Discoverشعر کست | SherCast
شعر کست | SherCast

شعر کست | SherCast

Author: Boutigha Podcast

Subscribed: 3,734Played: 87,904
Share

Description

پادکستی برای شنیدن اشعار خوب و درجه یک و معروفِ شعر و ادبیات فارسی

(محتوای تکمیلی در بوطیقا)



Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

100 Episodes
Reverse
‌سعدی‌خرابت کند شاهد خانه کن‌برو خانه آباد گردان به زن‌نشاید هوس باختن با گلی‌که هر بامدادش بود بلبلی‌چو خود را به هر مجلسی شمع کرد‌تو دیگر چو پروانه گردش مگرد‌زن خوب خوش خوی آراسته‌چه ماند به نادان نو خاسته؟‌در او دم چو غنچه دمی از وفا‌که از خنده افتد چو گل در قفا‌نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ‌که چون مقل نتوان شکستن به سنگ‌مبین دلفریبش چو حور بهشت‌کز آن روی دیگر چو غول است زشت‌گرش پای بوسی نداردت پاس‌ورش خاک باشی نداند سپاس‌سر از مغز و دست از درم کن تهی‌چو خاطر به فرزند مردم نهی‌مکن بد به فرزند مردم نگاه‌که فرزند خویشت برآید تباه ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌ معرفی پادکست : پادکست فارسی کیومارکتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس‌عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس‌پستان یار در خم گیسوی تابدار‌چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس‌یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار‌بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس‌تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح‌یا از در سرای اتابک غریو کوس‌لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود‌برداشتن به گفته بیهوده خروس‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدیقاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان: در چشم من آمد آن سهی سرو بلندبربود دلم ز دست و در پای فکنداین دیده شوخ می کشد دل به کمندخواهی که به کس دل ندهی دیده ببند شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنامِ بی‌تَحاشی داد و سَقَط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت.قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود: آن شاهدی و خشم گرفتن بینشو آن عقده بر ابروی ترش شیرینش در بلاد عرب گویند ضَربُ الحَبیبِ زَبیبُ. از دست تو مشت بر دهان خوردنخوشتر که به دست خویش نان خوردن همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید. انگور نوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد این بگفت و به مسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول در مجلس حکم او بودندی. زمین خدمت ببوسیدند که به اجازت سخنی بگوییم اگر چه ترک ادب  است و بزرگان گفته‌اند: نه در هر سخن بحث کردن رواستخطا بر بزرگان گرفتن خطاست الا به حکم آن که سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است مصلحتی که بینند و اعلام نکنند، نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آن است که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا به گناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف این است که دیدی و حدیث این که شنیدی. یکی کرده بی آبرویی بسیچه غم دارد از آبروی کسیبسا نام نیکوی پنجاه سالکه یک نام زشتش کند پایمال قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صواب است و مسئله بی جواب ولیکن، ملامت کن مرا چندان که خواهیکه نتوان شستن از زنگی سیاهیاز یاد تو غافل نتوان کرد به هیچمسر کوفته مارم نتوانم که نپیچم این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفته‌اند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد. هر که زر دید سر فرو آوردور ترازوی آهنین دوش استفی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی: امشب مگر به وقت نمی خواند این خروسعشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوسیک دم که دوست فتنه خفته است زینهاربیدار باش تا نرود عمر بر فسوستا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبحیا از در سرای اتابک غریو کوسلب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بودبرداشتن به گفتن بیهوده خروس قاضی در این حالت که یکی از متعلقان در آمد و گفت: چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفته‌اند بلکه حقی گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندک است به آب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت: پنجه در صید برده ضیغم راچه تفاوت کند که سگ لایدروی در روی دوست کن بگذارتا عدو پشت دست می خاید‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌دیر آمدی ای نگار سرمست‌زودت ندهیم دامن از دست‌بر آتش عشقت آب تدبیر‌چندان که زدیم باز ننشست‌از رای تو سر نمی‌توان تافت‌وز روی تو در نمی‌توان بست‌از پیش تو راه رفتنم نیست‌چون ماهی اوفتاده در شست‌سودای لب شکردهانان‌بس توبه‌ی صالحان که بشکست‌ای سرو بلند بوستانی‌در پیش درخت قامتت پست‌بیچاره کسی که از تو ببرید‌آسوده تنی که با تو پیوست‌چشمت به کرشمه خون من ریخت‌وز قتل خطا چه غم خورد مست‌سعدی ز کمند خوبرویان‌تا جان داری نمی‌توان جست‌ور سر ننهی در آستانش‌دیگر چه کنی دری دگر هست؟‌‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و دوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌یکی خرده بر شاه غزنین گرفت‌که حسنی ندارد ایاز ای شگفت‌گلی را که نه رنگ باشد نه بوی‌غریب است سودای بلبل بر اوی!‌به محمود گفت این حکایت کسی‌بپیچید از اندیشه بر خود بسی‌که عشق من ای خواجه بر خوی اوست‌نه بر قد و بالای نیکوی اوست‌شنیدم که در تنگنایی شتر‌بیفتاد و بشکست صندوق در‌به یغما ملک آستین برفشاند‌وز آنجا به تعجیل مرکب براند‌سواران پی در و مرجان شدند‌ز سلطان به یغما پریشان شدند‌نماند از وشاقان گردن فراز‌کسی در قفای ملک جز ایاز‌نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ ‌ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ‌من اندر قفای تو می‌تاختم‌ز خدمت به نعمت نپرداختم‌گرت قربتی هست در بارگاه‌به خلعت مشو غافل از پادشاه‌خلاف طریقت بود کاولیا‌تمنا کنند از خدا جز خدا‌گر از دوست چشمت بر احسان اوست‌تو در بند خویشی نه در بند دوست‌تو را تا دهن باشد از حرص باز‌نیاید به گوش دل از غیب راز‌حقیقت سرایی است آراسته‌هوی و هوس گرد برخاسته‌نبینی که جایی که برخاست گرد‌نبیند نظر گرچه بیناست مرد‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و دوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : پادکست متاب‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بوده‌ام؟