی شاد و فرمانروامرا دل سراسر پر از مهر تو است / همه توشه جانم از چهر تو استیکی حاجتستم به نزدیک شاه / و گرچه مرا نیست این پایگاهکه فرمان دهد تا سر کتف اوی / ببوسم بدو بر نهم چشم و رویچو ضحاک بشنید گفتار اوی / نهانی ندانست بازار اویبدو گفت دارم من این کام تو / بلندی بگیرد از این، نام توبفرمود تا دیو، چون جفت او / همی بوسه داد از بر سفت اوببوسید و شد بر زمین ناپدید / کس اندر جهان این شگفتی ندیددو مار سیه از دو کتفش برست / عمی گشت و از هر سویی چاره جستسرانجام ببرید هر دو ز کتف / سزد گر بمانی بدین در شگفتچو شاخ درخت آن دو مار سیاه / برآمد دگر باره از کتف شاهپزشکان فرزانه گرد آمدند / همه یک به یک داستانها زدندز هرگونه نیرنگها ساختند / مر آن درد را چاره نشناختندبه سان پزشکی پس ابلیس تفت / به فرزانگی نزد ضحاک رفتبدو گفت کاین بودنی کار بود / بمان تا چه گردد نباید درودخورش ساز و آرامشان ده به خورد / نباید جز این چارهای نیز کردبه جز مغز مردم مدهشان خورش / مگر خود بمیرند از این پرورشنگر تا که ابلیس از این گفتوگوی / چه کرد و چه خواست اندر این جستوجویآنچه شنیدید بخش مشهوری از شاهنامه فردوسی بود که در آن ماجرای فریب خوردن ضحاک از ابلیس گزارش میشود؛ ابلیس یک بار در صورت یک آشپز ماهر، و بار دیگر به صورت یک پزشک درمیآید و ضحاک را با بوسههای جادویی خود مبتلا به دو مار سیاه، بر دوش میکند و بهعنوان پزشک هم تجویز میکند که از مغز سر دو جوان، شبانهروز به این مارها خوراک داده شود. چنانکه در اپیزود قبل شنیدید، یکی از شیوههای برساختن یک ضدقهرمان در داستانهای کهن ایرانی، اشاره به ماهیت نامتعارف جسم و روان این ضدقهرمان است. ضحاک انسان است اما بهعلت تبهکاریهای متعدد که با فریب همین ابلیس و قتل پدر آغاز میشود ماهیتی دگرگون مییابد و به هیولایی تبدیل میشود که حتی ظاهرش به باطن پلیدش گواهی میدهد. در منظومهای که حدود یک قرن بعد از شاهنامه فردوسی سروده شد، ضدقهرمان دیگری خلق میشود به نام کوش پیلدندان که مختصری درباره آن در اپیزود قبل شنیدید. از جمله اینکه کوش پیلدندان هم ظاهری غیرمتعارف داشت: دندانهای نیش بزرگ، موهای سرخ و چهرهای زشت. سراینده این منظومه ایرانشاه بن ابیالخیر به احتمال قریب به یقین برمبنای داستانی متعلق به دوره ساسانی، دست به سرایش منظومه کوش پیلدندان زد و نمونهای دیگر فراهم آورد از شیوهای که ذهنیت ایرانی یک دیگری اهریمنی میسازد. در این برنامه اطلاعات بیشتری درباره داستان کوش پیلدندان به موازات داستان ضحاک فراهم میآوریم و این دو ضدقهرمان داستانهای ایرانی را با هم مقایسه خواهیم کرد. صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
سیه گشت رخشنده روز سپید / گسستند پیوند از جمشیدبر او تیره شد فره ایزدی / به کژی گرایید و نابخردیپدید آمد از هر سویی خسروی / یکی نامجویی ز هر پهلویسپه کرده و جنگ را ساخته / دل از مهر جمشید پرداختهیکایک ز ایران برآمد سپاه / سوی تازیان برگرفتند راهشنودند کانجا یکی مهتر است / پر از هول شاه، اژدهاپیکر استسواران ایران همه شاهجوی / نهادند یکسر به ضحاک رویبه شاهی بر او آفرین خواندند / ورا شاه ایران زمین خواندندکی اژدهافش بیامد چو باد / به ایران زمین تاج بر سر نهاداز ایران و از تازیان لشکری / گزین کرد، گرد از همه کشوریسوی تخت جمشید بنهاد روی / چو انگشتری کرد گیتی برویچو جمشید را بخت شد کندرو / به تنگ اندر آمد جهاندار نوبرفت و بدو داد تخت و کلاه / بزرگی و دیهیم و گنج و سپاهچو صد سالش اندر جهان کس ندید / بر او نام شاهی و او ناپدیدصدم سال، روزی به دریای چین / پدید آمد آن شاه ناپاکدیننهان گشته بود از بد اژدها / نیامد به فرجام هم، زو رهاچو ضحاکش آورد ناگه به چنگ / یکایک ندادش زمانی درنگبه ارهش سراسر به دو نیم کرد / جهان را از او پاک بیبیم کرداولین روزهای فروردین با نقل اسطوره جمشید، پادشاه پیشدادی مناسبت دارد و بههمینعلت ما در اپیزود قبل با نام «خنک آنکه دل شاد دارد به نوش»، با نقل ابیاتی از فردوسی به این اسطوره کهن میان اقوام هند و ایرانی پرداختیم. همینطور این فرصت را داشتیم که یادآور شویم جمشید در حقیقت تجسم خورشید است. شما در اپیزود قبل شنیدید که: «اسطوره جمشید در حقیقت، به اصطلاح اسطورهشناختی، یک اسطوره خورشیدیست یعنی یک Solar Myth است. این نوع اسطورهها که در تمامی فرهنگهای قدیمی نمونه دارد، در واقع خورشید را روایت میکند و میتوان دید که خورشید در این نوع اسطورهها، شخصیت پیدا کرده است. شمشون در کتاب داوران از مجموعه عهد عتیق، یک نمونه عبرانی از اسطوره خورشیدیست. چون به نظر میرسد که شمشون خود تجسم خورشید باشد و نام عبری شمشون با نام عربی خورشید، یعنی شمس همریشه است. شمشون دوران اوج و فرود دارد و از نهایت قدرت، به حضیض ذلت میافتد و در ته گودالی کور میشود. همینطور، حماسه مشهور راما در افسانههای کهن هندو، یک اسطوره خورشیدیست. آپولون در اسطورههای یونانی چنین جایگاهی دارد و همانطور که از روایت شاهنامهها پیداست، جمشید هم از اوج قدرت و شوکت، به حضیض ذلت میافتد و فره ایزدی از او میرود. پژوهشگران، در تمامی اسطورههایی