Discover
سیاوش کسرایی | با صدای خودش

سیاوش کسرایی | با صدای خودش
Author: شهروز کبیری
Subscribed: 61Played: 1,164Subscribe
Share
© شهروز کبیری
Description
اینجا شعرهای سیاوش کسرایی را با صدای خودش خواهیم شنید.
این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر میشود.
برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk
6 Episodes
Reverse
▨ نام شعر: پس از من شاعری آید▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــ پس از من شاعری آید که اشکی را که من در چشم رنج افروختم خواهد سِتُردپس از من شاعری آید که قدرِ نالههایی را که گستردم نمیداند گلوی نغمههای درد را خواهد فشردپس از من شاعری آید که در گهوارهٔ نرمِ سخنهایم، شنیده لایلایِ من که پیوندِ طلایی دارد او با من و این پیوندِ روشن، قطرههای شعرهای بیکرانِ ماست ولی بیگانهام با او و او در دشتهای دیگری گردونه میتازدپس از من شاعری آید که شعر او بهارِ بارور در سینه اندوزد نمیانگیزدش رقص شکوفههای شومِ شاخهٔ پاییز که چشمانش نمیپوید سکوتِ ساحل تاریک را، چون دیدهٔ فانوسو او شعری برای رنجِ یک حسرت که بر اشکیست آویزان نمیسازدپس ازمن شاعری آید که میخندند اشعارشکه میبویند آواهای خودرویش چو عطرِ سایهدار و دیرمانِ یک گلِ نارنج که میروبند الحانشغبارِ کاروانهای قرونِ درد و خاموشیپس از من شاعری آید که رنگی تازه دارد رنگدانِ او زداید صورتِ خاکستر از کانون آتشهای گرمِ خاطرِ فردا زند بر نقشِ خونینِ ستم رنگِ فراموشیپس از من شاعری آید که توفان را نمیخواهد نمیجوید امیدی را درون یک صدف در قعرِ دریاها نمیشوید به موجِ اشک چشمِ آرزویش را پس از من شاعری آید که میروبد بساط شعرهای پیشکه میکوبد همه گلها به پایِ خویشنمیگیرد به خود زیباییِ پرپر نگاهِ جست و جویش راپس از من شاعری آید که با چشمم
▨ نام شعر: آرش کمانگیر▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــبرف می بارد؛برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.کوه ها خاموش،دره ها دلتنگ؛راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟آنک، آنک کلبه ای روشن،روی تپه، رو به روی من ...در گشودندم.مهربانی ها نمودندم.زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،در کنار شعله ی آتش،قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:«...گفته بودم زندگی زیباست.گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.آسمان باز؛آفتاب زر؛باغ های گل؛دشت های بی در و پیکر؛سر برون آوردن گل از درون برف؛تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛آمدن، رفتن، دویدن؛عشق ورزیدن؛در غم انسان نشستن؛پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛کار کردن، کار کردن؛آرمیدن؛چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛ گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛گاه گاهی،زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛بی تکان گهواره ی رنگین کمان را
▨ نام شعر: غزلی برای درخت▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــتو قامت بلند تمنایی ای درختهمواره خفته است در آغوشت آسمانبالايی ای درختدستت پر از ستاره و چشمت پر از بهارزيبايی ای درختوقتی كه بادهادر برگهای در هم تو لانه میكنندوقتي كه بادهاگيسوي سبز فام تو را شانه میكنندغوغایی ای درختوقتي كه چنگ وحشي باران گشوده استدر بزم سرد اوخنيانگر غمين خوش آوایی ای درختدر زير پای تواينجا شب است و شب زدگانی كه چشمشانصبحی نديده استتو روز را كجاخورشيد را كجادر دشت ديده غرق تماشايی ای درخت؟چون با هزار رشته تو با جان خاكيانپيوند میكنیپروا مكن ز رعدپروا مكن ز برق كه بر جايیاب درختسر بر كش ای رميده كه همچون اميد مابا مايی ای یگانه و تنهایی ای درخت▨این خوانش در شبهای شعر گوته در مهر ۱۳۵۶ انجام شده است
