Discoverبرنامه مطالعه روزانه
Claim Ownership
237 Episodes
Reverse
12:1 «این است فرایض و قوانینی که باید تا زمانی که بر زمین زندگی میکنید، آنها را در سرزمینی که خدای پدرانتان به جهت تصرف به شما بخشیده است، بهدقّت انجام دهید.2مکانهایی را که قومهای بیرون رانده شده توسط شما خدایان خود را عبادت میکنند جملگی ویران کنید، خواه بر کوههای بلند باشد، خواه بر تپهها و خواه زیر هر درخت سبز.3مذبحهای آنان را در هم بشکنید، ستونهای ایشان را خُرد کنید و تیرهای اَشیرۀ ایشان را به آتش بسوزانید. تمثالهای تراشیدۀ خدایانشان را قطع کنید و نامشان را از آن مکان محو سازید.4شما نباید یهوه خدای خویش را بدانگونه عبادت کنید.5بلکه مکانی را بجویید که یهوه خدای شما از میان همۀ قبایل شما برمیگزیند تا نام خویش را در آن بگذارد و آن را محل سکونت خویش سازد. به آنجا بروید،6و قربانیهای تمامسوز و دیگر قربانیها و دهیکها و هدایای دستان خویش و قربانیهای نذری و اختیاری و نخستزادههای رمه و گلۀ خویش را به آنجا بیاورید.7و در آنجا به حضور یهوه خدایتان بخورید و شما و اهل خانۀ شما، از دسترَنج خود که یهوه خدایتان شما را در آن برکت داده است، شادی کنید.8«شما نباید بر وفق هرآنچه امروز در اینجا میکنیم عمل کنید، یعنی آنگونه که در نظر هر کس پسند آید.9زیرا هنوز به آسایش و میراثی که یهوه خدایتان به شما میدهد، داخل نشدهاید.10اما چون از رود اردن عبور کرده، در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث میبخشد ساکن شوید، و او شما را از دست تمامیِ دشمنانتان از هر سو آسودگی بخشد تا در امنیت زندگی کنید،11آنگاه باید همۀ این چیزها را که به شما امر میفرمایم به مکانی که یهوه خدایتان برمیگزیند تا نام خود را در آنجا بگذارد، بیاورید: قربانیهای تمامسوز و دیگر قربانیها و دهیکها، و هدایای دستان خویش و همۀ بهترین هدایای نذری خویش را که برای خداوند نذر کردهاید.12و به حضور یهوه خدای خود شادی کنید، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و لاویانی که در شهرهای شما هستند، و ایشان را چون شما نصیب و میراثی نیست.13«به هوش باشید که قربانیهای تمامسوز خود را در هر جایی که میبینید، تقدیم نکنید،14بلکه در آن مکان که خداوند در میان یکی از قبیلههای شما برمیگزیند، در آنجا قربانیهای تمامسوز خویش را تقدیم کنید و در آنجا هرآنچه را من به شما فرمان میدهم به جای آورید.15«اما گوشت را میتوانید هر اندازه که دلتان میخواهد در هر یک از شهرهایتان بر حسب برکتی که یهوه خدایتان به شما میدهد، ذبح کرده بخورید. اشخاص نجس و طاهر، هر دو میتوانند از آن بخورند، چنانکه از گوشت غزال و آهو.16اما نباید خونِ آن را بخورید، بلکه آن را همچون آب بر زمین بریزید.17نیز نمیتوانید در شهرهای خود، دهیکِ غلّه و شراب و روغن خود، یا نخستزادۀ رمه و گلۀ خویش، و یا هیچیک از قربانیهای نذری خود را که نذر میکنید، یا قربانیهای اختیاری خویش، و یا هدایای دستانتان را، بخورید.18بلکه آنها را باید در حضور یهوه خدای خویش و در مکانی که یهوه خدایتان برمیگزیند بخورید، شما و پسران و دختران و غلامان و کنیزانتان، و لاویانی که در شهرهای شما هستند. در حضور یهوه خدایتان از همۀ دسترنجِ خود شادی کنید.19به هوش باشید تا زمانی که در زمینِ خود زندگی میکنید، لاویان را فراموش مکنید.20«چون یهوه خدایتان قلمرو شما را وسعت دهد، چنانکه به شما وعده فرموده است، و دلتان هوس گوشت کرده، بگویید، ”گوشت خواهیم خورد،“ میتوانید هر اندازه که دلتان میخواهد گوشت بخورید.21و اگر مکانی که یهوه خدایتان برمیگزیند تا نام خود را در آن بگذارد از شما دور باشد، میتوانید از رمه و گلۀ خود که خداوند به شما بخشیده است ذبح کنید، چنانکه شما را امر فرمودهام، و هر وقت که دلتان خواست، میتوانید در شهرهای خود از آنها بخورید.22چنانکه غزال و آهو خورده میشود، از آنها نیز میتوانید بخورید. شخص نجس و طاهر، به یکسان میتوانند از آنها بخورند.23اما به هوش باشید که خون مخورید، زیرا خونْ جان است. پس جان را با گوشت مخورید.24آری، آن را مخورید، بلکه همچون آب بر زمین بریزید.25آن را مخورید تا شما و پس از شما فرزندانتان روی سعادت ببینید، وقتی آنچه را که در نظر خداوند درست است، به جای آورید.26اما هدایای مقدس و هدایای نذری خویش را برگرفته، به مکانی که خداوند برمیگزیند بروید،27و قربانیهای تمامسوز خود یعنی گوشت و خون را بر مذبح یهوه خدایتان تقدیم کنید. خونِ قربانیهای شما بر مذبح یهوه خدایتان ریخته شود، ولی گوشت را میتوانید بخورید.28به هوش باشید که همۀ این سخنان را که به شما امر میفرمایم به جای آورید تا شما و فرزندانتان پس از شما تا به ابد روی سعادت ببینید، وقتی آنچه را که در نظر یهوه خدایتان خوب و درست است، به جای آورید.29«چون یهوه خدای شما، قومهایی را که میرو
5:1 چون به خانۀ خدا میروی، مراقب قدمهایت باش. زیرا نزدیک آمدن برای شنیدن بهتر است از تقدیم قربانیِ احمقان، زیرا نمیدانند کاری بد انجام میدهند.2به دهان خویش شتاب مکن، و دلت عجولانه سخنی در پیشگاه خدا نگوید. زیرا خدا در آسمان است و تو بر زمینی. پس سخنانت اندک باشد.3زیرا خواب و خیال باطل از مشغلۀ بسیار پدید میآید، آواز احمق، از سخنان بسیار.4چون برای خدا نذر میکنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا احمقان مایۀ خرسندی او نیستند. پس نذر خویش اَدا کن.5بهتر است نذر نکنی، تا اینکه نذر کنی اما اَدا ننمایی.6مگذار دهانت تو را به گناه بکشاند، و نزد خادم خدا مگو: «اشتباه نذر کردم». زیرا چرا خدا از سخنت خشمگین شود و عمل دستانت را نابود سازد؟7خیالپردازی و پُرگویی باطل است؛ لیکن تو از خدا بترس.8اگر دیدی در ولایتی بر فقیران ظلم میشود و انصاف و عدالت پایمال میگردد، از آن حیرت مکن. زیرا صاحبمنصب را صاحبمنصبی مافوق میپایَد، و آن هر دو را صاحبمنصبانِ بالاتر.9منفعت زمین را همگی میبَرند و حتی پادشاه نیز از مزارع بهره میکشد.10شخصِ پولدوست هرگز از پول سیر نمیشود، و نه دوستدار ثروت از درآمدِ خویش. این نیز بطالت است.11چون نعمت زیاد شود، خورندگانش نیز زیاد میشوند. پس صاحب آن را چه سود جز آنکه به چشمان خویش بدان بنگرد؟12خوابِ کارگر شیرین است، خواه کم خورَد، خواه زیاد؛ اما سیریِ ثروتمند نمیگذارد او بخوابد.13زیر آفتاب مصیبتی دیدم اندوهبار: ثروتی که صاحبش جز به زیان خویش نیندوخته بود.14ثروت از بدِ حادثه بر باد شد، آنسان که چون پسری آورد، چیزی در دست خود باقی نداشت.15آدمی عریان از شکم مادر بیرون میآید، و چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. از محنت خویش چیزی با خود نخواهد برد، چیزی که بتواند به دست خود ببرد.16این نیز مصیبتی است اندوهبار: آدمی چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. او را که برای باد محنت میکِشد، چه سود؟17تمامی روزهای عمرش در تاریکی خوراک میخورَد، با سرخوردگیِ فراوان و بیماری و خشم.18اینک دیدم نیکو و بایسته آن است که انسان در چند صباح عمری که خدا به او بخشیده، بخورد و بنوشد و از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشد لذت برَد، زیرا که نصیب او همین است.19نیز آنگاه که خدا به کسی ثروت و اموال میبخشد و او را توانا میسازد که از آنها لذت برَد و نصیب خویش پذیرفته، از دسترنج خود مسرور گردد، این موهبتی از جانب خداست.20زیرا چنین کس چندان در اندیشۀ روزهای زندگی خود نخواهد بود، چراکه خدا او را با خوشیِ دل مشغول میدارد.