که به نظر میرسد حرکت خورشید در آسمان روایت شده است، این اوج و فرود قهرمان داستان را که در واقع چیزی جز تجسم خورشید نیست، میبینند.» داستان جمشید در شاهنامه، با برآمدن حکومت ضحاک تمام میشود. ضحاک یا در صورت قدیمیتر این نام، آژیدهاک، خود یک دیگری اهریمنی در شاهنامه است که به نظر میرسد نه فقط در شاهنامه، بلکه در متون کهنتر ایرانی یعنی در مجموعه اوستا، شخصیتی از او اهریمنیتر وجود ندارد. او اگرچه به نظر میرسد که یک انسان است و چنانکه در ابیات آغاز برنامه از فردوسی شنیدید، حتی با استقبال ایرانیان، شاه ایرانزمین میشود، اما در حقیقت ذاتی اهریمنی دارد و مهمترین نشانه این وجه فراانسانی اما مطلقا منفی او، مارهای زهرآگینیست که بر دوش او میرویند. میتوانید حدس بزنید که این دیگری مطلق و کاملا تیره و تاریک جهان ایرانی، که در تقابل با جمشید قرار میگیرد، تجسمی از تاریکی شب در غیاب خورشید است. مطابق با شاهنامه، رونق کار جمشید رو به افول میگذارد و چون راه بیدادگری در پیش میگیرد، فره ایزدی از او میرود و درست در این وقت است که ایرانیان سردرگمشده، رو به تازیان میکنند و سپاهی از ایرانیان و تازیان به سرکردگی ضحاک، به تخت جمشید حمله میکنند. جمشید تاج و تخت را رها کرده و به دریای چین میگریزد. در سنت شاهنامهنگاری، چین، رمزی از دوردستهاست. در واقع معنای فرار جمشید به دریای چین، فرار به نقطهای دور است تا از دست ضحاک در امان بماند. اما در روایت شاهنامه آنچه بسیار جالب است زمانی رخ میدهد که جمشید نهایتا به دست ضحاک اسیر میگردد. این روایت میگوید که ضحاک، جمشید را با اره به دو نیم میکند. این تصویریست که خورشید وقتی به افق میرسد از خود بجامیگذارد: گوی تابناک بزرگ آسمان چنان در افق فرو میرود که گویی با خط افق، به دو نیم شده باشد. این آغاز تاریکی، یعنی آغاز شب است. صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
«روزی به آخوند گفتم: "من هر روزی دو بار درس گیرم." پذیرفت و چند روزی رفتار کرد. ولی یک روزی که هنگام رفتن به ناهار میخواستم درس پیش از نیمروز را پس بدهم، چون برای زنی "تمسک" مینوشت (یعنی سند بیع به شرط)، و فرصت نمیداشت، با پرخاش گفت: "این بدعت را تنها تو گذاشتهای؛ روزی دو بار درس چه معنا دارد؟" این را گفت و چوبی به دوشم زد. بار نخست بود که من تلخی ستم را میچشیدم. بسیار دلشکسته شدم.» همراهان گرامی دیگرینامه!به بیستمین قسمت از پادکست دیگرینامه رسیدیم و تصمیم داریم گوشههایی از زندگی پرفراز و نشیب کسی را نقل کنیم که منتقد بیپروای جریان مسلط دینی در جامعه خود بود و در این راه جان خود را بذل کرد. احمد کسروی اگرچه برای تمامی ایرانیان نامی آشناست، اما پیبردن به جزئیات دیدگاهش، به ردیههایی که بر کهنترین جریانهای جامعه ایران، از صوفیه و درویشان گرفته تا بهاییان و شاعران و فیلسوفان مینوشت، و در عین حال هواداری از دین و دینداری میکرد، با خواندن چند یادداشت کوتاه پراکنده ممکن نیست. به همین علت خواستیم که یک قسمت مستقل به ماجراهای مهم زندگی او اختصاص دهیم. اگرچه در این راه متوجه شدیم که زندگی احمد کسروی میتواند موضوع اصلی یک سریال جذاب تلویزیونی باشد. اگر روزی چنین سریالی ساخته شود، بخش بزرگی از حوادث سیاسی مهم کشور ما، از پیروزی مشروطهخواهان گرفته تا سقوط قاجار و برآمدن سردارسپه بهعنوان شاه سلسله جدید را دربرخواهد گرفت. آنچه در ابتدای برنامه شنیدید، از نوشته کسروی با عنوان زندگانی من نقل شده بود. کسروی در این نوشته به تبار روحانی در خانواده خود اشاره میکند و اینکه پدرش، نام پسران خود را به یاد پدر خودش، میراحمد میگذاشت و آرزو میکرد که روزی مانند او، پیشنماز مسجد خانوادگی و محل رجوع مردم در مسائل معنوی باشد. اما پسرانش میمردند تا اینکه او متولد شد. شنیدن این اپیزود از پادکست دیگرینامه را از دست ندهید و درباره زندگی احمد کسروی بیشتر بدانید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
• ببخشید این آقا. این آقای روحانی را ندیدید؟• کدام آقا؟• همین الان همین الان پیش ما بود. در مسجد موعظه کرد.• آقا شما روحانی ندیدید اینجا؟ همین الان از مسجد آباده خارج شد.• عجب! آب شد رفت تو زمین.• آقا بود. خود آقا بود.• یعنی آقا امام زمان بود؟• الله اکبر ولیعصر بود. الله اکبر.• الله اکبر آقا امام زمان اینجا بودند.همراهان پادکست دیگرینامهبا نوزدهمین اپیزود با نام «نابگرایان» در خدمت شما هستیم. آنچه شنیدید از خاطرات ابوالفضل برقعی با نام سوانح ایام بود. برقعی در این کتاب در فصل کوتاهی با نام «حکایتی از آباده» میگوید که در سفر به شیراز، اتوبوس در آباده نگه داشت تا مردم خستگی درکنند و چیزی بخورند. برقعی به مسجد آباده میرود تا نماز بخواند. بعد نماز، جمعیتی منتظر بود که واعظی از اقلید بیاید و نیامده بود. به جای او برقعی به منبر میرود و کوتاه سخنانی در مورد توحید میگوید. اما با عجله از منبر پایین میآید تا خود را به اتوبوس برساند. او سوار اتوبوس میشود تا جانماند. اما مردمی که سخنان او را شنیده بودند و نمیدانستند که برقعی مسافر است، به دنبال او میآیند تا برای جلسات