Discover
شاهنامه شنیدنی .Whispers of the Shahnameh
86 Episodes
Reverse
نشست ۴۲ انجمن ایرانشهر- رزم رستم و پولادوند
نشست۴۱_رستم و دژ مردمخواران
انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر-داستان کاموس کشانی . پادشاهی کیخسرو_
نشست ۳۷ انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر- نبرد رستم و اشکبوس
نشست ۳۶ انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر-داستان کاموس کشانی . پادشاهی کیخسرو_ ادامه
نشست ۳۵_کوه هماون
نشست - ۳۴ شاهنامه انجمن ایرانشهر
نشست۳۳شاهنامه.جنگ هماون
نشست ۳۲ شاهنامه.رزم کاموس کشانی
نشست_۳۱_شاهنامه_دماوند_تازیانه_ی_بهرام
نشست - ۳۰ انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر
انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر . سیروس ملکی
شاهنامه در انجمن ایرانشهر دماوند -سیروس ملکی
انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر . سیروس ملکی
نشست ۲۶ انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر . سیروس ملکی
@adabparsi365 داستان اسکندر و فور هندی: رویارویی قدرت و خردپس از فروکش کردن چکاچک شمشیرها در ایران، اسکندر جوان و پیروز چشم به هند دوخت. در آن سوی مرز، فور، پادشاه خردمند هند، در خوابی دهشبه آمدن او را دید. این دیدار، تقابل دو جهانبینی بود: قدرت در برابر خرد.۱. پیشکش چهارگانه برای صلحخوابگزاران هشدار دادند که اسکندر در راه است. مشاوران فور پیشنهاد کردند با چهار هدیه از جنگ پرهیز کند:دختر زیبارو: دختری چنان زیبا که خورشید در برابرش شرمنده بود؛ نماد پاکی و کمال.جام جادویی: جامی که هرگز خالی نمیشد؛ نماد برکت بیپایان.فیلسوف دانا: مردی آگاه از رازهای آسمان و زمین؛ نماد دانش و بینش.طبیب ماهر: پزشکی که تنها با دیدن ادرار بیمار، درد را میشناخت؛ نماد تندرستی و هنر درمان.اسکندر پس از دریافت نامه فور، برای آزمودن این ادعاها نه مرد خردمند به هند فرستاد.۲. آزمون حقیقتفرستادگان نخست با دختر دیدار کردند. او چون خورشیدی بر تخت زرین میدرخشید و از زیباییاش شگفتزده شدند. هر یک در نامهای برای اسکندر اوصاف او را نوشتند تا آنجا که کاغذ از سیاهی مرکب ناپدید شد.اسکندر پس از خواندن نامهها دریافت که سخن فور راست است و از حمله به هند دست کشید. آنگاه نوبت به سنجش خرد فیلسوف رسید.۳. مناظره نمادین اسکندر و فیلسوفاسکندر و فیلسوف از طریق اشیای رمزی با هم گفتگو کردند:اقدام اسکندر پاسخ فیلسوف تفسیرجام پر از روغن جام پر از سوزن دل خردمند چون سوزن، در ژرفای دانش نفوذ میکند.گوی آهنی سیاه آینه صیقلی خرد میتواند دل سخت و تاریک را روشن سازد.آینه زنگزده زیر آب آینه پاکشده با دارو دانش دل زنگزده را میزداید.اسکندر شیفتهی بینش فیلسوف شد و گوهر بسیار به او بخشید. اما فیلسوف گفت:«دانش پاسبان شب من است، خرد تاجدار جان من است.»این سخن در دل اسکندر اثر کرد و او پیمان بست راه خرد پیش گیرد.۴. راز تندرستی: دیدار با طبیب هندیاسکندر از طبیب درباره ریشه بیماریها پرسید. طبیب گفت:«پرخوری و بیحساب خوردن، مادر همه دردهاست.»او دارویی از گیاهان کوهی ساخت که نیروی جسم را میافزود، اما با دیدن ادرار اسکندر گفت:«سه شب است نخوابیدهای.»اسکندر شگفتزده شد و به توصیهاش یک شب آرام خوابید. صبح، طبیب داروها را دور ریخت و گفت: «اکنون نیازی به دارو نیست؛ پرهیز بهترین درمان است.»۵. پیروزی داناییدر این سفر، اسکندر دریافت که فتح واقعی، پیروزی خرد بر نفس است، نه تسخیر سرزمینها. او پادشاهی فور را به خودش واگذاشت و به طبیب و فیلسوف پاداش فراوان داد. با دلی دگرگونشده، هندوستان را ترک کرد و آموخت که فرمانروایی حقیقی از آنِ دانایی است.
