Discover
شعر | با صدای شاعر

شعر | با صدای شاعر
Author: Schahrouz
Subscribed: 1,768Played: 91,923Subscribe
Share
© Schahrouz
Description
شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ
برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید.
برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید.
🔁 لینک کانال تلگرام
https://t.me/schahrouzk
🔁لینک ساندکلاد
https://soundcloud.com/shah-rouz
348 Episodes
Reverse
▨ شعر: دلتنگیها ۲۰▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو شکل ِ راه رفتن ِ تو معنای مثنوی استدر حالت ِ عمیق ِ عزیمتکه منظره راه بازوی صحرایی مرا به تکان میآرد در حالت عمیق عزیمت شتابهای موازی در گردی ِ مچ ِ تو به هم میرسند وباد،صفات ِ باد، شکل عزیز زانو را -که قدرت و اطاعت را با هم دارد- تصویر میکند تا قیصر از کف پای تو قوس ِ بلند ِ طاق ِ نصرت رابرگیرددر حالت ِ عمیق ِ عزیمت که سمت ِ نیمرخ ِ تو برابر ِ نگهم ماند پرواز طوطیان جغرافیای صورت من را در هم ریخت و آسمان،که بایر از درخششهای آبی میشدناگاه نام ِ تو از تمام جهتهامیآمد.وقتی که باز میآیینام تو را تمام جهتهارسم میکنند. و در گذار ِ دامن تو دانههای شنبر ریشههای پیدا پیراهن عبور ِ شعاعمیپوشدپیشانی تو وسعت ِ شیشهاست وقتی که باز میآیی و هر درخت، بوسه استوقتی که مفصل تو ملاقاتی است -بین صفات باد و تکبیر طوفان- و در هوای دهکده، پیشانی تو وسعت اطراف هجر را محدود میکندتو باز میآیی با نافی از خلیج احمر و رانی از عصای موسی و شکل راه رفتن تو معنای مثنوی است، و روح مولوی است اینککز ساق تو حکایت نی رابر میدارد!▨شعر شماره ۱۵ از مجموعه دلتنگیهاشامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶چاپ اول: ۱۳۴۶ــــــــــــــــــــ▨تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری این شعر بر طبق کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، شماره ۲۰ است اما به نظر میرسد در برخی چاپ ها این شعر دلتنگی شماره ۳۱ باشد
▨ نام شعر (ترانه): من هنوزم شبیه بچگیام (از پاستیل تا عشق)▨ شاعر: حامد عسکری▨ با صدای: حامد عسکری♬ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــــمن هنوزم شبیه بچگیامداغ ِ بستنی میسوزه تو گلومتمام ِ روزام تابستون ِ بَمهمن هنوز عاشق کیم ِ دوقلوممن هنوزم شبیه بچگیامتو سرم هزار تا قمری میپرههنوزم وقتی نوشابه میخَرماونی رو ورمیدارم که پُر ترهکلهی زده با ماشین ِ چهارزانوهای همیشه پر خراشدنبال دوشاخه واسه ساختنِتیر کمونایی با دقت کلاشازم عکسی اگه باقی موندهیا کنار نخله یا تو کوچههاشهیشکی واسه من تولد نگرفتتوی اون شهری که قنادی نداشتولی تو یه بچهشهری بودیمهدکودکت ماکارونی میدادبستنی واست یه آرزو نبودمداد ِ نوکیت گرون بوده زیادگلسرهای گرون و رنگارنگبعد یه هفته واست تکراری بود-کمدت -اونی که روش باربی داشتیه کلکسیون جوراب شلواری بودتوی ِ تخت صورتیت خوابیدینوار قصههاتو گوش کردیطبق آماری که عکسا میدانبیست و چندتا کیکو خاموش کردیاسکی توی پیستای قُرُق شدهدلخوشی ِ روزای ِ تعطیلتهلواشکهاتو کیلویی میخریماهی یه تومن پول پاستیلتهمن با کاسهای که زنجیر بِش بودتشنگی م تلف شده اما تونشده یه دفعه امتحان کنیلیوان ِ لب زدهی باباتونمیخوام ساده قضاوتت کنمنمیخوام بگم که من خوب، تو بدیشب به شب تو آینه به خودم میگمهی پسر! کجا به دنیا اومدیما دو تا به درد هم نمیخوریمبذا زندگیت بازم لطیف بشهمن دهاتیام به زندگیت برسحیفه که شناسنامهت کثیف بشه▨حامد عسکری