دیگر او را دعوت کنند اما هر چه میگردند، این روحانی ناشناس را پیدا نمیکنند. بین مردم آباده شایع میشود که فردی که موعظه کرد و ناگهان غیب شد، باید خود امام زمان باشد. برقعی میگوید که وقتی به شیراز رسیده، در نشریات دیده است که مردم آباده میگویند در فلان شب، امام زمان در مسجد آباده به منبر رفته و دوباره ناپدید شده است. اما مردم آباده نمیدانستند که این روحانی، اساسا باورهای آخرزمانی ندارد و چنین باورهایی را غیراسلامی میشمارد. ابوالفضل برقعی که در خانوادهای شیعه متولد شده بود، به مرور عقاید سنتی شیعی را کنار گذاشت و مدعی شد که امام یازدهم شیعیان، حسن عسگری، اساسا فرزندی نداشته است. او تمامی عمر خود را صرف مبارزه با عقایدی کرد که به زعم او، سنخیتی با اسلام و قرآن نداشت. در این اپیزود با نام «نابگرایان» شما داستان ابوالفضل برقعی را خواهید شنید که برای زدودن چهره سنت اسلامی از مفاهیم و باورهای دخیل، یعنی برای پاک و پیراسته کردن آن، برای ناب کردن آن، از هیچ کوششی فروگذار نکرد و در این راه رنج بسیار به جان خرید.در اپیزود حاضر، مایلیم به گرایش به نابسازی یا پالودهسازی سنتهای دینی اشاره کنیم و تبعات آن را در سیاست هویتی بسنجیم. آنچه شما را در این اپیزود متعجب خواهد کرد این است که نسخهای که روحالله خمینی و هوادارانش، تحتعنوان اسلام ناب مدنظر داشتند، نه فقط مورد قبول علمای سنت عامه، یعنی علمای اهل تسنن، نیست، بلکه حتی نزد برخی علمای شیعی، یا دقیقتر بگوییم، علمایی که در سنت شیعه متولد شده و پرورش یافتهاند هم کاملا غیرخالص، و خود نمونهای از اختلاط بوده است. داستان ابوالفضل برقعی که خود در خانوادهای شیعه متولد شد و تا سالها رساله در تایید عقاید شیعه مینوشت، از این حیث خیلی جالب و آموزنده است. برقعی که بیش از هشتادسال عمر کرد و خود تاریخ زنده شفاهی بود، عصر خمینی و حکومتش را هم تجربه کرد و از کسانی بود که با قید «مذهب شیعه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی مخالفت کرد و نامهای اعتراضی به خمینی نوشت تا بگوید اسلام، یک دین است و مذاهب مختلف از جمله بخصوص مذهب شیعه، چیزی اضافه بر اسلام و زائد بر آن است که حتی از آن بوی شرک به مشام میرسد.اما ابوالفضل برقعی که بود؟در قسمت نوزدهم مجموعه پادکستهای دیگری نامه بشنوید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
کراتوس: اکنون به دیار سکاها، به این صحرای بیمردمبه دشتی در کران جهان رسیدهایمهفائستوس در اندیشه فرمان پدر باش.و این تبهکار سرکش را بر این خرسنگهای بلند ناهمواربا سلاسل سخت و استوار، مهار کن و در بند کشزیر او موهبت تو - شراره آتش زندگانیبخش راربود و به آدمیان سپنجی سپرد. از این رویبه کفاره چنین گناهی در حق خدایان، باید مکافات بیندبه خودکامگی زئوس، سرفرود آردو از اندیشه یاری آدمیان درگذردهفائیستوس: توانایی و زور، فرمان زئوس رانیک بفرجام رساندید و چیزی ناانجام نمانده استولی من دل آن ندارم که برادر ایزدی خود رابر این خرسنگ طوفانزای، به زنجیر کشماما چون نمیتوان فرمان زئوس را نادیده گرفتبه هر تقدیر ناگزیر باید انجام آن را، دل قوی دارمآه ای پسر ژرفاندیش تمیس خردمندبه خلاف خواست تو و خود باید با زنجیری گرانتو را بر این صخره، دور از آدمیان به بند کشمدیگر هرگز آوای آدمیزادی نمیشنویو منظر او را نمینگری؛ از آتش درخشان خورشید میسوزیگل اندام تو میپژمرد. آنگاه که جامه اخترنشان شبروز را از دیده پنهان میدارد، و نیز زمانی که بار دیگرآفتاب، سرمای سپیدهدم را تباه میکند، شادمان میشویپیوسته بار رنجی گران بر جان توستزیر رهانندهای که تو را برهاند، هنوز نزاده است.این است پاداش تو در یاری به آدمیانتو که خود ایزدی از ایزدانی، خشم آنان را به هیچ گرفتیو به خلاف حق، آدمیان را برافراشتیپس اکنون نگهبان این صخره دردزایجاودان بیدار و بیآرام بر پای ایستادهایای بسا افسوس که خواهی خورد؛ و ای بسا دریغ،که خواهی گفت در پیشگاه زئوسزاری و نیاز را اثر نیست.به هجدهمین اپیزود از پادکست دیگرینامه خوش آمدید. آنچه شنیدید از نمایشنامه مشهور پرومته در زنجیر اثر آیسخولوس، تراژدینویس بزرگ یونانی به ترجمه شاهرخ مسکوب بود. در اساطیر یونانی، بهویژه در تئوگونی نوشته هسیود، پرومته یکی از تیتانها است؛ نسلی از موجودات اسطورهای که قبل از خدایان المپی به قدرت رسیدند. او بهعنوان یکی از معدود تیتانهایی شناخته میشود که به بشریت کمک کرد و بهخاطر هوش و زیرکیاش معروف است. پرومته آتش را از خدایان المپ و بهطور خاص از زئوس دزدید و به انسانها داد. این اقدام بهعنوان آغاز دانش و تمدن برای انسان تلقی میشود. بااینحال، این عمل باعث خشم زئوس شد و به مجازات سخت پرومته منجر گردید. مجازات پرومته، که در پرومته در زنجیر نوشته آیسخولوس به تصویر کشیده شده، شامل بستهشدن او به یک صخره بود؛ جایی که یک عقاب هر روز جگر او را میخورد و شبانهروز جگر او دوباره رشد میکرد تا مجازات ادامه یابد. این داستان نمادی از قربانی، مقاومت و ایستادگی در برابر قدرتهای مطلق است. پرومته نه تنها بهخاطر اهدای آتش به انسانها، بلکه بهدلیل ایستادگی در برابر زئوس و حفظ انساندوستی خود در برابر خشم و تنبیههای سخت، یک قهرمان فرهنگی به شمار میرود. در اسطورهها، پرومته نه تنها بهعنوان یک معلم و ناجی برای بشریت مطرح میشود، بلکه همچنین نمادی از آزادی فکری و نقد قدرت است. شخصیت او در طول تاریخ بهعنوان الهامبخش بسیاری از آثار ادبی، هنری و فلسفی بوده است.اما آنچه باعث میشود که ما داستان مشهور پرومته و دزدیدن آتش را طرح کنیم، موضوع اقتباسهای ادبی میان سنتهای دینیست. با ما همراه باشید!صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
