Discover
شعر با صدای شاعر

شعر با صدای شاعر
Author: Schahrouz Kabiri
Subscribed: 184,480Played: 4,359,358Subscribe
Share
© Schahrouz Kabiri
Description
شعر معاصر و ادبیات ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید. دانلود و شعرهای بیشتر در تلگرام ما.
ادبیات | شعر | غزل | ترانه | شعر نو | هنر | هوشنگ ابتهاج | احمد شاملو | شعرخوانی | براهنی | شهریار
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
198 Episodes
Reverse
▨ نام شعر: تسلی و سلام▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدیدی دلا که یار نیامد؟گرد آمد و سوار نیامد بگداخت شمع و سوخت سراپایوآن صبحِ زرنگار نیامد آراستیم خانه و خان راوآن ضیفِ نامدار نیامد دل را و شوق را و توان راغم خورد و غمگسار نیامد آن کاخها ز پایه فرو ریختوآن کردهها به کار نیامد سوزد دلم به رنج و شکیبتای باغبان! بهار نیامد بشکفت بس شکوفه و پژمرداما گلی به بار نیامد خوشید چشم چشمه و دیگرآبی به جویبار نیامد ای شیرِ پیرِ بسته به زنجیرکز بندت ایچ عار نیامد زی تشنه کشتگاهِ نجیبتجز ابر زهربار نیامد یکّی از آن قوافل پر بار-- ران گهرنثار نیامد ای نادر نوادر ایامکت فرّ و بخت یار نیامد دیری گذشت و چون تو دلیریدر صف کارزرار نیامد افسوس کاین سفاین حرّیزی ساحل قرار نیامد وآن رنج بی حساب تو درداکچون هیچ در شمار نیامد وز سفله یاوران تو در جنگکاری بجز فرار نیامد من دانم و دلت که غمان چندآمد ور آشکار نیامد چندان که غم به جان تو باریدباران به کوهسار نیامد▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیدتهران - فروردین ۱۳۳۵ Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: عقاب▨ شاعر: پرویز ناتل خانلری▨ با صدای: پرویز ناتل خانلری▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــاین شعر به صادق هدایت تقدیم شده استــــــــــــــــــگشت غمناک دل و جان عقابچو از او دور شد ایام شَبابدید کش دور به انجام رسیدآفتابَش به لبِ بام رسیدباید از هستی دل برگیردره سوی کشور دیگر گیردخواست تا چارهی ناچار کنددارویی جوید و در کار کندصبحگاهی ز پی چارهی کارگشت بر باد سبک سیر سوارگلّه کآهنگ چرا داشت به دشتناگه از وحشت پر ولوله گشتوان شبان، بیم زده، دلنگرانشد پی برهی نوزاد دوانکبک، در دامن خاری آویختمار پیچید و به سوراخ گریختآهو اِستاد و نگهکرد و رمیددشت را خط غباری بکشیدلیک صیاد سَر دیگر داشتصید را فارغ و آزاد گذاشتچارهی مرگ، نه کاریست حقیرزنده را دل نشود از جان سیرصید هر روزه به چنگ آمد زودمگر آن روز که صیاد نبودآشیان داشت در آن دامنِ دشتزاغکی زشت و بد اندام و پلشتسنگها از کفِ طفلان خوردهجان ز صد گونه بلا در بردهسالها زیسته افزون ز شمارشکم آکنده ز گند و مرداربر سر شاخ ورا دید عقابز آسمان سوی زمین شد به شتابگفت که: «ای دیده ز ما بس بیدادبا تو امروز مرا کار افتادمشکلی دارم اگر بگشاییبکنم هرچه تو می فرمایی»گفت: «ما بندهی درگاه توییمتا که هستیم؛ هواخواه توییمبنده آماده، بگو فرمان چیست؟جان به راه تو سپارم، جان چیست؟دل، چو در خدمت تو شاد کنمننگم آید که ز جان یاد کنم»این همه گفت ولی با دل خویشگفت و گویی دگر آورد به پیشکاین ستمکار قوی پنجه، کنوناز نیاز است چنین زار و زبونلیک ناگه چو غضبناک شودزو حساب من و جان پاک شوددوستی را چو نباشد بنیادحَزْم را باید از دست نداددر دل خویش چو این رای گزیدپر زد و دورتَرَکْ جای گزیدزار و افسرده چنین گفت عقابکه: «مرا عمر، حبابی است بر آبراست است این که مرا تیز، پر استلیک پرواز زمان تیزتر استمن گذشتم به شتاب از در و دشتبه شتاب ایام از من بِگُذشتگر چه از عمر، دل سیری نیستمرگ میآید و تدبیری نیستمن و این شهپر و این شوکت و جاهعمرم از چیست بدین حد کوتاه؟