بیشتر ما اسکندر مقدونی را بهعنوان فاتحی بیگانه میشناسیم که امپراتوری هخامنشی را فروپاشید. اما در شاهنامه، فردوسی چهرهای متفاوت از او میآفریند؛ روایتی که در آن، انسانیت و خرد جایگزین خونریزی و انتقام میشود. نبرد اسکندر و دارا تنها جنگی تاریخی نیست، بلکه تراژدیای عمیق از سرنوشت، خیانت و بخشش است. در این نوشته، چهار نکته کلیدی از این داستان را مرور میکنیم که نگاه ما را به اسکندر و دارا برای همیشه دگرگون میکند.۱. اسکندر، فاتح بخشندهبرخلاف تصویر رایج، اسکندر در شاهنامه چهرهای بخشنده و خردمند دارد. پس از فتح استخر و شکست دارا، فرمان عفو عمومی صادر میکند:هر آن کس که زنهار خواهد همی / ز کرده به یزدان پناه همیهمه یکسرن در پناه منید / بدانید گر نیکخواه منیددر اینجا واژه «گر» به معنای «چه» است؛ یعنی چه نیکخواه و چه بدخواه، همه در پناه منید. او قول میدهد به اموال مردم دستدرازی نکند و زخمیان را درمان نماید. این رفتار، او را از تصویر یک فاتح خونریز دور میکند و به انسانی فراتر از قدرت تبدیل میسازد.۲. خیانت از درون: مرگ دارا به دست یارانشتراژدی دارا در خیانت نزدیکترین اطرافیانش رقم میخورد. پس از شکست، دو تن از یارانش، جانوشیار (وزیر) و ماهیار (موبد و گنجور)، برای طمع قدرت او را میکشند. آنان میپندارند اسکندر در ازای این خیانت به آنان مقام خواهد داد:سکندر سپارت به ما کشوری / بدین پادشاهی شویم افسریدر تاریکی شب، جانوشیار خنجری بر سینه دارا میزند:یکی دشنه بگرفت جانوشیار / بزد بربر و سینه شهریاربدینگونه، مرگ دارا نه به دست دشمن که به تیغ خیانت داخلی رقم میخورد.۳. سوگواری بر پیکر رقیب: «ما از یک ریشهایم»اسکندر از مرگ دارا شاد نمیشود، بلکه با اندوه به سوی او میشتابد. بر بالین دارا زانو میزند و سرش را بر دامان میگیرد:سر مرد خسته به ران برنهاداو قول میدهد پزشکان روم و هند را بیاورد و خائنان را کیفر دهد. در این لحظه راز بزرگی بر زبان میآورد که هسته نگاه انسانی فردوسی است:ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیم / به بیشی چرا تخمه را برکنیماینجا «بیشی» به معنای آز و طمع است. فردوسی ریشه تراژدی را نه در دشمنی قومی، بلکه در زیادهخواهی انسان میبیند. فاتح و مغلوب چون دو برادر بر یک ریشه مشترک میگریند.۴. حکمت در شکست: واپسین سخنان دارادر واپسین دم، دارا به چهرهای حکیمانه بدل میشود. او درمییابد که زمان کوشش او به پایان رسیده و اکنون باید سرنوشت را پذیرفت. دارا اسکندر را پند میدهد تا مغرور نشود و از «من» گفتن بپرهیزد:به مردی نگر تا نگویی که منسپس در بیتی جاودانه فرجام همه قدرتها را خلاصه میکند:بر این است فرجام تخت بلند / خرامش همه رنج و سودش گزندبدینگونه، فردوسی از شکست دارا پیروزیای معنوی میسازد و او را در لحظه مرگ، به جایگاه یک فیلسوف مینشاند.سخن پایانی: حماسهای فراتر از جنگروایت شاهنامه از نبرد دارا و اسکندر تنها گزارش تاریخی نیست، بلکه درسی جاودانه درباره شرافت، خیانت و سرنوشت است. فردوسی با نگاهی انسانی، بزرگی را نه در غلبه نظامی، که در بخشش و درک رنج انسان میداند. در این حماسه، پیروزی حقیقی از آنِ کسی است که میفهمد قدرت گذراست، اما خرد و انسانیت جاوداناند.