خواهر لازاروس: ای آقا! اگر اینجا بودی برادر من نمیمرد. این را هم میدانم که هر چه از خدا بخواهی، همان خواهد شد.عیسی: برادر تو برخواهد خاست.خواهر: میدانم روز قیامت، در رستاخیز همگان، برخواهد خاست.عیسی: رستاخیز و قیامت، مرگ و زندگی منم. هر که به من ایمان داشته باشد، اگر مرده باشد زنده میشود و اگر زنده باشد، تا ابد نخواهد مرد. باور میکنی؟خواهر: باور میکنم آقا تویی مسیح، پسر خدا که به جهان آمده است.عیسی: سنگ را بردارید.خواهر: آقا چهار روز است که برادرم مرده. بدنش متعفن شده.عیسی: نگفتم که اگر ایمان داشته باشی جلال و جبروت خداوند را خواهی دید؟ ای پدر ما که در آسمانی! شکر میکنم تو را که سخن مرا شنیدی. تو همیشه سخن مرا میشنوی. ولکن برای این مردم که اینجا هستند میگویم تا ایمان بیاورند که تو مرا فرستادی. ای لازاروس! بیرون بیا.آنچه شنیدید از فصل یازدهم انجیل یوحنا، و داستان مشهور زنده شدن لازاروس، دوست عیسی بود. اغلب داستانهایی که از عیسیمسیح نقل کردهاند، چه آنها که در چهار انجیل رسمی آمده، چه آنها که در انجیلهای دیگر، معجزات شگفتانگیزی را به عیسی نسبت میدهند.مطابق با دیدگاه نویسندگان انجیل، عیسی، پسر خداوند بود و قادر بود کارهای معجزهآمیز بکند. او این معجزات را برای این در مقابل مردم انجام میداد، تا ماهیت واقعی خود را برای مردم آشکار کند. عیسی به روایت انجیلهای چهارگانه، تقریبا هیچگاه مستقیم و صریح نگفت که پسر خداوند، و همان مسیحیست که آمدنش به جهان، در صحف انبیاء وعده داده شده. اما با اعمال و سخنان خود، بهویژه با اعمال معجزهآمیز، و نهایتا پس از رستاخیز از مرگ، به تدریج ماهیت خود را آشکار کرد. اما کاراکتر مرد مقدسی که با اعمال شگفت خود بر مردم تاثیر میگذارد، مضمونی بسیار آشناست. نه فقط چنین حکایتهایی بعدها هم نقل شده، مانند داستانهایی که از کرامات مشایخ صوفی در ادبیات فارسی داریم، بلکه حتی قبل از میلاد مسیح هم چنین روایتهایی وجود داشتند. حتی عین کارها و معجزاتی که در انجیلها به عیسی نسبت داده شده، در ادبیات پیشامسیحی سابقه دارد. آیا سنتهای دینی از یکدیگر اقتباس ادبی یا حتی سرقت ادبی میکردهاند؟با ما باشید تا درباره «قصههای تکراری؛ چهرههای نو» بیشتر بدانید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
پسر بد مر او را یکی همچو شیر/ که ساسان همی خواندی اردشیردگر دختری داشت نامش همای/ هنرمند و با دانش و نیکرایهمی خواندندی ورا چهرزاد/ ز گیتی به دیدار او بود شادپدر درپذیرفتش از نیکویی/ بران دین که خوانی همی پهلویهمای دلافروز تابنده ماه/ چنان بد که آبستن آمد ز شاهچو شش ماه شد پر ز تیمار شد/ چو بهمن چنان دید، بیمار شدچو از درد شاه اندر آمد ز پای / بفرمود تا پیش او شد همایبزرگان و نیکاختران را بخواند / به تخت گرانمایگان بر نشاندچنین گفت کاین پاکتن چهرزاد / به گیتی فراوان نبودست شادسپردم بدو تاج و تخت بلند / همان لشکر و گنج با ارجمندولی عهد من او بود در جهان / همآنکس کزو زاید اندر نهاناگر دختر آید برش گر پسر / ورا باشد این تاج و تخت پدر همراهان گرامی دیگرینامه، اپیزود شانزدهم را با نام «آن دیگری هرزه» با نقل ابیاتی از شاهنامه آغاز کردیم که به ازدواج بهمن یا همان اردشیر با دخترش هما میپردازد. بهمن، علیرغم اینکه پسری به نام ساسان داشته که میتوانست جانشینش شود ، دخترش هما را به همسری برمیگزیند تا فرزند حاصل از این ازدواج، به جانشینیاش برسد.هما با لقب چهرزاد، به تعبیر فردوسی دختری زیبارو و همینطور بادانش و نیکرای بود و به عقد پدرش درآمد چون «پدر درپذیرفتش از نیکویی» شش ماه پس از این وصلت، بهمن بیمار میشود و در بستر مرگ میافتد و وصیت میکند که دخترش هما، و هر آنکه از هما متولد شود، جانشینش باشد. ادامه داستان به این شکل است که بهمن میمیرد و هما به جانشینی پدر بر تخت مینشیند. اما فرزند پسری را که از او متولد میشود پنهان میکند تا بتواند تا انتهای عمرش، بهعنوان شهبانو حکومت کند. منابعی که داستانهای ملی را روایت میکنند میگویند که هما سی یا سیودو سال به خوبی و خوشی سلطنت کرد. آنچه در داستان هما برای ما جالب است و به آن در این اپیزود از دیگرینامه خواهیم پرداخت، اتهامات جنسیست که ما به دیگری میزنیم؛ اتهام هرزگی جنسی که به دیگریهای دینی میزنیم، تا چه حد در واقعیت ریشه دارد و تا چه حد در معنای دقیق کلمه، یک ناسزا و یا تهمت است؟