Discoverصبح جمعه با مثنوی معنوی، به روایت استاد علی اصغر بیانی
صبح جمعه با مثنوی معنوی، به روایت استاد علی اصغر بیانی
Claim Ownership

صبح جمعه با مثنوی معنوی، به روایت استاد علی اصغر بیانی

Author: پویا عسگری گیلوائی

Subscribed: 385Played: 15,047
Share

Description

مثنوی معنوی به روایت استاد علی اصغر بیانی در واقع مجموعه کلاس های استاد با محوریت مثنوی خوانی است.
شنیدن این مجموعه ضمن آشنایی با ادبیات غنی فارسی ، قطعا باعث تغییر نگرش شما به جهان اطراف تان خواهد شد .
ضبط و گردآوری مجموعه به همت شاگردان استاد بیانی صورت گرفته و من تلاش خواهم کرد آنها را به همان ترتیب در این پادکست قرار دهم.
61 Episodes
Reverse
شماره (٠٦٠) - ٠٩ اسفند ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٥٠٠ تا ٣٥٦٠ آینه تو جست بیرون از غلاف آینه و میزان کجا گوید خلاف؟ آینه و میزان کجا بندد نفس؟ بهر آزار و حیای هیچ کس آینه و میزان محک های سنی گر دو صد سالش تو خدمت میکنی کز برای من بپوشان راستی بر فزون بنما و منما کاستی اوت گوید ریش و سبلت برمخند آینه و میزان، و آنگه ریو و بند؟! هم بغل را، هم دغل را بردرد نی جنون ماند به پیشش، نی خرد چار جوی جنت اندر حکم ماست این نه زور ما، ز فرمان خداست پرسیدن پیغامبر علیه السلام مر زید را امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت مومنا یا رسول الله ____________________________________________ کسانی که آینه شده اند، اگر دویست سال هم به آنها خدمت کنی، باز هم حقیقت را می گویند؛ آینه این کار را می کند، ترازو هم همین کار را می کند. از آینه و ترازو می خواهند که این راستی را بپوشان.. !! اگر ازش بخواهی که راستی را کنار بگذارد، و آنچه را من می خواهم بیان کند، او تمسخر می کند.. و می گوید که مگر آینه "مکر و حیله" سرش می شود، و مگر می داند که "بند" چیست؟ مگر "دوستی" می داند؟ عین حقیقت را بیان می کند. کسانی که منافع آنها در تاریکی است، دوست دارند که در تاریکی بمانند، و محیط را هم در تاریکی نگه دارند، و این تنها یک فریب است، و هیچ چیز دیگری نیست. "برگرفته از متن سخنرانی" ♦️ ارجاع به کتاب "کشف الحقایق" .عزیز الدین نسفی (قرن هفتم) "در بیان جوهای بهشت" ♦️ ارجاع به "گلستان سعدی" (قرن هفتم) حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف/ از دوزخیان پرس، که اعراف بهشت است 
شماره (٠٥٩) - ١٨ بهمن ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٤٩٤ تا ٣٥٥٠ اهل صیقل رسته اند از بو و رنگ هر دمی بینند خوبی، بی درنگ نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت علم الیقین افراشتند رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحر آشنایی یافتند مرگ، کین جمله از او در وحشت اند می کنند این قوم بر وی ریشخند گرچه نحو و فقه را بگذاشتند لیک محو و فقر را برداشتند هست ابد را و ازل را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد که از آن سو مولد و مادت یکیست صد هزاران سال و یکساعت یکیست پرسیدن پیغامبر علیه السلام مر زید را امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت مومنا یا رسول الله ____________________________________________ اگر کسی بخواهد از طریق علوم دقیقه عالم را بشناسد، واقعا میسر نیست، و همانطور که پیش از این گفتیم، شناخت عالم محسوس هم از این طریق میسر نیست؛ نه عمر یک انسان، که عمر همه انسان ها، و عمر کره زمین کفاف نمی کند که بخواهیم این عالم را بشناسیم، چون اجزای آن خیلی متکثر است، و هر کدام از اینها هم برای خودش عالمی دارد. دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی. این عالم محسوس است، حالا چه رسد به عالم ملکوت...، شناخت آن چگونه ممکن است؟ علم را گفتیم که در نوعی تقسیم بندی به سه نوع تقسیم می کنند: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. رایت به معنی پرچم است، اما پرچم دو گونه است، یک نوع پرچم که در شهرها قرار دارد و نسیمی هم بر آن می وزد. و نوعی دیگر از پرچم هست که از میدان نبرد آمده است، و آن درد و رنج میدان نبرد را هم درک کرده است؛ این رایت است، رایت آن پرچمی است که از میدان عمل بیرون آمده است. "برگرفته از متن سخنرانی"
شماره (٠٥٨) - ١١ بهمن ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٤٠٥ تا ٣٤٩٣ لیک با خورشید و کعبه پیش رو این قیاس و این تحری را مجو کعبه نادیده مکن، رو زو متاب از قیاس، الله اعلم بالصواب چون صفیری بشنوی از مرغ حق ظاهرش را یادگیری چون سبق وانگهی از خود قیاساتی کنی مر خیال محض را ذاتی کنی بر بدی های بدان رحمت کنید بر منی و خویش بینی کم تنید "خلق اطفالند" و جز مست خدا نیست بالغ، جز رهیده از هوا از دو صد رنگی، به بی رنگی رهیست رنگ چون ابرست و بی رنگی مهیست اولین کسی که در مقابله نص قیاس آورد ابلیس بود ____________________________________________ مولانا همواره کاملا به این موضوع واقف است که نکند استنباط ناصحیح از این مثنوی صورت گیرد، و از حیث مخاطبین مثنوی همواره این نگرانی را دارد. اینکه برخی کج فهمی کنند، و برخی خودشان را با بزرگان و اولیا قیاس کنند، برخی این کلمات را یاد بگیرند، تقلید کنند، بدون اینکه به معنای آن پی برده باشند، و خطراتی که از این حیث می تواند متوجه "مخاطبین مثنوی" باشد، موجب می شود که حضرت مولانا، در جای جای مثنوی این موضوع را تشریح می کند، با مثال های متعدد توضیح می دهد، تا این درک حاصل شود، که به هیچ وجه انسان نباید خودش را "قیاس" کند، و مطالبی را که یاد می گیرد، در ظاهر تصور نکند که این دانستگی به کار می آید؛ بلکه لازم است که به معنا و عمق آن دست پیدا کند، و این زمانی است که این مطالب در عمل فرد می آید. انسان معمولا فریب ذهن خود را می خورد، و فکر می کند که چون چیزی را می داند، و به زبان می آورد، حتما به آن عمل هم می کند... به همین خاطر، حضرت مولانا با مثال های متعدد موضوع را روشن می کند، اما باز هم واقف است به اینکه برخی از انسان ها، وقتی موضوعی را می دانند، این تصور برای آنها پیش می آید؛ ولی باز هم وظیفه می داند و بیان می کند. این "قیاس" است که موجب گمراهی خیلی از بزرگان شده است ، و در تاریخ نام آن ها آمده است. در اینجا هم حضرت مولانا، نمونه هایی را بیان می کند. "برگرفته‌ از متن سخنرانی" ♦️"من عروج الروح یهتز الفلک" / ارجاع به سوره معارج، آیه ٤ / تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ . ♦️"گمان بی نیاز نمی کند از حقیقت" ، مرکب ظن بر فلک ها کی دوید؟ / ارجاع به سوره نجم، آیه ٢٨ /  إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ. ♦️"گفت دنیا لعب و لهو است و شما / کودکید و راست فرماید خدا" / ارجاع به سوره عنکبوت، آیه ٦٤ / وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ. ♦️"علم های اهل دل حمالشان / علم های اهل تن احمالشان " / ارجاع به سوره جمعه، آیه ٥ / كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا .
شماره (٠٥٧) - ٠٤ بهمن ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٣٢٠ تا ٣٤٠٥ "منزل حافظ کنون، بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد..." خویش بین،چون از کسی جرمی بدید آتشی در وی، چو دوزخ شد پدید خویش در آیینه دید آن زشت مرد رو بگردانید از آن و خشم کرد گفت حقشان، گر شما روشنگرید در سیه کاران مغفل منگرید گر از آن معنی نهم من بر شما مر شما را بیش نپذیرد سما آن ز من بینید، نه از خود، هین و هین تا نچربد بر شما دیو لعین بس کسان کایشان عبادت ها کنند دل به رضوان و ثواب آن نهند خود حقیقت، معصیت باشد خفی آن کدر باشد که پندارد صفی کار پاکان را "قیاس" از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر اول آنکس کین قیاسک ها نمود پیش انوار خدا، ابلیس بود از قیاسی که بکرد آن کر گزین صحبت ده ساله باطل شد ببین باقی قصه هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا به چاه بابل ______________________________________________ عمل ما، مانند هر چیز دیگری در این هستی، دارای یک فیزیک و یک شعور است، که در واقع به آن شعور کل پیامی می فرستد. یک صورت ظاهر دارد، و یک شعوری در آن است؛ آن که حقیقت عمل است، ممکن نیست پوشیده بماند. شما هر عملی که انجام می دهید، حقیقت آن است که بروز می کند، و در این عالم فعال می شود، و شعور کل آن حقیقت را دریافت می کند؛ و نه صورت ظاهر را... . باطن و حقیقت عمل، ارتعاشاتی است که ایجاد می کند، آن شعور کل، ارتعاشات را می گیرد و با عمل تو کاری ندارد. شعور کل فریب گفتار و کردار ما را نمی خورد، این را بدانیم. گوش حس تو به حرف ار درخورست / دان که گوش غیب گیر تو کر است / معنی آن می تواند وسیع باشد.. اگر دل ما آنطور صاف نشده باشد که به ظاهر آنچه می شنویم توجه کنیم، و نتوانیم به معنی آن برویم، و شعوری که در باطن هر حرفی هست را دریافت نکنیم، لاجرم گوش غیب گیر ما کر هست. حالا اگر بخواهیم گوش باطن و چشم باطن را باز کنیم، تنها راه آن "صفای باطن" است، راه دیگری ندارد. هیچ تکنیک دیگری ندارد؛ تا خالص نشویم، ممکن نیست. هر چه این طرف و آن طرف بنشینیم و این در و آن در بزنیم، هر چه مدیتیشن کنیم... اینها اصلا فایده ندارد. ممکن است گاهی نتیجه موقت بدهد، ولی باز برمی گردد به خانه اول. و اگر درون مصفا شد و پاک شد... به آن غره نشویم. این نکته بسیار ظریف است؛ تضمینی نیست که دوام داشته باشد، اگر خطا کنیم، باز آلوده می شویم. چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بی بصری "برگرفته‌ از متن سخنرانی" ♦️ارجاع به کتاب "حدیقه الحقیقه" حکیم سنایی (قرن ششم)
شماره (٠٥٦) - ٢٧ دی ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٢٧٥ تا ٣٣٢٠ سر از آن رو می نهم من بر زمین تا گواه من بود در یوم دین نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل فلسفی منکر شود در فکر و ظن گو برو سر را بر این دیوار زن فلسفی کو منکر حنانه است از حواس اولیا بیگانه است بلکه عکس آن فساد و کفر او این خیال منکری را زد بر او فلسفی مر دیو را منکر شود در همان دم سخره دیوی بود گر ندیدی دیو، خود را ببین بی جنون نبود کبودی در جبین می نماید اعتقاد و گاه گاه آن رگ فلسف کند رویش سیاه الحذر ای مومنان، کان در شماست در شما بس عالم بی منتهاست هر که او را برگ این ایمان بود همچو برگ، از بیم این لرزان بود دعا کردن بلعم باعور، که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده اند، بی مراد بازگردان. ___________________________________________ می گوید فلسفی به خاطر اینکه فکر او سالم نیست، این خیالات به فکر او خطور می کند؛ در حالی که برای او خیال است، برای مردم خیال نیست. اینکه انکار می کند که دیو و ابلیس وجود دارد، و این امور را رد می کند، در همان لحظه، تحت سیطره همین موجودات است که این حرف را می زند. چون این امور برای برخی افراد، خیلی روشن و واضح است. از نظر عقلی هم، دلیلی ندارد که ما همه هستی را محدود کنیم به آنچه که مشاهده می کنیم و حواس ما درک می کند؛ اگر طیف امواج الکترومگنتیک را بررسی کنیم، از آن پهنه بسیار بسیار وسیع که در هستی وجود دارد، مقداری که حواس ما درک می کند و حتی با ابزار دریافت می کنیم، بسیار ناچیز و جزئی است، که ما عظمت این هستی را نمی توانیم پی ببریم، چه رسد که برای ما محسوس شود. دوست ما محاسبه ای کرده بود در زمینه طیف امواج الکترومگنتیک، که اگر این طیف را هزار کیلومتر در نظر بگیریم، یعنی حساب کنید که مثلا از اینجا (تهران) تا مشهد اندازه این طیف باشد، اگر این طیف را هزار کیلومتر قرار دهیم، آنچه که برای ما قابل حس هست، چیزی حدود 0.03 میلی متر است که می توانیم با چشم دریافت کنیم. می خواهیم حالا کل عالم را هم با این میزان ادراک قیاس کنیم و حکم هم صادر کنیم، و فکر کنیم که همه را هم شناختیم و دسترسی به کل این عالم هم داریم.. !! وقتی چهار کلمه علم تقلیدی دست دوم، از این و آن می شنویم ، این توهم برای ما پیش می آید که همه چیز را شناخته ایم....، دیگر هیچ کس را هم که قبول نداریم .... و پدر و مادرهای ما هم که همه امل و گذشته گرا و بی سواد محسوب می شوند...، و دیگران هم که در این وادی ها نیستند که نمی فهمند این عوالم را.... و با همین سه صدم (0.03) میلی متر از هزار کیلومتر، ما نه تنها دچار خیالات از این دست می شویم، بلکه حکم هم برای کل آن صادر می کنیم، و فکر می کنیم که کل آن را مشاهده کرده ایم. حضرت مولانا در این خصوص، مثال های خیلی تندی می آورد.. و انسان اگر حواسش جمع باشد، هیچ وقت از این خیالات نمی کند. پنجه با مردان مزن، ای بوالهوس برتر از سلطان چه میرانی فرس "هش"چه باشد؟ عقل کل ای هوشمند هوش جزوی، "هش" بود اما نژند جمله حیوانات وحشی ز آدمی باشد از حیوان انسی در کمی خر نشاید کشت از بهر صلاح چون شود وحشی، شود خونش مباح باز "عقلی" ، کو رمد از عقل عقل کرد از "عقلی" به حیوانات نقل کل اطلاعات و عوالم جمادی و نباتی و حیوانی، در یک فرد موجود است. انسان نتیجه تکامل کل هستی است. روح انسان، از جمادات به نباتات، و از نباتات به حیوانات سیر کرده است، تا به روح انسانی رسیده است، و همه خصوصیات همه انسان های دیگر هم در یک انسان هست. اینکه می گوید "هفتاد و دو ملت" ، این علامت کثرت است؛ می شود گفت که این هفت میلیارد انسان هایی که الان در کره زمین هستند، به علاوه آنها که مرده اند و آن روح ها که رفته اند. خصوصیات تمام این انسان ها، در تو هم هست؛ هر نوع فکری، هر عملی، هر انگیزه ای، هر شخصیتی در کسی هست، او غره نشود، و فریب نخورد. فکر نکند که اگر امروز اینگونه است ، فردا هم همین گونه خواهد بود... و اتفاقا از همین جاست که انسان ضربه می خورد. "هر که او را برگ این ایمان بود / همچو برگ، از بیم این لرزان بود". "برگرفته‌ از متن سخنرانی"
شماره (٠٥٥) - ٢٠ دی ماه ١٣٨٩ دفتر اول _ ابیات ٣٢٣٨ تا ٣٢٧٤ مصطفی فرمود کای گبر عنود چون سیه گشتی اگر نور از تو بود تا که ناموسش به پیش این و آن نشکند، بربست این او را دهان اندرون می شوردش، هم زین سبب او نیارد توبه کردن، این عجب آه می کرد و نبودش آه سود چون درآمد تیغ و سر را در ربود ای برادر، بر تو حکمت جاریه ست آن ز"ابدال" است و بر تو عاریه ست من غلام آنکه اندر هر رباط خویش را واصل نداند بر سماط هر در و دیوار، گوید روشنم پرتو غیری ندارم، این منم پس بگوید آفتاب ای نارشید چونکه من غارب شوم آید پدید "ترک استثنا مرادم قسوتیست نی همین گفتن، که عارض حالتیست ای بسی ناورده استثنا به گفت جان او با جان استثناست جفت" ____________________________________________ "استثنا" به معنی "ان شاء الله" گفتن است. در داستان کنیزک و پادشاه، طبیبان برای درمان کنیزک، "ان شاءالله" نگفتند و فکر می کردند که بر درمان قادر هستند؛ خداوند هم عجزشان را به آنها نشان داد. حالا اینجا می گوید، اگر کسی "استثنا" را ترک کند، درست نیست... ، و باز یادآوری می کند که به همین گفتن نیست و به گفتن کار تمام نمی شود. این یک عرض است...، می تواند بگوید اما اصلا معتقد به این موضوع نباشد. کلمه را بگوید...، ذات نیست، عرض و ظاهر است. اما ممکن است کسی اصلا نگوید... به زبان هم نیاورد... ولی او میداند، که اگر کاری انجام دهد از خودش نیست. ما نمی خواهیم خودمان را فریب دهیم؛ عمل ما مهم است، اینکه با آنچه که می گوییم و استنباط می کنیم، عملا با حقیقتی مرتبط می شویم. نمی گوید که نگویید، می گوید که بدان که فقط این نیست. "برگرفته‌ از متن سخنرانی"
شماره (٠٥٤) - ١٣ دی ماه ١٣٨٩ _ مفهوم "عدل" عدل چه بود وضع اندر موضعش ظلم چه بود وضع در ناموقعش او همى‌‌‌دانست، كان كاو عادل است                     فارغ است از واقعه، ايمن دل است‌‌‌ عدل باشد پاسبان کام ها  نه به شب چوبك زنان بر بام ها عدل چه بود؟ آب ده اشجار را ظلم چه بود؟ آب دادن خار را عدل وضع نعمتی در موضعش نه به هر بیخی که باشد آبکش نعمت حق را به جان و عقل ده نه به طبع پر زحیر پر گره _____________________________________________ "اساس هستی بر "عدل" بنا نهاده شده است، و در هر چیزی که تعادل وجود دارد، ما را تحت تاثیر قرار می دهد، چون با اصل و اساس هستی ارتباط دارد؛ سنخیت با اساس هستی، باعث می شود که ما اینهمه به آن کشش و گرایش داشته باشیم. ذات ما، با آن تعادل سنخیت باطنی دارد... . مرض با عدم تعادل با ظلم با زشتی یکی هست، اگر بخواهیم تعمیم دهیم، هیچ تفاوتی ندارد. این ها یک امر هستند، متفاوت بروز می کنند و مجلای بروز آن ها متفاوت است. یک حقیقت است؛ جایگاه آن عوض می شود و اسم آن عوض می شود، همه اینها باعث تنافر در طبع ما است. حالا عکس آن، "عدل" را در نظر بگیریم، وجود انسان به نوعی ملایمت می رسد، و تعادل ایجاد می کند. این ملایمت یک ذات است؛ اگر با آن ذات مرتبط باشیم، در هر چیزی که می خواهد باشد، فرقی نمی کند. شخص آگاه، کسی است که معشوق (اصل عدل) را در هر لباسی که باشد، تشخیص دهد... در یک انسان، یک اثر هنری، یک رفتار یا هر چیز دیگر. واکنش انسان هایی که سالم هستند و از آن مرض مصون مانده اند، در همه جای دنیا، در برابر مصادیق عدل که صحبت کردیم، مشترک است." "برگرفته از متن سخنرانی" ♦ارجاع به کتاب "لب لباب مثنوی" ملا حسین واعظ کاشفی (قرن نهم) / در توضیح مفهوم "عدل" . " ... قائم به نفس و صفات نفس، به عدل مطلقا قادر نیست... ."
فیلتر شکن خود را روشن کنید......................... شماره (٠٥٣) - ٠٦ دی ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٣٢٠٥ تا ٣٢٤٤ "اهل نظر دو عالم، در یک نظر ببازند عشق است و داغ اول بر نقد جان توان زد" نیستی و نقص، هر جایی که خاست آیینه خوبی جمله پیشه ها ست چونکه جامه چست و دوزیده بود مظهر فرهنگ درزی چون شود زآنکه ضد را ضد کند ظاهر یقین زآنکه با سرکه پدید است انگبین هر که نقص خویش را دید و شناخت اندر استکمال خود، دو اسبه تاخت زان نمی پرد به سوی ذوالجلال کو گمانی می برد خود را کمال علتی بتر ز پندار کمال نیست اندر جان تو، ای ذودلال علت ابلیس، "انا خیری" بده ست وین مرض در نفس هر مخلوق هست ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر آن زمان ساکن شود درد و نفیر هین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش وآن ز پرتو دان، مدان از اصل خویش ای بسا کفار را سودای دین بندشان ناموس و کبر و آن و این مرتد شدن کاتب وحی، به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد، آن آیت را پیش از پیغامبر علیه السلام بخواند، گفت پس من هم محل وحی ام ___________________________________________ تعادل کل این عالم، بر مبنای ترکیبی از اضداد است. در همه امور زندگی، و در هنرها و علوم، تضادها عمل می کند. تضاد روز و شب، و گرما و سرما که در برخی عرض های جغرافیایی به هم می ریزد، می بینیم که برخی موضوعات را از مردم سلب می کند؛ همین نگاه اجمالی که می اندازیم، هنر متعالی که مبانی نظری پیچیده