آلیس یک مادر تنها است که سه بچهاش را به وسیله فروش کارهای هنری دستسازش بزرگ میکند. مادر و پدر آلیس به تازگی به فاصله دو هفته از یکدیرگ دچار آلزایمر شدهاند و پرستاری در خانه از آنها نگهداری میکند. یک روز که آلیس برای آوردن فرزندش از مدرسه، از خانه بیرون میرود با مرد عجیبی روبهرو میشود که زیر باران خیس شده. مرد گیج به نظر میرسد. آلیس یک کت به او میهد و از مرد میخواهد که زیر باران تند نماند اما مرد انگار حتی جایی را که در آن است نمیشناسد. او رفتاری عجیب دارد. آلیس بعد از این که متوجه میشود مرد جایی را ندارد او را به خانهاش میبرد....
نوشته «ایزا جوئل»
ترجمه «آرش فراست»
نشر کتاب پارسه
تعداد صفحات ٣٨۴
دختره نمیدونه شوهرش مادر و خواهرش کین و کجان. اونوقت اینجا مورد داشتیم زن دایی داماد و زن عموش میرن خواستگاری که آیاعروس آینده مورد پسند اونا هم هست یا نه😂😂 عجب تفاوت فرهنگی
حرفهای شنیدنی من. در دوراهی نیستی یا زندگی از یک طرف دنیا دنیا آرامش و حس خوب که تنها در خیال من است و از طرفی دریایی از غم و اندوه و خشم و سرکوب خواستههای به حقم که من هم انسانم احساس دارم می فهمم درک میکنم دوست دارم هر آنکه را که با عشق و با قلب در آغوش میگیرم در آستینش دشنهای پنهان نباشد زخمهای زیادی برداشتهام در میان خطوط کتابهای خواندهام بهترین دوستانی که حرفشان عوض نشد فقط مثل من کهنهتر و پیرتر شدند فهمیدم که زندگی فقط همین لحظه است میتوان کشت میتوان زنده کرد انسانم
Parmida.p82
دوستان سلام من داخل کانال تلگرام دارم کتاب صوتی رستگاری یک قدیسه نوشته کیگو هیگاشینو رو میخونم... اگه دوست داشتین عضو بشین🌱 https://t.me/ketabsotii_82
Ellly Moon
چه کتاب دیگه ای در کست باکس،با خوانش شما موجوده؟
ARMY GIRL
خیلی قشنگه رمانش و صدای گوینده هم خوبه♥️
nasim
دختره نمیدونه شوهرش مادر و خواهرش کین و کجان. اونوقت اینجا مورد داشتیم زن دایی داماد و زن عموش میرن خواستگاری که آیاعروس آینده مورد پسند اونا هم هست یا نه😂😂 عجب تفاوت فرهنگی
خلیل ملکان
حرفهای شنیدنی من. در دوراهی نیستی یا زندگی از یک طرف دنیا دنیا آرامش و حس خوب که تنها در خیال من است و از طرفی دریایی از غم و اندوه و خشم و سرکوب خواستههای به حقم که من هم انسانم احساس دارم می فهمم درک میکنم دوست دارم هر آنکه را که با عشق و با قلب در آغوش میگیرم در آستینش دشنهای پنهان نباشد زخمهای زیادی برداشتهام در میان خطوط کتابهای خواندهام بهترین دوستانی که حرفشان عوض نشد فقط مثل من کهنهتر و پیرتر شدند فهمیدم که زندگی فقط همین لحظه است میتوان کشت میتوان زنده کرد انسانم