شاید در جهان من همه پروانه اند

خوانش بر دستنوشته ها و شعرهای #علیرضا_مسیحادم

episode 03 _ gomshodegaan . گمشدگان

⁦🗺️⁩⁦ خدایا مبهوت مانده گانیم به راستی ما گم شدگانیم یا نه، پیدا شدگان زمان ایستاده ... به آینده ای که دیده ایم سفر کرده ایم یا به گذشته ای که ندیده ایم ؟ اصلا بگوییم ما اعتقادی به این حرف ها نداریم چه باور کنیم چه نکنیم ... این برزخ کدام یک از عالمان است؟ انسان های عقل کل ، اینجا کجاست؟ موقعیت زمین است یا زمان ؟ در ناحیه ای که خواب و بیداری تفسیر ندارد انگار که عجایب دیگر دیدنی و سحر آمیز نیستند، حقیقت انکار نشدنی و ماناست «دست ها اسلحه شده اند دستانی که روزی نه چندان دور ، حلقه عشاق بود... لب ها پوشیده شده اند لب هایی که سخن از توانایی می‌زدند... چشم ها حالا با ندیدن ابراز محبت میکنند... عجب ناحیه ی نامقدسی است دنیا حالا که پول چرک کف دست شده و اسلحه ها خاک میخورند باقی موجودات به عصر گذشته زمین سفر کرده اند... ما انسان های اولیه در حبس منتظریم در حالی که چشم انتظار ما کسی نیست آیا متوجه فرق میزبان و میهمان شده ایم؟ یا باز دم از حکومت و عدالت می‌زنیم و آزادی را در حبس حکم ابد میبریم و من هر شب یک روایت کوتاه می‌شنوم به خود آ #علیرضا_مسیحادم . #قرنطینه_انسان . پخش کار جدید با موضوعیت قرنطینه انسان در اپلیکشن های زیر برنامه castbox : Alireza masihadam صفحه اینستاگرام : @masihadam_official کانال تلگرام : @alirezamasihadam لطفاً دنبال کنید نظر بدهید و با مهر نشر دهید. سپاسگزارم

04-22
03:47

Episode 01 - غروب - خوانش از بانو غزل شیربخت

دم های غروب که میشه گوشی تلفن توی اتاق ویرِش میگیره من هم هر روز بر میدارم و انگشت میندازم رو شماره ها و شماره خونه تون رو بدون نگاه به تلفن انگشتی میگیرم  دیگه جای انگشت افتاده روی سر شماره ها... دیگه هیچ عددی هم معلوم نیست... گوشی رو به گوشم میچسبونم و شروع میکنم با چشمانت حرف میزنم از حفظ ... وقتی گوشی رو میزارم هوا روشن شده یک طلوع دیگر با تو حرف زدم  و راضی و خوشحال منتظر غروب مینشینم دنیارو گم میکنم با صدات گاهی میگم غروب چقدر دیر میاد  میگم فاصله طلوع تا غروب باید یک ساعت بود کاش نیم ساعت بود کاش یک دقیقه بود اما یادم می افته طلوع چشمات تا غروب موهات  مگه تو چند قرن زندگی کردی؟؟؟ که انقدر خوب زندگی به من میدی  گاهی انقدر طول میکشه تا غروب که چند بار میرم و میام سروقت تلفن تو! میدونی چرا تلفن تو چون فقط با تو صحبت میکنم و میدونم ارتباطش با امواج موهات قطع شدنی نیست و قابل انتقال به غیر نیست چون صدای بوقش هم برام فرق میکنه چون یک گوش شنوا داره که خسته نمیشه حتی تا هزار طلوع دیگر... نمی دونم ‏پیدا میشن آدم هایی که مثل دوتا دستگاه تلگراف سیمشون بهم وصل باشه، که وقتی چیزی دل این یکی را لرزوند آنور هم دلش بلرزد آدمها برای همین دل نلرزیدن های همزمان است که تنها میمانند. #علیرضا_مسیحادم

09-17
03:01

PH

بعضی از آهنگها رو هم دیگه نمیشه گوش داد

08-31 Reply

مهتاب نایب

گاهی نگاه روشن ترین ادراک ها هم به نگاهش روشن نمی شود ... گاهی آن قدر رفیع ، که سیال ترین اذهان هم توان ترسیمش را حتی بر صفحه خیال خود ندارند ... گاهی هم اما ، خودش را به تو می رساند درست آن لحظه که فکر می کنی ؛«این ترنم موزون حزن تا ابد جاری ست » ، دستت را می گیرد و تو را از این گسترده تاریک می برد ...

03-10 Reply

Recommend Channels