۱. بنیان قدرت: نقش مشورت و خردشاهنامه بر اهمیت مشاوران خردمند تأکید میکند. ارسطو (ارستاتالس) به عنوان راهنمای اسکندر، نمادی از این اصل است. اسکندر با گوش دادن به نصیحتهای ارسطو (در مورد ناپایداری قدرت، خطر غرور و اهمیت میراث نیک) موفق میشود، در حالی که غرور رهبر نقطه آغاز سقوط اوست.۲. تحلیل تطبیقی رهبران: تقابل سبکهامقایسه اسکندر و دارا، تفاوت رهبری کنشگر و واکنشی را نشان میدهد.اسکندر: رهبری کنشگر و زیرکاعلام استقلال قاطع: امتناع از پرداخت باژ، بیانیهای جسورانه بود.ریسکپذیری استراتژیک: نفوذ به اردوی دارا برای کسب اطلاعات مستقیم.بزرگواری به عنوان سلاح: عفو سربازان شکستخورده، پایگاه حمایتی دارا را تضعیف کرد.دارا: رهبری واکنشی و مستاصلاتکا به سنت: عدم درک تغییرات و اصرار بر رویههای پیشین.ضعف در تحلیل اطلاعات: ناتوانی در شناسایی اسکندر در دربار و کندی در واکنش.رهبری در بحران: پس از شکست، مستاصل شده و از مشاوران راه حل میخواهد.۳. هنر جنگ: راهبرد و عملیات روانیپیروزی اسکندر ناشی از برتری تاکتیک، انضباط و رهبری هوشمندانه بود، نه برتری عددی. عملیات روانی او (مانند عفو پس از جنگ) نیز نقش کلیدی داشت. فردوسی طوفان گرد و خاک را نشانه حمایت تقدیر از رهبر آمادهتر میداند.۴. درسهای ماندگار برای رهبران امروزاصول رهبری در این داستان همچنان کاربردی هستند:مشاوران را برای به چالش کشیدن انتخاب کنید: ارزش مشاور در ارائه دیدگاه انتقادی است.اطلاعات، ارزشمندترین سلاح است: اطلاعات دقیق، مزیت رقابتی ایجاد میکند.پیروزی در اذهان آغاز میشود: مدیریت روایت و ارتباطات استراتژیک کلیدی است.راهبرد برتر، مقیاس را بر هم میزند: نوآوری و سرعت عمل میتواند بر برتری عددی غلبه کند.شاهنامه راهنمایی قدرتمند برای تفکر استراتژیک است که پیروزی را در خرد، شجاعت و درک طبیعت انسانی میداند.
«اگر به شما بگویم فاتح جهان، اسکندر، در حقیقت شاهزادهای ایرانی بود چه؟ شاهنامه پرده از رازی برمیدارد که سرنوشت شرق و غرب را به هم پیوند میزند.»روایت پادشاهی داراب (همسان داریوش دوم)، جانشینی دارا (داریوش سوم) و اسکندر، نمونهای روشن از آمیزش تاریخ با اسطوره است.۲. ماهیت بخش تاریخی شاهنامههدف فردوسی تاریخنگاری نبوده، بلکه آفرینش یک حماسه ملی و پاسداشت هویت ایرانی است. او تاریخ را در قالبی اسطورهای بازسازی میکند. برای نمونه:کوروش بزرگ در هیأت کیخسرو ظاهر میشود.اردشیر در قالب بهمن معرفی میشود.داریوش دوم با داراب انطباق دارد.فیلیپ مقدونی با «فیلغوس» شاه روم معرفی میشود.۳. کهنالگوها و جهانیشدن روایتفردوسی از الگوهای مشترک اسطورهای بهره میبرد:«به آب سپردن کودک»: داراب و موسی.«گذر از آتش»: سیاوش و ابراهیم.«وسوسه و عشق ممنوع»: سودابه و یوسف.این پیوندها روایت تاریخی را به سطحی اسطورهای و جهانشمول میبرند.۴. داراب؛ میان داد و نبردداراب در کودکی به آب سپرده و به دست گازُری پرورش مییابد. پس از شناخت مادر، به تخت مینشیند و دادگری را محور حکومت خود میسازد: «مرا تاج یزدان به سر برنهاد».در نبرد با روم، فیلغوس را شکست میدهد اما به جای نابودی کامل، صلح و ازدواج سیاسی با دختر او، ناهید، را میپذیرد. این وصلت زمینهساز تولد اسکندر است.۵. ایرانیسازی اسکندراسکندر در شاهنامه نه بیگانهای فاتح، بلکه شاهزادهای با ریشه ایرانی معرفی میشود. او فرزند داراب و ناهید است، اما نسب ایرانیاش پنهان میماند. بدینگونه، شکست ایران از اسکندر به تقابل دو برادر ناتنی تعبیر میشود، نه شکست از بیگانه.