ای داشته باشد، در محدوده عرض جغرافیایی مشخصی به وجود آمده است. و در برخی عرض های جغرافیایی ٥٠ و ٦٠ به بالا، مثل مناطق اسکاندیناوی و آلاسکا و سیبری، هنر ظهور نمی کند، اگر هم باشد، برخی هنرهای بدوی است. این ضدها هستند که دائما یک امر را زنده نگه می دارند، و موجب تداوم آن هستند، زمانی که ضدها از بین بروند، زندگی می میرد. ضدها، باعث بروز یکدیگر و باعث تداوم یکدیگر هستند، و میان آنها تعادل وجود دارد؛ و البته تعادل به معنی تساوی نیست. در یک غذا، اگر همه مواد از بهترین ها هم باشند، اما نسبت های میان آنها درست نباشد، خب آن غذا مریض می کند. در حجم هم همین است.. در رنگ هم همین است.. و در موسیقی هم همین است. به تعبیری می توانم بگویم که همه اینها یک کار انجام می دهد، در تغذیه زودتر خودش را نشان می دهد، در نگاه کردن دیرتر.. و در گوش کردن باز به گونه ای دیگر. ولی با هر یک حواس که با این نسبت ها مرتبط می شویم، به نحوی خود را نشان می دهد. این بناها و شهرهایی که درست طراحی شده است، شما ببینید چه آرامشی پیدا می کنید، و چه افکاری پیدا می کنید... و در شهری مثل تهران ببینید که چه افکاری به انسان غلبه می کند. مگر می شود در چنین فضایی که نامتعادل است، افکار متعادل، و یا شخصیت متعادل ایجاد کرد. اگر این نسبت ها در تاریخ قومی از تعادل خود خارج شود، تمام امور مربوط به آن جامعه در آن دوره دچار اختلال می شود، در این شک نکنید. اندازه ها که به هم بخورد، مثل آن غذاست که نمی شود خورد. یک صورت نوعی که به یک دور از تاریخ حاکم می شود، حاصل یک نوع تفکر و حکمت و فلسفه در آن جامعه است که نسبت انسان را با عالم مشخص می کند، و از مناسبات تولیدی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی یک جامعه تشکیل شده است، که اینها مثل حلقه های زنجیر است و به هم مرتبط است. تصور کنید که در یک دوره در جامعه ای هنر بخواهد بسیار متعالی باشد، ولی مناسبات اقتصادی درست نباشد، شاید کمی تقدم و تاخر میان این ها، ولی غیرممکن است.... همگی مانند زنجیر به هم متصل هستند. "برگرفته از متن سخنرانی" ♦ارجاع به کتاب "انسان کامل" عزیز الدین‌ نسفی (قرن هفتم) / در توضیح مفهوم "بت" ص ١١٢. "اکنون بدان که بعضی از آدمیان نمی دانند که درین عالم سفلی مسافراند، و به طلب کمال آمده اند. چون نمی دانند به طلب کمال مشغول نیستند، شهوت بطن و شهوت فرج و دوستی فرزند ایشان را فریفته است، و به خود مشغول گردانیده است. و این سه، بتان عوام اند. و بعضی از آدمیان می دانند که درین عالم سفلی مسافراند و به طلب کمال آمده اند، اما به طلب کمال مشغول نیستند، و دوستیِ آرایش ظاهر که بُت صغیر است، و دوستیِ مال که بُت کبیر است ، و دوستی جاه که بُت اکبر است ، ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است، این هر سه بتان خواص اند، و هر شش شاخ های دنیااند و لذات دنیا بیش ازین نیست ... پس بُتان آدمی به حقیقت هفت آمدند ، یکی دوستی نفس ، و دوستی این شش چیز دگر از برای نفس است "
شماره (٠٥٢) - ٢٩ آذر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٣١٦٠ تا ٣٢٠٥ لایق آن دیدم که من آیینه ای پیش تو آرم، چو نور سینه ای تا ببینی روی خوب خود در آن ای تو چون خورشید، شمع آسمان آیینه آوردمت، ای روشنی تا چو بینی روی خود، یادم کنی آیینه هستی چه باشد؟ نیستی نیستی بگزین، گر تو ابله نیستی گفت چون بودی ز زندان و ز چاه؟ گفت همچون در محاق و کاست ماه در محاق ار ماه نو گردد دو تا نی در آخر بدر گردد بر سما؟ گفتن مهمان یوسف علیه السلام را که آینه آوردمت ارمغان، تا هر باری که در وی نگری، روی خوب خود ببینی، مرا یاد کنی ______________________________________________ "حالا اینکه کسی می آید از این واقعیت استنباطی می کند، و به خاطر منافع خود، خود یا دیگران را گمراه می کند، این چیزی است که اتفاق می افتد.. و بحث دیگری است...... اما اینکه این مطالب مطرح می شود، چه فایده ای دارد، من فکر می کنم برای کسانی که اهل "برخی علوم" باشند، و یا حقیقتا اهل "دل" باشند... یعنی بتوانند با "دل" با حقیقتی نسبتی برقرار کنند، می فهمند که خیلی از آنچه که ما با آن سر و کار داریم و خیلی از این ارزش هایی که ما داریم "مجاز" است؛ و حداقل آن این است که آن خودخواهی ها از بین می رود...، انسان تلاش می کند که بتواند به دیگری کمک بکند، از آنچه که حق خودش می داند، بتواند به راحتی بگذرد، و یک شرایط ملایم و مساعد و مطمئنی را برای خودش و اطرافیانش به وجود بیاورد. من فکر می کنم حداقل فایده که از این مطالب می تواند باشد این است، حداقل این است: آزار نرساند.. و اگر می تواند راحت رسان باشد و به دیگری کمک هم بکند. الان ما از همدیگر در "امان" و در "امنیت" نیستیم در جامعه امروز.. . " "برگرفته از متن سخنرانی" ♦️ارجاع به کتاب "اشارات و تنبیهات" / ابن سینا (قرن پنجم) در توضیح "عالم مجاز" ♦️ارجاع به کتاب "لوایح و لوامع" / عبد الرحمن جامی (قرن نهم) در توضیح "طرح ریزی عالم بر مبنای امواج"
شماره (٠٥١) - ٢٢ آذر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٣١٢٤ تا ٣١٦٠ چون بمردم از حواس بوالبشر حق مرا شد سمع و ادراک و بصر چونکه من، من نیستم، این دم ز هوست پیش این دم، هر که دم زد، کافر اوست گر نبودی نوح، شیر سرمدی پس جهانی را چه سان بر هم زدی زخم یابد همچو گرگ از دست شیر پیش شیر ابله بود کو شد دلیر همچو آن روبه، کم اشکم کنید پیش او روباه بازی کم کنید هر شکار و هر کراماتی که هست از برای بندگان آن شهست تهدید کردن نوح علیه السلام مر قوم را که با من مپیچید، که من روی پوشم، با خدای می پیچید در میان این به حقیقت ای مخذولان __________________________________________ هر گونه که بیاندیشیم، آن اندیشه یک ارتعاشی دارد، که با عالمی که دارای آن ارتعاش هست، به دلیل اینکه هم فرکانس می شود، رزونانس ایجاد می کند. وقتی رزونانس ایجاد کرد، بازگشت آن موج، باز به سمت خود ماست؛ یعنی هر گونه که بیاندیشیم، آن اندیشه به خود ما باز می گردد. ولو اینکه به آن عمل نکنیم، یا به زبان نیاوریم... این نکته خیلی مهم است که اینجا می فرماید: "پیش سبحان، بس نگه دارید دل/ تا نگردید از گمان بد خجل". هر فکری که در وجود ما، و در ذهن ما و در دل ما ایجاد می شود، به کل هستی منعکس می شود، کل کائنات از آن آگاه می شود. شاید از این موضوع تعجب کنیم، افکار ما، مثل اعلامیه به کل کائنات منعکس می شود، و از آن جایگاه خودش، از این عالم پاسخ دریافت می کند. "برگرفته از متن سخنرانی"