بدیهیست آیین پاکی که درجه حقیقتشناسی و حکمت و معرفت را به انتها رسانیده و تمام اوامر و تاکیداتش بر تنظیم و ترتیب امور عالم و صحت جسم و سلامتی روح و حفظ درجات انسانیت با نیکویی تمام بوده، هرگز کاری شنیع را تجویز ننموده است. یکی از مسائل مهم عالم، عمل ازدواج یعنی زناشوییست که در طریقه زرتشتی امر به «وِه»، یعنی اختیار کردن یک تن شده است و بهعبارتدیگر چنانکه زن نمیتواند بیش از یک شوهر داشته باشد، شوهر هم اجازه اختیار نمودن بیش از یک زن ندارد و طلاق، یعنی رها کردن جفت خود، هم در طریقه زرتشتی تجویز نشده است. درضمن اگر مردی یا زنی بدکار گردد، و بدکاری او به اندازهای باشد که بزرگان و قضات مذهبی، توصیه در مفارقت نمایند، سزاوار چنان است. ولی آن مفارقت باید اعلان عام گردد و ثبت دفاتر شود تا بهعلاوه عبرت سایرین، دیگر نشناخته ازدواجی بین فرزندان آن مرد که از جفت دیگر تولید مییابد و یا فرزندان خود آن اشخاص که محض مفارقت از شناسایی دور گردیدهاند، واقع نشود و سن ازدواج پسران را از پانزده سالگی و دختران را از سن چهارده به طریق آیینی مجاز فرموده است تا زودتر عنان اختیار بر سر توسن سرکش شهوانی زده از تجاوزات نفس اماره جلوگیری شود. و ثانیا در عقیده زرتشتیان اختیار جفت هرچه بیشتر بعد مسافت، در خون داشته باشد، باعث صحت آن وجود خواهد شد. ولی نه از خون قومی دیگر. یعنی ایرانی با ایرانی آن هم از اهل مذهب خود تا آلودگی خون و اختلاف عقیده حاصل نشود. نزدیکتر از دخترعمه برای پسرعمه و دخترخاله برای پسرخاله نکاح نمینمایند و نکاح مادر و خواهر و دختر و همه و خاله و اگر زن مرده باشد، مادرزن و حتی دایهای که شیر به طفلی از آن خانواده داده باشد و نکاح اولاد آن دایه یا کسی که شیر آن دایه خورده باشد و هکذا، ابدا تجویز نشده و از ابتدای پیدایش آیین پاک مزدیسنی تاکنون این عقیده پاک مرسوم و معمول بین زرتشتیان بوده و هست و کتب زرتشتی و عادات و رسوم هر عصر بین زرتشتیان گواه صادق این آیین پسندیده میباشد. آنچه شنیدید از کتاب زرتشت پیامبری که باید از نو شناخت به قلم کیخسرو شاهرخ بود. کیخسرو شاهرخ را که از مهمترین چهرههای ایرانیان بهدین یا زرتشتیست، در اپیزودهای قبل به طرق مختلف معرفی کردیم. با ما همراه باشیدصفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
بابک: چگونه شد که سرنوشت ابومسلم را نادیده گرفتی؟ مردی که هر چه در توان داشت به کار برد و چون کار را بر بنیعباس هموار کرد، منصور به نیرنگ هرچه در کف او بود، ربود. حتی جانش را هم. آیا سرانجام جعفر برمکی را میتوانی از یاد ببری؟ کشتی شکسته خلافت را از کام طوفانها گرفت و به ساحل نجات کشید و هارون با شمشیر دژخیم خود از او قدرشناسی کرد.افشین: برمکیها حیف شدند. مخصوصا جعفر که مایه امید تمام پارسیان و مخالفان دستگاه خلافت بود. جعفر شایستگی آن را داشت که روزی زیر پای عباسیان را خالی کند و حتی بساط خلافت را برچیند و خود آغازگر دوره جدیدی در قلمرو خلافت شود. [آنگاه چنانکه گویی مطلب تازهای به یادش آمده باشد]: راستی میدانی که جعفر هممسلک شما بوده؟ خودش در پای مرگ اعتراف کرده بود. هنگامی که مسرور گردنش را میزده صراحتا اظهار داشته بود که من یک خرمیام.بابک: شنیدهام که جعفر نسبت به خرمیها اظهار دوستی و ملاطفت میکرد اما دشوار بود که او یک خرمی باشد. شاید هم در واپسین دم زندگی، برای اینکه دل دشمن را سوزانده باشد، مدعی خرمیگری شده. شاید هم از صمیم دل آرزو کرده باشد که کاش یک خرمی میبود. میدانی چرا؟ برای اینکه خرمیان آشتیناپذیرترین دشمنان خلفای عباسی هستند. اما آیا جعفر با آن پایگاه و سوابق میتوانست یک خرمی باشد؟ آیا او که برای بنای کاخش بیست هزارهزاردرهم و برای خرید اثاث و لوازم و کنیزان و غلامان هزارهزاردرهم خرج کرده بود، میتوانست یک خرمی باشد؟افشین: جعفر مردی بود بخشنده و مردمدار، این حقیقتیست که دوست و دشمن آن را قبول دارند. او هر سال هزاران درهم به شاعران و عالمان میبخشید. بابک: بله اما هیچ از خود پرسیدهای که این زر و سیم بیحساب را از کجا میآورد؟ نه از دسترنج زحمتکشان ایرانی؟ این را هم بدان که سرانجام عبرتانگیز جعفر و خاندانش مربوط به اعتقاد جعفر نبود بلکه نمکنشناسی و ناسپاسی، خوی عباسیان است. عاقبت فضل و حسنبن سهل را به چشم خود ندیدی؟ تو میپنداری که از ابومسلم و جعفر و فضل و حسن و طاهر زرنگتر هستی؟ در این سراشیبی که تو افتادهای نه زرنگی به کار میآید و نه هشیاری. نه زور بازو سودی میبخشد و نه تیزی شمشیر. میمونی که از جنگل و شاخه درخت دست بکشد و گردن به زنجیر بدهد و به میل دیگران پشتکوارو بزند، سرنوشت محتومش خفت و خواریست. افشین: [با صدایی که گویی خشم و ناراحتیاش را در گلو پنهان میکند] بابک! جلوی زبانت را نگه دار. فراموش نکن که تو اسیر منی.