تو بدین قامت و بال ناساربه چه فن یافتهای عمر دراز؟پدرم از پدر خویش شنیدکه یکی زاغ سیه روی پلیدبا دوصد حیله به هنگام شکارصد ره از چنگش کردهاست فرارپدرم نیز به تو دست نیافتتا به منزلگه جاوید شتافتلیک هنگام دم بازپسینچون تو بر شاخ شدی جایگزیناز سر حسرت با من فرمودکاین همان زاغ پلید است که بودعمر من نیز به یغما رفته استیک گل از صد گلِ تو نشکفته استچیست سرمایهی این عمرِ دراز؟رازی این جاست، تو بگشا این راز»زاغ گفت: «ار تو در این تدبیریعهد کن تا سخنم بِپْذیریعمرتان گر که پذیرد کم و کاستدگری را چه گنه؟ کاین ز شماستز آسمان هیچ نیایید فرودآخر از این همه پرواز چه سود؟پدر من که پس از سیصد و اندکان اندرز بد و دانش و پندبارها گفت که بر چرخ اثیربادها راست فراوان تاثیربادها کز زبر خاک و زندتن و جان را نرسانند گزندهر چه از خاک، شوی بالاترباد را بیش گزندست و ضررتا بدانجا که بر اوج افلاکآیت مرگ شود، پیک هِلاک▨(ارایهی ادامهی شعر، به دلیل محدودیت کاراکتر، در اینجا مقدور نشدـــــــــــدکتر پرویز ناتل خانلریبیست و چهارم امرداد ۱۳۲۱ Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: ما نیز▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــتقدیمنامهی شاعر: به محمدجواد گلبنـــــــــــــــــما نیز روزگاریلحظهیی سالی قرنی هزارهیی ازاین پیشتَرَکهم در اینجای ایستاده بودیم،بر این سیّاره بر این خاکدر مجالی تنگ ــ همازایندست ــدر حریرِ ظلمات، در کتانِ آفتابدر ایوانِ گستردهی مهتابدر تارهای باراندر شادَرْوانِ بوراندر حجلهی شادیدر حصارِ اندوهتنها با خودتنها با دیگرانیگانه در عشقیگانه در سرودسرشار از حیاتسرشار از مرگ.□ما نیز گذشتهایمچون تو بر این سیاره بر این خاکدر مجالِ تنگِ سالی چندهم از اینجا که تو ایستادهای اکنونفروتن یا فرومایهخندان یا غمینسبکپای یا گرانبارآزاد یا گرفتار.□ما نیزروزگاریآری.آریما نیزروزگاری…▨ احمد شاملو - بیست و دوم دیماه ۱۳۷۲از دفتر شعر در آستانهـــــــــــــــــپینوشت: نسخهی صوتی این شعر با نسخهی چاپ شدهاش، در چند سطرِ انتهایی، تفاوتهایی دارد Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنیست▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: فریدون فرخزاد▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــدلم گرفتهاستدلم گرفتهاستبه ایوان میروم و انگشتانم رابر پوست کشیدهی شب میکشمچراغهای رابطه تاریکاندچراغهای رابطه تاریکاندکسی مرا به آفتابمعرّفی نخواهدکردکسی مرا به میهمانیِ گنجشکها نخواهدبردپرواز را بهخاطر بسپارپرنده مُردنیست▨ فروغ فرخزاداز دفتر شعر تولدی دیگر (شامل شعرهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲)ـــــپینوشت: این شعر، آخرین شعر فروغ فرخزاد است. Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ شعر: خطاب به پروانهها▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــشبانهروز من از سرسرای سبز سروهای شما می گذشتپروانههای از جان گذشتهی گذشته و آیندهحرامیانی که ماههای مرا از آسمانها، از فصلها و از رواقهای عاشقانه به یغما میبردنداکنون تسلیم میشوندهان بنگرید! من، پهلو به پهلوی خیل نهنگهای جوان غوطه میخورمفانوس فلسهاي ماهيان اقيانوس ... بر منظر من استدر مرتع سماع هزاران هزار كوسه ... گردابهاي سرخ جهان را ميرقصانمو پلههاي قزلآلا ... از چشمهاي من ... هماره مسافرهاي زيبا را ... به كهكشان كشفهايجديدم ميآورندشبكورهاي كيهانيدر ظلمتي ابدي ميچرخنداما منيك آسمان نواز عشق ِ آفتابهاي جوان آفريده اماز آسمان نهفته نخواهم داشتكه چشمهاي من همه را ديده ستماهي دوشقه ميگذرد از كنار ابرچون ذوالفقاري بيقبضهديده ست چشمهاي من همه را ديده ستحرامياني كه ماههاي مرا از آسمانها، از فصلها و از رواقهاي عاشقانه