▨ نام شعر: عروسک کوکی▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــبیش از اینها، آه، آریبیش از اینها میتوان خاموش ماند**میتوان ساعات طولانیبا نگاهی چون نگاهِ مردگان، ثابتخیره شد در دود یک سیگارخیره شد در شکل یک فنجاندر گلی بیرنگ، بر قالیدر خطی موهوم، بر دیوارمیتوان با پنجههای خشکپرده را یکسو کشید و دیددر میان کوچه باران تند میباردکودکی با بادبادکهای رنگینشایستاده زیر یک طاقیگاری فرسودهای میدان خالی رابا شتابی پرهیاهو ترک میگویدمیتوان بر جای باقی مانددر کنار پرده، اما کور، اما کرمیتوان فریاد زدبا صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه«دوست میدارم»میتوان در بازوان چیرهی یک مردمادهای زیبا و سالم بودبا تنی چون سفرهی چرمینبا دو پستانِ درشتِ سختمیتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگردعصمتِ یک عشق را آلودمیتوان با زیرکی تحقیر کردهر معمای شگفتی رامیتوان تنها به حل جدولی پرداختمیتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساختپاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرفمیتوان یک عمر زانو زدبا سری افکنده، در پای ضریحی سردمیتوان در گورِ مجهولی خدا را دیدمیتوان با سکهای ناچیز ایمان یافتمیتوان در حجرههای مسجدی پوسیدچون زیارتنامهخوانی پیرمیتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضربحاصلی پیوسته یکسان داشتمیتوان چشمِ تو را در پیلهی قهرشدکمهی بیرنگِ کفشِ کهنهای پنداشتمیتوان چون آب در گودال خود خشکیدمیتوان زیباییِ یک لحظه را با شرممثل یک عکسِ سیاهِ مضحکِ فوریدر تهِ صندوق مخفی کردمیتوان در قاب خالیماندهی یک روزنقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب را آویختمیتوان با صورتکها رخنهی دیوار را پوشاندمیتوان با نقشهایی پوچتر آمیختمیتوان همچون عروسکهای کوکی بودبا دو چشم شیشهای دنیای خود را دیدمیتوان در جعبهای ماهوتبا تنی انباشته از کاهسالها در لابهلای تور و پولک خفتمیتوان با هر فشار هرزهی دستیبیسبب فریاد کرد و گفت«آه، من بسیار خوشبختم»▨فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر
▨ نام شعر: نیامد▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ پالایش و تنظیم: شهرور کبیریـــــــــــــــــنیامددویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریختکه آفتاب بیایدنیامدبه روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانندکه آفتاب بیایدنیامدچو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، دریدمشبانه روز دریدم، دریدمکه آفتاب بیایدنیامدچه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگشچو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیایدنیامدکشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستوچو آمدم به خیاباندو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیایدنیامداگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان راولی گریستن نتوانستمنه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستمکه آفتاب بیایدنیامد.▨رضا براهنی