2:1 چون روز پِنتیکاست فرا~رسید، همه یکدل در یک جا جمع بودند2که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانهای را که در آن نشسته بودند، به تمامی پر کرد.3آنگاه، زبانههایی دیدند همچون زبانههای آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت.4سپس همه از روحالقدس پُر گشتند و آنگونه که روح بدیشان قدرت تکلّم میبخشید، به زبانهای دیگر سخن گفتن آغاز کردند.5در آن روزها، یهودیانِ خداترس، از همۀ ممالک زیر آسمان، در اورشلیم به سر میبردند.6چون این صدا برخاست، جماعتی گرد آمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان میشنید که آنان به زبان خودش سخن میگویند.7پس حیران و بهتزده، گفتند: «مگر اینها که سخن میگویند جملگی اهل جلیل نیستند؟8پس چگونه هر یک میشنویم که به زبان زادگاه ما سخن میگویند؟9پارتها و مادها و عیلامیان، مردمان بینالنهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا10و فْریجیه و پامفیلیه و مصر و نواحی لیبی متصل به قیرَوان و نیز زائران رومی11(چه یهودی و چه یهودیشده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان - همه میشنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را میگویند.»12پس همگی متحیر و سرگشته از یکدیگر میپرسیدند: «معنی این رویداد چیست؟»13امّا برخی نیز ریشخندکنان میگفتند: «اینان مست شرابند!»14آنگاه پطرس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه میگویم بهدقّت گوش فرا~دهید!15این مردان، برخلاف آنچه شما میپندارید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز است!16بلکه این همان است که یوئیل نبی دربارهاش چنین پیشگویی کرده بود:17«”خدا میفرماید: در روزهای آخر از روح خود بر تمامی بشر فرو~خواهم ریخت. پسران و دختران شما نبوّت خواهند کرد، جوانانتان رؤیاها خواهند دید و پیرانتان خوابها.18و نیز در آن روزها، حتی بر غلامان و کنیزانم، از روح خود فرو~خواهم ریخت و آنان نبوّت خواهند کرد.19بالا، در آسمان، عجایب، و پایین، بر زمین، آیات به ظهور خواهم آورد، از خون و آتش و بخار.20پیش از فرا~رسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند، خورشید به تاریکی و ماه به خون بدل خواهد شد.21آنگاه هر که نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.“22«ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنانکه خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که به دست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد.23آن مرد بنا بر مشیّت و پیشدانی خدا به شما تسلیم کرده شد و شما به دست بیدینان بر صلیبش کشیده، کشتید.24ولی خدا او را از دردهای مرگ رهانیده، برخیزانید، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگال خود نگاه دارد.25چنانکه داوود دربارۀ او میفرماید: «”خداوند را همواره پیش روی خود دیدهام، چه او بر دست راست من است تا جنبش نخورم.26از این رو دلم شادمان است و زبانم در وجد؛ پیکرم نیز در امید ساکن خواهد بود.27زیرا جانم را در هاویه وا نخواهی نهاد، و نخواهی گذاشت سرسپردۀ تو فساد ببیند.28تو راههای حیات را به من آموختهای، و با حضور خود مرا از شادی لبریز خواهی کرد.“29«ای برادران، میتوانم با اطمینان به شما بگویم که داوودِ پاتْریارْک وفات یافت و دفن شد و مقبرهاش نیز تا به امروز نزد ما باقی است.30امّا او نبی بود و میدانست خدا برایش سوگند خورده است که کسی را از ثمرۀ صُلْبِ او بر تخت سلطنت وی خواهد نشانید.31پس آینده را پیشاپیش دیده، دربارۀ رستاخیز مسیح گفت که جان او در هاویه وانهاده نشود و پیکرش نیز فساد نبیند.32خدا همین عیسی را برخیزانید و ما همگی شاهد بر آنیم.33او به دست راست خدا بالا برده شد و از پدر، روحالقدسِ موعود را دریافت کرده، این را که اکنون میبینید و میشنوید، فرو~ریخته است.34زیرا داوود خود به آسمان صعود نکرد، و با این همه گفت: «”خداوند به خداوند من گفت: ’به دست راست من بنشین35تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“‘36«پس قوم اسرائیل، جملگی بهیقین بدانند که خدا این عیسی را که شما بر صلیب کشیدید، خداوند و مسیح ساخته است.»37چون این را شنیدند، دلریش گشته، به پطرس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟»38پطرس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به نام عیسی مسیح برای آمرزش گناهان خود تعمید گیرید که عطای روحالقدس را خواهید یافت.39زیرا این وعده برای شما و فرزندانتان و همۀ کسانی است که دورند، یعنی هر که خداوندْ خدای ما او را فرا~خوانَد.»40پطرس با سخنان بسیار دیگر شهادت داد و ترغیبشان کرده، گفت: «خود را از این نسل منحرف برهانید!»41پس پیام او را پذیرفتند و تعمید گرفتند. در همان روز حدود سه هزار تن بدیشان پیوستند.42آنان خود را وقف تعلیم یافتن از رسولان و رفاقت و پاره کردن نان و دعا کردند.43امّا بهت و
10:1 «در آن هنگام خداوند مرا گفت: ”دو لوح سنگی دیگر همانند لوحهای نخست برای خود بتراش و بر فراز کوه به حضور من بیا. صندوقی از چوب نیز برای خود بساز.2من کلمات لوحهای نخست را که شکستی، بر این لوحها خواهم نوشت، و تو باید آنها را در صندوق بگذاری.“3پس صندوقی از چوب اقاقیا ساختم و دو لوح سنگی همانند لوحهای نخست تراشیدم و آن دو لوح را به دست گرفته، به کوه برآمدم.4آنگاه خداوند آن ده فرمان را که در کوه در روز گردهمآیی از میان آتش به شما گفته بود مطابق نگارش نخستین بر روی آن لوحها نوشت و آنها را به من داد.5آنگاه روی گردانیده، از کوه فرود آمدم، و لوحها را در صندوقی که ساخته بودم نهادم. و در آنجا هستند، همانگونه که خداوند مرا امر فرموده بود.»6(بنیاسرائیل از بِئیروت بنییَعَقان به موسیرَه کوچ کردند. در آنجا هارون درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد؛ و پسرش اِلعازار به جای وی کهانت میکرد.7از آنجا به جُدجودَه و از جُدجودَه به یُطباتا، سرزمینی با نهرهای آب کوچ کردند.8در آن هنگام خداوند قبیلۀ لاوی را جدا کرد تا صندوق عهد خداوند را حمل کنند و در حضور خداوند به خدمت بایستند، و به نام او برکت دهند، چنانکه تا به امروز چنین است.9از این روست که لاوی را در میان برادران خود نصیب و میراثی نیست؛ زیرا خداوند میراث اوست، چنانکه یهوه خدایتان به او گفته بود.)10«پس من همچون روزهای نخست، چهل روز و چهل شب در کوه ماندم. و این بار نیز خداوند مرا اجابت کرد، و خداوند نخواست شما را نابود کند.11خداوند مرا گفت: ”برخیز و پیشاپیش این قوم روانه شو تا به سرزمینی که به پدرانشان سوگند خوردم که به ایشان بدهم، درآیند و آن را به تصرف آورند.“12«و اکنون ای اسرائیل، یهوه خدایت از تو چه میخواهد، جز آنکه از یهوه خدایت بترسی و در همۀ راههایش گام برداری و او را دوست بداری و یهوه خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان خود عبادت کنی،13و فرمانهای خداوند و فرایض او را که من امروز برای خیریت تو به تو امر میفرمایم نگاه داری.14اینک آسمان، آری بلندترین آسمانها، از آنِ یهوه خدای توست، و نیز زمین و هرآنچه در آن است.15با این همه، خداوند دل در پدران شما بست و ایشان را محبت کرد و پس از ایشان نسل ایشان، یعنی شما را از میان همۀ قومها برگزید، چنانکه امروز شده است.16پس دلهای خود را ختنه کنید و دیگر گردنکشی منمایید.17زیرا یهوه خدای شما خدای خدایان و رَبالارباب است، خدای عظیم و قادر و مَهیب که نه طرفداری میکند و نه رشوه میگیرد.18یتیمان و بیوهزنان را دادرسی میکند و غریبان را دوست داشته، خوراک و پوشاک به ایشان میدهد.19پس شما نیز غریبان را دوست بدارید، زیرا که خود در سرزمین مصر غریب بودید.20از یهوه خدای خود بترسید و او را عبادت کنید. به او بچسبید و به نام او سوگند یاد کنید.21او را تنها بستایید. اوست خدای شما که این کارهای عظیم و مَهیب را که به چشم خود دیدید برای شما انجام داده است.22پدران شما هفتاد تن بودند که به مصر فرود شدند و اکنون یهوه خدایتان شما را چون ستارگان آسمان کثیر گردانیده است. 11:1 «یهوه خدای خود را دوست بدارید و امانت و فرایض و قوانین و فرمانهای او را همواره نگاه دارید.2امروز ملاحظه کنید، زیرا روی سخنم با فرزندان شما نیست که تأدیب یهوه خدایتان را ندانسته و ندیدهاند، و نه عظمت او و دستِ نیرومند و بازوی افراشتۀ او را،3و آیات و اعمال او را که در مصر بر ضد فرعون پادشاه مصر و تمامی مملکت او انجام داد،4و آنچه با لشکر مصریان و اسبان و ارابههای ایشان کرد؛ که چگونه آب دریای سرخ را بر ایشان جاری ساخت، آنگاه که شما را تعقیب میکردند، و چگونه خداوند ایشان را تا به امروز هلاک کرد،5و آنچه را که در بیابان برای شما کرد تا به این مکان رسیدید،6و آنچه را که با داتان و اَبیرام، پسران اِلیاب از نسل رِئوبین کرد؛ که چگونه زمین دهان گشوده، ایشان را با خاندان و خیمههایشان و هر موجود زندهای که همراه ایشان بود، در میان تمامی اسرائیل فرو~بلعید.7لیکن، چشمان شما تمامی کارهای عظیمی را که خداوند انجام داد، دید.8«پس همۀ فرمانهایی را که من امروز به شما امر میفرمایم، نگاه دارید تا نیرومند شوید و به سرزمینی که برای گرفتن آن عبور میکنید، داخل شده، آن را به تصرف آورید،9و تا در آن سرزمین که خداوند برای پدرانتان سوگند خورد که آن را به ایشان و به نسل ایشان بدهد، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، عمر دراز داشته باشید.10زیرا سرزمینی که برای گرفتنش به آن داخل میشوید، همچون سرزمین مصر که از آن بیرون آمدید نیست، که در آن بذر خود را میکاشتید و آن را مانند باغ سبزیجات آبیاری میکردید.11بلکه سرزمینی که شما برای تصرفش به آن عبور میکنید، سرزمین کوهها و دشتهاست که از بارش آسمان آب مینوشد،12سرزمینی که یهوه خدایتا
