پادکست بوکسر (Podcast Bookser)

در 📚🥊پادکست بوکسر (Padcast Bookser) با هم به بهترین و معروفترین کتاب‌های صوتی ایران و دنیا گوش میدهیم. #بوکسر . #پادکست . #کتاب_صوتی . #داستان . #رمان . #صادق_هدایت .#شاملو . #هزار_خورشید_تابان . #خالد_حسینی . #شازده_کوچولو . #آنتوان_دوسنت_اگزوپری . #عزاداران_بَیَل . #غلامحسین_ساعدی. #دختری_که_رهایش_کردی. # جوجو_مویز . #قلعه_مالویل . #روبر_مرل . #Bookser . #Podcast . #Audio_Book . #Fiction

۴۸_ قلعه مالویل‌. نویسنده: روبر مرل . قسمت چهل و هشتم و پایانی

رمان : #قلعه_مالویلنویسنده: #روبر_مرلکتاب قلعه مالویل رمانی به خط روبر مرل و ترجمه محمد قاضی است امانوئل یکی از زمین داران بزرگ روستایی در کشور فرانسه است روزی او به همراه تعدادی از دوستان و خدمتکاران خود در سرداب قلعه پناه می گیرد...دوستان این قسمت پایانی کتاب قلعه مالویل‌ بود بابت تاخیر در پخش اپیزودها عذر میخواهم و در پایان اگه کتاب خاصی رو دوست دارین کامنت بذارین موفق باشید .

05-31
38:33

۴۷_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و هفتم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

05-26
30:47

۴۶_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و ششم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

05-21
41:01

۴۵_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و پنج

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

05-12
40:51

۴۴_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل.. قسمت چهل و چهارم

رمان : قلعه مالویلنویسنده: روبر مرلکتاب قلعه مالویل رمانی به خط روبر مرل مترجم محمد قاضی است امانوئل یکی از زمین داران بزرگ روستایی در کشور فرانسه است روزی او به همراه تعدادی از دوستان و خدمتکاران خود در سرداب قلعه پناه می گیرد...

05-05
24:20

۴۳_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و سوم

رمان : قلعه مالویلنویسنده: روبر مرلکتاب قلعه مالویل رمانی به خط روبر مرل مترجم محمد قاضی است امانوئل یکی از زمین داران بزرگ روستایی در کشور فرانسه است روزی او به همراه تعدادی از دوستان و خدمتکاران خود در سرداب قلعه پناه می گیرد...

05-05
29:49

۴۲_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و دوم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-28
29:08

۴۱_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهل و یک

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-28
25:03

۴۰_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت چهلم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-21
31:36

۳۹_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و نهم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-21
36:17

۳۸_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و هشتم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-12
29:43

۳۷_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و هفتم

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-06
36:48

۳۶_ قلعه مالویل‌ ‌‌ نویسنده روبر مرل. قسمت سی و شش.

#قلعه‌_مالويل . #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

04-06
32:16

۳۵_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و پنج

#قلعه‌_مالويل . نویسنده: #روبر_مرل . مترجم: محمد قاضی. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود...

03-29
30:03

۳۴_ قلعه مالویل‌ ‌‌نویسنده روبر مرل. قسمت سی و چهارم.

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-23
33:03

۳۳_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و سوم ‌

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-15
23:57

۳۲_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت سی و دوم

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-15
27:38

۳۱_ قلعه مالویل‌. نویسنده: روبر مرل. قسمت سی و یکم

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-11
31:22

۳۰_ قلعه مالویل‌. نویسنده: روبر مرل

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-11
33:26

۲۹_ قلعه مالویل‌. نویسنده روبر مرل. قسمت بیست و نهم

رمان #قلعه‌_مالويل . نوشته‌: #روبر_مرل . را محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با این جمله‌ها وارد جهان داستان می‌شویم: «در دانشسرای مقدماتی استادی داشتیم که عاشق قطعه مادلن در کتاب پروست بود. من به راهنمایی او آن اثر مشهور را با تحسین و اعجاب تمام مطالعه کرده‌ام، اما امروز وقتی پس از مدت‌ها دوباره به آن مراجعه می‌کنم می‌بینم که آن نوشته شیرین به نظرم بسیار خشک و تصنعی می‌آید. آری من خوب می‌دانم که چه بسا طعم یک خوراکی یا یک نغمه موسیقی خاطره لحظه‌ای از گذشته را به طرزی بسیار زنده به ذهن شما بازمی‌گرداند، ولی این فقط برای چند ثانیه است: جرقه کوتاهی می‌زند، باز پرده می‌افتد و زمان حال لامروت همچنان رو در رو است. وای اگر بازیافتن تمامی گذشته در یک تکه نان شیرینی وارفته در جوشانده‌ای حقیقت می‌داشت چقدر لذت‌بخش بود! من از آن جهت به فکر مادلن پروست افتاده‌‌ام که روز گذشته در ته کشو میزی یک بسته توتون خاکی‌رنگ بسیار بسیار کهنه که گویا متعلق به عمویم بوده است، پیدا کردم و آن را به کولن دادم. او خوشحال از اینکه پس از مدت‌ها زهر محبوب خود را پیدا کرده است پیپش را از آن پر می‌کند و کبریت می‌زند. من همان‌طور که مشغول است نگاهش می‌کنم و از همان پک‌های اولی که بوی آن در مشامم می‌پیچد عموجان و دنیای گذشته در ذهنم زنده می‌شود، چنانکه نفسم در سینه می‌گیرد. اما به طوری که گفتم مدت آن بسیار کوتاه بود.

03-06
39:16

Elham Fallahi

پایانش زیادی باز نبود😂🧐

06-04 Reply

سیدجواد حسینی

چرا اینجوری تموم شد

05-12 Reply

Foroogh Gavadj

سلام ممنون ازشمابابت خوانش عالی وصدای زیبایتان

03-01 Reply

mehdi kazemi

ممنون

02-18 Reply

fariba behzadzadeh

خانم شما دیگه پادکست نخوانید قبلش فقط کتاب برای خودتون بخوانید

01-15 Reply

01-14

11-23

11-17

11-13

09-24

05-21

02-17

01-26

01-26

01-25

01-22

01-18

01-11

01-07

09-20

Recommend Channels