به يغما ميبردنداكنونتسليم ميشوندشبانهروز من از سرسراي سبز سروهاي شما میگذشتپروانههاي از جان گذشتهي گذشته و آيندهاز چشم آدميان، روزييا مثل خداي رومي پنهان خواهم شديا مثل شمس هموطنمدر غوغایی مشكوك و رمزواره و گستاخ جان خواهم دادبا چشم باز در صف نظارگان بايستيد؛ پهلو به پهلوي خيل نهنگهاي جوانغوطه ميخورمديده ست چشمهاي من همه راديده ست▨هشتم تا دهم خرداد ماه ۱۳۷۰تهراناز کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۴۱ Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: از میهن آنچه در چمدان دارم▨ شاعر: اسماعیل خویی▨ با صدای: اسماعیل خویی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــاین شعر، گلایهای است از شاعر برای دوستان و همقلمان خود که از طرفی او را به مهاجرت از ایران تشویق کردند و از سوی دیگر او را بایکوت کرده و تنها گذاشتند. در این شعر به شعر شفیعی کدکنی (ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها...) اشاره و از آن انتقاد میشود و همچنین به عبارت (چراغم در این خانه میسوزد) از احمد شاملوــــــــــــــــــــــــوطن کجاست؟دلم برای چه تنگ است؟گاهی از خود میپرسمو دوست کیست؟دلم برای که تنگ است؟ هنوز در گوشم زنگ میزند پیامتان که:"نداری دگر امان این جا"و پندتان که:"خدارا! برو! ممان این جا!"چنینم اکنون از چیست پسکه هر چه سوغات از کوی و سوی شما میرسدبه جز هلاهل و زقوم و زقنبوت ملامت نیست؟چه کردهام؟به جز که پند شما را به جان پذیرفتهامو در نتیجه هماکنونبه لعنتآبادی از خاموشی و فراموشی نخفتهامچرا به سرزنشم چنین و چندین بیپروایید؟خدا نخواسته مستید و منگ؟و یا به دلبری از طاعبان پاک مسلمانهمین تظاهر و تزویری میفرمایید؟به خویشراهم دادیدو در پذیرش و تایید خودپناهم دادید سپاه جهل و جنونراه ِخانه چون بر من بستچه کردهام؟خدای من! اکنون چه کردهام؟چه شدهاست؟که بر شکیبِ خداوارتان گران میآیدهمین کههمچو منی نیزدر کجای چه هنگامی از جهان شماهستچه کردهام؟خدای من چه کردهامکه دوست نیزنهد هیمهام بر آتشِ جان؟درون دوزخِ بیدرکجای مندریغچو رخت بربستم از میهنی که قاتل جان یا آرمانم می شداگر در آن میماندمکاشای کاش میآمدیددر گمرکِ گریزتفتیشم میکردیدتا میدیدیدکه هیچ در چمدانمجز جانم نیستو هیچجز جانمچمدانم نیستگرانبها بیتردیدچرا که ساخت ایران استو پُرپُر از حریرِ سخنحلّهی تنیده ز دلبافته ز جانمصونبه لطفِ خداداد خویشچو جامهدان بهاراز تفتیشبه ویژه وقتیمرزهای بینش و ارزشبه چنگِ گردنهبندان و باجگیران استو چند مشتی فرهنگ سرخوشانهی آهنگ و رنگ نیزدر آن جاسازی کردهامنیازِ جان و دل عاشقیکه نقش ایوان را همارج میگذاردبه کوری دلِ نوخواجهگان مرگپرستی کهجز سکوت و سیاهیآرایهای نپسندندبه خانهایکه خود از پای بست ویران استدریغ، درددریغچه کردهامکه سزاوار سرزنشهاتان باشم؟جز این کهرفتمچرا که میدانستمجز در خامشای گورستاننیستکه میتوانم با تان باشمچه کردهام؟جز این که میدانستمبا تان ماندنجنازه ام خواهد کردجز این که میدیدمرفتن استکه تازهام خواهدکردجز این کهدر کف آن نرخداکه بر سپهرِ شما فرمان میراندنخواستم بمانمو با دروغکه از گلوی تمام بلندگوهاتان فریاد میکشیدنمیتوانستم هم روال بخوانمو ابرِ جانمجانِ ابری خود رااز تَف دمهای پُر جهنم آن اژدهابه در بردموبه بادهای جهانش سپردمورفتمبدان امید که در برکهی کجاادامهی دریاتان باشمچه کردهام؟چه کردهامکه سزاوار سرزنشهاتان باشم؟چرا طلبکارید از من؟چه چیزتان را با خود بردهام؟چرا چنین بیزارید از من؟چه کردهامجز اینکهپیشتر و بیشتر از روزگارو هستنِ مرگ آلودتاننمردهامدریغبه جز سکوت ندارم سپر به جان سخنچو تیر طعنه نهد دوست در کمان سخنبه لعن دشمن من طعن دوست نیز افزودمگر سکوت من آید مرا زبان سخنگلایه می کنم از یار و لاف عشق زنمشد آن زمان که سر آید مرا زمان سخننگاهبان شرف گر نباشدم، اما...