بابک: فراموش نمیکنم. اما گردن من و تو به یک زنجیر بسته است. آنچه ابتدای این اپیزود شنیدید مجادله افشین، سردار ایرانی معتصم عباسی، با بابک خرمدین بود به نقل از رمان بابک اثر جلال برگشاد. پس از سقوط قلعه بذ، بابک موفق به فرار میشود. اما یکی از یارانش خیانت میکند و او را دستبسته به افشین تحویل میدهد. نویسنده رمان، جلال برگشاد، این گفتوگوی خیالی را میان این دو شخصیت تاریخی ایرانیتبار ترسیم میکند تا جهتگیریهای متفاوت سیاسی در جامعه آن روز ایران را، بهویژه در قبال خلفای عباسی مستقر در بغداد، برای ما تصویر کرده باشد. در اپیزود پانزدهم با نام «آنان که نمیمیرند» تلاش کردیم که به پیوستگی تاریخی یک هویت دیگری ایرانی، به نام هویت مزدکی، در درازای تاریخ بپردازیم. این هویت دینی که در دوران ساسانیان میرفت که به هویت همگانی مردم ایران تبدیل شود، از قرار بهجهت جهتگیریهای طبقاتی تند خود، سرکوب شد و به حاشیه جامعه ایران پسزده شد. اما شهرهای دورافتاده و روستاهای کویری این کشور گواهی میدهند که مزدکیان بیش از حکومت مقتدر ساسانی عمر کردند و تا سدهها در دوران اسلامی، زیر نقاب الفاظ و اصطلاحات عربی، زیر پوشش هویت اسلامی، به مبارزه علیه دولتهای بزرگ و طبقات متمول مردم ادامه دادند. در تاریخ معاصر ما، آنها که نوعی مبارزه خلقی و طبقاتی را در دستور کار خود قرار داده بودند، در نوشتههای خود یاد مزدکیان را زنده کردند و چنانکه در اپیزود ششم با نام «جذابیتهای کژآیینی» از قول احسان طبری آوردیم، به نوعی پیوستگی یا استمرار در مبارزه برای عدالت قائل شدند. هواداران آرمان عدالت، سایه سنگینی بر هویتهای رسمی دینی در ایران انداختند و دستکم در معنای استعاری کلمه، روح مبارزه را از کالبدی به کالبد دیگر انتقال دادند. در اپیزودهای دیگر، از تکرار الگوهای روایی مشابه در نقل سرگذشت بزرگان و پیشوایان دین خواهیم گفت. صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
چنین گفت کسری به پیش گروه/ به مزدک که ای مرد دانشپژوه!یکی دین نو ساختی پر زیان/ نهادی زن و خواسته در میانچه داند پسر، کش که باشد پدر/ پدر همچنین چون شناسد پسرکه باشد که جوید در کهتری/ چگونه توان یافتن مهتریجهان زین سخن پاک ویران شود/ نباید که این بد به ایران شودهمه کدخدایند و مزدور کیست/ همه گنج دارند و گنجور کیستز دینآوران این سخن کس نگفت/ تو دیوانگی داشتی در نهفتهمه مردمان را به دوزخ بری/ همی کار بد را به بد نشمریچو بشنید گفتار موبد، قباد/ برآشفت و اندر سخن داد، دادگرانمایه کسری ورا یار گشت/ دل مرد بیدین، پرآزار گشتپرآواز گشت انجمن سربهسر/ که مزدک مبادا بر تاجورهمی دارد او دین یزدان تباه/ مباد اندر این نامور بارگاهاز آن دین جهاندار بیزار شد/ ز کرده سرش پر ز تیمار شدبه کسری سپردش همانگاه شاه/ ابا هر که او داشت آیین و راهبدو گفت هر کو بر این دین اوست/ مبادا یکی را به تن مغز و پوستکه با این سران هرچه خواهی بکن / از این پس ز مزدک مگردان سخنآنچه شنیدید بخشی از داستان مزدک بامدادان به روایت شاهنامه بود. در قسمت چهاردهم با نام مزدک، به آنچه کیش مزدکی گفته میشود، خواهیم پرداخت و علاوه بر شاهنامه فردوسی از منابع دیگر، از جمله پژوهشهایی که در آیین مزدک شده، برای شما نقل خواهیم کرد. قیام مزدک که از دربار قباد، شاهنشاه ساسانی آغاز شد، روایتگر شکاف طبقاتی جامعه ایران در دورانیست که هجوم بیگانگان در سرحدات شمال شرق کشور از یک سو، و بروز قحطی شدید در سراسر ایران، آن را تشدید کرد و به روایت اغلب منابع، صحنههایی دردناک به لحاظ انسانی پدید آورد.در این قسمت با ما باشید تا به این پرسش بپردازیم که مزدک بامدادان که بود، چه میخواست، تا چه حد پیش رفت و چه بر سر او آمد.دوران پیروز ساسانی، دوران پرمحنتی برای شاهنشاهی ساسانی و مردم ایران بود. خاندانی بزرگ از ایالت پارس که تبار خود را به ساسان میرسانید و بر هویت ملی ایرانی تاکید بسیار میکرد، در دوران پیروز، استقلال سیاسی خود را تقریبا از دست داد. موضوع این بود که پیروز، جانشینی برادر بزرگتر خود، هرمز را قبول نکرد. او در واقع به یک سنت قدیمی شاهنشاهی شوریده بود که برادر بزرگتر، جانشین طبیعی پدرش محسوب میشود. اما برای اینکه بتواند علیه برادر بزرگتر خود وارد عمل شود، به هفتالان که در مرزهای شرقی حکومت داشتند، پناهنده شد و از آنان کمک خواست. یعنی از دولتی بیگانه برای سرنگونی برادرش در تیسفون تقاضای کمک نظامی کرد. او در نهایت با کمک نظامی هفتالان که در منابع، هپتالیان یا هونهای سفید هم خوانده شدهاند، هرمز را شکست داد و به تخت نشست. هیچ بعید نیست که امتیازاتی که در دوران حکومتش ناچار بود به هفتالان بدهد، نارضایتیهای مبتنی بر عرق میهندوستی، میان مردم ایجاد کرده باشد. اما این تمامی داستان نبود. این نارضایتیها جنبه اقتصادی هم داشت و قحطی هفتساله شدیدی که بخش بزرگی از مردم ایران تجربه کردند، در زمان پیروز رخ داد. شنیدن این اپیزود از مجموعه دیگرینامه را از دست ندهید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
