Discoverتماشای غروب
تماشای غروب

تماشای غروب

Author: تماشای غروب

Subscribed: 384Played: 6,263
Share

Description

پادکست ادبی تماشای غروبصدای ما را از ادبیات می‌شنوید، در هر شماره روایت‌هایی را با صدای نویسندگانش خواهید شنید. شاید مرهمی بر دردهای این روزهامان باشد
7 Episodes
Reverse
طهران را از نگاه کسانی می‌خوانیم که خود، همچون این شهر، بی‌قرار و سیال‌اند: مسافران. به ملاقات طهران می‌رویم؛ همچون میزبانی که خود، مسافری است با چمدانی از پیش‌داوری‌هایش. می‌شنویم که چگونه سفرنامه‌نویسان کوشیدند تا طنین وجودش را در قفس کلمات به دام اندازند. اما طهران، رسم رمیدن را نیک می‌شناسد... به‌راستی که «شهر فرنگ» است؛ جعبه‌ی جادویی که بی‌وقفه، نگاره‌های رنگارنگ و گذرایش را به تماشا می‌گذارد. و چه شگفتی‌هایی که این جعبه برای چشمان کنجکاو غریبه‌ها به ارمغان نیاورده است! طهران، همچون انسانی است کامل با همه‌ی ابعاد متضادش؛ از شکوهش که چشم‌نواز است تا زشتی‌اش که دل را می‌فشرد. امروز، آن روایت‌ها در لابه‌لای سفرنامه‌ها زنده مانده‌اند: گواهی بر شگفتی، سرگردانی و دلدادگی مسافران به شهری که هماره در میانه‌ی عشق و نفرت، در میانه‌ی ستایش و حسرت، زیسته است. با این همه، طهران هنوز راز خود را تماماً نمایان نکرده است. مسافر در جستجوی اوست، و او در آیینه‌ی نگاه مسافران، دمادم از نو زاده می‌شود. و شاید برای شناختنش، گاهی باید در آیینه‌ی نگاه رهگذرانش نگریست. کدام طهران، تهران ماست؟See omnystudio.com/listener for privacy information.
در «کوچه‌های آفتاب» از تهران می‌شنویم؛روایت‌هایی که هر صبح، ترسان و پریشان، در طلب تمنای زرین امید، بیدار می‌شود.در تهران، انتظار، معطلی نیست—حضوری است ناخودآگاه.و صبر، نه تحملی کهن، بلکه ظرفیتی برای دریافت آن لحظه‌های زرین است؛ لحظه‌هایی که زندگی شهری را معنا می‌بخشند.آنگاه که شتابِ روزمرگی ما را تا مرز پاشیدگی می‌کشاند، نگاه‌مان به شمال می‌چرخد—به کوه‌های البرز، لنگرگاه بصری ثبات.آنجا، میان آسمان و زمین، امید متولد می‌شود: سوخت دیرینه‌ا‌ی برای ماندن در تهران؛ نیرویی برای ادامه دادن، در دل دلتنگی.تهران، حاصل جمعِ همین تضادهاست: شتابی که به صبر می‌انجامد، و گذشته‌ایکه پشتوانه‌ی امید است.و «کوچه‌های آفتاب»، عهد نانوشته‌ی این شهر با ماست—عهدِ دوباره برخاستن.این تجربه‌ی مشترک، این حس یگانه‌ی خستگی و امید، پیوندی‌ست ناگسستنی؛پیوندی که ما را، در میان تمام هیاهوها، به این خاک گره می‌زند—و تهران را، خانه می‌سازد.  حامی مالی این شماره “بیمه‌ی دانا” است. Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.See omnystudio.com/listener for privacy information.