‌گفت: مشتاقی به که ملولی. ‌دیر آمدى اى نگار سرمست‌زودت ندهیم دامن از دست‌معشوقه که دیر دیر بینند‌آخر کم از آن که سیر بینند ‌شاهد که با رفیقان آید، به جفا کردن آمده است؛ به حکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد. ‌اِذا جِئتَنی فی رِفقَةٍ لِتَزورَنی‌وَ اِن جِئتَ فی صلحٍ فَأنتَ مُحارِبٍ ‌به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیار‌بسی نماند که غیرت وجود من بکشد‌به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی‌مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : پادکست فارسی نظرگاه‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ‌کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن‌به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن‌به باد ده سر و دستار عالمی یعنی‌کلاه گوشه به آیین سروری بشکن‌به زلف گوی که آیین دلبری بگذار‌به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن‌برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس‌سزای حور بده رونق پری بشکن‌به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر‌به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن‌چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد‌تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن‌چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ‌تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن‌ ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : آرش و ایزدان‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌معلمت همه شوخی و دلبری آموخت‌جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت‌غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم‌که کید و سحر به ضحاک و سامری آموخت‌تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین‌به چین زلف تو آید به بتگری آموخت‌هزار بلبل دستان سرای عاشق را‌بباید از تو سخن گفت ن دری آموخت‌برفت رونق بازار آفتاب و قمر‌از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت‌همه قبیله من عالمان دین بودند‌مرا معلم عشق تو شاعری آموخت‌مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه‌که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت‌مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من‌وجود من ز میان تو لاغری آموخت‌بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ور ع‌چنان بکند که صوفی قلندری آموخت‌دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن‌کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت‌من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش ‌ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت‌به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست‌ندانمش که به قتل که شاطری آموخت‌چنین بگریم از این پس که مرد بتواند‌در آب دیده سعدی شناوری آموخت‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی‌سالی محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند: معلمت همه شوخی و دلبری آموختجفا و ناز و عتاب و ستمگری آموختمن آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روشندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضرب زیدُ عمرواً و کان المتعدیّ عمرواً. گفتم: ای پسر، خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید، گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم: بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباًعَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمروعلی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُوَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست، اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم. گفتم: طبع تو را تا هوس نحو کردصورت صبر از دل ما محو کردای دل عشاق به دام تو صیدما به تو مشغول و تو با عمرو و زید بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی منم تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت ببستمی. گفتم: با وجودت ز من آواز نیاید که منم گفتا چه شود گر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت: بزرگی دیدم اندر کوهساریقناعت کرده از دنیا به غاریچرا گفتم به شهر اندر نیاییکه باری بندی از دل برگشاییبگفت آنجا پریرویان نغزندچو گل بسیار شد پیلان بلغزند این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم. بوسه دادن به روی دوست چه سودهم در این لحظه کردنش بدرودسیب گویی وداع بستان کردروی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد اِن لَم اَمُت یَومَ الوَداعِ تَأسُّفاًلا تَحسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : قصه‌های کودکانه آسنی‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ‌یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور‌کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور‌ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مَکُن‌وین سَرِ شوریده باز آید به سامان، غم مخور‌دورِ گردون گر دو روزی بر مُرادِ ما نبود‌دائماً یکسان نباشد حالِ دوران، غم مخور‌گر بهارِ عمر باشد، باز بر تختِ چمن‌چَترِ گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان! غم مخور‌ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد‌چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور‌هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای بر سِرِّ غیب‌باشد اندر پرده، بازی‌هایِ پنهان، غم مخور‌در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم‌سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور‌گر چه منزل بَس خطرناک است و مقصد ناپدید‌هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور‌حال ما در فُرقتِ جانان و اِبرامِ رقیب‌جمله می‌داند خدایِ حالْ گردان غم مخور‌حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار‌تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدیکه برگذشت که بویِ عبیر می‌آید؟ که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید؟ نشانِ یوسفِ گم‌کرده می‌دهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌آید ز دست رفتم و بی‌دیدگان نمی‌دانند که زخم‌های نظر بر بصیر می‌آید همی‌خرامد و عقلم به طبع می‌گوید نظر بدوز که آن بی‌نظیر می‌آید جمال کعبه چنان می‌دوانَدَم به نشاط که خارهای مغیلان حریر می‌آید نه آن چنان به تو مشغولم، ای بهشتی روی که یادِ خویشتنم در ضمیر می‌آید  ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم  و گر مقابله بینم که تیر می‌آید  هزار جامه معنی که من براندازم  به قامتی که تو داری قصیر می‌آید  به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت که رحمتی مگرش بر اسیر می‌آید رسید ناله سعدی به هر که در آفاق هم آتشی زده‌ای تا نفیر می‌آید  ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : کاغذ اخبار‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی:نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی‌رویکه یادِ خویشتنم در ضمیر می‌آیدز دیدنت نتوانم که دیده در بندمو گر مقابله بینم که تیر می‌آیدباری پسر گفت: آن چنان که در آداب درس من نظری می‌فرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم.گفت: ای پسر! این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با توست جز هنر نمی‌بینم.چشم بداندیش که برکنده بادعیب نماید هنرش در نظرور هنری داری و هفتاد عیبدوست نبیند به جز آن یک هنر ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : مفر‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظیاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکردبه وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکردآن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبولبندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکردکاغذین جامه به خونابه بشویم که فلکرهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرددل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسدناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکردسایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحرآشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکردشاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکردکِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مرادهر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکردغزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظکه شنید این رهِ دلسوز؟ که فریاد نکرد ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
‌حافظ‌مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد‌قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد‌رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت‌مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟‌مجالِ من همین باشد که پنهان مهرِ او ورزم‌کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد‌مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند‌هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد‌خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش‌که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد‌شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی‌دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد‌مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ‌که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
‌حافظ‌بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند‌گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند‌درِ میخانه چو بستند خدایا مپسند‌که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند‌اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند‌دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند‌به صفایِ دلِ رندان و صَبوحی زدگان‌بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند‌نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید‌تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند‌گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب‌تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند‌حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا‌که چه زُنّار ز زیرش به جفا بگشایند‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی‌بود آیا که خرامان ز درم بازآیی ‌گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی ‌نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی ‌گذری کن که خیالی شدم از تنهایی ‌گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو ‌من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی ‌بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال ‌عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی ‌همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب ‌به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی ‌پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید ‌جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی ‌جز تو اندر نظرم, هیچ کسی می‌ناید ‌وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی ‌گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی ‌وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی  ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