▨ نام شعر: کندو▨ شاعر: منوچهر آتشی▨ با صدای: منوچهر آتشی♪ پالایش و تنظیم: شهروز──── ♪ ────کندویی جوان به سدری کهنشکوفههای نارنج چه سست رها میشوند میان دایرههای حوضدر ازدحام سبوهای خُرد و پرندهوز وز نورو آفتابی که ذخیره میشود برای لیالی بی ماکندویی کهن به درختی جوانپوسیده و شکسته فرو میافتندزنبورهای مرده به خاکریز مورچگاننه پیر میشوند نه جوان میمانندمیان دو پردهی فصل، مرگی مهربان دانهچین میکند خستگان راخستگان به نوبت ِ خفتناند که جوانان پَر در آفتاب میشویندبه روز بازار ِلادن و مرزنگوششکوفهها سفینههای سرشار از عسلاندمهیای لنگر گرفتن به سمت بندر ِکندوکندویی جوان به سدری کنسالنه پیر میشوند نه جوان میمانندمرگی مهربان دانهچین میکند خستگان را▨ منوچهر آتشی
▨ نام قطعه: در هاویه کیست؟▨ شاعر: فروغ فرخزادش▨ با صدای: فروغ فرخزاد♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــ▨در معنی «هاویه» باید گفت که دوزخ را گویند و هفتمین و پایینترین طبقه از جهنم راــــــــــــــــــــــــدر هاویه كیست كه تو را حمد میگوید ای خداوند؟در هاویه كیست؟نام تو را ای متعال خواهم سراییدنام تو را با عود ده تار خواهم سراييدزيرا كه به شكلی مهيب و عجيب ساخته شدهاماستخوانهایم از تو پنهان نبود، وقتی كه در نهان به وجود میآمدمو در اسفل ِ زمين نقشبندی میگشتمدر دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده و چشمان تو ای متعال، جنين مرا دیده استچشمان تو جنين مرا ديده است*تذکر: این قطعه، شعر و دکلمه فروغ فرخزاد است در بخش ابتدایی فیلم «خانه سیاه است». که با الهام از آیات عهد عتیق، سروده شده است
▨ نام شعر: اشارات نظر (نشود فاش کسی آنچه میان من و توست)▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــنشود فاش ِ کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر، نامهرسان من توستگوش کن! با لب خاموش سخن میگویمپاسخم گو به نگاهی که زبان من و توستروزگاری شد و کس مَرد ِ ره ِ عشق ندیدحالیا چشم ِ جهانی نگران من و توستگرچه در خلوت ِ راز ِ دل ِ ما کس نرسیدهمه جا زمزمهی عشق ِ نهان ِ من و توستاین همه قصهی فردوس و تمنای بهشتگفت و گویی و خیالی ز جهان ِ من و توست گو بهار ِ دل و جان باش و خزان باش، ار نهای بسا باغ و بهاران که خزان من و توستنقش ِ ما گو ننگارند به دیباچهی عقلهرکجا نامهی عشق است نشان من و توست سایه ز آتشکدهی ماست فروغ مَه و مهروه از این آتش ِ روشن که به جان من و توست
▨ نام شعر: آدمهای اتاق▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی♪ پالایش و تنظیم: شهروز─────♪ ─────اینها چگونه آدمهایی هستندبر پشت دایرهها مثل خواب راه میروندپرندههایی هستند که با بالهای حروف اسفرجانی بر برگهای جهان خواب میروندبر یک گراور آهویی از خاستگاه پیشانیو نیشگون شیرین دندان آبدار عشق نخستین را دارند بر لالههای گوشو موهای زیر ِدریایی که در میانهی باران ماهیان ریز فرو میریزندمثل درختهای زیبایی در جایی که چشم هیچ تماشاگری در کار نیستچگونه آدمهایی هستند که وقتی تو پیش من می آیی و در اتاق میمانیآنها هم میآیند؟▨هفدهم آذر ۱۳۷۲ - تهراناز کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۱۱۲