شماره (٠٥٠) - ١٥ آذر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٣٠٦٠ تا ٣١٢٣ گفت اکنون چون منی، ای من درآ نیست گنجایی، دو من را در سرا نیست سوزن را سر رشته دو تا چونکه یکتایی، در این سوزن درآ گرگ را برکند سر، آن سرفراز تا نماند دو سری و امتیاز عاقل آن باشد که گیرد عبرت از مرگ یاران در بلای محترز پس سپاس او را که ما را در جهان کرد پیدا از پس پیشینیان "امت مرحومه" زین رو خواندمان آن رسول حق و صادق در بیان قصه آنکه در یاری بکوفت، از درون گفت کیست، گفت منم، گفت چون تو، تویی، در نمی گشایم، هیچ کس از یاران را نمی شناسم، کی او، من باشد. __________________________________________ امروز می بینیم که درباره "عالم خیال" خیلی صحبت می شود. میان کسانی که به فلسفه هنر می پردازند ، حتما زیاد می شنوید که کتاب ها و سخنرانی های زیادی در مورد "خیال" وجود دارد. "خیال" را امروز، قدم نهادن در وادی می دانیم که وادی غیرمحسوس است، که از آن طریق می توانیم دریافت هایی داشته باشیم، و به زبان هنر بیان کنیم؛ ولی حکمای ما، عالم خیال را عالمی محدود و بسته می دانند، و حضرت مولانا، همین عالمی که در آن هستیم را عالم خیال می داند، و می گوید که اینجا "خیال" است، و حقیقت جای دیگر است، ما در خیال به سر می بریم. پیش از این نیز، به کتاب "کشف الحقایق" عزیز الدین نسفی استناد کرده ایم، که خیال و وهم و پنج حس را هفت در دوزخ می داند. اگر از این طریق بخواهیم با زندگی روبرو شویم، به جای اینکه به آسایش و راحتی برسیم، به رنج و عذاب منتهی می شود، و رنج و عذاب، دوزخ است. "برگرفته از متن سخنرانی" ای خدا جان را تو بنما آن مقام که در آن بی حرف می روید کلام تنگ تر آمد خیالات از عدم زآن سبب باشد خیال اسباب غم باز هستی، تنگ تر بود از خیال زآن شود در وی قمرها چون هلال علت تنگیست ترکیب و عدد جانب ترکیب، حس ها می کشد ♦️ ارجاع به کتاب "کشف الحقایق" عزیز الدین نسفی (قرن هفتم) . در توضیح مفهوم "خیال"
شماره (٠٤٩) - ٠٨ آذر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٩٨١ تا ٣٠٦٠ گفت چه صورت زنم ای پهلوان گفت برزن صورت شیر ژیان طالعم شیرست، نقش شیر زن جهد کن رنگ کبودی سیر زن پهلوان در ناله آمد، کای سنی مر مرا کشتی، چه صورت می زنی خیره شد دلاک و بس حیران بماند تا به دیر، انگشت در دندان بماند شیر بی دم و سر و اشکم که دید؟ این چنین شیری خدا خود نافرید ای برادر، صبر کن بر درد نیش تا رهی از نیش نفس گبر خویش "گر به هر زخمی تو پر کینه شوی پس کجا بی صیقل آیینه شوی" کان گروهی که رهیدند از وجود چرخ مهر و ماهشان، آرد سجود در "من و ما" سخت کرده ستی دو دست هست این جمله خرابی از "دو هست" گرگ و روبه را "طمع" بود اندر آن که رود قسمت به عدل خسروان شیر، چون دانست آن وسواسشان وانگفت و داشت آن دم پاسشان لیک با خود گفت، بنمایم سزا مر شما را، ای خسیسان گدا شیر با این فکر، می زد خنده فاش "بر تبسم های شیر ایمن مباش" "مال دنیا" شد تبسم های حق کرد ما را مست و مغرور و خلق  "كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ" جز وجه او چون نه ای در وجه او، هستی مجو هر که او بر در، "من و ما" می زند رد باب است او و بر "لا" می تند کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر و پشیمان شدن او به سبب زخم سوزن __________________________________________ ♦️ارجاع به کتاب "مناقب العارفین" / شمس الدین احمد افلاکی (قرن هشتم) بیان حکایت از قول "بدرالدین تبریزی" از یاران حضرت مولانا / _ معمار بقعه تربت بود، "....و به انواع کمالات و منقبت متصف؛ مثل نجوم و رقوم و هندسه و سیمیا و کیمیا"
شماره (٠٤٨) - ٠١ آذر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٩٥٥ تا ٢٩٨٠ با هوی و آرزو کم باش دوست چون یضلک عن سبیل الله اوست این هوا را نشکند اندر جهان هیچ چیزی، همچو سایه همرهان اندرآ در سایه آن عاقلی کش نتاند برد از ره ناقلی گر بگویم تا قیامت "نعت" او هیچ آن را مقطع و غایت مجو در بشر روپوش کرده ست آفتاب فهم کن، والله اعلم بالصواب چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو همچو موسی زیر حکم خضر رو صبر کن، بر حکم خضری بی نفاق تا نگوید خضر، رو هذا فراق * نعت : ثنای حضرت رسول است. ___________________________________________ ♦️ارجاع به کتاب "انس التائبین" شیخ احمد جامی (قرن ششم) / جلد اول/ باب دهم. ص ١٢٦. در توصیف "پیر" / و باب یازدهم در توصیف "مرید"
شماره (٠٤٧) - ٢٤ آبان ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٩٣٠ تا ٢٩٥٨ چون شکوفه ریخت، میوه سر کند چونکه تن بشکست، جان سر بر زند میوه معنی و شکوفه صورتش آن شکوفه مژده، میوه نعمتش تا که نان نشکست، قوت کی دهد؟ ناشکسته خوشه ها، کی می دهد؟ ای "ضیاء الحق" حسام الدین بگیر یک دو کاغذ برفزا در وصف پیر بر نویس احوال پیر راه دان پیر را بگزین و عین راه دان پیر تابستان و خلقان تیرماه خلق مانند شب اند و پیر ماه پیر را بگزین، که بی پیر این سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر دشمن راه است، خر مست علف ای که بس خربنده را کرد او تلف گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست عکس آن کن، خود بود آن راه راست در صفت پیر و متابعت وی _____________________________________________ ♦️ارجاع به ابتدای دفتر چهارم مثنوی، "ضیاء الحق" خواندن حسام الدین چلپی توسط حضرت مولانا. ای ضیاء الحق حسام الدین توی که گذشت از مه به نورت مثنوی گردن این مثنوی را بسته‌ای می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای مثنوی را چون تو مبدا بوده‌ای گر فزون گردد، توش افزوده‌ای چون چنین خواهی، خدا خواهد چنین می‌دهد حق، آرزوی متقین ♦ارجاع به کتاب "لب لباب مثنوی" ملا حسین واعظ کاشفی (قرن نهم) هر که او بی سر بجنبد، دم بود جنبشش چون جنبش کژدم بود بهر این فرمود پیغامبر که من همچو کشتی‌ام به طوفان زمن پا بکش در کشتی و می‌رو روان چون سوی معشوق جان جان روان ♦ارجاع به کتاب "انسان کامل" عزیز الدین‌ نسفی (قرن هفتم) / پایان رساله هشتم "در بیان صحبت" ص ١٧٣ / و ص ٧٨ / و رساله نوزدهم ص ٢٧٣. "صحبت اثرهای قوی و خاصیت های عظیم دارد. هر که هر چه یافت، از صحبت دانا یافت. کار صحبت دانا دارد، باقی این همه ریاضات و مجاهدات بسیار، و این همه آداب و شرایط بی شمار، از جهت آن است که تا سالک شایسته صحبت دانا گردد که سالک چون شایسته به صحبت دانا گشت، کار سالک تمام شد. و سالک وقتی شایسته صحبت دانا گردد، که از اخلاق بد، تمام پاک گردد؛ و به اخلاق نیک تمام آراسته گردد." "ای درویش، اگر سالکی یک روز، بلکه یک لحظه به صحبت دانائی رسد، و مستعد و شایستۀ صحبت دانا باشد، بهتر از آن بود که صد سال، بلکه هزار سال به ریاضات و مجاهدات مشغول باشد، و ان یوماً عند ربکّ کالف سنة ممّا تعدوّن. امکان ندارد که کسی بی صحبت دانا به مقصد رسد و مقصود حاصل کند، اگرچه مستعد باشد و اگرچه به ریاضات و مجاهدات بسیار مشغول بود. ای درویش! بسیار کس باشد که به دانا رسد، و او را از آن دانا هیچ فایده نباشد؛ و این از دو حال خالى نباشد، یا استعداد ندارد یا هم مقصود نباشد. آنکه استعداد ندارد، از اهل صحبت نیست. و آنکه استعداد دارد و هم مقصود نیست، هم صحبت نباشد؛ از جهت آنکه هم صحبت هم مقصود است. هرگاه دو کس به زیادت با هم باشند و مقصود ایشان یکی باشد، هم صحبت باشند؛ و اگر مقصود ایشان یکی نباشد، هم صحبت نباشند. "
شماره (٠٤٦) - ١٧ آبان ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٩١٢ تا ٢٩٢٥ قابل این گفته ها شو گوش وار تا که از زر سازمت من گوشوار اولا بشنو که خلق مختلف مختلف جانند از "یا" تا "الف" از یکی رو ضد و یک رو متحد از یکی رو هزل و از یک روی جد پس قیامت روز عرض اکبرست عرض او خواهد که با کر و فرست هر که چون هندوی بد سوداییست روز عرضش نوبت رسواییست چون ندارد روی همچون آفتاب او نخواهد جز شبی همچون نقاب سیرتی کان بر وجودت غالب است هم بر آن تصویر حشرت واجب است خار بی معنی، خزان خواهد خزان تا زند پهلوی خود با گلستان "تا بپوشد" حسن آن و ننگ این تا نبینی رنگ آن و رنگ این باغبان هم داند آن را در خزان لیک دید یک، به از دید جهان اگر ما طالب اتصال به "ذات" باشیم، در آنجا یک خمشی و سکوت لازم است تا "ذات" جلوه کند و بروز کند. تاکید می کند که : "احتمی کن" از اندیشه ها. اندیشه ها ممکن است مثل شیر از بیشه وجود انسان بیرون بیایند و حمله ور شوند، و موجب وحشت و مشکل برای ما باشند، گو اینکه خیلی از مسائلی که ما داریم، به خاطر همین اندیشه هاست. تردد افکار و گفت و گوی ذهنی، عموما موجب مشکل برای ما هستند، دچار انقباض می شویم و از آن بسط لازم دور می افتیم؛ و حقیقت برای ما جلوه نمی کند. عموما دچار نوعی از محاسبه، قیاس، و منطق درآیی می شویم که این را حضرت مولانا نمی پذیرد. همچنان که در بیماری ها، پرهیز بر دارو مقدم است، و هیچ معالجه ای مثل پرهیز نیست؛ گو اینکه در روش های درمانی مشرق زمین به خصوص، و یا هر جای دنیا ، الا روش درمانی که رایج است... ، این اصل به کار گرفته می شود. من امروز به صراحت می گویم، این طبابتی که امروز رایج است، تفکر و اندیشه قرون وسطی را دارد و بسیار عقب مانده است..، و اگر خودش را اصلاح نکند، نسل ها همچنان بیمارتر می شوند؛ از طریق به اصطلاح این نحوه مداوا. این روش، روشی است که صورت مسئله را پاک می کند، به اصطلاح ساپرسیو (suppressive) می گویند که سرکوبگر است. بیماری را سرکوب می کند، به جای اینکه مداوا کند. مداوا چیز دیگری است، مداوا از طریق پرهیز انجام می شود. اگر نسبت ما با عالم، نسبت صحیحی باشد، که بیماری پیش نمی آید. یک اندیشه که در وجود انسان شکل می گیرد، یک انرژی آزاد می شود. با آزاد شدن این انرژی، یک حلقه اتصال بین جسم ما و آن اندیشه ایجاد می شود، و موجب می شود که بیوشیمی بدن ما و جسم ما تغییر کند. به محض آنکه ما به یک چیز می اندیشیم، این اندیشه در وجود ما تاثیر می گذارد. مگر نه این است که وقتی حادثه ای پیش می آید، یا مثلا دری محکم بسته می شود، ما در کسری از ثانیه، از جا می پریم، رنگ ما تغییر می کند، ضربان قلب ما تغییر می کند و به نفس نفس می افتیم؛ حالات ما عوض می شود، و با سرعت فوق تصور این اتفاق می افتد. این به چه معنی است؟ یعنی از یک امر مادی، از یک صوت که به گوش ما رسیده است، و یا صحنه ای که مشاهده کرده ایم، و ترس برای ما ایجاد کرده است و بر ما مستولی شده است، این در کسری از ثانیه در جسم ما اثر می گذارد. آنچه که مشاهده کرده ایم، حجم و رنگ و غیر از اینها نیست، یا آنچه شنیدیم، امواج صوتی بیش نیست، و از طریق حواس ما به وجود ما رسیده است. چه شد که به این سرعت جسم ما واکنش نشان داد؟ آدرنالین ترشح می شود و به سرعت، کل این نظام درونی ما دچار دگرگونی می شود. در روش های پزشکی مشرق زمین، در این رابطه می گویند که حلقه اتصالی میان اندیشه و جسم ما وجود دارد که در نقاطی محل تلاقی دارند و با هم مرتبط می شوند، و آن نقاط را هم مشخص کرده اند. و هر چه که ما بیاندیشیم، در جسم ما و در بیوشیمی ما اثر می کند. بیماری چیزی جز اندیشه نیست، و چیزی جز ارتباطی که با محیط برقرار می کنیم، نیست. کالبد ما، فقط کالبد جسمی نیست، و چندین وجه دارد. ما کالبد فیزیکی، ذهنی، کوانتومی، ارتعاشی و کالبد های مختلفی داریم، و هر کدام از اینها می تواند در دیگری اثر بگذارد. عکس این هم صادق است، ممکن است مثلا دست ما لای در برود، و کالبد روحی ما متالم شود. برخی معتقدند که درد از جسم نیست، آن روح است که آزرده می شود و درد حاصل می شود. باید دانشمندان نظر بدهند. برخی افراد که دست یا پای آنها قطع شده است، در عضو قطع شده، احساس خارش یا درد دارند. مثلا فرض کنید که پا از بالای زانو قطع شده است، و می گوید که در نوک همان پای قطع شده، خارش دارد. درد یا حسی دارند، گویی که آن قسمت از کالبد وجود دارد. "برگرفته از متن سخنرانی"
