خطبهی امام حسین(ع) پس از ورود به کربلا:«اما بعد، برای ما آن پیش آمده که میبینید. همانا دنیا دگرگون شده و زشتی آن آشکار گردیده و نیکی آن پشت کرده و از آن باقی نمانده جز اندکی، همانند اندکی [آب] که ته ظرفی باقی بماند، و زندگیای پر از خواری در چراگاهی پر سنگلاخ. آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل باز داشته نمیشود؟ در این هنگام شایسته است که مؤمن به دیدار پروردگار رغبت کند.همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمپیشگان را جز سختی و رنج نمیبینم.مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچهای بر سر زبان آنهاست؛ تا زمانی که زندگیشان بچرخد، حول دین میگردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»[از نیایش های اوست:]خداوندا! هر کس در پیِ پناهی است و تو پناه منی، و هر کس در پیِ دلآرامی است و تو دلآرام منی.خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و نیایشم را بشنو و دعایم را اجابت نما، و بازگشتگاه و اقامتگاه مرا نزد خود قرار ده. (فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص ۸۵۲)
بخشی از سخنان امام حسین(ع) در مِنا - در روزگار معاویه لینک دفترچه نهضت عاشورا
قسمت نهم (آخر) - سفر به شیراز، سفر به تهران و سفر از این دنیامراتوبی سببینیستی .به راستیصلت کدام قصیده ایای غزل؟ستاره باران جواب کدام سلامیبه آفتاباز دریچه ی تاریک؟کلام از نگاه تو شکل می بندد .خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی !پس پشت مردمکانتفریاد کدام زندانی ستکه آزادی رابه لبان برآماسیدهگل سرخی پرتاب میکند؟ورنهاین ستاره بازیحاشاچیزی بدهکار آفتاب نیست .نگاه از صدای تو ایمن می شود .چه مومنانه نام مرا آواز می کنی !و دلتکبوتر آشتی ست ،در خون تپیدهبه بام تلخ .با این همهچه بالاچه بلندپرواز میکنی !شاملو
قسمت هشتم: باغچهی اطفال و افتتاح مدرسهی کر و لالهااین پادکست را به تمامی معلمان مبارز ایران تقدیم میکنم.امیدوارم الهامبخش بسیاری از ما باشد.و امیدوارم صبوری کنید و تا آخر بشنوید.بهخصوص ماجرای مدرسهی کر و لالها و مسائلی که جبار باغچهبان با آن روبروست.به تماشا سوگند،و به آغاز کلام،و به پرواز کبوتر از ذهن،واژهای در قفس است.در کف دست زمین، گوهر ناپیدایی استکه رسولان همه از تابش آن، خیره شدند. پی گوهر باشید.لحظهها را به چراگاه رسالت برید.و من آنان را به صدای قدم پیکبشارت دادم.زیر بیدی بودیم.برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم،گفتم:«چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید؟»میشنیدم که به هم میگفتند:«سِحر میداند، سِحر»سر هر کوه رسولی دیدندابرِ انکار به دوش آوردند.باد را نازل کردیمتا کلاه از سرشان بردارد.خانههاشان پر داوودی بود،چشمشان را بستیم. دستشان را نرساندیم به سرشاخهی هوش.جیبشان را پُر عادت کردیم.خوابشان را به صدای سفر آينهها آشفتیم.سهراب سپهری
قسمت هفتم: مدرسه احمدیه و انتقال به تبریزبه امید رسیدن به تبریز و یافتن دوست یا خویشی که بتواند ما را پناه دهد راه افتادیم، اما نتوانستیم از مرند دورتر برویم. من با خانوادهام به خرابههای بیرون شهر پناه بردیم و زندگی جدیدمان را در آن خرابهها شروع کردیم.#جبار_باغچهبان
قسمت ششم: روزنهی امیددر همان روزها از حُسنِ تصادف یکی پیدا شد که با کمک و راهنمایی او نزد دکتر حسینقلیخان صفیزاده که یگانه طبیب آنجا بود بروم. وقتی ایشان مرا دیدند و از سوابقم مطلع شدند، خصوصاً از نظر اینکه معلم بودم بسیار شاد شدند. در آن روزگار پر آشوب آموزگاران هر یک به گوشهای فرار کرده و مدارس از هم پاشیده شده بود. همانطور که وجود یک طبیب در آن محیط غنیمت بود، من هم از نظر آموزش و تأسیس یک دبستان و گردآوری کودکان از کوچه و بازار، نعمت باارزش و غیرمنتظرهای بودم.#جبار_باغچهبان