«خوشا به حال فقیران در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشا به حال عزاداران زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا به حال صبوران زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحمکنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد. خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلحکنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمتکشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا میرسانیدند. شما نمک جهانید! لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز باز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آنکه بیرون افکنده، پایمال مردم شود. شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد.» همراهان گرامی پادکست دیگرینامه!به سیزدهمین قسمت رسیدیم. به این عدد معنادار و شومتلقیشده اما به ایده عشق مسیحی و اهمیتاش در سنت مسیحیت رسیدیم و مناقشههایی که برانگیخته است. موعظه کوه که در فصل پنجم انجیل متی آمده و در ابتدای این برنامه شنیدید، از جهات مختلف، از جمله از جهت عشقی که عیسی به مردم تهیدست، به آسیبدیدگان و بیماران، و به مردم صبور و عزادار بذل میکند، مورد توجه قرار گرفته است. جملات مشهور پاولوس حواری در نامه به قرنتیان در ستایش از عشق هم از قضا، در فصل سیزدهم نامه به قرنتیان آمده و بهجهت ادبی، و هم به جهت اینکه عشق را برتر از ایمان، معجزه و حتی معرفت مینشاند، اهمیت فوقالعادهای در شناخت مسیحیت دارد. شنیدن این اپیزود از مجموعه دیگرینامه را از دست ندهید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
«خوشا به حال فقیران در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشا به حال عزاداران زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا به حال صبوران زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحمکنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد. خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلحکنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمتکشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا میرسانیدند. شما نمک جهانید! لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز باز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آنکه بیرون افکنده، پایمال مردم شود. شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد.» همراهان گرامی پادکست دیگرینامه!به سیزدهمین قسمت رسیدیم. به این عدد معنادار و شومتلقیشده اما به ایده عشق مسیحی و اهمیتاش در سنت مسیحیت رسیدیم و مناقشههایی که برانگیخته است. موعظه کوه که در فصل پنجم انجیل متی آمده و در ابتدای این برنامه شنیدید، از جهات مختلف، از جمله از جهت عشقی که عیسی به مردم تهیدست، به آسیبدیدگان و بیماران، و به مردم صبور و عزادار بذل میکند، مورد توجه قرار گرفته است. جملات مشهور پاولوس حواری در نامه به قرنتیان در ستایش از عشق هم از قضا، در فصل سیزدهم نامه به قرنتیان آمده و بهجهت ادبی، و هم به جهت اینکه عشق را برتر از ایمان، معجزه و حتی معرفت مینشاند، اهمیت فوقالعادهای در شناخت مسیحیت دارد. شنیدن این اپیزود از مجموعه دیگرینامه را از دست ندهید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
همه مهتران نزد شاه آمدندبرهنهسر و بیکلاه آمدندچو دینار پیشش فرو ریختندبگسترده زر کهن بیختندببخشود شاپور و بنواختشانبه خوبی بر اندازه بنشاختشانبرانوش را گفت کز شهر رومبیامد بسی مرد بیداد و شومبه ایرانزمین آنچ بد شارستانکنون گشت یکسر همه خارستانعوض خواهم آن را که ویران شدستکنام پلنگان و شیران شدستبرانوش گفتا چه باید بگویچو زنهار دادی، مبرتاب رویچنین داد پاسخ گرانمایه شاهچو خواهی که یکسر ببخشم گناهز دینار رومی به سالی سه بارهمی داد باید، هزاران هزاردگر آنکه باشد نصیبین مرا...آنچه شنیدید از بخش تاریخی شاهنامه فردوسی بود؛ آنجا که حکیم ابوالقاسم فردوسی، سراینده حماسه ملی ایرانیان، ماجراهای دوران شاهنشاهی شاپور ساسانی را روایت میکند. مطابق با داستان، کسی به نام برانوش که از جانب رومیان سخن میگوید به شاپور پیشنهاد صلح میکند و شاپور ساسانی در ازای دریافت غرامت سنگین، از قرار هزاران هزار دینار رومی، و آن هم در سه نوبت در سال، صلح با رومیان را میپذیرد و البته شرط دیگر، ضمیمه شدن شهری به نام نصیبین به شاهنشاهی ایران است. اما ساکنان نصیبین مسیحی بودند و به استناد اینکه «دین کهن» نمیخواهیم و آیین زرتشت و اوستا را نمیپذیریم، به این بند از قرارداد صلح تسلیم نمیشوند.مطابق با روایت فردوسی در شاهنامه، شاپور ناچار از لشکرکشی به این ناحیه میشود و بعد از کشتن بسیاری از مسیحیان و اسیر کردن مابقی مردم این شهر، نصیبین را ضمیمه خاک ایران میکند.در اپیزود دوازدهم از مجموعه دیگرینامه که به آن نام «مسیحیان شهر نصیبین» دادهایم، مایلیم در مورد نوکیشان مسیحی این شهر باستانی در قرن چهارم میلادی با شما حرف بزنیم.شنیدن ایناپیزود از مجموعه دیگرینامه را از دست ندهید.صفحه اینستاگرام گفتوشنود:http://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنود:https://t.me/Dialogue1402
