Discover
سولانین، نوشته لیلا صادقی

سولانین، نوشته لیلا صادقی
Author: لیلا صادقی
Subscribed: 74Played: 958Subscribe
Share
© https://castbox.fm/ch/5373015
Description
کتاب سولانین در دو بخش داستان و شعر به روایتی می پردازد از آدم هایی که در شانزده فصل داستانی موقعیتی را می سازند که همان سولانین است.
من، نویسنده کتاب، لیلا صادقی، تصمیم گرفته ام که با خوانندگان خود به صورت مستقیم و بدون سانسور متن از سوی هر نهادی در ارتباط باشم، چراکه جهان معاصر، جهانی است که هر فرد می تواند خود یک نهاد باشد
من، نویسنده کتاب، لیلا صادقی، تصمیم گرفته ام که با خوانندگان خود به صورت مستقیم و بدون سانسور متن از سوی هر نهادی در ارتباط باشم، چراکه جهان معاصر، جهانی است که هر فرد می تواند خود یک نهاد باشد
11 Episodes
Reverse
چشمهایش را که باز کرد، هیچکس هیچ کجای اتاق نبود. اتاق منتظرش چمباتمه زده بود در خلوت خودش با دو صندلی آهنی یکی سمت شاید شمال اتاق و دیگری هم سمت غرب که البته زیاد مطمئن نبود. روی امنترین جزیرهای که نه کنار آن یکی صندلی بود و نه سه کنج دیوار نشست. سایهای روی دیوار افتاد که صدایش از پشت سرش میآمد.
6کاش لیلا این یکی را برنداشته بود! سر خیابان که میرسد، نفس عمیقی میکشد و تصمیم میگیرد که برود مداد را به دخترک پس بدهد. شالش را پشت و رو میکند که رنگش روشنتر به نظر بیاید و بعد از پشت گردن گره میزند دور سرش و میآورد روی شانهاش پیچ میدهد.
هرطور شده باید برش گردانم .... هیچ وقت نشده بود که از بابت چیزی که دیگر مال خودم شده، آنقدر شرمنده باشم که دستی دستی بروم پسش بدهم. وقتی که خیال می کنی چیزی مال توست و به زور از دستت قاپیده اند، آن لحظه ی فشار، آن لحظه ی زور، آن لحظه ای که نشد چیزی بگویی... آمده بود آن شب مهمان ما، صورتش مهتابی بود، انگار که از ماه آمده باشد و
قسمت چهارمهر وقت توی هر خیابانی راه میروم که موشها توی جوبهایش لول میزنند، یاد همان مشت آهنی میافتم و صدایی که میگفت اگه یکبار دیگه پنیر رو روی زمین لیس بزنی، به یکی از همین موشهای چرک و کثیف توی جوب تبدیل میشی یا همین گربه های بیچشم و روی توی خرابه ها.
قسمت سومهر کدام از قلمهایی که توی موزهی شخصیام نگه میدارم، با وجود قصههای پر آب و تابی که دارند، هیچ جای پشیمانی برایم نگذاشتهاند، به غیر از این مداد که بیخاصیتترین آنهاست و نگاه دختری که از ذهنم پاک نمیشود.
...فصل دومقسمت دومهرچه هست، با اینکه رسیده ام سر خیابان، انگار کسی نشسته وسط مغزم و دارد هوار میزند. برای یک مداد بیخاصیت؟
فصل دوم 1.هرطور شده باید برش گردانم. شده بود وقتی که پشت صندوق نشسته ام و از خودکار مشتری خوشم آمده، وقتی که حواسش نبوده، خودکار را هل داده باشم این طرف میز و بعد سر داده باشم توی کشو یا با آدامسی چسبانده باشمش زیر میز خود مشتری
3استاد پای تخته ایستاده بود و درباره نظریه سوراخ توضیح می داد. اینکه جهان زمینی بی نهایت پهناور است و بالای آن آسمانی بی نهایت پهناور و ابرهایش بی نهایت باران زا. ....4صادق خان رفت سمت اتاقش. نشست پشت میزش. پروانه را دید که با یک سینی نان و پنیر برگشت.
2صادق خان کنار داروخانه میایستد. کمی فکر میکند و بعد از پلهها بالا میرود. نسخهاش را از جیب کاپشن ورزشیاش درمیآورد و روی پیشخوان با کف دست صاف میکند. کاغذ را سمت دکتر داروساز دراز میکند و بعد از کمی انتظار با کیسهای پر از شیشه قرص و شربت از داروخانه بیرون میآید.