▨ اسماعیل خویی Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: تبعیدی خویش▨ شاعر: شمس لنگرودی▨ با صدای: شمس لنگرودی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــدوستان منانگار حرفهایتان شنود میشوداز شادی نگوییداز آرامش نگوییدسرنوشتتان را باد بر شنهای کویر مینویسد که سرگردانیتان پایانی نداردآیا جهنم نامِ دیگر این جهان نیست؟و زندان نامِ دیگرِ قلبِ من؟بچههای عزیزچشمهای بیپناه شما کافیستکه گلولهها گریان به کارخانهی خود برگردندو سربازخانههابدل به مغازهی اسباببازی شوندقلب نازکتاندریاچهی اشک استو یگانه پناهِ شماپیراهنِ مادران شمادوستانمانببخشید ما راما تبعیدی خویشیمو در تن خود غریبیم▨شمس لنگرودی Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: خنده سرد▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــصبحگاهان که بسته میمانَدماهی آبنوس در زنجیردم طاووس پر میافشاندروی این بام تنبشُسته زقیر.چهرهسازانِ این سرای درشترنگدانها گرفتهاند به کفمیشتابد ددی شکافتهپشتبر سرِ موجهای همچو صدف.خندهها میکنند از همهسوبر تکاپوی این سحرخیزانروشنان سربهسر در آب فروبه یکی موی گشته آویزان.دلربایانِ آب بر لب آبجای بگرفتهاند .رهروان با شتاب و در تک و تابپای بگرفتهاند.لیک بادِ دمنده میآیدسرکشَ و تندلب از این خنده بسته میماندهیکلی ایستاده میپاید.صبح چون کاروانِ دزد زدهمینشیند فسردهچشم بر دزدِ رفته میدوزدخندهی سرد را میآموزد .▨ نیما یوشیجاسفندماه ۱۳۱۹ Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: هیچ▨ شاعر: مظاهر مصفا▨ با صدای: مهدی نوریان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــمردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچجان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچاز شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهامتا رخت خویش باز کنم در دیار هیچاز کوره راه هرگز و هیچم مسافریدر دست خون هرگز و در پای خار هیچدر دل امید سرد و به سر آرزوی خامدر دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچدر کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگربر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچدنبال آب زندگی از چشمه سار مرگجویای نخل مردمی از جویبار هیچدست از کنار شسته نشسته میان موجپا بر سر جهان زده سر در کنار هیچاصلی گسسته مانده تهی از امید وصلفرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچخون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سالدر پای شغل هرگز و در راه کار هیچدیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهولعقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچبا عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعفبا حکم اختیار و به دست اختیار هیچهم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجویاز دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچچندی عبث نهاده قدم در ره خیالیکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچعمری فشانده اشک هنر زیر پای خلقیعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچقاف آرزوی باطلم از دشت پرغرابسیمرغ جوی غافلم از کوهسار هیچناآمده نتاجی ام از پشت هول و وهمنابافته نسیجی ام از پود و تار هیچگم کرده راه پیکی ام از شهر بی نشانپیغام پر زپوچ رسانم به یار هیچخاموش قصه گویم و گویای اخرسمبی پای بادپویم در رهگذار هیچگویایی سکوتم و بیتابی درنگتمکین بیقراری ام و بیقرار هیچصرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاکنقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچبیع و شرای خونم و بیّاع داغ و دردبازارگان مرگم و گوهرشمار هیچجنس همه زیانم و سودای هیچ سودسوداگر خیالم و سرمایهدار هیچسیم سپید سوختهام در شرار پوچزرّ امید باختهام در قمار هیچگنجینهٔ دریغم و ویرانهٔ فسوساندوهگین بیهده افسوس خوار هیچآیای بی جوابم امّای بیدلیلگفتار پوچ گونه و پنداروار هیچناپایدار کوهم و برجای مانده سیلگردون نورد گردم و گردون سپار هیچگردنده روزگارم و چرخنده آسمانلیل و نهار سازم و لیل ونهار هیچپرگار سرنگونم و عمری به پای سربر گرد خویش دور زده در مدار هیچعزلت نشین خانهٔ بی آسمانه اممحنت گزین بی در و پیکر حصار هیچسرمست هوشیاری و هشیار مستی امبر لب شراب هرگز و در سر خمار هیچاندیشهٔ محالم و سودای باطلممعنی تراز صورت و صورت نگار هیچدر وادی فریبم و لب تشنهٔ سرابدر خانهٔ دروغم و چشم انتظار هیچآزادهٔ اسیرم و گریان خندهرویگریان ز چشم خنده بر این روزگار هیچبدنامی حیاتم و بر صفحهٔ زمانبا خون خود نگاشتهام یادگار هیچصلح آزمای جنگم و پیکارجوی صلح بی هم نبرد هرگز و چابکسوار هیچتیر هلاک یافتهام از شغاد کیدخطّ امان گرفته از اسفندیار هیچبر دوش خویش کشتهٔ خود را کشیدهامتا ظلم گاه معدلت از کارزار هیچمحکوم بی گناهم و معصوم بیپناهمظلوم بی تظلّم و مصلوب دار هیچدردم ازین که تافتهام از امید سردداغم ازین که سوختهام در شرار هیچکس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟یا هیچ دیدهاید کسی دوستار هیچآن هیچکس که هرگز نشنیدهای منمهم دوستار هرگز و هم خواستار هیچ▨ مظاهر مصفا─────♬ ─────شعر با صدای شاعر | @schahrouzk Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: از ابرها▨ شاعر: هوشنگ چالنگی▨ با صدای: ارژنگ آقاجری▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــاز ابرهاآن تکه که تویینخواهد باریدمِه همان خواهد بودچشمبسته وُ فروروندهکه بهتر ببیندپرندهی گلگون را وُتنها پرندهی گلگوننَه اینکه هر لحظه شکوفاترستبر فرقِ اسبِ رهگذر نه چکمههای کوچکشکه به گونههای او مهمیز میزنند.▨ هوشنگ چالنگیاز کتاب مجموعه کامل اشعار هوشنگ چالنگی چاپ افراز صفحه ۱۴۴ Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: گرگ▨ شاعر: فریدون مشیری▨ با صدای: فریدون مشیری و داریوش اقبالی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــگفت دانایی که گرگی خیرهسرهست پنهان در نهاد ِ هر بشرلاجرم جاری است پیکاری سترگروز و شب، ما بین این انسان و گرگزور و بازو چارهی این گرگ نیستصاحب ِ اندیشه داند چاره چیستای بسا انسان رنجور ِ پریشسخت پیچیده گلوی گرگ خویشوی بسا زور آفرین مرد ِ دلیرهست در چنگال ِ گرگ ِ خود اسیرهرکه گرگش را در اندازد به خاکرفتهرفته میشود انسان ِ پاکو آن که از گرگش خورَد هر دم شکستگرچه انسان مینماید؛ گرگ هستوانکه با گرگش مدارا میکندخلق و خوی گرگ پیدا میکنددر جوانی جان ِ گرگت را بگیروای اگر این گرگ گردد با تو پیرروز پیری، گر که باشی همچو شیرناتوانی در مصافِ گرگ پیرمردمان گر یکدیگر را میدرندگرگهاشان رهنما و رهبرنداین که انسان است این سان دردمندگرگ ها فرمانروایی میکنندو آن ستمکاران که با هم محرماندگرگهاشان آشنایان ِ هم اندگرگها همراه و انسانها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟▨فریدون مشیری از دفتر شعر از دیار آشتی Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: ای با تو درآمیخته چون جان تنم امشب ▨ شاعر: سیمین بهبهانی▨ با صدای: سیمین بهبهانی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــای با تو در آمیخته چون جان تنم امشبلعلت گل ِ مرجان زده بر گردنم امشبمریم صفت، از فیض تو ــ ای نخل برومندآبستن رسوایی فردا، منم امشبای خشکی پرهیز که جانم ز تو فرسودروشن شودت چشم، که تَر-دامنم امشبمهتابی و پاشیده