قسمت پنجم: جنگ و فرارهمانطور که پیشتر گفته شد در سال 1905 میلادی، ارامنه و مسلمانهای قفقاز، با فتنهانگیزی دولت وقت روسیه، به جان هم افتاده بودند. مسلمان، ارمنی را نجس، ارمنی هم مسلمان را منفور میدانست. تعصبات مذهبیِ هر دو گروه به شدت برانگیخته شده و سرزمین قفقاز را تبدیل به جهنمی کرده بود که همه میخواستند از آن فرار کنند.همسایه از همسایه در امان نبود. کشتارهای بیرحمانهای صورت میگرفت. در این جنگ و گریزها، قصبات و دهات، گاه به دست ارامنه و گاهی به دست مسلمانان میافتاد. مردم با اسب و قاطر یا گاری و حتی پای پیاده فرار میکردند و به کشورهای همجوار ـ ایران و ترکیه ـ پناهنده میشدند. در این فرارها عدهای از سرما و گرسنگی و بسیاری هم از بیماری حصبه و ناخوشیهای دیگر، در راه تلف میشدند.#جبار_باغچهبان
قسمت چهارم: تمرین خویشتنداریوقتی از محیط بیخبری و سادگی و تنگ خانه پا به جامعهی پرهیاهو گذاشتم حال نابینایی داشتم که در کوهستان پرسنگلاخی رهایم کرده باشند. راه و رسم با مردم را نمیدانستم. بیصداقتی و بیعدالتی و خودپرستی محیط مرا خرد میکرد. حالت شدید عصبی پیدا میکردم و نمیتوانستم با مردم مدارا کنم و این برخلاف آرزویم بود. زیرا میخواستم آدمی بردبار و نرمخو باشم و نبودم. از این ضعف خود در رنج بودم و پِیِ چاره میگشتم. مشکلم را با مردمان بسیاری درمیان میگذاشتم و هر کس چیزی میگفت.#جبار_باغچهبان#خویشتنداری
قسمت سوم: افتادن به زندان و آشنا شدن با وارطاندر سال 1905 میلادی ارمنیها و مسلمانهای قفقاز ـ با فتنهانگیزی دولت وقت روسیه ـ به جان هم افتاده بودند و اغتشاش شدیدی در آن مناطق ایجاد شده بود. مسلمان، ارمنی را نجس، ارمنی هم مسلمان را منفور میدانست. تعصبات مذهبیِ هر دو گروه به شدت برانگیخته شده و سرزمین قفقاز را تبدیل به جهنمی کرده بود که همه میخواستند از آن فرار کنند.در این زد و خوردها من هم که مسلمانی متعصب و جوان ساده و چشم و گوشبستهای بیش نبودم، شرکت میکردم. یک روز هم در یکی از این درگیریها گرفتار شده و به زندان افتادم.#جبار_باغچهبان
قسمت دوم: کودکیجد من «رضا» از اهالی تبریز بود. پدرم «عسگر» نام داشت و در شهر «ایروان» با شغل معماری و قنادی زندگی میکرد. من در سال 1264 شمسی در شهر «ایروان» متولد شدم و جبار عسگرزاده نام گرفتم. تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بوده است و در پانزده سالگی، با مختصر سواد بیارزشی که داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم.#جبار_باغچهبان
قسمت اول: جبار باغچهبان کیست؟جبار باغچهبان، یکی از مجاهدانِ بزرگِ تاریخِ آموزش و پروشِ ایران است. او در عرصههای مختلف، متعهدانه و خلاقانه به مبارزه پرداخت و تحولات بسیاری در عرصهی تعلیم و تربیت ایجاد کرد. با این همه، به دلایل متعدد و تأسفآور، امروزه برای عموم مردم و حتی فعالانِ عرصهی آموزش، فردی ناشناخته است. گذشته از تلاشهای او در زمینهی آموزش و پرورش، وی زندگیای پرفراز و نشیب و بسیار الهامبخش دارد؛ چنان که سرگذشتِ او را میتوان یک دورهی کاملِ آموزشِ زندگی تلقی کرد.#جبار_باغچهبان
m_vaziri
یکی از افتخارات ایران هستن ایشون سپاس از تلاش شما👍🏻❤️
Marzieh Bayat
بسیار عالی 🌸
Marzieh Bayat
اپیزود های نگهبان گل ها فوق العاده زیبا و آموزنده برای معلمین است ، از شما بابت تهیه زندگی نامه مرحوم باغچه بان تشکر میکنم 💕🌸
nila
چقدر زیبا و الهام بخش بود. سپاس گزارم (〃^ー^〃) ایشون با تن و روح زخمی همواره ادامه داد و درخشید...✨️
Puriya Soltani
چقدر با داستان این ستاره اشک ریختم چقدر یاد گرفتم واقعا انسان الهام بخشی هستند آیا ممکن است همچین انسان و معلمی شد؟ امیدوارم جهان از همچین انسان های زیبایی پر بشه