کوچه‌های خالی، استخوان‌های برهنه‌ی شهری بودند که جنگ‌، گوشتِ زندگی را از آن‌ها کنده بود. ما سهمی جز تماشا و انتظار نداشتیم؛ تماشایِ خیابان‌های آشنا که در قاب‌هایی لرزان و تیره، ساکن بودند. خانه‌هایی که یک‌باره تلی خاک می‌شدند. و نجابتِ مردمی که به اندازه‌ی نیاز می‌خریدند.   هیچ آژیری، هشدار نمی‌داد. هیچ دیواری ایمن نماند. هیچ چسبی، شیشه‌های خانه‌مان را تضمین نمی‌کرد. و ما در متنِ جنگ؛ در عمیق‌ترین لایه‌ی تنهاییِ جمعی بودیم.   ما نگهبانانِ حافظه‌ی دیجیتالِ میهنی در آتش بودیم؛   جنگ برای ما، نه «صدا»ی پدافند، که «سکوت»ِ پیام‌های نخوانده، نه «تاریکی»ِ شب‌های بی‌برق، که «نور»ِ خیره کننده‌ی  صفحه‌ی موبایل در دل شب، و نه «صف»های بنزین، که «انتظار» در صف نامرئی خبرها بود.   و ما، در آن سوی مرزها، تنها «منتظر» بودیم. منتظرِ معجزه‌‌ای که ما را نجات‌ بدهد.  See omnystudio.com/listener for privacy information.
در روزهایِ اول، نامش را بر زبان نمی‌آوردیم. می‌گفتیم: «چیزی نیست… تمام می‌شود.» اما لحظه به لحظه که می‌گذشت، جنگ مثل سایه—آرام، خزنده، بی‌صدا— از دیوار بالا می‌رفت، بر سقف‌ها می‌نشست، به اتاق‌ها سرک می‌کشید، و کم‌کم، جانِ همه‌مان را می‌فشرد.   جنگ همیشه از مرزها آغاز نمی‌شود. گاهی در دلِ خانه‌های ماست؛ در اتاق‌هایی که یک‌شبه به پناهگاه بدل می‌شوند. در ظرف‌هایِ شسته‌ای که روی آبچکان ردیف‌اند—سربازانِ خاموشِ مقاومتِ روزمره‌ی‌ ما.   صفحه‌ی اینستاگرام: See omnystudio.com/listener for privacy information.
شماره‌ی ۰۰۰ | بوشهر | کوچه‌های دریا   بوشهر مثل بازدم است. داغ، روان، بی‌هراس. در جنوب، کار بی‌آواز معنایی ندارد. صدا هست برای این‌که راه گم نشود، برای این‌که امید بماند، برای این‌که شب تمام شود و کسی فراموش نکند که صبح خواهد آمد. دریای جنوب آب‌هایش می‌دوند، گرم و مشتاق، رو به اقیانوس‌های بی‌کران. ماهی‌هایش، هر کدام، جواهری در حرکت‌اند— آبیِ فیروزه‌ای، سرخِ گل‌اناری، زردِ طلایی— مثل تکه‌هایی از آفتاب، که فلس‌فلس بر موج نشسته‌اند. ساحل جنوب، جشنی بی‌پایان است. زنان با نقاب‌های آفتاب‌گیر، از پشت پنجره‌های مشبک، تماشا می‌کنند اما چیزهای واضحی می‌بینند. قصه‌هایی که هنوز گفته نشده‌اند. Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.See omnystudio.com/listener for privacy information.
رشت - گیله‌گول