شماره (٠٤٥) - ١٠ آبان ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٨٧٠ تا ٢٩١١ چون در معنی زنی، بازت کنند پر فکرت زن، که شهبازت کنند آلت اشکار خود جز سگ مدان کمترک انداز سگ را استخوان چون شدی تو سیر، مرداری شدی بی خبر، بی پا، چو دیواری شدی پس دمی مردار و دیگر دم سگی کی کنی در راه شیران خوش تگی؟ زانکه سگ چون سیر شد سرکش شود کی سوی صید و شکاری خوش دود؟ ذات زرش، ذات ربانیتست نقش بت، بر نقد زر عاریتست بت پرستی چون بمانی در صور صورتش بگذار و در معنی نگر گر تو اشکالی به کلی و حرج "صبر کن الصبر مفتاح الفرج" احتمی کن، احتمی ز اندیشه ها فکر، شیر و گور، و دل ها بیشه ها احتمی اصل دوا آمد یقین احتمی کن قوه جانت ببین هم عرب ما، هم سبو ما، هم ملک جمله ما، یوفک عنه من افک قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی نیازی از آن هدیه و از آن سبو ___________________________________________ ♦ارجاع به کتاب "انسان کامل" عزیز الدین‌ نسفی (قرن هفتم) . ذیل مفهوم "بت پرستی" ♦ارجاع به "سفرنامه ابن بطوطه" درباره هوای خوش شهر اصفهان.
شماره (٠٤٤) - ٠٣ آبان ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٨٠١ تا ٢٨٧٠ چونکه جزوی عاشق جزوی شود زود معشوقش به کل خود رود ریش گاو بنده غیری شد او "غرق شد" کف در ضعیفی درزد او همچو صیادی که گیرد سایه ای سایه کی گردد ورا سرمایه ای سایه مرغی گرفته مرد سخت مرغ حیران گشته بر شاخ درخت گفت این هدیه بدان سلطان برید سائل شه را ز حاجت واخرید خنده می آمد نقیبان را از آن لیک پذرفتند آن را همچو جان زانکه لطف شاه خوب باخبر کرده بود اندر همه ارکان اثر خوی شاهان در رعیت جا کند "چرخ اخضر خاک را خضرا کند" باز استادی که او نحوی بود جان شاگردش از او، نحوی شود باز استادی که او محو ره است جان شاگردش از او، "محو شه است" کل عالم را سبو دان، ای پسر کو بود، از علم و خوبی تا به سر قطره ای از دجله خوبی اوست کان نمی گنجد ز پری، زیر پوست در بیان آنکه عاشق دنیا بر مثال عاشق دیواریست که برو تاب آفتاب زند و جهد و جهاد نکرد تا فهم کند که آن تاب و رونق از دیوار نیست از قرص آفتاب است در آسمان چهارم لاجرم کلی دل بر دیوار نهاد چون پرتو آفتاب به آفتاب پیوست او محروم ماند ابدا و حیل بینهم و بین ما یشتهون ____________________________________________ ♦"اگر آن مامورهای دربار، با افراد برخورد درستی داشتند؛ نتیجه خصوصیات و شخصیت خلیفه بود، که اطرافیان او هم خوش برخورد بودند، و با احترام با این زن و مرد صحرانشین برخورد می کنند. از اینجا مطلبی را حضرت مولانا بیان می کند که باید بسیار به آن توجه کرد: "خوی شاهان در رعیت جا کند/ چرخ اخضر خاک را خضرا کند" . معمولا مردم، تحت تاثیر اندیشه رهبران خود و کسانی هستند که آن جامعه را اداره می کنند : "الناس علی دین ملوکهم" . اگر هر نوع مسئله ای در جامعه پیش می آید، حضرت مولانا آن را نسبت می دهد به اینکه در آن سرچشمه اشکالی هست. اگر مردم جامعه ای فاسد باشند، پس حتما فساد در کسانی که آنها را هدایت می کنند، وجود دارد؛ و اگر انسان های شریفی باشند، این شرافت حتما در کسانی است که آن جامعه را اداره می کنند." "برگرفته از متن سخنرانی" ♦ ارجاع به : "الغرِيقُ يتشبَّثُ بكُلّ حَشيش." غرقه بر هر خاشاکی چنگ می زند. کتاب امثال و حکم. علی اکبر دهخدا. ج ١. ص ٢٦٤.
شماره (٠٤٣) - ٢٦ مهر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٧٥٢ تا ٢٨٠٠ نقش درویش است او، نی اهل نان نقش سگ را تو مینداز استخوان فقر لقمه دارد او، نی فقر حق پیش نقش مرده ای، کم نه طبق ماهی خاکی بود، درویش نان شکل ماهی، لیک از دریا رمان عاشق تصویر و وهم خویشتن کی بود از عاشقان ذوالمنن عاشق آن وهم اگر صادق بود آن مجازش، تا حقیقت می کشد بر سماع راست، هر کس چیر نیست لقمه هر مرغکی انجیر نیست خاصه مرغی، مرده ای، پوسیده ای پر خیالی ، اعمیی ، بی دیده ای فرق میان آنکه درویش است به خدا و تشنه خدا و میان آنکه درویش است از خدا و تشنه غیر است
شماره (٠٤٢) - ١٩ مهر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٧٢٠ تا ٢٧٥١ مرغ کاب شور باشد مسکنش او چه داند جای آب روشنش ای که اندر چشمه شورست جات تو چه دانی شط و جیحون و فرات ای تو نارسته از این فانی رباط تو چه دانی محو و سکر و انبساط ور بدانی، نقلت از اب و جدست پیش تو این نام ها چون ابجد است ابجد و هوز، چه فاش است و پدید بر همه طفلان و معنی بس بعید بانگ می آمد که ای طالب بیا جود، محتاج گدایان چون گدا در بیان آنکه چنانکه گدا عاشق کرمست و عاشق کریم، کرم کریم هم عاشق گداست. اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید. اما صبر گدا، کمال گداست و صبر کریم، نقصان اوست ______________________________________________ ♦️ارجاع به "حساب جمل" بر اساس حروف ابجد ♦️ ارجاع به کتاب "فرج بعد از شدت" - قاضی ابوعلی محسن ابن علی تنوخی (قرن چهارم) ترجمه به فارسی : حسین ابن اسعد دهستانی (قرن هفتم)، جلد دوم، ص ٩٤٥. ♦️ ارجاع به بیت از حکیم نظامی (قرن ششم) "عمر به خشنودی دل ها گذار تا ز تو خشنود شود کردگار گرم شو از مهر و ز کین، سرد باش چون مه و خورشید، جوانمرد باش"
شماره (٠٤١) - ٠٥ مهر ماه ١٣٨٩ دفتر اول - ابیات ٢٧٠٨ تا ٢٧١٩ ای خداوند این خم و کوزه مرا در پذیر از فضل الله اشتری تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر تا بگیرد کوزه من خوی بحر کوزه ای با پنج لوله پنج حس پاک دار این آب را از هر نجس لوله ها بربند و پر دارش ز خم گفت غصوا عن هوا ابصارکم رو بر سلطان و کار و بار بین حس تجری تحتها الانهار بین هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به امیر المومنین بر پنداشت که آنجا هم قحط آبست _____________________________________________ ♦️ ارجاع به کتاب "کشف الحقایق". عزیز الدین نسفی (قرن هفتم) رساله پنجم ص ١٧٦. "در بیان درهای دوزخ و درهای بهشت" ♦️ ارجاع به کتاب "کشف الحقایق" .عزیز الدین نسفی (قرن هفتم) "در بیان جوهای بهشت و جوهای دوزخ" "بدان که لذات آدمی "جسمانی" هست و "روحانی" هست. و آرام آدمی "جسمانی" هست و "روحانی" هست. لذات جسمانی چون خوردن و خفتن و شهوت راندن و مال و جاه است. و لذات روحانی چون ادراک معانی و معقولات و دانستن اسرار مکنونات است. پس هر که را به لذات جسمانی پیوند باشد، و لذات روحانی حاصل نکرده باشد، چون از جسم جدا ماند، او را هیچ لذت و راحت نباشد؛ و همه رنج و عذاب بود. و هر که را با لذات جسمانی پیوند نباشد، و لذات روحانی حاصل کرده باشد، چون از جسم جدا ماند، او را همه لذت و راحت باشد و هیچ رنج و عذاب نباشد. و هر که را با لذات جسمانی پیوند نباشد، و لذات روحانی هم نبود، چون از جسم جدا ماند، او را نه رنج و راحت باشد..، نه الم. "
loading
Comments (26)