▨ شعر: اینک این من، سر به سودای پریشانی نهاده▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: حسین منزوی♬ پالایش و تنظیم: شهروز────────♬────────اینک این من : سر به سودای پریشانی نهادهداغ نامت را نشان کرده به پیشانی نهادهگریهام را میخورم زیرا که میترسم ز بارانمثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهادهاز هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟با دل ــ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ــتا که بیدارش کند٬ کی؟ بخت من اکنون که خواب است٬سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهادهذرّه ذرّه میروم تحلیل ٬ سنگ ساحلم منخویش را در معرض امواج توفانی نهادهشاعرم من یا تو؟ ای چشمان تو امضای خود راپای هر یک زین غزلهای سلیمانی نهاده
▨ شعر (ترانه): تهران▨ شاعر: فاطمه اختصاری▨ با صدای: فاطمه اختصاری♪ پالایش و تنظیم: شهروز♪ موسیقی ابتدایی: «مشترک مورد نظر» اثر مارتین شمعون پور────── ♪ ──────تهران و بوی ذرّت مکزیکی و غروبتهران و چند خاطرهی افتضاح و خوبتهران و خط متروی ِتجریش تا جنوباین شهر ِخسته را به شما میسپارمشتهران ِسکته کردهی از هر دو پا فلجتهران ِوصله پینهشده با خطوط ِکجتهران تا همیشه ترافیک تا کرجاین شهر ِخسته را به شما میسپارمشمن روزهای خونی و پر التهاب رامن سطلهای سوختهی انقلاب رابر سنگفرش ِکهنه بساط ِکتاب رابوسیدم و برای شما جا گذاشتممن خش و خش رفتگر از صبح زود راسیگار ِبهمن و ریهی غرق دود رامن هرکه عاشقم شده بود و نبود رابوسیدم و برای شما جا گذاشتمبلوار ِپُردرخت ِولیعصر تا ونکنوشابههای شیشهای و تخمه و پفککابوسهای هرشبه از درد مشترک؛یک روز میرسد که فراموش میشوندتنهاییام نشسته میان اتاقهابر بیست و هشت سالگیام؛ جای داغهاگریه نمیکنم همهی اتفاقهایک روز میرسد که فراموش میشوند
▨ نام شعر: تا گل سرخ شدن▨ شاعر: ایرج جنتی عطایی▨ با صدای: ایرج جنتی عطایی♪ پالایش و تنظیم: شهروز──── ♪ ────این شعر در رثای خسرو گلسرخی سروده شده────────باغبان، پیر ِ گریان ِشبیخون خورده، گفت:-" بی تو ای غنچه گل سرخهمه گلهایم، گل ِ حسرت شدهاندو نسیم، بوی بیباوری و تسلیمبوی تن در دادن دارد▨خاک اگر خاک کرامت باشددهن ِ باغ پر از فریاد استو درخت، سرخی ِ کینهی گل را میسرایدبا خشمکاش؛ ای کاش باز در باغ، گل ِسرخی بودباغبان بر سر نعش ِ گل ِ سرخ نشستگل ِسرخ، آخرین سرخ گل ِخونآلودگل شهیدِ نعرهی باغستانگل سرخ، تیرباران شدهی جوخهی یخزیر رگبار ِ زمستانی ِ شبخواب آزادی رویش می دید▨قلب سبز گل سرخبا صدایی خونین در شب باغ سرود:-"از شب سرد زمستان تا سحرسحر سرخ بهارفاصله فریاد استتا گل ِ سرخ شدن راهی نیستمی توانی گل سرخی باشی"باغبان اشکش را با پر ِ شال ِچهل تکه زُدود▨سیام بهمن ماه ۱۳۵۳ایرج جنتی عطایی
▨ نام شعر: تو پرندهی نقرهگون▨ شاعر: هوشنگ چالنگی▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتو پرندهی نقرهگون وگلهای صخره را نخواهی دیداینجاکه سایههای اشباحیتن به مرگ نمیسپرندپس کنار این سوتهای بخشندهکه میگذرند ونفس این نقرهکه فرومیریزدبمان و نگاه کنگیاهی بومی راکه روح اقلیمی خویش به تماشا نهاده استاما من دورم دور ومیتوانم درین یالها بخزم ومرگ را تحقیر کنمبرخاستهامولی به یاد نمیآرمخلوتی را که برای وداع داشتمکمان کشیده میشود و منشانههایم را از آهی طولانیبیرون میبرم.▨ هوشنگ چالنگیاز دفتر شعر زنگولهی تنبل
