Discoverبا سام / With Sam
با سام / With Sam
Claim Ownership

با سام / With Sam

Author: Sam Pournezhad

Subscribed: 18Played: 195
Share

Description

چهل تکه های زندگی آدم ها، آنها رو به اینهایی که ما میبینیم، تبدیل کرده:
گاهی موفق، گاهی شاد، گاهی غمگین و گاهی در شکننده ترین نقطه ی زندگیشان.
با سام، چهل تکه های زندگی آدم ها را، چه اجتماعی، چه بحث های خط قرمزی علمی، ورق می زنیم.
شاید صحبت از روزهای غمگین آدم ها شروع بشه، ولی در نهایت به این می رسیم که چطور به این درجه رسیدند و آدم درجه یک شدند و چطور می شود یک زندگی بهتر و درست تر داشته باشیم.
با مرور کردن تجربه ی دیگران، شاید بتوانیم تجربه ی آنها را پله ی ترقی خودمان کنیم تا لازم نباشد هر چیزی را دوباره تجربه کنیم.
با هم یاد میگیریم و به هم یاد می دهیم.
12 Episodes
Reverse
این بار، روایت پوریای درجه‌یک؛هنرمندی که به خاطر عشق به موسیقی، از خانواده جدا شد، تن‌به مهاجرت اجباری داد،و سال‌ها سازش رو در غربت ساکت نگه داشت. اما زندگی، راه خودش رو داشت.یه روز دوباره ایستاد، ایبنار‌روی روی صحنه‌ی The Voice، با صدایی که از دل غربت.رسید بالا، اما نه تا آخر…ولی با این‌حال، مردم شناختنش، حسش کردن، دوستش داشتن.اما چلتیکه‌ی قصه‌ی پوریا اون‌جا تموم نشد.در یه اتفاق عجیب، یه تجربه‌ی نزدیک به مرگ…رفت تا مرز اون دنیا و برگشت.شاید دلیل برگشتش، همون موسیقی و نتی بود، که هنوز توی این دنیا ناتمام مونده بود.
🎙 در این قسمت از باسام، مهمانی داریم که خودش به‌تنهایی یک کتاب زندگیه.کسی که هم دکترای پزشکی داره و هم روان‌شناسی، هم در جبهه جنگ برای مردمش جنگیده،و هم در زندگی شخصی برای سلامت کودک بیمارش.کسی که هم سختی زندگی رو چشیده، هم اوج و فرودهاش رو،و با تمام این تجربه‌ها هنوز محکم ایستاده؛ با قلبی پر از عشق‌ به‌همسر و‌ کودک، امید و انسانیت.
کسی که طعم سختی‌های زندگی و بالا و‌ پایین هاش و سختی هاش رو با تمام وجود چشید. چندین سال جنگید و‌ ساخت… اما یک شب، فقط با دو شات مشروب دست‌ساز، همه چیز فرو ریخت.آره… بعضی وقتا کار فقط یک‌بار اتفاق میافته! امیر که سر خواستنش دعوا بود، به جایی رسید که حتی همونایی که اسم خودشون رو “دوست” می‌ذاشتن، گذاشتن و‌ رفتن و‌ دنیاش رو تنهاتر و تاریک‌تر کردن. و اونا روزهای نابینایی‌اش رو، از همیشه سیاه‌تر کردن.اما امروز…امیر شجاعانه ایستاده.ایستاده تا اشتباه خودش رو پنهان نکنه، بلکه چراغی بشه برای جوونای دیگه. تا صدای آگاه‌سازی باشه؛ تا کسی دیگه راهی رو که او رفت، نره.
دختر این قسمت قصه ما، در نوجوانی با سایه‌ی سنگین فلج بلز روبه‌رو شد؛ بیماری‌ای که چهره‌اش را تغییر داد و می‌توانست آینده‌اش را در همان آغاز، خاموش کند. اما او اجازه نداد نقص، سرنوشتش را رقم بزند. با اراده‌ای که کمتر در همسالانش دیده می‌شد، راهی سخت‌ترین مسیرها شد. او‌ کار مددکاری اجتماعی رو‌شروع کرد ، رفت در دل اجتماع. دل به دل مردم سپردن، و بودن در میان جامعه‌ای که حتی گاهی او‌را قضاوت میکردن. اما غزاله فقط به همین بسنده نکرد. او خوب می‌دانست که آینده‌ی کودکان خط قرمزی است که باید پاسداری شود. به همین دلیل پا در عرصه‌ی آموزش تراپی جنسی (Sex Therapy) گذاشت تا از کودکانی که هیچ سلاحی جز معصومیت ندارند، در برابر آسیب و تجاوز محافظت کند.