Homun Ahng

دانلود ف

Aug 18th
Reply

Sahar

برای من باز نمیشه چرا؟

Feb 5th
Reply

Es

همه جلسات رو بزارید .مرسی

Jan 19th
Reply

solnaz pazoki

هیچ یک از اپیزودها برای من باز نشد

Jul 19th
Reply

Simin maghsoudi

چرا این فایل باز نمیشه؟!☹️

Nov 26th
Reply

ستار بابایی

سلام علیکم : دوست عزیز ادامه داره اپیزود ها ؟ ممنون از شما خیلی دوست دارم استاد عزیز رو

Jul 8th
Reply

zahra fe

من نمیتونم پادکست های این کانال رو گوش کنم،لطفا مشکل رو برطرف کنید

Apr 17th
Reply (2)

zahra fe

سلام اپیزود ها پخش نمیشن،لطفا رسیدگی کنید

Apr 5th
Reply (2)

ستار بابایی

سلام رفيق عزيز كه اين گنجينه ها رو با ما به اشتراك ميزاري -روح استاد عزيز غرق نور و معرفت باشه -سپاس گذار محبت شماهستم .

Feb 11th
Reply (2)

sattar babaei

سلام علیکم لطفا مشکل این اپیزود رو حل کنید قابل پخش نیست . ممنون میشم منتظرم

Nov 13th
Reply (2)

sattar babaei

سلام علیکم خدمت دوست عزیزم چه کار شایسته ای میکنید ، استاد چه روح لطیف و بلندی دارند . ازتون خواهش میکنم جلسات رو ادامه بدید و اگر در مضامین دیگه ای هم فایلی هست ازمون دریغ نکنید . باتشکر بسیار

Oct 29th
Reply (2)

Fatemeh Ahmadi

سلام و خداقوت باتشکر اما امیدوارم تمامی جلسان شرح وتفصیر مثنوی را بگذارید چون قبلا به شرح مثنوی با تفسیر آقای عبدالکریم سروش واستاد بازرگان گوش کزدم اماهردو به طور ناقص وابتر هستند به طوریکه اولا فقط به شرح دفتر اول پرداخته شده وفقط پنجاه قسمت بود وثانیاحتی همان دفتر اول هم به طور کامل نیست من خیلی مایل هستم که شرح وتفسیر همه شش دفتر مولانا را با بیان یکی از اینا استادن عزیز را داشته باشم ودرخواست دارم اگر جای هست که بتوانم تهیه کنم راهنمایی کنید لطفا

Oct 11th
Reply (2)

falah saba

عالی روحشون شاد لطفا الباقی جلسات رو هم بزارید سپاس

Jul 23rd
Reply (1)