▨ نام شعر: عاشقانه▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــای شب از رویای تو رنگین شدهسینه از عطر توام سنگین شدهای به روی چشم من گسترده خویششادیم بخشیده از اندوه بیشهمچو بارانی که شوید جسم خاکهستیم زآلودگیها کرده پاکای تپشهای تن سوزان منآتشی در مزرع مژگان منای ز گندمزارها سرشارترای ز زرین شاخه ها پربارترای در بگشوده بر خورشیدهادر هجوم ظلمت تردیدهابا توام دیگر ز دردی بیم نیستهست اگر، جز درد خوشبختیم نیستای دل تنگ من و این بار نور؟هایهوی زندگی در قعر گور؟ای دو چشمانت چمنزاران منداغ چشمت خورده بر چشمان منپیش از اینت گر که در خود داشتمهرکسی را تو نمیانگاشتمدرد تاریکیست، درد خواستنرفتن و بیهوده خود را کاستنسر نهادن بر سیهدل سینههاسینه آلودن به چرک کینههادر نوازش، نیش ماران یافتنزهر در لبخند یاران یافتنزر نهادن در کف طرارهاگمشدن در پهنهٔ بازارهاآه، ای با جان من آمیختهای مرا از گور من انگیختهچون ستاره، با دو بال زرنشانآمده از دوردست آسماناز تو، تنهائیم خاموشی گرفتپیکرم بوی همآغوشی گرفتجوی خشک سینهام را آب، توبستر رگهام را سیلاب، تودر جهانی اینچنین سرد و سیاهبا قدمهایت قدمهایم به راهای به زیر پوستم پنهان شدههمچو خون در پوستم جوشان شدهگیسویم را از نوازش سوختهگونههام از هرم خواهش سوختهآه، ای بیگانه با پیراهنمآشنای سبزهزاران تنمآه، ای روشن طلوع بیغروبآفتاب سرزمینهای جنوبعشق دیگر نیست این، این خیرگیستچلچراغی در سکوت و تیرگیستعشق چون در سینهام بیدار شداز طلب، پا تا سرم ایثار شداین دگر من نیستم، من نیستمحیف از آن عمری که با من زیستمای لبانم بوسهگاه بوسهاتخیره چشمانم به راه بوسهاتای تشنجهای لذت در تنمای خطوط پیکرت پیراهنمآه، میخواهم که بشکافم ز همشادیم یکدم بیالاید به غمآه، میخواهم که برخیزم ز جایهمچو ابری اشک ریزم هایهایاین دل تنگ من و این دود عود؟در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟این فضای خالی و پروازها؟این شب خاموش و این آوازها؟ای نگاهت لایلائی سحر بارگاهوار کودکان بیقرارای نفسهایت نسیم نیمخوابشسته در خود، لرزههای اضطرابخفته در لبخند فرداهای منرفته تا اعماق دنیاهای منای مرا با شور شعر آمیختهاینهمه آتش به شعرم ریختهچون تب عشقم چنین افروختیلاجرم، شعرم به آتش سوختی▨فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر
▨ نام شعر: دانوب ِ خاکستری▨ شاعر: محمد مختاری▨ با صدای: محمد مختاری▨ پالایش و تنظیم: شهروز______________________آن اتفاق که روزی باید میافتد آیا افتاده است؟یا من هنوز باید از این سو به آن سوی دنیا بگذرمو چشم در چشم بگردانم بگردم بر خطی که رویا در انتهایش ثابت میماند؟تا آمدم درخشش خورشید را بر برف خاموش و یکدست تماشا کنمتاریکی و هیاهو نگاه و شیشه را فرو بلعید و محو شد مسافتشمارتاریخ در فضای سیاهی معلق استو کش میآید در نقطهچینی سفید که سرعت میگیرد دمبهدماینجا کجای دنیاست؟ بعد از درختهای سپیدی که دیدهامبعد از هزار رود که میباید آبی میزد (اما قطعا سیاه میزدهست) تازه عبورم از جنگلهاییست که بوی خاسکتری میپیچاننداز کوره راههای پوشیدههمراز استخوانی کسانی که چشم میگشودهاند از دودی خاکستری به ابری خاکستریکه سایه میانداخته است بر رویا و جنایتاز کورههای دیروز فاصلهای نیست تا این حافظه که محو میگذرداز این تونل که بگذرم انگار باز میخواهد اتفاق بیفتدخانه چه دور مانده است و گورستانها چقدر تکرار میشوند▨محمد مختاری - وین لینتس ۲۶ بهمن ۱۳۷۴ از مجموعه شعر وزن دنیا صفحهی ۹۳______________________این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی نه ماه پیش از قتل دردناک او