در شاهنامه، او دادگر و خردمند است، چهرهای که با اسکندر تاریخی تفاوت بنیادین دارد.۶. دارا؛ واپسین شاه خودمحوردارا (داریوش سوم) آخرین پادشاه ایران پیش از اسکندر است. فردوسی او را شخصیتی متناقض مینمایاند:صفات منفی: تندخو، خودرأی و بینیاز از مشورت: «منم رهنمای و منم دلگشای».صفات مثبت: احترام به بزرگان و تأمین امنیت اقتصادی مردم.این دوگانگی، تصویری واقعگرایانه از فرمانروایی در آستانه سقوط است.۷. نتیجهگیریفردوسی تاریخ را به عنوان ماده خام حماسه به کار برده است. با بازآفرینی داراب، دارا و اسکندر، او تاریخ شکست را به درسی اخلاقی و هویتی بدل میکند. ایرانیسازی اسکندر راهی برای التیام زخم ملی است و شخصیت پیچیده دارا، هشداری درباره استبداد و زوال.شاهنامه بیش از آنکه تاریخ باشد، روایت خرد و روح ایرانی است؛ جایی که مرزهای اسطوره و تاریخ در هم میآمیزند تا حافظه جمعی یک ملت تداوم یابد.شخصیتهای کلیدی شاهنامه: داراب، ناهید و اسکندرشاهنامه در بخش تاریخی خود مرز اسطوره و تاریخ را کمرنگ میکند. در این میان سه چهره سرنوشتساز نقش اصلی دارند: داراب، ناهید و اسکندر.داراب، فرزند همای، در کودکی به آب سپرده شد و به دست یک گازُر بزرگ شد. بعدها استعداد و دلاوریاش او را به تخت ایران رساند. او شهر دارابگرد را ساخت، با تازیان جنگید و روم را شکست داد. سپس با ناهید، دختر فیلقوس پادشاه روم، ازدواج کرد. اما به دلیل بوی ناخوشایند دهان او (که با گیاه «اسکندر» درمان شد) ناهید را، در حالی که باردار بود، به روم بازگرداند.ناهید در بازگشت، پسری به دنیا آورد که نامش را اسکندر گذاشت و فیلقوس او را فرزند و وارث خود معرفی کرد. بدین ترتیب، اسکندر با تبار ایرانی و پرورش رومی بزرگ شد، در حالی که برادر ناتنیاش دارا، پسر دیگر داراب از همسر ایرانیاش، وارث رسمی تاج و تخت ایران شد.اسکندر، شاهزادهای با هویتی دوگانه، در روم پرورش یافت و برای فرمانروایی آماده شد. در ایران، دارا به پادشاهی رسید؛ او پادشاهی تندخو و خودرأی بود، اما به شایستگان و ثروتمندان احترام میگذاشت.تصمیم داراب در طرد ناهید، دو برادر ناتنی را در دو امپراتوری رقیب پرورش داد و سرانجام زمینهساز نبردی بزرگ میان ایران و روم شد؛ نبردی که تاریخ و سرنوشت ملتها را تغییر داد.
روایت داراب و بررسی آن در شاهنامه و دارابنامهداستان داراب از جمله روایتهای مهم و چندلایه در تاریخ و اساطیر ایران است که هم در شاهنامه فردوسی و هم در دارابنامه طرسوسی بازتاب یافته است. این روایت با به تخت نشستن داراب آغاز میشود. دربار او محل آمدوشد فرستادگانی از هند، روم و سایر سرزمینهاست که با هدایای ارزشمند برای عرض ارادت حاضر میشوند.داراب در سفری با یک دریاچه بزرگ روبهرو میشود و تصمیم میگیرد از آن بهرهبرداری کند. او گروهی از مهندسان و متخصصان را از هند و روم فرا میخواند تا آبراهههایی از دریاچه ایجاد کنند. پس از تکمیل آبراههها، شهری بنا میکند که دیواری گرد بر گرداگرد آن کشیده میشود و «دارابگرد» نام میگیرد. همچنین بر بالای کوهی در نزدیکی شهر، آتشکدهای ساخته میشود و مردم در آن ساکن میشوند.مدتی بعد، صد هزار جنگجوی تازی به رهبری شعیب از قبیله قُتَیب از مرزهای بینالنهرین به ایران یورش میآورند. داراب با سپاهی بزرگ به مقابله میپردازد و پس از سه شبانهروز نبرد سنگین، سپاه دشمن شکست خورده و شعیب کشته میشود. او برای حفظ مرزها مرزبانی برمیگمارد و مقرر میکند که عربها هر ساله باج و خراج بپردازند.