4:1 دیگر بار نگریستم و همۀ ظلمهایی را که زیر آفتاب میشود، دیدم: اینک اشکهای مظلومان، و تسلیدهندهای برای ایشان نبود؛ قدرت نزد کسانی بود که بر ایشان ظلم روا میداشتند، اما ایشان را تسلیدهندهای نبود.2پس گفتم مردگانی که پیشتر چشم از جهان فرو~بستهاند از زندگانی که هنوز در قید حیاتند، بسیار سعادتمندترند.3اما از این هر دو بهتر کسی است که هنوز قدم به عرصۀ هستی ننهاده، و اعمالِ شریرانهای را که زیر آفتاب انجام میشود، ندیده است.4آنگاه دیدم همۀ تلاشها و همۀ موفقیتها از سَرِ رَشک به همسایه برمیخیزد. پس این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.5نادان دست بر دست میگذارد و گوشتِ تن خودش را میخورَد.6یک مُشت با آرامش، بِه از دو مُشت با مشقّت و از پیِ باد دویدن!7و باز زیر آفتاب بطالتی دیگر دیدم:8شخصی تنها و بیکس، که او را نه پسری است و نه برادری؛ محنت او را پایانی نیست، اما چشمانش از ثروت سیر نمیشود؛ هرگز نمیپرسد: «برای کِه محنت میکشم، و خود را از خوشی محروم میسازم؟» این نیز بطالت است، و مشغلۀ مصیبتبار.9دو از یک بهترند، زیرا ایشان را از محنتشان اُجرت نیکو حاصل میشود.10اگر یکی بیفتد، دیگری رفیق خود را بلند خواهد کرد. اما وای بر آن که تنها بیفتد و کسی نباشد او را برخیزاند!11نیز اگر دو تن کنار هم بخوابند گرم خواهند شد، اما آن که تنهاست چگونه گرم توانَد شد؟12هرچند کسی ممکن است بر یک تن چیره شود، دو در برابرش خواهند ایستاد. ریسمانِ سهلا به آسانی پاره نمیشود.13جوان مسکین اما حکیم، بهتر است از پادشاه پیر و خِرِف که دیگر نصیحتپذیر نیست.14زیرا او از زندان به پادشاهی رسیده، هرچند در مملکتِ خویش فقیر به دنیا آمده است.15و دیدم همۀ زندگان که زیر آفتاب گام میزنند، با جوانی که به جای پادشاه برمیخیزد، همراه میشوند.16مردمانِ پیش از آنها را پایانی نبوده، و مردمانی که در آینده خواهند آمد از او خرسند نخواهند بود. این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
1:1 من کتاب نخست خود را، ای تِئوفیلوس، در باب همۀ اموری تألیف کردم که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد2تا روزی که به واسطۀ روحالقدس دستورهایی به رسولان برگزیدۀ خود داد و سپس به بالا برده شد.3او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس به مدت چهل روز بر آنان ظاهر میشد و دربارۀ پادشاهی خدا با ایشان سخن میگفت.4یک بار در حین صرف غذا بدیشان امر فرمود که: «اورشلیم را ترک مکنید، بلکه منتظر آن وعدۀ پدر باشید که از من شنیدهاید.5زیرا یحیی با آب تعمید میداد، امّا چند روزی بیش نخواهد گذشت که شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.»6پس چون گرد هم آمده بودند، از او پرسیدند: «خداوندا، آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل باز خواهی گردانید؟»7عیسی پاسخ داد: «بر شما نیست که ایام و زمانهایی را که پدر در اختیار خود نگاه داشته است بدانید؛8امّا چون روحالقدس بر شما آید، قدرت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامِرِه و تا دورترین نقاط جهان.»9عیسی پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان مینگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت.10هنگامی که میرفت و شاگردان به آسمان چشم دوخته بودند، ناگاه دو مردِ سفیدپوش در کنارشان ایستادند11و گفتند: «ای مردان جلیلی، چرا ایستاده به آسمان چشم دوختهاید؟ همین عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، باز خواهد آمد، به همینگونه که دیدید به آسمان رفت.»12آنگاه شاگردان از کوه موسوم به زیتون به اورشلیم بازگشتند. آن کوه بیش از مسافت یک روز شَبّات با اورشلیم فاصله نداشت.13چون به شهر رسیدند، به بالاخانهای رفتند که اقامتگاهشان بود. آنان پطرس و یوحنا، یعقوب و آندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولْما و مَتّی، یعقوب فرزند حَلْفای و شَمعون غیور و یهودا فرزند یعقوب بودند.14ایشان همگی به همراه زنان و نیز مریم مادر عیسی و برادران او، یکدل تمامی وقت خود را وقف دعا میکردند.15یکی از آن روزها، پطرس در میان برادران که جملگی حدود یکصد و بیست تن بودند، ایستاد16و گفت: «ای برادران، آن نوشتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت میپیوست که در آن روحالقدس مدتها پیش به زبان داوود دربارۀ یهودا، راهنمای گرفتارکنندگانِ عیسی، پیشگویی کرده بود.17زیرا او یکی از ما محسوب میشد و سهمی در این خدمت داشت.»18(یهودا با پاداشِ شرارت خود قطعه زمینی خرید و در آن به روی درافتاد و از میان پاره شد و اَمعا و اَحشایش همه بیرون ریخت.19ساکنان اورشلیم همه از این واقعه آگاه شدند و به زبان خود آن محل را ’حَقِلْدَما‘، یعنی زمین خون نامیدند.)20«در کتاب مزامیر نوشته شده است: «”منزلگاهش متروک گردد و کسی در آن ساکن نشود،“ و نیز آمده است: «”منصب نظارتش را دیگری بگیرد.“21از این رو لازم است از میان کسانی که در تمام مدت آمد و رفت عیسای خداوند در میان ما، با ما بودهاند،22از زمان تعمید یحیی تا روزی که عیسی از نزد ما بالا برده شد، یکی از آنان با ما از شاهدان رستاخیز عیسی گردد.»23پس دو تن را پیشنهاد کردند: یوسف را که بَرسابا خوانده میشد و او را به نام یوستوس هم میشناختند، و مَتّیاس را.24آنگاه چنین دعا کردند: «خداوندا، تو از قلوب همگان آگاهی. تو خود بر ما عیان فرما که کدامینیک از این دو را برگزیدهای25تا این خدمت رسالت را بر عهده گیرد، خدمتی که یهودا از آن روی برتافت و به جایی رفت که بدان تعلق داشت.»26سپس قرعه انداختند و به نام مَتّیاس افتاد. بدینگونه او به جرگۀ یازده رسول پیوست.
8:1 «همۀ فرمانهایی را که من امروز به شما امر میفرمایم به جای آرید تا زنده بمانید و شمارِتان فزونی گیرد و به سرزمینی که خداوند سوگند خورد به پدرانتان بدهد، داخل شده، آن را به تصرف آورید.2به یاد آرید که چگونه یهوه خدایتان شما را چهل سال در بیابان رهبری کرد تا شما را خوار و زبون ساخته، بیازماید و آنچه در دل شماست بداند، که آیا فرمانهای او را نگاه خواهید داشت یا نه.3او شما را خوار و زبون ساخت و گرسنه گذاشت، و خوراکِ مَنّا را به شما خورانید که نه شما از آن خبر داشتید و نه پدرانتان، تا به شما بیاموزاند که انسان تنها به نان زنده نیست، بلکه به هر کلامی که از دهان خداوند صادر شود انسان زنده میشود.4در این چهل سال جامه بر تنِ شما مندرس نشد و پاهایتان تاوَل نزد.5پس در دل خود بدانید همانگونه که مردی فرزندش را تأدیب میکند، یهوه خدایتان نیز شما را تأدیب مینماید.6پس با نگاه داشتن فرمانهای یهوه خدای خود، در راههای او گام بردارید و از او بترسید.7زیرا که یهوه خدایتان شما را به سرزمینی نیکو میآورد، سرزمینی آکنده از نهرهای آب و چشمهها و آبهای زیرزمینی که در درهها و کوهها روان میشود،8سرزمینی انباشته از گندم و جو و درخت مو و انجیر و انار و روغن زیتون و عسل؛9سرزمینی که در آن نان را به تنگدستی نخواهید خورد و به چیزی محتاج نخواهید شد؛ سرزمینی که سنگهایش آهن است، و از کوههایش مس خواهید کند.10پس خورده، سیر خواهید شد و یهوه خدای خویش را به جهت سرزمین نیکویی که به شما بخشیده است، متبارک خواهید خواند.11«پس به هوش باشید مبادا یهوه خدای خویش را فراموش کنید و فرمانها و قوانین و فرایض او را که من امروز به شما امر میفرمایم، نگاه ندارید.12مبادا چون خورده، سیر شوید، و خانههای نیکو ساخته، در آنها ساکن گردید،13و رمه و گلۀ شما فزونی یافته، بر سیم و زرتان افزوده شود، و اموالتان افزون گردد،14آنگاه دل شما مغرور شده، یهوه خدای خود را که شما را از سرزمین مصر، از آن خانۀ بندگی، بیرون آورد فراموش کنید،15او را که شما را در بیابانی بزرگ و هولناک که در آن مارهای آتشین و عقربها و زمین خشک و بیآب بود، رهبری کرد، و برای شما از دلِ سنگ خارا آب بیرون آورد،16که خوراک مَنّا را در بیابان به شما خورانید که پدرانتان نشناخته بودند، تا شما را خوار و زبون ساخته، بیازماید و در آخر بر شما احسان کند.17به هوش باشید که مبادا در دل خود بگویید، ”نیروی من و قوّت دست من این توانگری را برایم فراهم آورده است.“18بلکه یهوه خدای خود را به یاد آرید، زیرا اوست که به شما نیرو میبخشد تا توانگری حاصل کنید، و تا به عهد خویش که برای پدرانتان سوگند خورد وفا کند، چنانکه امروز شده است.19اگر یهوه خدای خود را فراموش کنید و از پیِ خدایانِ غیر رفته، آنها را عبادت و سَجده نمایید، امروز به شما هشدار میدهم که بهیقین هلاک خواهید شد.20آری، اگر صدای یهوه خدای خویش را نشنوید، شما نیز همچون قومهایی که خداوند آنان را پیش روی شما هلاک میسازد، هلاک خواهید شد. 9:1 «ای اسرائیل، گوش فرا~دهید! شما امروز از رود اردن عبور میکنید تا به سرزمین قومهایی بزرگتر و نیرومندتر از خود، و به شهرهایی بزرگ با حصارهایی سر به فلک کشیده، داخل شوید و آنها را به تصرف آورید.2آنان ملتی بزرگ و بلند قامتند، یعنی بنیعَناق که ایشان را نیک میشناسید و شنیدهاید که گفته میشود: ”کیست که یارای ایستادگی در برابر عَناقیان را داشته باشد؟“3پس امروز بدانید یهوه خدای شما، اوست که همچون آتش سوزان پیشاپیش شما عبور میکند. او آنها را هلاک خواهد کرد و در برابر شما ذلیل خواهد ساخت. پس بر شماست که ایشان را بیرون برانید و بهسرعت نابود کنید، چنانکه خداوند به شما گفته است.4«چون یهوه خدایتان آنها را از حضور شما بیرون براند، در دل خود مگویید به سبب پارسایی ماست که خداوند ما را به اینجا آورد تا این سرزمین را به تصرف آوریم، حال آنکه به سبب شرارت این قومهاست که خداوند آنها را از حضور شما بیرون میرانَد.5نه به سبب پارسایی و نه به سبب راستدلی شما است که به سرزمین ایشان داخل میشوید تا آن را به تصرف آورید، بلکه به سبب شرارت این قومهاست که یهوه خدایتان ایشان را از حضور شما بیرون میراند، و تا به وعدهای که خداوند برای پدرانتان ابراهیم، اسحاق و یعقوب سوگند خورده بود، وفا کند.6پس بدانید به سبب پارسایی شما نیست که یهوه خدایتان این سرزمین نیکو را به شما میدهد تا آن را به تصرف آورید، زیرا شما قومی گردنکِش هستید.7«به یاد داشته باشید و فراموش مکنید که چگونه خشم یهوه خدایتان را در بیابان برانگیختید. شما از روزی که از سرزمین مصر بیرون آمدید تا به این جا رسیدید، پیوسته به خداوند عِصیان ورزیدهاید.8حتی در حوریب خشمِ خداوند را برانگیختید و او چنان بر شما غضبناک شد