▨ نام شعر: سفری در پیش است▨ شاعر: تورج نگهبان▨ با صدای: تورج نگهبان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازسفری به بلندای زمین تا خورشیدو به پهنای دیار تردیدسفری به فراسوی جهانِ خاکیعالمِ افلاکیدر گذرگاهِ غریبی که نه صبح است و نه شامنه نشان است و نه نامنه خزانی، نه بهارنه زمانی در کارساعتِ قلب ز کار افتادهستبا زمان، جان دادهستسفری نرم و سبکبه سبکبالیِ پرواز خیالبینیاز از پر و بالبینیاز از همه خوبی و بدیکینههای ابدیحیله و دانشِ انسانِ دوپاآدمِ سربههواآدم؛ این ذرهی ناچیز بزرگآدم؛ این برّهی در قالب گرگجُنگی از حادثهی اوج و حضیضمشتی از فلسفهی ضد و نقیضگاه تا عرشِ خداوند در اوجگاه بر کشتیِ بشکسته ز موجسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازسفری در پیش استسفری دور و درازسفری در آغازمن از این سفر دور و درازبازمیگردم و، بازدوست دارم که تو با من باشیهمه با من باشندهمه اینها که کنون اینجایندیا که بعد از من و ما میآیندهمهی ما که به یک شاخهی بودن وصلیمهمهی ما که ز یک خون و هزاران نسلیمهمه آنان که تواناییِ معنا دارندهمه آنان که دلی عاشق و شیدا دارنددوست دارم همه با من باشندغمِ من، دوستِ من،دفتر من، عشقفرزند، پدر، مادرِ مندوست دارم همه با من باشند.▨تورج نگهبان
▨ شعر: دلتنگیها ۱۷▨ شاعر: یدالله رویایی▨ با صدای: یدالله رویایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآنگاه كویر ِمشكل رااز فاصله ساختندآغاز مرغ بودآغاز بال پایدارو مرغ اول جهان ناگاهوقتی كه كویر مشكل رااز فاصله ساختندفریادی سخت بركشیدو سمت شنها را آشفتفریاد میان آب افتادو آببا زمزمه تارهای صوتی را لرزاندو حافظهی قنات را باد آزردوقتی كه تارهای صوتیدر گوشت آبمیلرزید▨شعر شماره ۱۷ از مجموعه دلتنگیهاشامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶چاپ اول: ۱۳۴۶ــــــــــــــــــــــــــــتذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۶ است
▨ شعر: دو قطبِ یک رخوت▨ شاعر: بیژن الهی▨ با صدای: شهروز ♪ پالایش و تنظیم: شهروز─────♪ ─────میمانی وچُرتی کوتاهبا آبیی دخترانهی بدقولیها. ـدر گُلخانهی سایه دارکه دَم کردهست.و نورِ چشمکه پُشتِ شیشهها را روشننگاه میدارد، ـکه تو نمیآید.▨از کتاب «دیدن»، انتشارات بیدگل، صفحهی۵۳ سروده شده به سال ۱۳۴۹ ───────♪ ───────بیژن الهی جز شاعرانی است که متاسفانه هیچ قطعه ای با صدای خودش در دست نیست. از سویی جایگاه مهم او در شعر مدرن ایران، غیرقابلانکار است. به همین دلیل بر آن شدم تا تعدادی از آثار این شاعر را با صدای خودم اجرا کنم، تا جای او و شعرهایش، در بین شاعران معاصر خالی نماند
▨ نام شعر (ترانه): دوبارهها (ساعت عاشق شدن)▨ شاعر: شهیار قنبری▨ با صدای: شهیار قنبری♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــدوباره ماهی ِ سرخ، دوباره آبی ِ آبدوباره عیدی من؛ غزلای تُرد ِ نابدوباره دستای تو سفرهی هفت سین ِ منوقت ِ تحویل ِ بهار، ساعت ِعاشق شدندوباره مادربزرگ رخت ِ نو سوزن زدهتخممرغ ِ رنگی هم از قفس در اومدهساز ِ پُر ناز ِ تو کو؟ نُت به نُت از ما بگواز ترانه چکّه کُن در بهار ِ شست و شودوباره لمس ِ علفِ، عطر ِ زاییدن ِ گلدوباره رنگینکمون روی ِ تنهایی ِ پلدوباره قایمموشک سر ِ چارراه ِ شلوغدوباره عید دیدنی از غزلهای فروغقصهی دوبارهها، سکهای به نام ِ مادوباره شهزادهای عاشق ِمرد ِ گداما باید دوباره بچگی کنیمسبزی بهارو زندگی کنیم