شدی در شب جانماز پرتو لطف تو چنین روشنم امشبآن شمع فروزندهی عشقم که برد رشکپیراهن فانوس به پیراهنم امشبگلبرگ نیم شبنم یک بوسه بسم نیسترگبار پسندم که ز گل خرمنم امشبآتش نه، زنی گرمتر از آتشم ای دوستتنها نه به صورت، که به معنی زنم امشبپیمانهی سیمین ِ تنم، پر مِی عشق استزنهار از این باده، که مرد افکنم امشب▨ سیمین بهبهانی، نیمای غزل ِایران Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ شعر: مردی که خاکستری بود▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: حسین منزوی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــاین شعر را شاعر در رثای خودش و جوانی از دست رفته، سروده استــــــــــــــــــــمیآمد از برج ویران، مردی که خاکستری بودخرد و خراب و خمیده؛ تمثیل ویرانتری بودمردی که در خوابهایش، همواره یک باغ میسوختآنسوی کابوسهایش، خورشید نیلوفری بودوقتی که سنگ بزرگی، بر قلب آینه میزدمیگفت خود را شکستم، کان خود نه من؛ دیگری بودمیگفت با خود:کجا رفت آن ذهن پالودهی پاکذهنی که از هرچه جز مهر، بیگانه بود و بری بودافسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتاباشزیبا و رنگین و روشن؛ تصویر خوشباوری بودطفلی که تا دیوها را مثل سلیمان ببنددتنهاترین آرزویش، یک قصه انگشتری بودافسوس از آن دل که بعد از پایان هر قصهتا صبح مانند نارنجِ جادو، آبستن صد پری بوددردا که دیریست دیگر، شور سحرخیزیاش نیستآن چشمهایی که هر صبح، خورشید را مشتری بوددردا که دیریست دیگر، زنگ کدورت گرفتهستآیینهای کز زلالی، صد صبح روشنگری بوداکنون به زردی نشستهست، از جرم تخدیر و تدخینانگشتهایی که یک روز، مثل قلم جوهری بود Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: سر کوه بلند▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــسر کوه بلند آمد سحر بادز توفانی که میآمد خبر داددرخت و سبزه لرزیدند و، لالهبه خاک افتاد و مرغ از چهچه افتادسر کوه بلند ابر است و بارانزمین غرق گل و سبزهی بهارانگل و سبزههی بهاران خاک و خشت استبرای آنکه دور افتد ز یارانسر کوه بلند آهوی خستهشکسته دست و پا، غمگین نشستهشکستِ دست و پا درد است، امانه چون دردِ دلش کز غم شکستهسر کوه بلند افتان و خیزانچکان خونش از دهانِ زخم و ریزاننمیگوید پلنگِ پیرِ مغرورکه پیروزید از ره، یا گریزانسر کوه بلند آمد عقابینه هیچش نالهای، نه پیچ و تابینشست و سر به سنگی هشت و جان دادغروبی بود و غمگین آفتابیسر کوه بلند از ابر و مهتابگیاه و گل گهی بیدار و گه خواباگر خوابند اگر بیدار، گویندکه هستی سایهی ابر است، دریابسر کوه بلند آمد حبیبمبهاران بود و دنیا سبز و خرمدر آن لحظه که بوسیدم لبش رانسیم و لاله رقصیدند با هم▨مهدی اخوان ثالثمتخلص به م. امیداز دفتر شعر آخر شاهنامه Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ شعر: شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــشب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفتدوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفتشکیب درد ِ خموشانهام دوباره شکستدوباره خِرمن خاکسترم زبانه گرفتنشاط زمزمه، زاری شد و به شعر نشستصدای خنده، فغان گشت و در ترانه گرفتزِهی پسند کماندار فتنه کز بن تیرنگاه کرد و دو چشم ِ مرا نشانه گرفتامید عافیتم بود؛ روزگار نخواستقرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفتزِهی بخیل ستمگر که هرچه داد به منبه تیغ، باز ستاند و به تازیانه گرفتچو دود، بی سر و سامان شدم که برق ِ بلابه خرمنام زد و آتش در آشیانه گرفتچه جای گُل که درخت کهن ز ریشه بسوختازین سَموم نفسکُش که در جوانه گرفتدل گرفتهی من همچو ابر بارانیگشایشی مگر از گریهی شبانه گرفت Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: بر سیمهای برق▨ شاعر: گروس عبدالملکیان▨ با صدای: گروس عبدالملکیان▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــو امروزآنقدر شفافیمکه قاتلان درونمان پیداستو دریای شهرمانچنان خستهستکه عنکبوتو بر موجهایش تار میبنددکاشکسی این مارها راعصا کندو کاش آنکه استخوانهایم را میجَويدشعرهایم را از بر نبود.