3:1 برای هر چیز زمانی است و هر امری را زیر آسمان، وقتی:2وقتی است برای زاده شدن و وقتی برای مردن؛ وقتی برای کاشتن و وقتی برای برکندنِ آنچه کاشته شده؛3وقتی برای کُشتن و وقتی برای شفا دادن؛ وقتی برای ویران کردن و وقتی برای بنا نمودن؛4وقتی برای گریه و وقتی برای خنده؛ وقتی برای ماتم و وقتی برای رقص؛5وقتی برای دور افکندن سنگها و وقتی برای گِرد آوردن آنها؛ وقتی برای در آغوش کشیدن و وقتی برای خودداری از آن.6وقتی برای جُستن و وقتی برای از دست دادن؛ وقتی برای نگاه داشتن و وقتی برای دور افکندن؛7وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن؛ وقتی برای سکوت و وقتی برای سخن گفتن؛8وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت؛ وقتی برای جنگ و وقتی برای صلح.9کارگر را از محنت خویش چه سود؟10من کاری را که خدا به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشد، مشاهده کردم.11او هر چیز را در وقتش زیبا ساخته است. نیز ابدیت را در دلهای ایشان نهاده است، بیآنکه بتوانند آغاز و انجامِ کار خدا را دریابند.12میدانم که آدمیان را چیزی بهتر از آن نیست که مادام که زندهاند، شادمان باشند و نیکی کنند،13و اینکه هر یک بخورند و بنوشند و از دسترنج خویش خرسند باشند، که این موهبتِ خداست.14و دریافتم که هرآنچه خدا میکند، تا به ابد پایدار است و چیزی نتوان بر آن افزود یا از آن کاست. خدا آن را به عمل میآورد تا آدمیان از او بترسند.15آنچه از پیش بوده، هماکنون نیز هست، و آنچه خواهد بود، از پیش بوده است. و خدا آنچه را گذشته است، بازمیجوید.16همچنین زیر آفتاب دیدم که در جایگاه عدالت، شرارت است، و در جایگاه انصاف، ظلم.17پس در دل خویش گفتم: خدا پارسا و شریر را داوری خواهد کرد، زیرا هر امری را زمانی است و هر کاری را وقتی.18نیز دربارۀ بنیآدم در دل خویش گفتم: خدا ایشان را میآزماید تا خود دریابند که وحوشی بیش نیستند.19زیرا بنیآدم و وحوش را یک سرنوشت است. همانگونه که این میمیرد، آن نیز میمیرد. آری، همه را یک نَفَس است، و آدمی را بر وحوش برتری نیست، زیرا همه چیز باطل است.20همه به یک جا میروند: همه از خاکند و همه به خاک بازمیگردند.21کیست که بداند روح انسان به بالا صعود میکند یا روح حیوان به قعر زمین فرو~میرود؟22پس دیدم که آدمی را چیزی بهتر از این نیست که در کار خویش شادمان باشد، زیرا که نصیب او همین است. زیرا کیست که انسان را بازآوَرَد تا ببیند پس از او چه خواهد شد؟
20:1 در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.2پس دوان~دوان نزد شَمعون پطرس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش میداشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره بردهاند و نمیدانیم کجا گذاشتهاند.»3پس پطرس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به سوی مقبره روان شدند.4و هر دو با هم میدویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پطرس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.5پس خم شده، نگریست و دید که پارچههای کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.6شَمعون پطرس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچههای کفن در آنجا هست،7امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچههای کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است.8پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به درون آمد و دید و ایمان آورد.9زیرا هنوز کتب مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.10آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.11و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و میگریست. او گریان خم شد تا به درون مقبره بنگرد.12آنگاه دو فرشته را دید که جامههای سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.13آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را بردهاند و نمیدانم کجا گذاشتهاند.»14چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.15عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را میجویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشتهای، به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم.»16عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی به جانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).17عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکردهام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود میکنم.»18مریم مَجدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیدهام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.19شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»20چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.21عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همانگونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را میفرستم.»22چون این را گفت، دمید و فرمود: «روحالقدس را بیابید.23اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»24هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده میشد، با ایشان نبود.25پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیدهایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشانِ میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.»26پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در آن حال که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»27آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بیایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.»28توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!»29عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»30عیسی آیات بسیارِ دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است.31امّا اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست، و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید. 21:1 پس از این وقایع، عیسی بار دیگر خود را در کنار دریاچۀ تیبِریه بر شاگردان نمایان ساخت. او اینچنین نمایان گشت:2روزی شَمعون پطرس، تومای معروف به دوقلو، نَتَنائیل از مردمان قانای جلیل، پسران زِبِدی و دو شاگرد دیگر با هم بودند.3شَمعون پطرس به آنها گفت: «من به صید ماهی میروم.» آنها گفتند: «ما نیز با تو میآییم.» پس بیرون رفته، سوار قایق شدند. امّا در آن شب چیزی صید نکردند.4سحرگاهان، عیسی در کنار ساحل ایستاد؛ امّا شاگردان درنیافتند که عیسی است.5او به آنها گفت: «ای فرزندان، چیزی برای خوردن ندارید؟» پاسخ دادند: «نه!»6گفت: «تور را به جانب راست قایق بیندازید که خواهید یافت.» ایشان چنین کردند و از فراوانی ماهی قادر نبودند تور را به درون قایق بکشند.7شاگردی که عیسی دوستش میداشت، به پطرس گفت: «خداوند است!» شَمعون پطرس چون شن
6:1 «این است فرمانها و فرایض و قوانینی که یهوه، خدای شما، امر فرمود به شما بیاموزم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرفش بدان عبور میکنید، به جای آرید،2و تا شما و فرزندانتان و فرزندان فرزندانتان از یهوه خدای خود بترسید و تمامیِ فرایض و فرمانهای او را که من به شما حکم میکنم، در تمامی ایام زندگیتان نگاه دارید، تا عمر دراز داشته باشید.3پس ای اسرائیل، بشنو و آنها را بهدقّت انجام ده، تا در سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است سعادتمند باشی و بسیار افزون گردی، همانگونه که یهوه خدای پدرانت به تو وعده داده است.4«بشنو، ای اسرائیل: یهوه، خدای ما، خداوندِ یکتاست.5یهوه خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت خود محبت کن.6و این سخنان که من امروز تو را امر میفرمایم، بر دل تو باشد.7آنها را بهدقّت به فرزندانت بیاموز، و حین نشستن در خانه و رفتن به راه، و هنگام خوابیدن و برخاستن، از آنها گفتگو کن.8آنها را چون نشان بر دست خود ببند و چون علامت بر پیشانیت بگذار.9آنها را بر چارچوب دَرِ خانۀ خود و بر دروازههای خویش بنگار.10«چون یهوه خدایت تو را به سرزمینی درآوَرَد که برای پدرانت ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند خورد که به تو بدهد، به شهرهای بزرگ و نیکویی که خود بنا نکردهای،11و خانههای آکنده از هر نعمت که خود نیاکندهای، و حوضهای کنده شده که خود نکندهای، و تاکستانها و درختان زیتونی که خود نکاشتهای، و چون خورده سیر شوی،12آنگاه به هوش باش مبادا خداوند را که تو را از سرزمین مصر، از آن خانۀ بندگی به در آورد، فراموش کنی.13از یهوه، خدای خویش بترس و او را عبادت کن، و تنها به نام او سوگند بخور.14خدایانِ غیر، یعنی خدایانِ اقوامِ پیرامونِ خود را پیروی مکن،15زیرا یهوه خدای تو که در میان توست، خدایی غیور است، مبادا خشم یهوه خدایت بر تو افروخته شود و تو را از روی زمین نابود سازد.16«یهوه خدای خود را میازما، چنانکه او را در مَسَّه آزمودی.17فرمانهای یهوه خدای خود را، و شهادات و فرایض او را که به تو امر فرمود، نگاه دار.18آنچه را که در نظر خداوند درست و نیکو است به جای آر، تا سعادتمند باشی و به آن سرزمین نیکو که خداوند سوگند خورد به پدرانت بدهد داخل شده، آن را تصرف کنی،19و تا او دشمنانت را از پیش روی تو برانَد، چنانکه خداوند وعده فرموده است.20«چون پسرت در آینده از تو بپرسد: ”مقصود از این شهادات و فرایض و قوانین که یهوه خدای ما به شما امر فرموده، چیست؟