رشت - گیله‌گول

2025-02-1801:09:06

شماره ۰۰ | رشت | گیله‌گول آدم در رشت چشمش پشت چیزی می‌ماند، ناهار‌ ضیافت، عطر و رنگ و تازگی خوراکی‌ها در بازار بزرگ رشت، فریادهای ماهی‌فروشان، غروب که پهن می‌شود روی شالیزار، عطر خوشه‌های برنج یا نوشیدن چایی در استکان وسط پیله میدان، انگار رشت تو را هر وعده مهمان می‌کند تا همه‌ی خاطرات ناخوبت را بشوید و ببرد. گیله‌گول روایت همین وعده‌های مهمانی است. Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information. Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.See omnystudio.com/listener for privacy information.
یزد - اشوزدنگهه

یزد - اشوزدنگهه

2025-02-1101:15:51

شماره‌ی ۰ یزد - اشوزدنگهه   در پادکست تماشای غروب، یزد را به نوشته‌هایمان نیاوردیم که کلماتمان را به یزد بردیم، از زیر طاق‌ها و ساباط‌ها گذراندیم و در بادگیرها به باد سپردیم. تماشای نقش و نگارهای کاشی‌های قدیمی، کلاه‌فرنگی‌ها، باغ اناری زمستان‌زده، چهار‌سکو‌ها و خشت و گل‌ها وجدِ کلمات ما شدند. این شماره نجواهایی است که انگار شبی سرد، دور یک کرسی گفته و شنیده شده‌است.See omnystudio.com/listener for privacy information.
Comments (25)

Mandana Kasraei

به به کیف کردم انگار یک سفر رشت رفتم بدی دریا را حس کردم عالی بود مرسی

Nov 21st
Reply

maha mir

✨😍

Nov 20th
Reply (1)

Star girl

خانم مجتهدی جووووووون😆😆❤️❤️

Nov 10th
Reply

Sogol

کیف کردم 💙🌃

Oct 23rd
Reply

mojtaba darabi

چقدر درست و رقیقید و رقیق تر بمانید

Sep 20th
Reply

Sogol

دوره کردن‌‌ و یادآوری دردناکه، انگار روی زخم کنده میشه! ولی کمک میکنه... ❤️‍🩹

Sep 14th
Reply

Ayla

حقیقتا عالی بود🥹

Sep 13th
Reply

Sogol

خیلی حرف تو فکرم زنده شد، هی با خودم گفتم تو کامنت این رو بنویسم، بعدش گفتم نه این یکی رو مینویسم؛ هی فکر کردم و فکر کردم تا اپیزود به آخر رسید. دیگه چی میشه گفت... ممنونم از زحمتی که برای تهیه پادکست کشیدید ❤️‍🩹

Aug 28th
Reply

azadeh ferdosi

برام روایت های شخصی شنیدنی بودن و به جانم نشست . خداقوت ❤️❤️

Aug 28th
Reply

Zahra Yazdani

چه روایت های دلنشین و غم انگیزی، همون جوری که آن روزها بودند. با نوشته ی سامان و علیرضا اشک ریختم. ممنونم از همتون💙

Aug 28th
Reply

Azam Montazeralzohor

درود،عالی حرف می زدید انگار فیلم می دیدم.مرسی از همتون.

Aug 27th
Reply

Farnoosh F

هر سه اپیزود رو گوش کردم. خیلی دل‌نشین بودن. خودم‌و تو یزد، رشت و بوشهر تجسم کردم و لذت بردم. 🥰❤️

Aug 20th
Reply

Reza Mohammadzade

سلام. روایت خانم شمسی بسیار دلچسب بود و همینطور موسیقی‌ها بسیار زیبا و به جا استفاده شده بود .ممنون و خدا قوت

Aug 13th
Reply

Mehrnaz Mirmohammad

عااالی 😍😍

Aug 8th
Reply

Azadeh .F

خدا قوت. خوب و دلنشین بود

Aug 6th
Reply

نسرین ویسی

دست مریزاد 👏🏻 ،گرم وشنیدنی و جادویی مثل بوشهر 🔥❤️

Jul 30th
Reply

Ayla

دست مریزاد به همه‌گی👏

Jul 29th
Reply

محدثه

چقدر قشنگ و دل‌نشین بود🩵فکر کنم منم توی رویا بودم!

Jul 28th
Reply

کافه کتاب هزاردستان

خیلی عالی❤️❤️❤️❤️ دمتون گرم

Jul 28th
Reply

azadeh ferdosi

زیبا و شنیدنی 😍 دمتون گرم

Jul 28th
Reply
loading