این دختر، ناتوانی را به زانو درآورد، مرزها را شکست و حتی در دنیای مدلینگ هم قد برافراشت؛ جایی که حضورش خودش یک اعتراض بود به نگاه‌های محدودکننده.غزاله‌ی قصه‌ی ما، کسی نیست که در یک جا بایستد؛ او هر بار در مسیری تازه، مرزهای نانوشته را می‌شکند و ثابت می‌کند که محدودیت‌ها فقط بهانه‌ای برای پرواز بالاترند.
قصه‌ی یه رفیق پرانرژی و حال‌خوب… همون که خودش میگه: «فرکانس خوب بدی، فرکانس خوب می‌گیری!» 📡داستان سجاد از یه تصادف شروع شد، اما انگار سرنوشتش گفت: «نه داداش، ماجرا تازه شروع شده!» 😎همون کسی که چندین بار دماوند رو فتح کرده، اورست رو هم رفته و به عنوان اولین مرد ایرانی بدون پا پرچم ایران رو اون بالا کاشته 🏔🇮🇷.کسی که چندین رکورد سرعت و ارتفاع رو زده، صخره‌نوردی رو با کلاس‌ترین شکل ممکن انجام داده، و علاوه بر همه‌ی اینا، الگوی خیلی از بچه‌های قطع‌عضوه… صدای اون‌ها شده و بهشون امید داده.این رفیق من، سجاد درجه یکه 💪🔥
قهرمان ما روزی که با سندرم tetra-Amelia به دنیا اومد، خانواده‌ش طاقت نیاوردن و‌ اون‌ رو‌ بی‌سرپرست در امام زاده ای به دست خدا و‌ روزگار رها کردن. اون فکر نمی‌کرد قصه‌ای که با درد شروع شد، می‌تونه این‌قدر قشنگ ادامه پیدا کنه.او‌ در بهزیستی بزرگ شد، با بدنی‌متفاوت ولی با اراده قوی قد کشید، با دلش جنگید، با لبخند ساخت!تا اینکه یه داداش مهربون، شد نقطه عطف زندگیش. یه خونه گرم، یه دل امن، و دوباره مزه‌ی زندگی…امروز؟هم کار میکنه، هم هنرمنده، هم قصه‌ش رو با موزیک فریاد می‌زنه.اون یه قهرمانه، بدون نیاز به شنل.نه به خاطر اون‌چه نداره، بلکه به خاطر اون‌چیزی که داره:یه قلب بزرگ، یه روح قوی، و امیدی که تموم‌شدنی نیست.#الهام_بخش #قهرمان_زندگی #tetraamelia #هیچ_چیز_تموم_نیست #معلولیت_محدودیت_نیست #قصه_زندگی #باور_کن
گاهی پشت لبخندهای پرنور، قصه‌هایی تاریک و پر از درد پنهانه…این‌بار رفتیم سراغ چهل تیکه ‌ یکی از دکتر های شناخته‌شده‌ فضای مجازی. کسی که امروز برای هزاران نفر مرهمه، اما روزی خودش زخمیِ زخم‌های عمیق بوده.از تنبیه‌های سخت دوران کودکی، رابطه‌هایی سمی که فقط زخمش زد، تا لحظه‌هایی که تولد ۱۸ سالگی حتی به نبودن فکر کرد…اما ایستاد، جنگید، ساخت و بالاخره خودش شد.و امروز با مدرک دکتراش نه فقط درمانگره، بلکه الهام‌بخشه.ناگفته‌هاش رو برای اولین بار اینجا بشنوید… شاید چیزی توی دل شما هم زخم باشه که منتظره مرهمش رو پیدا کنه.#داستان_واقعی #الهام_بخش #ناگفته‌ها #روانشناسی #موفقیت #زندگی