“21آنگاه به پسر خود بگو: ”ما در مصر بندۀ فرعون بودیم. اما خداوند ما را با دستی نیرومند از آن سرزمین بیرون آورد.22خداوند در برابر دیدگان ما آیات و معجزات عظیم و هولناک بر ضد مصر و فرعون و تمامی اهل خانهاش نمایان ساخت23و ما را از آنجا بیرون آورد تا به سرزمینی که برای پدرانمان سوگند خورده بود که به ما ببخشَد، درآورَد.24پس خداوند به ما فرمان داد تا همۀ این فرایض را به جای آریم و از یهوه خدای خود بترسیم، تا همیشه سعادتمند باشیم و ما را زنده نگاه دارد، چنانکه تا امروز شده است.25پارسایی ما به این خواهد بود که تمامی این فرمانها را در حضور یهوه خدای خود بهدقّت به جا آوریم، همانگونه که ما را امر فرموده است.“ 7:1 «چون یهوه خدایت تو را به سرزمینی که برای تصرفش به آنجا میروی درآورَد، و اقوام بسیار را از برابر تو برانَد، یعنی حیتّیان، جِرجاشیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان را که هفت قوم بزرگتر و نیرومندتر از تو هستند،2و چون یهوه خدایت آنها را به دستِ تو تسلیم کند تا مغلوبشان سازی، ایشان را به نابودی کامل بسپار و با ایشان پیمان مبند و بر ایشان رحم مکن.3با ایشان وصلت منما؛ دخترت را به پسر ایشان مده و دختر ایشان را برای پسرت مگیر.4زیرا فرزندانت را از پیرویِ من منحرف خواهند کرد تا خدایانِ غیر را عبادت کنند. آنگاه خشم خداوند بر شما افروخته شده، شما را بهسرعت نابود خواهد ساخت.5بلکه با ایشان چنین کنید: مذبحهایشان را در هم بشکنید، ستونهایشان را خُرد نمایید، اَشیرَههای ایشان را قطع کنید، و بتهای تراشیدۀ ایشان را به آتش بسوزانید.6«زیرا شما برای یهوه خدایتان قومی مقدسید. او از میان تمامی قومهای روی زمین، شما را برگزیده است تا قومی که گنج اوست باشید.7خداوند از این رو دل در شما نبست و شما را برنگزید که از دیگر قومها کثیرتر بودید، زیرا شما از همۀ قومها کمشمارتر بودید؛8بلکه از آن رو که خداوند شما را دوست میداشت و میخواست سوگندی را که برای پدرانتان خورده بود، به جای آورد. پس خداوند شما را با دستی نیرومند بیرون آورد و از خانۀ بندگی و از چنگِ فرعون پادشاه مصر، فدیه کرد.9پس بدانید که یهوه خدای شما، اوست خدا، خدای امین که عهد و محبت خود را با آنان که او را دوست میدارند و فرمانهایش را به جا می
2:1 پس در دلِ خویش گفتم: «حال بیا تا تو را به لذّتها بیازمایم؛ بیا و خوش باش!» اما دیدم این نیز بطالت است.2دربارۀ خنده گفتم: «دیوانگی است»، و دربارۀ لذّت که: «از آن چه سود؟»3حینی که دلم همچنان مرا به حکمت ارشاد میکرد، در دل اندیشیدم که چگونه تنِ خویش به شراب خوش سازم و حماقت پیشه کنم، تا شاید دریابم که بنیآدم را چه چیز نیکوست تا در چند صباحِ عمر خویش زیر آسمان به عمل آورَند.4کارهای بزرگ کردم: برای خود خانهها ساختم و تاکستانها غَرْس کردم.5باغها و تفریحگاهها از برای خویش دایر کردم و انواع درختان میوه در آنها کاشتم.6و حوضهای آب برای خود ساختم تا درختستانی را که درختان در آن رشد میکنند، آبیاری کنم.7غلامان و کنیزان خریدم، و مرا خانهزادان بود. نیز بیش از هر کس که پیش از من در اورشلیم بود، گله و رمه داشتم.8همچنین سیم و زر و خزائنِ پادشاهان و ولایات از برای خویش گِرد آوردم. و سرایندگان زن و مرد برای خود گرفتم، و نیز مُتَعِههای بسیار، که مایۀ لذت بنیآدم است.9پس بزرگ شدم و بر تمام آنان که پیش از من در اورشلیم بودند برتری یافتم، و حکمتم نیز با من باقی بود.10هرآنچه چشمانم آرزو میکرد، از آنها دریغ نمیداشتم، و دل خویش از هیچ لذّتی محروم نمیساختم، زیرا دل من در تمامی محنتِ من شادی میکرد، و این پاداش همۀ زحماتم بود.11آنگاه در هرآنچه دستانم به عمل آورده بود و محنتی که در این کار کشیده بودم تأمل کردم؛ اینک تمام آن بطالت بود و در پیِ باد دویدن. و زیرِ آفتاب هیچ منفعتی نبود.12آنگاه به بررسی حکمت و دیوانگی و حماقت پرداختم. زیرا آن که پس از پادشاه بیاید چه تواند کرد؟ جز آنچه پیشتر انجام شده است!13آنگاه دریافتم که حکمت از جهالت سودمندتر است، چنانکه نور از تاریکی سودمندتر.14شخص حکیم چشمها در سر دارد، اما نادان در تاریکی گام میزند. با این حال در نظر آوردم که هر دو را یک سرنوشت خواهد بود.15آنگاه در دل خود گفتم: «من نیز به سرنوشت نادان دچار خواهم شد. پس مرا از حکمت بسیار چه سود؟» و با خود گفتم که این نیز بطالت است.16زیرا از حکیم نیز چون نادان یادی تا ابد نخواهد بود، بلکه در ایام آینده همه چیز بهتمامی فراموش خواهد شد. مگر جز این است که حکیم نیز همچون نادان خواهد مرد؟17پس، از زندگی بیزار گشتم، زیرا کارهایی که زیر آفتاب انجام میشود در نظرم ناخوشایند بود، چراکه تمامی آنها بطالت است و در پی باد دویدن.18بنابراین، از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشیدم بیزار گشتم، زیرا میبایست آن را برای کسی که پس از من میآمد، به جا میگذاشتم.19و که میداند که او حکیم خواهد بود یا نادان؟ و با این حال، بر تمامی آنچه من زیر آفتاب برایش محنت کشیدهام و از حکمت خویش بهره جستهام، تسلط خواهد یافت. این نیز بطالت است.20پس روی برتافته، دل خویش از تمامی کار پرمشقت خود زیر آفتاب نومید ساختم.21زیرا چه بسا کسی با حکمت و دانش و مهارتِ تمام محنت میکشد، و آنگاه باید همه چیز را برای آن که محنتی برایشان نکشیده، واگذارَد. این نیز بطالت است و مصیبتی عظیم.22انسان را از تمام محنت و رنجِ دلی که زیر آفتاب میکشد، چه حاصل؟23زیرا روزهایش جملگی رنج است، و مشغلهاش، سرخوردگی. حتی شبهنگام نیز فکرش آرامی ندارد. پس این نیز بطالت است.24آدمی را چیزی بهتر از آن نیست که بخورد و بنوشد و از محنت خویش خرسند باشد. من دریافتهام که این براستی از جانب خداست.25زیرا بدون او کیست که بتواند بخورد، یا کیست که بتواند خوش باشد؟26زیرا خدا به آن که از او خشنود است حکمت و دانش و شادمانی میبخشد، اما به گنهکارْ مشغلۀ گِرد آوردن و اندوختن، تا آن را به کسی بدهد که خدا از او خشنود است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
19:1 آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانهاش زنند.2و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،3و نزدش آمده، میگفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی میزدند.4سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیان را گفت: «اینک او را نزد شما بیرون میآورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.»5پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»6چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافتهام.»7یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا میکند پسر خداست.»8چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،9و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمدهای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.10پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمیگویی؟ آیا نمیدانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟»11عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمیداشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این رو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»12از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر ضد قیصر سخن میگوید.»13چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به ’سنگفرش‘ معروف بود و به زبان عبرانیان ’جَبّاتا‘ خوانده میشد.14آن روز، روز ’تهیۀ‘ عید پِسَخ و نزدیک ساعت ششم از روز بود. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»15آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»16سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند. آنگاه عیسی را گرفته، بردند.17عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده میشود.18آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.19به فرمان پیلاتُس کتیبهای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: ’عیسای ناصری، پادشاه یهود‘.20بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.21پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ’پادشاه یهود‘، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»22پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»23چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامههای او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.24پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدینسان گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوست که: «جامههایم را میان خود تقسیم کردند و بر تنپوش من قرعه افکندند.» پس سربازان چنین کردند.25نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند.26چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست میداشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».27سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.28آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به انجام رسیده است، برای آنکه کتب مقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنهام.»29در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخهای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.30چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.31آن روز، روز ’تهیه‘ بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمیخواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.32پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.33امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.34امّا یکی از سربازان نیزهای به پهلوی او فرو~برد که در دم خون و آب از آن روان شد.35آن که این را دید، شهادت میدهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او میداند که حقیقت را میگوید.36اینها واقع شد تا کتب مقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از استخوا
5:1 موسی تمامی بنیاسرائیل را فرا~خواند و به ایشان گفت: «ای اسرائیل، فرایض و قوانینی را که من امروز در گوش شما میگویم بشنوید. آنها را فرا~گیرید و بهدقّت به جای آورید.2یهوه خدای ما در حوریب با ما عهد بست.3خداوند این عهد را نه با پدران ما، بلکه با ما بست که همگی امروز در اینجا زندهایم.4خداوند در آن کوه، از میان آتش، روبهرو با شما سخن گفت.5در آن هنگام، من میان خداوند و شما ایستاده بودم تا کلام خداوند را به شما بیان کنم، زیرا شما به سبب آتش میترسیدید و به فراز کوه برنیامدید. او چنین فرمود:6«”مَنَم یهوه، خدای تو، که تو را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی، بیرون آوردم.7تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد.8«”هیچ تمثالِ تراشیده برای خود مساز، خواه به شکل هرآنچه بالا در آسمان است و یا پایین بر زمین و یا در آبهای زیرِ زمین.9در برابر آنها سَجده مکن و آنها را عبادت منما. زیرا من یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و به پشتِ سوّم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند میرسانم،10اما کسانی را که مرا دوست بدارند و فرمانهایم را حفظ کنند، تا هزار پشت محبت میکنم.11«”نام یهوه خدای خود را به باطل مَبَر، زیرا خداوند کسی را که نام او را به باطل بَرَد، بیگناه نخواهد شمرد.12«”روز شَبّات را نگاه داشته، آن را مقدس بدار، چنانکه یهوه خدایت تو را امر فرموده است.13شش روز کار کن و همۀ کارهایت را انجام بده،14اما روز هفتم شَبّات یهوه خدای توست؛ در آن روز هیچ کار مکن، نه تو، نه پسر یا دخترت، نه غلام یا کنیزت، نه گاو یا الاغت یا هر چارپایی که از آنِ توست و نه غریبی که درون دروازههای توست، تا غلام و کنیزت نیز بتوانند چون تو بیاسایند.15به یاد آر که خود در سرزمین مصر غلام بودی و یهوه خدایت تو را با دست نیرومند و بازوی دراز از آنجا به در آورد. از این روست که یهوه خدایت به تو فرمان داده است که روز شَبّات را نگاه داری.16«”پدر و مادر خود را گرامی دار، چنانکه یهوه خدایت تو را امر فرموده است، تا روزهایت دراز شود و در سرزمینی که یهوه خدایت به تو میبخشد، سعادتمند باشی.17«”قتل مکن.18«”زنا مکن.19«”دزدی مکن.20«”بر همنوع خود شهادت دروغ مده.21«”به زن همسایهات طمع مورز؛ و حسرت خانۀ همسایه خود، یا مزرعۀ او، یا غلام و کنیزش، یا گاو و الاغش، یا هیچ چیز دیگر او را مخور.“22«این سخنان را خداوند در کوه به تمامی جماعت شما از میان آتش و ابر و تاریکی غلیظ، به صدای بلند گفت، و چیزی دیگر نیفزود. پس آنها را بر دو لوح سنگی نوشت و به من داد.23اما چون شما آن صدا را از میان تاریکی شنیدید، در حالی که کوه به آتش میسوخت، شما نزد من آمدید، آری همۀ سران قبایل و مشایخ شما،24و گفتید: ”اینک یهوه خدای ما جلال و عظمت خود را به ما نمایانده است و صدای او را از میان آتش شنیدهایم. امروز دیدیم که میشود خدا با انسان سخن بگوید و انسان زنده بماند.25پس حال چرا بمیریم، زیرا این آتش عظیم ما را خواهد سوزانید. اگر بیش از این صدای یهوه خدای خود را بشنویم، خواهیم مرد.26زیرا از میان تمامی بشر کیست که مانند ما صدای خدای زنده را که از میان آتش سخن بگوید، شنیده و زنده مانده باشد؟27تو خود نزدیک برو و هرآنچه را که یهوه خدای ما میگوید، بشنو. آنگاه هرآنچه را که یهوه خدای ما به تو بگوید به ما بازگو، و ما شنیده، به جا خواهیم آورد.“28«چون شما با من سخن میگفتید، خداوند آواز سخنانتان را شنید و به من فرمود: ”سخنانی را که این قوم به تو گفتند شنیدم. آنچه گفتند نیکوست.29کاش همیشه دلی مانند این داشتند تا از من میترسیدند و فرمانهای مرا به تمامی به جای میآوردند، تا خود و فرزندانشان تا به ابد سعادتمند گردند.30برو و ایشان را بگو تا به خیمههای خویش بازگردند.31اما تو خود اینجا نزد من بایست تا تمامی فرمانها و فرایض و قوانینی را که میباید به آنها بیاموزی، به تو بگویم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرف به ایشان میدهم، به جای آرند.“32پس مراقب باشید تا بر طبق آنچه یهوه خدایتان به شما امر فرموده است عمل نمایید، و به راست یا چپ منحرف مشوید.33در تمامی طریقی که یهوه خدایتان شما را امر فرموده است، سلوک کنید، تا زنده بمانید و سعادتمند باشید، و در سرزمینی که به تصرف خواهید آورد عمر دراز کنید.
1:1 سخنان ’معلم‘، پسر داوود، که در اورشلیم پادشاه بود:2بطالت کامل! ’معلم‘ میگوید، بطالت کامل! همه چیز باطل است!3انسان را از تمام محنتی که زیر آفتاب میکشد چه سود؟4نسلها میآیند و میروند، اما زمین تا ابد پابرجاست.5آفتاب طلوع میکند و آفتاب غروب میکند، و باز به جایی که از آن طلوع کرد، میشتابد.6باد به جانبِ جنوب میوزد، و به سوی شمال دور میزند؛ دور زنان، دور زنان میرود، و بر مدارِ خود، به جای نخست بازمیگردد.7نهرها جملگی به دریا جاری میشوند، اما دریا هرگز پر نمیشود، بلکه نهرها به جایی که از آن جاری شدند، دوباره بازمیگردند.8همه چیز ملالآور است، چندان که آدمی وصف نتواند کرد. چشم از دیدن سیر نمیشود، و گوش از شنیدن پُر نمیگردد.9آنچه بوده است، باز هم خواهد بود، و آنچه شده است، باز هم خواهد شد؛ زیرِ آفتاب هیچ چیزِ تازه نیست.10آیا چیزی هست که دربارهاش بتوان گفت: «ببین، این تازه است»؟ بلکه آن نیز در اعصار پیش از ما بوده است.11یادی از امور پیشین نمیشود، و از امور آینده نیز در میان کسانی که زان پس خواهند آمد، یادی نخواهد شد.12من، ’معلم‘، در اورشلیم بر اسرائیل پادشاه بودم،13و دل خویش بر آن نهادم تا در بابِ هرآنچه زیر آسمان کرده میشود، با حکمت تحقیق و تفحص کنم. خدا کاری ناخوشایند به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشند!14من هرآنچه را که زیر آفتاب کرده میشود دیدم، و اینک جملگی بطالت است و در پیِ باد دویدن.15کج را راست نتوان کرد، و آنچه را که نیست نتوان شمرد.16با خود اندیشیدم: «حکمتِ فراوان اندوختهام، بیش از همۀ آنان که پیش از من بر اورشلیم فرمان راندهاند. دل من، حکمت و معرفت را بهفراوانی ادراک کرده است.»17پس دل بر آن داشتم که هم حکمت و هم دیوانگی و حماقت را بشناسم، اما دریافتم که این نیز در پیِ باد دویدن است.18زیرا که در حکمتِ بسیار، اندوهِ بسیار است؛ آن که بر دانش میافزاید، بر رنج میافزاید.
17:1 پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.2زیرا او را بر هر بشری قدرت دادهای تا به همۀ آنان که به او عطا کردهای، حیات جاویدان بخشد.3و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستادهای، بشناسند.4من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و اینگونه تو را بر روی زمین جلال دادم.5پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.6«من نام تو را بر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.7اکنون دریافتهاند که هرآنچه به من بخشیدهای، براستی از جانب توست.8زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و بهیقین دانستند که از نزد تو آمدهام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستادهای.9درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست میکنم که تو به من بخشیدهای، زیرا از آنِ تو هستند.10هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافتهام.11بیش از این در جهان نمیمانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو میآیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیدهای حفظ کن، تا یک باشند، چنانکه ما هستیم.12من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیدهای، محافظت نمودم. هیچیک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.13امّا حال نزد تو میآیم، و این سخنان را زمانی میگویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.14من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من تعلّق ندارم.15درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه میخواهم از آن شَرور حفظشان کنی.16آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.17آنان را در حقیقت تقدیس کن؛ کلام تو حقیقت است.18همانگونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستادهام.19من خویشتن را بهخاطر ایشان تقدیس میکنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.20«درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،21تا همه یک باشند، همانگونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستادهای.22و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛23من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستادهای، و ایشان را همانگونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.24ای پدر، میخواهم آنها که به من بخشیدهای با من باشند، همانجا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیدهای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست میداشتی.25«ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمیشناسد، امّا من تو را میشناسم، و اینها دانستهاند که تو مرا فرستادهای.26من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشتهای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.» 