اوحدی مراغه‌ایبه ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوانچو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوانز سودای کنار او حذر می‌کردم از اولکنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوانسرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر اومسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوانغریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی داردبدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوانبه جرم آنکه این دل میل خوبان می‌کند، وقتیدل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوانز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازدبغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوانبه زاری پیکر عشق از رخ او نور می‌گیردچنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوانمرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه می‌گویی؟حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوانازان لب اوحدی گر بوسه‌ای بستد شبی پنهانچه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان‌ ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : دراما‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی‌‌ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان‌ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان‌اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم‌شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان‌مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش‌بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان‌دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت‌کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان‌رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان‌که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان‌چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید‌که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان‌عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید‌در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی ‌نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان‌به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان‌چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست‌ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان‌مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود‌قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان‌چو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گوید‌از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان‌چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد‌بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان‌گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرت‌ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان‌نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد‌ز خون بی‌گناه او را حذر کردن توان؟ نتوان‌بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:‌به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان ‌لینک های پادکست‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا |  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : یار دبستانیتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فرخی یزدی ‌‌‌لله الحمد که تهران بود آزرمِ بهشت‌ملت از هر جهت آسوده، چه زیبا و چه زشت‌اغنیا مشفق و با عاطفه و پاک‌سرشت‌فقرا را نبود بستر و بالین از خشت‌الغرض از ستم و جور اثری 'نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که 'نیست‌ ‌مالِ ملت نشود حیف به تهران یک جو‌نَبُوَد خرقه‌ی بیچاره معلم به گرو‌کِشته‌ی صبرِ «آژان» را نکند فقر درو‌از کُهن‌مُخبرِ ما این خبر از نو بشنو!‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست‌ ‌سَر به سَر امن و امان منطقه‌ی تبریز است‌خاکِ آن خطّه چه فردوسِ نشاط‌انگیز است!‌تیغ بُرّانِ ایالت به اعادی تیز است‌کِلْکِ مُعجز شِیَمَش جادوی سحرانگیز است‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست‌ ‌گر چه رنجور به شیراز ایالت شده است‌لیک از حَضرتشان رفعِ کسالت شده است‌ظلمِ ضبّاط مبدل به عدالت شده است‌این همه مَعدِلت اسباب خجالت شده است‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست‌ ‌اهلِ کرمان همه آسوده و فارغ ز بلا‌کس بر ایشان نکند ظلم چه پنهان چه مَلا‌همگی شاکر و راضی ز عمومِ وُکلا‌حالِ آن جامعه خوبست زِ لطفِ وزرا‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست‌ ‌یزد امن است و اهالیش دعاگو هستند‌بهرِ ابقای حکومت به هیاهو هستند‌پیِ تقدیم هدایا به تکاپو هستند‌راست گویی، همه در روضه‌ی مینو هستند‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست ‌دوش ابر آمد و باران به ملایر بارید‌قیمتِ گندم و جو چند قِرانی کاهید‌در همان موقع شب، دختر قاضی زایید‌فتنه از مرحمت و عدلِ حکومت خوابید‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست ‌همدان از ارم امروز نشانی دارد‌انتخابات در آنجا جَرَیانی دارد‌حضرت اقدس والا دَوَرانی دارد‌بهر کاندید شدن نطق و بیانی دارد‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست ‌خرس خونسار فراری شده امسال به کوه‌سارقِ زَلَّقی از امنیت آمد به ستوه‌رهزنان را دگر آنجا نبود جمع و گروه‌نیست نظمیه در آن ناحیه با فَرّ و شکوه‌الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست‌خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست اصفهان، شُکر که چون هشت‌بهشت آباد استدلِ مردم همه از دادِ حکومت شاد استبس که فکر و قلم و نطق و بیان آزاد است،حرفِ مردم همه از دوره‌ی استبداد استالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست ‌لینک های پادکست‌پادکست بوطیقا - قسمت هجدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا |  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : چپترتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
loading
Comments (149)