▨زنبورها را مجبور کردهایماز گلهاى سمّیعسل بیاورند.و گنجشکی که سالهابر سیم برق نشستهاز شاخهی درخت میترسد.با من بگوچگونه بخندموقتی که دور لبهایم را مینگذاری کردهاندماکاشفان کوچههای بنبستیمحرفهای خستهای داریماین بارپیامبری بفرستکه تنها گوش کند▨ گروس عبدالملکیاناز دفتر سطرها در تاریکی جا عوض میکنند Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام قطعه: در هاویه کیست؟▨ شاعر: فروغ فرخزاد▨ با صدای: فروغ فرخزاد▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــدر هاویه كیست كه تو را حمد میگوید ای خداوند؟در هاویه كیست؟نام تو را ای متعال خواهم سراییدنام تو را با عود ده تار خواهم سراييدزيرا كه به شكلی مهيب و عجيب ساخته شدهاماستخوانهایم از تو پنهان نبود، وقتی كه در نهان به وجود میآمدمو در اسفل ِ زمين نقشبندی میگشتمدر دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده و چشمان تو ای متعال، جنين مرا دیده استچشمان تو جنين مرا ديده است▨فروغ فرخزادـــــــــــــپینوشت اول: این قطعه، شعر و دکلمه فروغ فرخزاد است در فیلم مستند «خانه سیاه است». فروغ در توضیح گفته که این شعر/تکگوییها با الهام از عهد عتیق، سروده است.پینوشت دوم: در معنی «هاویه» باید گفت که دوزخ را گویند و هفتمین و پایینترین طبقه از جهنم را Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: اختر چرخ ادب (قطعهی شمارهی ۱۶۶)▨ شاعر: پروین اعتصامی▨ با صدای: آناهیتا فقیه▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــاینکه خاک سیهش بالین استاختر چرخ ادب پروین استگرچه جز تلخی از ایام ندیدهر چه خواهی سخنش شیرین استصاحب آنهمه گفتار امروزسائل ِ فاتحه و یاسین استدوستان به که ز وی یاد کننددل بیدوست دلی غمگین استخاک در دیده بسی جانفرساستسنگ بر سینه بسی سنگین استبیند این بستر و عبرت گیردهر که را چشم حقیقتبین استهر که باشی و ز هر جا برسیآخرین منزل هستی این استآدمی هر چه توانگر باشدچو بدین نقطه رسد مسکین استاندر آنجا که قضا حمله کندچاره تسلیم و ادب تمکین استزادن و کشتن و پنهان کردندهر را رسم و ره دیرین استخرم آن کس که در این محنتگاهخاطری را سبب تسکین است▨ رخشنده اعتصامیمشهور به پروین اعتصامی Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیدهٔ دماوندیهٔ ۲)▨ شاعر: ملک الشعرا بهار▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga▨ عکس پوستر: مجید قهرودی https://x.com/Majidxfuture/status/1956692847094022464/photo/1▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــای دیوِ سپیدِ پای در بندای گنبدِ گیتی ای دماونداز سیم به سر، یکی کلهخودز آهن به میان یکی کمربندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر چهرِ دلبندتا وارهی از دمِ ستورانوین مردم نحس دیو مانندبا شیرِ سپهر بسته پیمانبا اخترِ سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاریاز گردش قرنها پسافکندای مشتِ زمین بر آسمان شوبر ری بنواز ضربتی چندنی نی تو نه مشت روزگاریای کوه، نیَم ز گفته خرسندتو قلبِ فسردهی زمینیاز درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیندکافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانهوان آتش خود نهفته مپسندخامش منشین سخن همی گویافسرده مباش خوش همیخندپنهان مکن آتش درون رازین سوختهجان شنو یکی پندگر آتش دل نهفته داریسوزد جانَت، به