Discover
پاکدست | Pocdast
29 Episodes
Reverse
قسمت ۲۶ – خرگوش! موزیک […]
قسمت ۲۵ – می تو! […]
قسمت ۲۴ – تولُد! استیو […]
قسمت ۲۳ – قاب عکس! […]
قسمت ۲۲ – فروشگاه! از […]
قسمت ۲۱ – همسایه! همسایه […]
قسمت ۲۰ – هوش مصنوعی! […]
قسمت ۱۹ – خیال! لیوان […]
قسمت ۱۸ – آدم آهنی! […]
قسمت ۱۷ – سرقت! اینجا […]
قسمت ۱۶ – آلارم! قبلا […]
قسمت ۱۵ – انحراف! کجا […]
قسمت ۱۴ – پایان! همیشه […]
قسمت ۱۳ – اتوماتیک! تا […]
قسمت ۱۲ – اعدامه! اونا […]
قسمت ۱۱ – دیدار! خیلی […]
قسمت ۱۰ – سفر! بابام […]
























عموما خیلی کمتمرکزم و برای همین نمیتونم توی شنیدن چیزی بمونم و مدام باید تایملاینو عقب و جلو کنم تا چیزی رو از دست ندم، ولی این داستان و این اپیزود یک ساااااعت نگهم داشت. عجییییبه برام! مثل همهی اتفاقات اون خونه... بین خودم و آقای حمیدی فقط یه در فاصله میبینم:)))
فوقالعاده بود 😍🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠
عالی بود. لعنت!
واقعا دچار استرس و اضطراب شدم 🫠😅 اومدم اخرش خوش بین باشم که گفتین هیچکدوم از اینده تاریک خبر نداشتن🫢عالی بود
پرداختن به این اپیسود استثنائی خیلی بیش از ۵۰۰ کلمه میخواد! ساعتها گفت و گوئه؛ اما یکی از صدها چیزیکه در این پادکست هیجان زدهام میکنه اینه که کسی در بزرگسالی بتونه اینطور دقیق شکل تفکرش رو در کودکی به یاد بیاره و اجراش کنه. اینکه بچه فقط یک سطحی از ماجرارو میبینه و نهایتا بتونه یک لایه زیریش رو هم درک کنه، تحلیل توکارش نیست! و این نوشتن رو ازش اونجایی سخت میکنه که بشه دکمهی تحلیلت رو خاموش کنی و درست عین یه خردسال ببینی، بچشی و تجربه کنی! واقعا دست مریزاد مربی☀️
و بیشتر و بیشتر به این پی میبرم که تو این زندگی چقققدر دردها و ناگفتههای ما مشترکه و چقدر خرگوش بودیم و نایستادیم برای شنیدن و همدردی باهم... چه لحظههایی که بودیم ولی تجربه نکردیم. چه آدمهایی که کنارمون بودن ولی ندیدیمشون. چه پیشرفتهایی که نکردیم و تو سرشون زدیم برای بعدیها. کاش لاکمغز بشیم تا لاک شیم تو هر لحظه و با تمام وجود تجربش کنیم، برای آن، نه به امید فردا.
😭
چقدر گیرا، چقدر جذاب و کُِشنده! قسمت بعدی کی میااادددد؟ همین فردا مثلا؟! 🥹
❤️
حتی شروع کننده های خوبی هم نیستیم؛ اما بهترین رها کننده هاییم، چنان جدا میشیم از مسیر که انگار اصلا چیزی رو شروع نکردیم ما آدم های وسط راهیم...
وااااات د فااااااک، آقای حمیدی چقدر ترسناکه😰
عالی بود،با قدرت ادامه بده،فقط کاش صدای دخترا،دخترونه بود و صداهای مختلف هم با هم فرق میکرد
یادش بخیر منم بچگیام خیلی کنجکاو بودم و خیالپردازی میکردم. دلم تنگ شد.
داداش چرا داد میزنی... level صدا رو نورمالایز کن حیفه داستانات قشنگه
👏👏👏👑
دقیقه ۲۲ مو به تنم سیخ کرد 👽😬🙋🏻♂️
چقدر خوب ذهن و لمس میکنی .مرسی
فکر میکنم بهترین و زیباترین داستان پاکدست رو شنیدم! (نظر و سلیقهی شخصی البته) نمیدونم چطوری حس و حالمو از شنیدنش توصیف کنم... فقط میتونم بگم حالتی از گیجی، تحیر و سرمستی رو توی خودم حس میکنم! ممنونم! امید که بیشتر بشنومتون! بیش باد این مدل پاکدست ها! منتظرم بعدی هام... 🙂 پ ن: لحظه به لحظهی شنیدنش، همزمان، تصویری، توی ذهنم تصور و تجسمش میکردم! فکر میکنم پتانسیل فیلم شدنو داره... یه فیلم کوتاه ۴۰ تا ۵۰ دقیقه ای مثلا...!!! یعنی ممکنه یه روز فیلمشو ببینم؟! 🙂🙃🙂🙃
wow
۷۸۶۵