تیرداد: حالا وقتش رسیده. تاج گل را تو بر سر ایزدبانو آناهیتا بگذار.تیرداد: گرهگوار! با تو هستم. تاج گل را بر سر ایزدبانوی ما بگذار.گرهگوار: سرورم! من نمیتوانم چنین کنم. من مسیحیام. تیرداد: چه هستی؟ گرهگوار: مسیحیام. من مسیحی شدهام. تیرداد: نفهمیدم. مذهب این مردم پاپتی؟ پیرو پیامبر گداگشنهها شدهای؟ تو اشرافزادهای چطور به دین عوام گرویدی؟ واقعا خجالت نمیکشی.گرهگوار: سرورم! عیسیمسیح گفت که راهیافتن مردم توانگر به ملکوت خداوند، دشوارتر از عبور یک شتر از چشمه سوزن است و کسی به ملکوت خداوند راه نمیبرد، مگر آنکه دو بار متولد شده باشد. با این حال اگر… تیرداد: حالا من تو را زندهزنده دفن میکنم تا ملکوت خداوند پاک از سرت بیافتد. اگر دوباره از گورچاله من زنده بیرون آمدی، آسمان آفتابی را خواهی دید.در اپیزود یازدهم با عنوان «مسیح در ارمنستان»، به کشور ارمنستان میپردازیم که از جهات مختلف کشوری ویژه است؛ کشوری که برای قرنها موضوع کشاکش سیاسی و نظامی میان شاهان ایران و امپراتوران روم بود و همینطور اولین کشوری ست که آیین مسیح را به رسمیت شناخت.آنچه ابتدا شنیدید گفتوگوی تیرداد سوم، پادشاه ارمنستان، بود با گرهگوار قدیس در معبد آناهیتا. گرهگوار که بنابه روایتی خود از خانوادههای اشرافی اشکانی بود و روابط دوستانه محکمی با تیرداد سوم داشت، فاش میکند که مسیحی شده است. مطابق با داستانها، تیرداد او را محکوم میکند که سیزدهسال در یک گودال زندانی باشد. اما گرهگوار مانند هر مسیحی معتقد دیگری، روزهای دشوار زندان را برای ایمانش تحمل میکند، تا اینکه تیرداد بیمار میشود و ناچار، برای درمان از رفیق قدیمی خود، گرهگوار که طبیب هم بود، کمک میخواهد. بهاینترتیب گرهگوار از زندان نجات مییابد و چون در معالجه شاه موفق میشود، موقعیت ممتازی به دست میآورد. مردم ارمنستان که تا پیش از این خدایان متعدد، از جمله اهورامزدا و آناهیتا را میپرستیدند، مسیحیشدن خود را مدیون زحمات سنت گرهگوار میدانند. در این اپیزود، جزئیات بیشتری از گسترش مسیحیت در ارمنستان و نقش سیاستهای هویتی دولتهای بزرگ و کوچک در آن روزگار خواهیم شنید. اینستاگرام گفتوشنودhttp://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنودhttps://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
شاهنشاه اردشیر دستی برهم میزند و ساقی را صدا میکند: ساقی! ساقی! شراب بیار.نحمیا میرسد و صدای ریختن شراب در جام میآید. اردشیر: غمگینی. چهرهات را اینقدر ناشاد ندیده بودم. نحمیا با کمی دستپاچگی: شاه شاهان تا ابد بپاید. غمگینم چون خبرهای بدی از سرزمینم شنیدهام. امید اینکه عفو کنید. جبران میکنم.اردشیر: چه خبرهایی شنیدهای؟ مگر اهل کجا هستی؟نحمیا: برادرانم از اورشلیم خبرهای ناگواری به پارسه آوردهاند. اورشلیم را سوزاندهاند و دروازههایش را خراب کردهاند. مردمان سرزمینم را آواره کردهاند. مقابر پدرانم آنجاست و همه آنچه از کودکی بهخاطر دارم، به آنجا متعلق است. چگونه غمگین نباشم؟ امید اینکه عفو کنید. همسر شاه که در صدایش مستی هویداست: مرد خوبی به نظر میرسد. بیایید شادش کنیم. خوب است او هم بخندد.اردشیر: نامت چه بود؟نحمیا: نحمیا هستم. مدتیست که افتخار پرکردن پیمانه شاهنشاه پارس با من است. اردشیر: اگر فرمانروای اورشلیم شوی، چه میکنی؟ قادر هستی به هموطنانت کمک کنی؟ نحمیا با دستپاچگی: اجازه دهید پای شما را ببوسم. البته که میتوانم. از خدای خود خواستهام که به من توان دهد تا هموطنانم را یاری کنم. اردشیر: فرمانروایی اورشلیم با تو. دستورهای مقتضی را بعدا صادر میکنم. به شرط آنکه در زمان مشخصی بازگردی و دوباره همینجا به من خدمت کنی. نحمیا با هیجانزدگی در حالی که نزدیک است گریه کند: اجازه دهید پای شما را ببوسم. باور نمیکنم. یهوه، نیایشهای من را شنوده. دل شاه جهان را بر من و سرزمینم نرم کرده است. اردشیر: پس حالا خشنود باش و بنوش. فرمان میدهم که شادمان باشی و با ما بنوشی.نحمیا: جاودانه باشید. تا ابد بپایید.آنچه شنیدید از صحیفه نحمیا نبی، از مجموعه عهد عتیق بود؛ نحمیا که هم برای یهودیان و هم مسیحیان، شخصیت مقدسیست، توضیح میدهد که در دربار اردشیر اول هخامنشی، ساقی پادشاه بوده است. پادشاه که با یکی از همسران خود در شبستان به معاشقه مشغول بوده، شراب طلب میکند و چون چهره ساقی خود را غمگین میبیند، از او پرسوجو میکند. مطابق با این روایت، پادشاه فرمان میدهد که نحمیا حاکم اورشلیم باشد و در بازسازی سرزمین آبا و اجدادی خود، از حمایت دربار ایران برخوردار شود. پژوهشگران این بخش از عهد عتیق را با شواهد و قرائن تاریخی منطبق میبینند. بهاینترتیب، کمکی که پادشاهان هخامنشی به مردم یهود کرده بودند، در متون مقدس آنها و بهویژه در عهد عتیق بازتاب یافته است و از طریق این متون، تا حدی ذهنیت مسیحیان را هم شکل داده است. در اپیزود دهم از مجموعه دیگرینامه، با نام «از ساسانیان تا سکولاریسم»، به گسترش مسیحیت در جهان خواهیم پرداخت و همچنین نگاهی به مفهوم سکولاریسم میاندازیم. اگر از ارتباط این دو عنوان با یکدیگر میپرسید، تا پایان این اپیزود با ما باشید.اینستاگرام گفتوشنودhttp://Instagram.com/dialogue1402کانال تلگرام گفتوشنودhttps://t.me/Dialogue1402#دیگری #پادکست
@demitry.nicklich.rudin
✨️💖🌺 متشکرم 🌺💖✨️
Amir
چنین مخاطبان کمی نشاندهندهی حجم سنگین و بالا و مفید و به شدت بنیادگرا محورِ مطالب شماست، اگر که همه پسند بود جای شک داشت، به هر روی بسیار قدرتمند و درست هستید امیدوارم مستدام باشید
@demitry.nicklich.rudin
✨️🌺💖 متشکرم 💖🌺✨️
arman
موضوع خوبی بود . سپاس
ali h
لینکها فعال نیست.