▨ نام شعر: چه آتشی است مگر▨ شاعر: حیدر یغما (متخلص به یغمای نیشابوری)▨ با صدای: یغما نیشابوری♬ موسیقی: کیهان کلهر♬ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــچه آتشی است مگر در درونِ پُر مَحَنامکه جان خلق بسوزد ز گرمیِ سخنمچه شد که آن همه شوق ِ گل و گلستانها خرابهها شد و چون مرغ ِ شبگزین وطنمبزرگِ مجلس وعظم؛ کجاست دستارم؟امیر ِ محفل ِ علمم، دریدهپیرهنمرمیده چرخ به ویرانم و نمیگویدکه من به بزم ادیبان امیرِ انجمنمکنم ز دام ِ جهان میل ِ بر گذر یغماولی فسوس که پابند ِریسمان ِ تنم
▨ نام شعر: عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن▨ شاعر: مهدی فرجی▨ با صدای: مهدی فرجی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــاین مستهای بیسروپا را جواب کنامشب شبِ من است، مرا انتخاب کنمهمانِ من تمامی اینها و پای منقلیان و چای مشتریان را حساب کنتمثال شاعرانهی درویش را بکَنعکس مرا به سینهی دیوار قاب کنهی قهوهچی! ستاره به قلیان من بریزجای زغال، روشنش از آفتاب کنانگورهای تازهی عشقی که داشتمدر خمرههای کهنه بخوابان، شراب کناز خون آهوان بده ظرفی که تشنهامماهیچهی فرشته برایم کباب کناز نشئه خلسهای بده، از سُکر جرعهایافیون و می بیار، بساز و خراب کندستم تهی است هر چه برایم گذاشتیبا خندههای مشتریانت حساب کن▨مهدی فرجی
























صدای زیبایی برای خوانش شعر دارند اما چندین جا رو اشتباه خوندند. که بدترینش اونجا بود که فروغ میگه: «با توام دیگر ز دردی بیم نیست» که مشخصاً «با توام» یعنی: با تو مرا. (ام در نقش مفعول پیوسته) درحالی که لحن و مکث نابجای ایشون نشون میده تصور کردهاند شاعر با هشدار به محبوب خود میگوید: با تو هستم! (ام در نقش ضمیر فعلی»
این چه چرت و پرتی بود خدااااا اخه دف دفد دف
عالی شعر صدا مکث خوانش👍👍👍
افسوس از این شاعر که قدرش رو ندونستن
واقعا شعر یعنی این یادشان گرامی
سلام به دوستِ دستودلباز ِ گرامی شهروزِ نازنین علیرضا آذر که از شعرای جوان مطلوبم هستن جایی گفتن: (شاعر اگر ربِّ غزلخوانیاست عاقبتش "نصرت رحمانی است حضرت تنهای بهم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته) پیشنهاد میکنم شعرِ خشخاش از نصرت رحمانی و "آلبوم" از علیرضا آذر را در صفحه بگذارید اولی را که حتماً میشناسید(در عطر گرم آفتاب دشتهای شرق...) آلبوم هم به عنوان اجتماعیترین شعر آذر برای من عزیز است،امیدوارم نشنیده باشید که به عنوان هدیهای از من به یادتان بماند🤗🤭 ارادتمند:شهریار دُر
ای متناقض ابدی ...
جانم....
چقد زیبا🌸
شهروز کبیری عزیز نه واژه سازی نیست... شما با پالایش اصوات شاعران ،به بهترین شکل ، ادای دین نمودید به ادبیات فاخر ایرانی دوستدار شما هستیم
...چه باک از آتشِ دوران،که خواهد داد بر بادم الا ای صبح آزادی....
سپاس فراوان از شما بابت ایجاد مجموعه اشعار بزرگان
🥺👏
عالی بود، یک جهان ارادت🌿
🙏🏻💫🙏🏻💫🙏🏻
بهبه،ایرج میرزا اولین کتاب شعرِ قابل دسترس در محیط پیرامون من بود که سراغ آن میرفتم و انگیزهی کودکانهای هم که داشتم البته انجام ِ"کارِ بد" بود. به خیال خامِمان ،هرچند برخورد بزرگتر ِ شعرخوانمان (پدرم)کمی ذوق کارِ بد را کم کرد و بعداً درککردم که بیشترین شعریتِ کارهاش هم در رکیکترینشان بود و معنای نهفتِه محتوایشان هم دلیلی برای تشویق شدن ِ من و همبازی کودکیم به جای تنبیه بوده این موضوع خیلی زود سلیقه و گزینشِ هنریِ من را متفاوت ،سنتشکن و بیپیرایه کرد (برو عارف که ایرجپاکباز است...
زیباست🍃
کاش با صدایِ شاعر (هم) بود.💛
زیبا 💛
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است