18:1 عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.2امّا یهودا، تسلیمکنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.3پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.4عیسی، با آنکه میدانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را میجویید؟»5پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیمکنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.6چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.7پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را میجویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»8پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا میخواهید، بگذارید اینها بروند.»9این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»10آنگاه شَمعون پطرس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.11عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»12آنگاه سربازان، همراه با فرماندۀ خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند13و نخست نزد حَنّا بر
4:1 «اکنون ای اسرائیل، به فرایض و قوانینی که من به شما تعلیم میدهم گوش فرا~دهید و آنها را به جای آرید، تا زنده بمانید و به آن سرزمینی که یهوه خدای اجدادتان به شما میدهد داخل شده، آن را به تصرف آورید.2بر کلامی که من به شما امر میفرمایم نه چیزی بیفزایید و نه چیزی از آن کم کنید، تا فرمانهای یهوه خدایتان را که من به شما امر میفرمایم، نگاه دارید.3چشمان شما آنچه را خداوند در بَعَلفِعور کرد، دید، زیرا یهوه خدای شما هر که را از بَعَل خدای فِعور پیروی کرد، از میان شما هلاک ساخت.4اما شما که به یهوه خدایتان چسبیدید، همگی تا به امروز زندهاید.5اینک چنانکه یهوه خدایم مرا امر فرمود، فرایض و قوانین به شما آموختم تا در سرزمینی که برای تصرف بدان داخل میشوید، به آنها عمل کنید.6پس آنها را نگاه داشته، به جای آرید، زیرا این است حکمت و فهم شما در نظر قومهایی که چون همۀ این فرایض را بشنوند، خواهند گفت: ”بدرستی این قومِ بزرگ، مردمانی حکیم و فهیمند.“7زیرا کدام قوم بزرگ است که خدایشان نزدیک ایشان باشد آنگونه که یهوه، خدای ما است، هرگاه نزد او دعا میکنیم؟8و کدام قوم بزرگ است که دارای فرایض و قوانین عادلانهای همچون این شریعت باشد که امروز من در برابر شما مینهم؟9«فقط مراقب و بسیار مواظبِ خویشتن باشید مبادا این چیزها را که چشمان شما دیده است از یاد ببرید، و مبادا اینها در همۀ ایام عمرتان از دل شما بیرون رود؛ آنها را به فرزندانتان و فرزندان فرزندانتان تعلیم دهید.10این را که چگونه آن روز در حوریب در حضور یهوه خدای خود ایستاده بودید که خداوند مرا گفت: ”قوم را نزد من گِرد آور تا سخنانم را به ایشان بشنوانم، تا بیاموزند که در تمامی روزهای زندگی خود بر زمین از من بترسند و به فرزندان خویش نیز چنین بیاموزند.“11و شما نزدیک آمده، در پای کوه ایستادید در حالی که کوه تا به دلِ آسمان در شعلههای آتش میسوخت و تاریکی بود و ابر و ظلمت غلیظ.12آنگاه خداوند با شما از میان آتش سخن گفت. شما آوای کلام را میشنیدید ولی صورتی نمیدیدید؛ تنها آوا را میشنیدید.13او عهد خود را که شما را به نگاه داشتنش امر فرموده بود برای شما بیان کرد، یعنی ده فرمان را، و آنها را بر دو لوح سنگی نوشت.14و در آن هنگام، خداوند مرا امر فرمود که فرایض و قوانین را به شما تعلیم دهم، تا آنها را در سرزمینی که برای تصرفش از اردن عبور میکنید، به جای آرید.15«در آن روز که خداوند در حوریب از میان آتش با شما سخن گفت، هیچ صورتی ندیدید، پس بسیار مراقب باشید16مبادا مرتکب فساد شده، تمثالِ تراشیده، به هر صورت و شکل برای خود بسازید، خواه به شکل مرد و خواه به شکل زن17و خواه به شکل حیواناتی که روی زمینند یا به شکل پرندگانِ بالداری که در آسمان میپرند،18و یا به شکل خزندگان روی زمین یا ماهیانی که در آبهای زیرِ زمینند.19و مراقب باشید مبادا چشمان خویش را به آسمان برافرازید و چون خورشید و ماه و ستارگان و تمامی لشکر آسمان را بینید، گمراه شده، آنها را سَجده و عبادت کنید، حال آنکه یهوه خدایتان آنها را به تمامی قومهایی که زیر آسمانند اختصاص داده است.20اما خداوند شما را برگرفته، از مصر، آن کورۀ آهن، بیرون آورد تا قومی که میراث خود اوست باشید، چنانکه امروز هستید.21اما خداوند به سبب شما بر من خشمگین شد و سوگند خورد که من از اردن عبور نخواهم کرد و به آن سرزمین نیکو که یهوه خدایتان به شما به ملکیت میدهد، داخل نخواهم شد.22زیرا من در همین سرزمین خواهم مرد و از اردن نخواهم گذشت، ولی شما خواهید گذشت و آن سرزمین نیکو را به تصرف خواهید آورد.23پس مراقب باشید، مبادا عهد یهوه خدای خویش را که با شما بست از یاد ببرید و تمثالِ تراشیده، به شکل هرآنچه یهوه خدایتان شما را از آن بازداشته است، برای خود بسازید.24از آن رو که یهوه خدای شما آتش سوزاننده و خدای غیور است.25«چون صاحبِ فرزندان و نوادگان شوید و در آن سرزمین سالخورده گردید، اگر مرتکب فساد شده، تمثالِ تراشیده، به هر شکلی بسازید، و آنچه را که در نظر یهوه خدایتان بد است به جای آورده، او را به خشم آورید،26آسمان و زمین را امروز شاهد میگیرم که از آن سرزمینی که برای تصرف آن از اردن میگذرید، همانا بهزودی نابود خواهید شد. آری، در آنجا برای مدتی طولانی نخواهید زیست بلکه به تمامی نابود خواهید شد.27خداوند شما را در میان قومها پراکنده خواهد ساخت، و شما در میان مردمانی که خداوند شما را به میانِ آنان میرانَد، شماری اندک خواهید بود.28شما در آنجا، خدایان چوبی و سنگی را که به دست انسان ساخته شدهاند، عبادت خواهید کرد، خدایانی را که نه میبینند و نه میشنوند و نه میخورند و نه میبویند!29ولی از آنجا یهوه خدای خود را خواهید جُست و او را خواهید یافت، به شرطی که او را با تمامی دل و جان بجویید.30چون
31:1 سخنان لِموئیل شاه، وحیای که مادرش به او تعلیم داد:2«چه گویم ای پسرم، چه گویم ای پسر رحِمِ من، چه گویم ای پسر نذرهای من؟3نیروی خویش را صرف زنان مکن، و نه قوّت خویش را صرف آنان که شاهان را به نابودی میکشند.4«ای لِموئیل، شاهان را نمیشاید، شاهان را نمیشاید که شراب نوشند، و نه حاکمان را که مشتاق مُسکِرات باشند.5مبادا بنوشند و قوانین را از یاد ببرند، و حق را از مظلومان سلب کنند.6مُسکِرات را به آنان ده که هلاک میشوند، و شراب را به تلخکامان؛7تا بنوشند و فقر خویش فراموش کنند و تیرهروزی خویش دیگر به یاد نیاورند.8«دهان خود را برای بیزبانان بگشا، بهخاطر دادرسی همۀ بیچارگان.9دهان بگشا و عادلانه داوری کن؛ فقیران و نیازمندان را دادرسی نما.»10کیست که همسری شایسته تواند یافت؟ ارج او از یاقوت بس فزونتر است.11دل شوهرش بر وی اعتماد دارد و از هیچ سودی کم نخواهد داشت.12در همۀ روزهای زندگی خویش به شوهرش نیکی خواهد کرد، نه بدی.13پشم و کتان را میجوید و با دستان خویش به رغبت کار میکند.14همچون کشتیهای بازرگانان است که خوراک خویش از دوردستها میآورد.15آنگاه که هنوز شب است، برمیخیزد؛ طعام برای اهل خانۀ خود فراهم میکند و کنیزان خویش را نصیبها میدهد.16مزرعهای در نظر میگیرد و آن را میخرد؛ از دسترنج خویش تاکستانی غرس میکند.17با عزم راسخ به کار مشغول میگردد و نیروی بازوان خویش را به کار میگیرد.18منفعت تجارت خود را میبیند، و چراغش در شب خاموش نمیگردد.19دستان خویش به دوک دراز میکند و انگشتانش چرخ را میگیرد.20فقیران را با روی گشاده میپذیرد و دستانش را به روی نیازمندان میگشاید.21چون برف ببارد، دغدغۀ اهل خانۀ خویش ندارد، چه همۀ اهل خانۀ او جامۀ گرم به تن دارند.22برای بستر خود ملحفه میدوزد؛ کتان لطیف و ارغوان میپوشد.23شوهرش را در دروازههای شهر میشناسند، و با مشایخ ولایت مینشیند.24جامههای کتانْ دوخته، میفروشد، برای بازرگانان شالها تهیه میکند.25قوّت و عزّت، جامۀ اوست؛ و بر روزهای آینده لبخند میزند.26دهان خود را حکیمانه میگشاید، و تعلیم محبتآمیز بر زبان اوست.27بر امور اهل خانۀ خویش نظارت میکند، و نان بیکارگی نمیخورد.28فرزندانش برخاسته، او را مبارک میخوانند؛ شوهرش نیز او را میستاید:29«زنان بسیار کارهای شایسته کردهاند، اما تو بر آنها همه پیشی گرفتهای.»30جذابیت فریبنده است و زیبایی زودگذر؛ اما زنی را که از خداوند میترسد، باید ستود.31او را از ثمرۀ دستانش بدهید، باشد که کَردههایش وی را در دروازههای شهر بستایند.