1 دیروز محمود زنگ زده بود و گفته بود که بیاید زیر پل سیدخندان ولی به کسی نگوید. صادق خان رفته بود و محمود را ندیده بود. یک ساعتی بین تاکسی های زیر پل راه رفته بود و به صورت های درشت، خمود و عصبی مردمی که فقط راه می رفتند، بچه هایی که دستشان کشیده میشد که به سمتی رفته شوند، زنهایی که مدام باد لابه لای روسریشان می پیچید و مدام گره ها را سفتتر می بستند، ...
این رمان شعر در دو بخش شعر و داستان نوشته شده و هر بخش داستانی دارای شانزده فصل مرتبط با بخش شعر استمقدمهروزی روزگاری، شهری بود به نام شهر فلان که در آن، یک حرف در ظاهر بیصدا به نام الف به همه صداهای موجود تبدیل شد و هیچ وقت هیچ کس نفهمید که الف، آنطور که براساس کتیبه های باستانی از شکل سر گاو به وجود آمده بود، چرا چنین قدرتی به دست آورده بود که به جای همهی حروف صداداری که همیشه پشت حروف بیصدا پنهان بودند، میتوانست تصمیم بگیرد و بگوید که هر کلمهای را چطور بفهمیم.
روایت داستانی جذابی بود که هر چه بیشتر پیش میرفت، من شنونده را بیشتر به دنبال خود میکشاند. استاد صادقی عزیز از استادان باسواد و ویژه بنده بودند و هستند. منتظر شنیدن ادامه داستان هستم.
سلام امیدوارم خوب باشید. قسمت جدید از کتاب رو نمیذارید؟
چقدر زیبا بود توصیف آن لحظه
درود بر شما خانم دکتر صادقی عزیز.اپیزود هشتم را هم شنیدم و با صدای گرم شما دوباره وارد داستان لیلا شدم، آنقدر جذاب روایت می کنید که انگار همراه شنیدن، دارم قصه را تماشا هم می کنم. ممنون برای خلق این نوع از لذت ادبیات.
سلام،خانم دکتر صادقی،لذت بردم،صدای زیبایی هم دارید. امیدوارم درایران بمانید وبیافرینید.زن،زندگی،آزادی بقول طبری:براین زمین عبث مرو بیافرین،بیافرین!
درود بر دکتر صادقی، شهرزاد روزگار نو. اپیزودها را چندباره و دیر به دیر می شنوم تا تجربه ی شنیدن داستان را طولانی تر کرده باشم. و سپاس از اینکه سخاوتمندانه داستان را به این شکل در دسترس همگان گذاشته اید.
عالی بود خانم دکتر.
ایگرگ های کوچکتر که میخواستند بزرگتر باشند 👌
آن حس مشترک لمس تن، تجاوز آشکار، و خود را محق دانستن چقدر چندش آور بود 😔 و اینکه خودنویسی که حقیقتا آن مرد لایقش نبود و اگر در دستان این زن می رقصید حتما آزادی شکل آن رقص می بود🥰♥️
به گمانم نجات در اطاعت از قوانین طبیعی است تا قوانین انسانی ، در این فقره باید پیرو گربه ها باشیم .
چه اپیزود خواستنی و قشنگی بود. نمی دونم چرا قلبمو چنگ میزد😔👍
لذت بردم .👏👏❤️واقعا چرا ما فکر میکنیم از حیوانات برتریم؟؟
این بخش در اپیزود قبل هم آمده
این که قسمت های از این بخش تکراری بود علتی داشت؟ یا اشتباه شده بود؟
داستان جذاب و پرکششی است ممنون. ولی ارتباط بیماری سولانین با داستان صادق خان و همسرش را نفهمیدم. در واقع جایی نگفته بودید که صادق خان و همسرش دچار سولانین نشده بودند.
داستان با روایتی متفاوت، زبانی بسیار زیبا و چینش کلماتی دقیق و مضمونی اینجا و امروزی که قلبمان را می فشرد. سپاس خانم صادقی عزیز. قلمتان جاری و شکوفنده باد🌿
عالی بود و تکان دهنده
بسیار عالی. خیلی لذت بردم. منتظر اپیزودهای بعدی هستم.
هر چه پیش می رود جاذب تر می شود و من چقدر مکالمات میان واژگان را در کلاس دوست داشتم ، پیروز باشید استاد خوبم 🕊️
بسیار دلچسب بود این فلش بک، مباحث مربوط به مرد و زن هم کاملا با این روزهای ما همخوانی داره و به جذابیت داستان افزوده.درود بر شما خانم دکتر.