جانْت سوگندبر ژرف دهانت سخت بندیبر بسته سپهرِ نیو پُرفَندمن بندِ دهانت برگشایمور بگشایند بندم از بنداز آتش دل برون فرستمبرقی که بسوزد آن دهان بندمن این کنم و بود که آیدنزدیک تو این عمل خوشایندآزاد شوی و بر خروشیمانندهی دیو جسته از بندهرّای تو افکَنَد زلازلاز نیشابور تا نهاوندوز برق تنورهات بتابدز البرز اشعه تا به الوندای مادرِ سرسپید بشنواین پندِ سیاهبخت فرزندبرکش ز سر این سپید معجربنشین به یکی کبود اورندبگرای چو اژدهای گرزهبخروش چو شرزه شیر ارغندترکیبی ساز بیمماثلمعجونی ساز بیهماننداز نار و سعیر و گاز و گوگرداز دود و حمیم و بخره و گنداز آتش آه خلق مظلومو از شعلهی کیفر خداوندابری بفرست بر سر ریبارانش زهول و بیم و آفندبشکن در دوزخ و برون ریزبادافرهِ کفرِ کافری چندزانگونه که بر مدینهی عادصرصر شرر عدم پراکندچونان که بشارسان پُمپیولکان اجلِ معلق افکندبفکن ز پی این اساس تزویربگسل ز هم این نژاد و پیوندبرکن ز بن این بنا که بایداز ریشه بنای ظلم برکندزین بیخردانِ سفله بستاندادِ دلِ مردم خردمند▨ ملکالشعرا بهار۱۳۰۱ تهران ـــــــــتوضیح شاعر: این شعر در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد. در این سال به تحریک بیگانگان هرجومرج قلمی و اجتماعی و هتاکی و آزار وطنخواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود - این قصیده در زیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت هدف شاعر قرار گرفته است Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: درآمیختن▨ شاعر: احمد شاملو▨ با صدای: احمد شاملو▨ موسیقی از: michal smorawinski▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــمجالبیرحمانه اندک بود وواقعهسختنامنتظر.از بهارحظِّ تماشایی نچشیدیم،که قفسباغ را پژمرده میکند.□از آفتاب و نفسچنان بریده خواهم شدکه لب از بوسهی ناسیراب.برهنهبگو برهنه به خاکم کنندسراپا برهنهبدانگونه که عشق را نماز میبریم، ــکه بیشایبهی حجابیبا خاکعاشقانهدرآمیختن میخواهم.▨ احمد شاملو - دیماه ۱۳۵۱از دفتر شعر ابراهیم در آتش Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
درود بر شما.۴ یا ۵ بار گوش کردم!تا ۳ دفعه که گوش کردم دقیق متوجه نمیشدم .ذهنم مترکز نمیشد.💆♂️خیلی زیبا بود🙏🍀
جناب لنگرودی بزرگ صراحت کلام در کنار لحن بی نهایت زیبا
براهنی بزرگ
اخ 💔
بسیار بسیار زیبا ، پر از مفهوم و تلخ ....
❤️❤️
درودوصددرود بسیارعالی
👍💜
من با صدای مخملیتان با حس گرمی شاید ، که در درونم همچون ..هوای تازه .بسان ابدیتی در آینه و اینکه من انسان بودن دشواری وظیفه است و.......شاملوی ، شام آخرم تواخربن ..اولین در آغاز مفهوم انسان بودن در معاصر دوران م بودی ...وهستی ...به یادت که همیشه یا دته..
من با صدای مخملیتان با حس گرمی شاید ، که در درونم همچون ..هوای تازه .بسان ابدیتی در آینه و اینکه من انسان بودن دشواری وظیفه است و.......شاملوی ، شام آخرم تواخربن ..اولین در آغاز مفهوم انسان بودن در معاصر دوران م بودی ...وهستی ...به یادت که همیشه یا دته..
نشنیده بودم تا الان .. و فکز نمیکردم اینقدر عالی باشه💔💔
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
هرگز زنان که برای ایران هر روز میجنگنن فراموش نخواهند شد برای آزادی
خیلی پادکستتون رو دوست دارم🥹🩷
به به
رضا براهنی رو باید بارها گوش کرد تا فهمید با مغز استخوان فهمید
هر کسی شیطان درونی دارد یا نفس های شیطانی که میتوانی با آن مدارا کنی لذت ببری و در درون تو رشد میکند یا میتوانی قدرت خداوند رو در درونت زیاد کنی که گرگ درونت نتونه بهت دستور بده
صدای خودشه، جوانی
مگر سکوت من آید مرا زبان سخن گلایه می کنم از یار و لاف عشق زنم شد آن زمان که سر آید مرا زمان سخن..
عالی بود اسم موسیقی پس زمینه چیه؟