پس از این پیروزی، داراب به سوی روم و شهر عموریه لشکر میکشد. فیلقوس، پادشاه روم، به مقابله میآید اما در دو نبرد پیاپی شکست میخورد و ناگزیر به شهر عقب مینشیند. او برای صلح نامهای مینویسد. مشاوران داراب خبر میدهند که فیلقوس دختری به نام ناهید دارد که به زیبایی شهره است. داراب شرط صلح را ازدواج با او میگذارد. فیلقوس از این خبر خوشحال میشود و دخترش را با جهیزیهای عظیم و چند فیلسوف نزد داراب میفرستد.داراب و ناهید یک شب با یکدیگر همخواب میشوند، اما داراب از بوی بد دهان ناهید آزرده میشود. پزشکان روم او را با گیاهی به نام «اسکندر» درمان میکنند، ولی داراب از سر رنجش او را در حالی که باردار است، به خانه پدرش بازمیگرداند. ناهید پسری به دنیا میآورد که فیلقوس او را فرزند خود مینامد. ناهید به یاد همان گیاه شفابخش، نام کودک را «اسکندر» میگذارد.در همین زمان، داراب از همسر دیگرش پسری به نام دارا مییابد. پس از دوازده سال پادشاهی، داراب بیمار میشود و بزرگان را فرا میخواند تا دارا را به جانشینی معرفی کند. بدین ترتیب، سرنوشت ایران به دست دارا سپرده میشود.دارابنامه طرسوسی (قرن ششم هجری) با نگاهی اسطورهای و پر از شگفتیها نوشته شده و فضای آن متفاوت از روایت شاهنامه است. این متن نوعی حماسه تاریخی-دینی منثور است که قهرمانانش اعمالی خارقالعاده انجام میدهند. اسکندر در دارابنامه نهتنها پادشاهی فاتح است، بلکه ویژگیهای پهلوانی رستم و اسفندیار را نیز در خود دارد.نویسنده مرز مشخصی میان تاریخ و اسطوره قائل نمیشود. بسیاری از عناصر فولکلور، جادو، آداب و رسوم عامیانه و بنمایههای اساطیری در این اثر دیده میشود. قهرمان داستان در جستجوی کمال مطلوب است و میل به جاودانگی در سراسر روایت موج میزند. حضور نمادهایی چون گاو، مار، سیمرغ، کیومرث، چشمه حیات و حتی یأجوج و مأجوج نشاندهنده گستردگی عناصر اساطیری ایرانی، اسلامی و سامی در این متن است.در شاهنامه فردوسی، داراب بیشتر جنبهای شاهانه دارد؛ پادشاهی خردمند که با دلاوری به تخت مینشیند. اما در دارابنامه طرسوسی، او درگیر شگفتیها، ماجراجوییها و حوادثی خارقالعاده میشود. این تفاوتها نشاندهنده دو رویکرد است: یکی روایت تاریخی-حماسی و دیگری قصهای عامیانه با رگههای پررنگ اسطورهای.در نهایت، هر دو روایت به یک نکته مشترک اشاره دارند: داراب پادشاهی است که پس از جنگها و پیروزیهایش، فرزندانش ـ دارا و اسکندر ـ نقشآفرینان اصلی سرنوشت آینده ایران میشوند. این داستان نمونهای روشن از آمیختگی تاریخ، اسطوره و حماسه در فرهنگ ایرانی است.ساختوساز و بنیانگذاری دارابگردجنگ با تازیاننبرد و صلح با روم و ازدواج با ناهیدتولد و جانشینی دارابررسی بنمایههای اساطیری در دارابنامه طرسوسیتفاوت روایت شاهنامه و دارابنامه
























جناب ملکی عالی بود. 👍👍👍
این صدای هوش مصنوعی بود؟! چون مشخص بود با خیلی از کلمات فارسی و متن شاهنامه آشنا نبودند، تلفظ چندین واژه اشتباه بود.
درود جناب سیروس خان ملکی ، دست خوش ، صفا کردیم استاد گرامی نفست گرم دستمریزاد
درود جناب ملکی ، نفست گرم شیر مرد دماوند 🧿چشم بد دور باد ، 🫀منی
درود جناب ملکی، نفست گرم استاد گران سنگ ، دستمریزاد
دستمریزاد جناب سیروس خان ملکی
درود جناب ملکی دستمریزاد نوم خدا به این خوانش و گزارش
درباره موضوع آب زَرَه، شاید این اطلاعات بکار آید؛ «گود زَرَه یا هامون ِگود زَرَه شوره زاری در ولایت نیمروز افغانستان است که سرریز هامون هیرمند در زمان پرآبی از طریق رود شیله بدان وارد میشود.»