▨ نام شعر: رقصِ ایرانی▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــ در پوستر، سیاوش کسرایی را میبینید به همراه دخترش بیبی______چو گلهای سپید صبحگاهیدر آغوش سیاهیشکوفا شوبه پا برخیز و پیراهن رها کنگره از گیسوانِ خفته واکنفریبا شوگریزا شوچو عطرِ نغمه کز چنگم تراودبتاب آرام و در ابرِ هوا شوبه انگشتان سَرِ گیسو نگه دارنگه در چشم من بگذار و بردارفروکش کننیایش کنبلورِ بازوان بَربند و واکندوپا بر هم بزن، پایی رها کنبپر، پرواز کن، دیوانگی کنز جمع آشنا بیگانگی کنچو دودِ شمعِ شب از شعله برخیزگریزِ گیسوان بر بادها ریزبپردازبپرهیزچو رقصِ سایهها در روشنی شوچو پایِ روشنی در سایهها روگهی زنگی بر انگشتی بیاویزنوا و نغمهای با هم بیامیزدلاراممیارامگهی بردار چنگیبه هر دروازه رو کنسر هر رهگذاری جستجو کنبه هر راهی، نگاهیبه هر سنگی، درنگیبرقص و شهر را پُر هایوهو کنبه بَر دامن بگیر و یک سبد کنستاره دانهچین کننیک و بد کننظر بر آسمان سوی خدا کندعا کنندیدی گر خدا را؛ بیا آهنگِ ما کنمنات میپویم از پای فتادهمنات میپایم اندر جامِ بادهتو برخیزتو بگریزبرقص آشفته بر تارِ ربابمشدی چون مست و بیتابچو گلهایی که میلغزند بر آبپریشان شو بر امواجِ شرابم▨سیاوش کسراییسوم اردیبهشت ۱۳۳۲از دفتر شعر آواـــــــــــــــــــــــ پینوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با نسخهٔ چاپ شدهٔ شعر، کم و بیشیهایی دارد.
▨ شعر: این بار▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــبار دگر اگر به درختی نظر کنمیا از میان بیشه و باغی گذر کنمچشمم به قدّ و قامت دار و درخت نیستچشمم به روی نقش و نگار بهار نیستچشمم به برگ نیستچشمم به غنچه و گل و سبزینهخار نیستچشمم به دستهای پُرِ شاخسار نیست این بار چشم من به سوی آشیانههاستآنجا که میتپد دل نوزادِ زندگیواندر هجوم سختترین تندبادهاستآماجگاه تیر تگرگ و سنان برقپروازگاه خوشدلی و خانهی بلاستچشمم به لانههاست. ای جوجگان از دل توفان برآمدهچشمم پی شماست!▨سیاوش کسراییشعر در سال ۱۳۵۴ در تهران سروده شده و در دفتر شعر چهل کلید به سال ۱۳۶۰ چاپ شده است.ــــــــــــــــپینوشت اول: این خوانش در شبهای شعر گوته، در مهر ۱۳۵۶، انجام شده است.پینوشت دوم: عبارت «واندر» در شعر فوق، در کتاب با املای «وندر» آمده است.
▨ نام شعر: باور▨ شاعر: سیاوش کسرایی▨ با صدای: سیاوش کسرایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــباور نمیکند دل من مرگ خویش رانه! نه! من این یقین را باور نمیکنمتا همدم من است نفسهای زندگیمن با خیال مرگ دمی سر نمیکنمآخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟آخر چگونه این همه رویای نونهالنگشوده گل هنوزننشسته در بهارمیپژمرد به جان من و خاک میشود؟در من چه وعدههاستدر من چه هجرهاستدر من چه دستها به دعا مانده روز و شباینها چه میشود؟آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمارآواره از دیاریک روز بیصدادر کوره راهها همه خاموش میشوند؟باور کنم که دخترکان سفیدبختبیوصل و نامرادبالای بامها و کنارِ دریچههاچشمانتظار یار، سیهپوش میشوند؟باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گوربی آنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاکباور کنم که دلروزی نمیتپد؟نفرین بر این دروغ! دروغ هراسناک!پل میکشد به ساحل آینده شعر منتا رهروان سرخوشی از آن گذر کنندپیغام من به بوسهی لبها و دستهاپرواز میکندباشد که عاشقان به چنین پیک آشتییک ره نظر کننددر کاوش پیاپی لبها و دستهاستکاین نقش آدمیبر لوحهی زمانجاوید میشوداین ذرهذره گرمی خاموشوار مایک روز بیگمانسر میزند جایی و خورشید میشودتا دوست داریامتا دوست دارمتتا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهرتا هست در زمانه یکی جانِ دوستدارکی مرگ میتواندنام مرا بروبد از یاد روزگار؟بسیار گل که از کف من برده است باداما من غمینگلهای یاد کس را پرپر نمیکنممن مرگ هیچ عزیزی راباور نمیکنممیریزد عاقبتیک روز برگ منیک روز چشم من هم در خواب میشودزین خواب چشم هیچکسی را گزیر نیستاما درون باغهمواره عطر باور من در هوا پر است.▨سیاوش کسرایی