چهل تیکه یه پسر جوون که شاید یه تصادف همه‌چی ش رو عوض کرد و پاهاشو از دست داد، ولی خودش رو نه.اون‌جایی که برای خیلیا تهِ خطه، برای اون شد شروع یه مسیر متفاوت.اون بود که به فلزِ سردِ پروتز پا معنا داد.نشون داد قطع عضو، پایان نیست. فقط شکلِ راه رفتن عوض می‌شه، نه مسیر زندگی.با امیدش، با اراده‌اش، همه رو از رو برد.یه زندگی تازه، یه تعریف تازه از ایستادگی.#الهام_بخش #زندگی_ادامه_دارد #قطع_عضو_پایان_نیست#sam_pournezhad #سام_پورنژاد #با_سلامتیمون_مهربون_باشیم
مادری که خودش دکتر درمانگره، اما هرگز فکر نمی‌کرد روزی خودش و خانواده‌اش در دل همین مسیر قرار بگیرند. دو کودک با اوتیسم، دو دنیای متفاوت، آمدند و تمام زندگی‌اش را زیر و رو کردند. نه فقط خانه، نه فقط زندگی زناشویی، بلکه خودش هم دیگر آن آدم سابق نبود.اما او نگذاشت زانو بزند و شکست بخورد. گریه کرد، فرو ریخت، اما ایستاد. رفت جلو، جنگید، تا نه‌تنها دکتر بچه‌هایش باشد، بلکه تکیه‌گاهشان، صدایشان، نورشان باشد. او ثابت کرد اوتیسم پایان نیست، فقط آغاز یک سفر متفاوت است. تفاوت، ضعف نیست؛ تفاوت یعنی زیبایی‌هایی که شاید هر کسی نتواند ببیند…
باسام: این بار از بازار رامسر تا دکترای روان‌شناسی در دانشگاه علامه طباطباییدر این قسمت از باسام ، ورق می‌زنیم داستان آدمی را که سختی کار در بازار را چشید، کسی که طعم تلاش و زحمت را با تمام وجود لمس کرد. وقتی به پول رسید، برخلاف بسیاری، پشت کرد به آن و حتی از خانواده فاصله گرفت، چون تنها یک چیز برایش اهمیت داشت: ادامه تحصیل.او برای رسیدن به هدفش به شهری غریب مهاجرت کرد، جایی که نه کسی را می‌شناخت، نه جایی برای تکیه داشت. اما تسلیم نشد؛ در چند جا کار کرد، روز و شب دوید تا بتواند به دانشگاهی که آرزو داشت، برسد.او کسی بود که در الاکلنگ زندگی چندین بار زمین خورد، بارها شکست را تجربه کرد، اما هر بار قوی‌تر از قبل بلند شد. حتی تا پای مرگ رفت، اما بیماری را از پا درآورد، نه خودش را.او طعم نداشتن پول، نداشتن کار، از دست دادن خانواده و حتی عشق را چشید. اما در نهایت، همان کسی بود که بلند فریاد زد: «چیز اشتباه را نباید ادامه داد، باید هدف‌گذاری کرد و به جلو رفت!»
دخترکی که روزها با درد بیدار میشه، با شکستگی‌هایی که جسمش را می‌شکنه، اما روحش را هرگز. زخم‌هاش را تا حالا نشمرده‌، اما می‌دونه که هر کدامشان او را قوی‌تر کرده‌. سختی برای او یک اتفاق نیست، بلکه یک عادت است. او دختری است که درد را به قدرت، و رنج را به اراده تبدیل کرده است. هیچ شکستی نمی‌تونه او را از پا در بیاره، چون او از جنس تسلیم شدن نیست. بلکه‌ او‌ هستی قوی روزگار است و بس!
این اولین قسمت پادکست با سام است:چهل‌تکه‌ی زندگیِ دکتری‌رو مرور می‌کنیم که او، پیش از رسیدن به مقصد و‌ پایان دکتری، چگونه تا یک‌قدمی مرگ رفت—پس از فرازونشیب‌های بسیار در تحصیل—و درست در آستانه‌ی فارغ‌التحصیلی، با مرگ و قطع نخاع روبه‌رو شد، اما بازگشت و دوباره شانس زنده ماندن را تجربه کرد.با هم از تجربه‌های او یاد می‌گیریم: نگاهش به زندگی، شرایط احیای بیماران آسیب‌دیده در تصادف، و همراهی با این بیماران در دوران ریکاوری‌و‌درس زندگی. از پارتنری که او را هیچ وقت تنها نگذاشت!
Comments