f.d

👌🌹🌹

Sep 5th
Reply

f.d

بسیارعالی👌🌹🌹🌹

Aug 22nd
Reply

ندا حسینی

👌👌👌🌹🌹

Aug 6th
Reply

𝐻𝒶𝓂𝑒𝒹🤴

سپاس فراوان 🙏

Jul 21st
Reply

amin emami

ممنون خیلی خوبید👏🏻👏🏻👏🏻

Jul 20th
Reply

DarNazargah

سپاسگزارم 🤍🙏

Jun 30th
Reply

DarNazargah

🙏🙏🙏🙏🙏🤍💐🌿

Jun 30th
Reply

maryam rezaei hajideh

به ناموس سامری‌ قسم😁

Jun 14th
Reply

Parsa

عجب روح لطیفی و تخیل شاعرانه خوبی داشته فریدون مشیری تشکر از شما سازندگان این پادکست

Jun 1st
Reply

Mokoshle

درود بر شما با صدای زیبای شما و خوانش صحیح کلام بسیار بهتر و پر مغز تر خواهد شد برای ما🙏🙏

May 23rd
Reply (1)

Parsa

رحمت بر استاد سخن سعدی و درود بر راوی خوش سخن آقا حامد

May 18th
Reply (2)

سبا بابائی

از خوانشتون خیلی لذت بردم ✨️🌱❤️ و ممنونم از لطفی که به من و آسنی داشتید... ✨️🥰

May 16th
Reply (2)

Raheleh Mehrasbi

❤️

May 11th
Reply (1)

Raheleh Mehrasbi

♥️

May 11th
Reply

Mokoshle

بسیار عالی مستدام باشید...

Apr 21st
Reply (1)

دکترجون

📣درود بر شما خردمند عزیز 😏 از اینکه دوستانی چون شما دارم ذوق می کنم😍 عمرتان دراز باد🙏

Apr 4th
Reply

دکترجون

✍️وصف تو را گرکنند گر نکننداهل فضل 🍷روی دل آرام را حاجت مشاطه نیست. 親愛なる賢者よ、あなたに平安あれ。あなたに賛美あれ。 #Iran #💬 #ravcast

Mar 10th
Reply

Masoumeh Borzou

در زیر تیغ حادثه پر دست و پا مزن کاین درد را به جز سر تسلیم چاره نیست از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق ابروی قبله را خبری از اشاره نیست ما درد را به داغ مداوا نموده ایم بیچاره در قلمرو ما غیر چاره نیست ما را ز دور چرخ مترسان که گوش ما در حلقه تصرف این گوشواره نیست دل نیست گوهری که به کس رایگان دهند در یتیم، مهره هر گاهواره نیست در لافگاه عشق که افتادگی است باب هر کس ز خود پیاده نگردد، سواره نیست (صائب تبریزی) ممنونم از شما🙏🏻🌹

Feb 24th
Reply (3)

شهروز

شاعران معاصر با صدای خود شاعر👇 https://castbox.fm/vc/5641237

Feb 21st
Reply

Parsa

تلفیق شعرخوانی آقا حامد عزیز از شعر کهن پارسی با موسیقی کلاسیک هم به نوبه خود دلنشین است.

Feb 9th
Reply (1)