15:1 «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.2هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را قطع میکند، و هر شاخهای که میوه آورد، آن را هَرَس میکند تا بیشتر میوه آورد.3شما هماکنون به سبب کلامی که به شما گفتهام، پاک هستید.4در من بمانید، و من نیز در شما میمانم. چنانکه شاخه نمیتواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمیتوانید میوه آورید اگر در من نمانید.5«من تاک هستم و شما شاخههای آن. کسی که در من میماند و من در او، میوۀ بسیار میآورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمیتوانید کرد.6اگر کسی در من نماند، همچون شاخهای است که دورش میاندازند و خشک میشود. شاخههای خشکیده را گرد میآورند و در آتش افکنده، میسوزانند.7اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هرآنچه میخواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.8جلال پدر من در این است که شما میوۀ بسیار آورید؛ و اینگونه شاگرد من خواهید شد.9«همانگونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشتهام؛ در محبت من بمانید.10اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبت او میمانم.11این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما باشد و شادی شما کامل شود.12«حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید، چنانکه من شما را محبت کردهام.13محبتی بزرگتر از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.14دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم میکنم، انجام دهید.15دیگر شما را بنده نمیخوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود میخوانم، زیرا هرآنچه از پدر شنیدهام، شما را از آن آگاه ساختهام.16شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوۀ شما بماند، تا هر چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.17حکم من به شما این است که یکدیگر را محبت کنید.18«اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.19اگر به دنیا تعلّق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست میداشت. امّا چون به دنیا تعلّق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیدهام، دنیا از شما نفرت دارد.20کلامی را که به شما گفتم، به یاد داشته باشید: ”بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.“ اگر مرا آزار رسانیدند، با شما نیز چنین خواهند کرد؛ و اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را نیز نگاه خواهند داشت.21امّا این همه را به سبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندۀ مرا نمیشناسند.22اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.23کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.24اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچکس نکرده است، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیدهاند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.25اینگونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت میپیوندد که: ”بیسبب از من نفرت داشتند.“26«امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از پدر صادر میشود، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد،27و شما نیز شهادت خواهید داد، زیرا از آغاز با من بودهاید. 16:1 «این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید.2شما را از کنیسهها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی میرسد که هر که شما را بکشد، میپندارد که خدا را خدمت کرده است.3این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را میشناسند، نه مرا.4اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا~رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.5«اکنون نزد فرستندۀ خود میروم، و هیچیک نمیپرسید، ”کجا میروی؟“6امّا به سبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.7با این حال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.8چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که به لحاظ گناه و عدالت و داوری، تقصیرکار است.9به لحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمیآورند.10به لحاظ عدالت، زیرا نزد پدر میروم و دیگر مرا نخواهید دید.11و به لحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.12«بسیار چیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.13امّا چون روحِ راستی آید، شما را به تمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را میشنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.14او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.15هرآنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همین رو گفتم آنچه را از آن
3:1 «سپس رهسپار شده، از راهی که به باشان میرفت بالا رفتیم. اما عوج، شاهِ باشان، با همۀ قومش برای نبرد در اِدرِعی به مقابله با ما بیرون آمد.2خداوند مرا گفت: ”از او مترس، زیرا او را با تمامیِ قوم و سرزمینش به دست تو تسلیم کردهام. با او همان کن که با سیحون پادشاهِ اَموری که در حِشبون ساکن بود، کردی.“3پس یهوه خدایمان، عوج، شاهِ باشان را نیز با تمامی قومش به دست ما تسلیم کرد، و او را چنان شکست دادیم که اَحَدی برای او باقی نماند.4در آن وقت، همۀ شهرهای او را گرفتیم، و شهری نماند که از ایشان نگرفته باشیم - شصت شهر یعنی سراسر ناحیۀ اَرجوب را که مملکت عوج در باشان بود.5تمامیِ اینها شهرهای حصاردار، با دیوارهای بلند و دروازهها و پشتبندها بود، سوای شمار بسیار از روستاهای بیحصار.6و آنها را به نابودی کامل سپردیم، چنانکه با سیحون، شاه حِشبون کرده بودیم؛ هر شهر را با مردان و زنان و کودکانش به نابودی کامل سپردیم.7اما تمامی اَحشام و غنیمت شهرها را برای خود به یغما بردیم.8در آن وقت، آن سرزمین را، از وادی اَرنون تا کوه حِرمون، از دست دو پادشاهِ اَموریان که در شرق اردن بودند، گرفتیم.9صیدونیان حِرمون را سیریون، و اَموریان آن را سِنیر میخوانند.10پس تمامی شهرهای دشت و سراسر جِلعاد و باشان را تا سَلِخَه و اِدرِعی که شهرهای مملکت عوج در باشان بود، تسخیر کردیم.11زیرا تنها عوج، شاهِ باشان، از باقیماندگان رفائیانِ غولپیکر بر جا مانده بود. اینک تختخواب او تختی آهنین بود. آیا آن در رَبَّتِ بنیعَمّون نیست؟ درازای آن نُه ذِراع و پهنایش چهار ذِراع، بر حسب ذِراع رایج بود.12«از سرزمینی که در آن وقت تصرف کردیم، نواحی شمال عَروعیر واقع در کنار وادی اَرنون، از جمله نیمی از کوهستان جِلعاد را با شهرهایش به رِئوبینیان و جادیان دادم.13مابقی جِلعاد و همۀ باشان را که مملکت عوج باشد، یعنی تمامی ناحیۀ اَرجوب را به نیمقبیلۀ مَنَسی دادم. تمام باشان، سرزمین رِفائیان نامیده میشود.14یائیر از نسل مَنَسی، تمامیِ ناحیه اَرجوب را تا سرحد جِشوریان و مَعَکیان گرفت، و آن مکان یعنی باشان را به نام خود حَووتیائیر نامید، که تا به امروز به همین نام باقی است.15و جِلعاد را به ماکیر دادم،16و به رِئوبینیان و جادیان قلمرویی بخشیدم که از جِلعاد در شمال تا به وادی اَرنون در جنوب، یعنی به وسط وادی که سرحد است، میرسید و به سمت شرق تا به نهر یَبّوق که سرحد عَمّونیان است گسترده میشد،17و سرحد غربی آن عَرَبه و رود اردن بود، از دریاچۀ کِنِرِت در شمال تا به دریای عَرَبه یعنی دریای نمک در جنوب، زیر دامنههای کوه پیسگاه به سمت شرق.18«در آن وقت به شما فرمان داده، گفتم: ”یهوه خدای شما این سرزمین را به شما داده است تا آن را تصرف کنید. پس همۀ جنگاوران شما مسلح شده پیشاپیش برادرانِ خود، بنیاسرائیل از اردن بگذرند.19فقط زنان و کودکان و احشامتان، زیرا میدانم که احشام بسیار دارید، در شهرهایی که به شما دادم بمانند،20تا خداوند به برادران شما نیز همچون شما آرامی دهد، و آنان نیز سرزمینی را که یهوه خدای شما در آن سوی اردن به آنان میدهد، تصرف کنند. آنگاه هر یک از شما به ملک خود که به شما دادهام بازگردید.“21در آن وقت به یوشَع فرمان داده، گفتم: ”چشمان تو هرآنچه یهوه خدایتان به این دو پادشاه کرد، دیده است. پس خداوند با تمامی ممالکی نیز که بدانها عبور میکنی چنین خواهد کرد.22از ایشان مترسید، زیرا یهوه خدای شماست که برای شما میجنگد.“23«آنگاه نزد خداوند تمنا کرده، گفتم:24”ای خداوندگارْ یهوه، تو به نشان دادن عظمت و دست نیرومند خود بر خدمتگزارت آغاز کردهای. زیرا کدام خدا در آسمان یا بر زمین هست که بتواند چون تو کارها و اعمال نیرومند انجام دهد؟25تمنا آنکه بگذاری عبور کنم و سرزمین نیکویی را که در آن سوی اردن است، یعنی این کوهستان نیکو و لبنان را، ببینم.“26اما خداوند به سبب شما بر من خشمگین بود و مرا اجابت نکرد. خداوند مرا گفت: ”تو را کافی است! دیگر در این باره با من سخن مگو.27به فراز کوه پیسگاه برآی و چشمان خود را به سوی مغرب و شمال و جنوب و مشرق برافراشته، به چشمان خود ببین، زیرا از این اردن نخواهی گذشت.28اما یوشَع را فرمان بده و او را تشویق و تقویت کن، زیرا او پیشاپیش این قوم از اردن خواهد گذشت و سرزمینی را که خواهی دید، از آنِ ایشان خواهد ساخت.“29پس در وادی، در برابر بِیتفِعور ماندیم.
30:1 سخنان آگور پسر یاکه - وحی: آن مرد به ایتیئیل چنین اعلام کرد، یعنی به ایتیئیل و اُکال:2«بیگمان من نادانترینِ آدمیانم و عاری از فهم بشری.3حکمت نیاموختهام، و نه از شناخت آن قدوس برخوردارم.4کیست که به آسمان صعود و از آنجا نزول کرده باشد؟ کیست که باد را در مُشت خود گرد آورده باشد؟ کیست که آبها را در ردایی پیچیده باشد؟ کیست که جملۀ کرانهای زمین را استوار کرده باشد؟ نام او چیست و پسر او چه نام دارد؟ بگو اگر میدانی!5«هر سخن خدا پیراسته است؛ او کسانی را که به وی پناه میبرند، سپر است.6به سخنان او میفزا، وگرنه تو را توبیخ خواهد کرد و خود را دروغگو خواهی نمود.7«دو چیز از تو میخواهم، تا نمردهام آن را از من دریغ مدار:8بطالت و دروغ را از من دور کن؛ نه فقرم ده، نه ثروت، بلکه به نانی که نصیبم است، مرا بپرور.9مبادا سیر گشته، تو را انکار کنم، و بگویم: ”خداوند کیست؟“ یا فقیر گشته، دزدی کنم و نام خدای خویش را بیحرمت سازم.10«از غلام نزد سرورش بد مگو، مبادا تو را لعن کند و تاوانش را بدهی.11«هستند کسانی که پدر خویش را لعن میکنند و مادر خویش را برکت نمیدهند.12هستند کسانی که در نظر خویش پاکند، حال آنکه از نجاست خود شسته نشدهاند.13هستند کسانی که چشمانشان بس متکبر است و نگاهشان بس تحقیرگر.14هستند کسانی که دندانهایشان چونان شمشیر است و در آروارههایشان کاردهاست، تا فقیران را از روی زمین فرو~بلعند، و نیازمندان را از میان آدمیان.15«زالو را دو دختر است که فریاد میکشند: ”بده! بده!“ «سه چیز است که سیری ندارد، بلکه چهار چیز، که نمیگوید: ”بس است!“16گور، رَحِم نازا، زمین که از آب سیری ندارد، و آتش که هرگز نمیگوید: ”بس است!“17«چشمی که پدر را تمسخر کند و اطاعت از مادر را خوار شمارد، کلاغهای وادی آن را به در میآورند و کرکسها آن را میخورند.18«سه چیز مرا بس شگفت مینماید، بلکه چهار چیز که آنها را درنمییابم:19راهِ عقاب در آسمان، راهِ مار بر صخره، راهِ کشتی در پهنۀ دریا، و راهِ مرد با دختر جوان.20«این است طریق زن زناکار: میخورَد و دهان خویش را پاک میکند و میگوید: ”کارِ بدی نکردم.“21«زمین از سه چیز به لرزش درمیآید، بلکه چهار چیز است که تاب تحملشان ندارد:22غلامی که پادشاه شود، نادانی که سیر باشد،23زن آکنده از نفرت که ازدواج کند، و کنیزی که جای خاتون خویش را بگیرد.24«چهار چیز است بر زمین که بس کوچک است، اما بهغایت حکیم:25مورچگان آفریدههایی ناتوانند، اما خوراک خویش را به تابستان فراهم میکنند؛26گورکنان آفریدههایی ناتوانند، اما خانۀ خود را در پرتگاهها میسازند؛27مَلَخان را پادشاهی نیست، اما گروه گروه پیش میروند؛28مارمولک را با دست توان گرفت، اما در قصرهای شاهان یافت میشود.29«سه چیز است که با وقار راه میرود، بلکه چهار چیز که با متانت میخرامد:30شیر که بین وحوش تواناست، و در برابر هیچ چیز واپس نمینشیند؛31خروسِ خرامان، بُزِ نر، و شاهی که سپاهیانش همراه او باشند.32«اگر حماقت کرده، خویشتن را برافراشتهای، و اگر بدی اندیشیدهای، دست بر دهان خویش بگذار!33زیرا از فشردن شیر، کره به دست میآید، از فشردن بینی، خون، و از فشردن خشم، نزاع.»