DiscoverKlara and the sun | کلارا و خورشید
Klara and the sun | کلارا و خورشید

Klara and the sun | کلارا و خورشید

Author: Reza Karimabadi | رضا کریم آبادی

Subscribed: 320Played: 14,195
Share

Description

نسخه صوتی کتاب «کلارا و خورشید» نوشته کازوئو ایشی‌ گورو، داستان ربات دوست‌داشتنی و جذابی است که رفتاری متفاوت از دیگر ربات‌ها دارد. راوی داستان همین ربات است. او در یک مغازه کنار ربات دیگری به نام رزا برای فروش گذاشته شده است. ربات‌ها فرصت دارند در مغازه برای مدت کوتاهی پشت ویترین بروند و در آنجا منتظر بمانند تا خریده شوند. این ربات‌ها برای کودکان ساخته شده‌اند. کلارا پشت شیشه منتظر است تا کسی او را بخرد اما جدای از خریده شدن برخلاف بقیه ربات‌ها او عاشق این است که خیابان را ببیند، دوست دارد آدم‌ها و پیاده رو را ببیند و بفهمد بقیه ربات‌ها چه‌کار می‌کنند و چطور زندگی می‌کنند.
rkarimabadi
63 Episodes
Reverse
63 | خانم مدیر

63 | خانم مدیر

2021-05-2813:571

کسی را در محوطه میدیدم که کیفی بر دوش داشت ولی چون پشت به من بود او را تشخیص نمی‌دادم.
62 | جدایی

62 | جدایی

2021-05-2805:033

روزهای آخر قبل از جداشدن جوزی پر تنش بود، از پنجره انباری، به منظره بیرون نگاه میکردم
با شنیدن صداهایی به طبقه پایین رفتم و مردی را که در طبقه پایین دیدم کاپالدی بود.
60 | کالج

60 | کالج

2021-05-2804:18

کم کم مهمانهای جوزی میامدند و چندین روز می‌ماندند، برای همین با اتاق انباری زیر شیروانی آشنا شدم.
مواد نیروبخش خورشید اثر خاص خودش را بر روی جوزی گذاشته بود.
58 | ناامیدی

58 | ناامیدی

2021-05-2814:52

مادر و دکتر رایان هر روز بر روی اینکه جوزی در بیمارستان بستری نشود توافق می‌کردند ولی باز فردا بر روی این موضوع بحث می‌کردند.
آنچه که می‌دیدم هفت چهره از خورشید بود، در لایه‌های اول بسیار عبوس و سرد بود، اما در لایه‌های پایین‌تر مهربان و شوخ طبع بود.
56 | دستاویز

56 | دستاویز

2021-05-2802:041

به اینکه پشت ریک باشم عادت کرده بودم، انبار آقای مک‌بین همچنان برام آشنا بود
55 | خلسه

55 | خلسه

2021-05-2806:541

چند روز پس از آن روز جوزی حالش بدتر شد و گاهی به حالت خلسه دچار میشد
ماشین کوتینگز بود اما بسیار بزرگتر و آلودگی بیشتری تولید می‌کرد ولی مطمئن بودم که ماشین کوتینگز نبود چون رنگ زردش متفاوت بود.
همه چیز را بررسی کردم تا مطمئن بشوم که خورشید بتواند نیروی جادوییش را به جوزی برساند.
به خانم هلن اطمینان دادم که آقای ونس به آنها کمک می‌کنه.
نمیدونستم که مدیر رستوران به حرفهای ما گوش میده یا نه، اما به تاریکی بیرون پنجره خیره شده بود و به‌نظر نمی‌رسید صحبت جذابی را شنیده باشه.
50 | تئاتر

50 | تئاتر

2021-05-2720:012

لحظهای فکر کردم که انسانها با هماهنگی هم اطراف نور چراغ خیابان جمع شده‌اند اما دیدم که جمعیتی میاد و جمعیت دیگه‌ای پراکنده میشه.
در انتظار نیروی معجزه گر خورشید بودم ولی فکر میکردم خیلی بی‌ادبانه هست که انتظار پاسخ فوری داشته باشم.
بدنبال ماشین کوتینگز تمام خیابانها و محوطه‌ها رو گشتیم. پر هنوز نمی‌دونست که من چکار می‌خواستم بکنم.
بیشترشون هنگام عبور نگاه غیر دوستانه‌ای به من میانداختند ولی دغدغه من اونها نبود.
46 | پرتره

46 | پرتره

2021-05-2142:062

در اتاق بنفش جوزی را دیدم که بین زمین و آسمان معلق بود. انگار در جایی هنگام سقوط خشکش زده بود.
اتاق بنفش
در راه آتلیه هنری کاپالدی
loading
Comments (18)

mohammad taji semnan

هرچقدر جلو میریم زیبا تر میشه

Aug 31st
Reply (1)

mohammad taji semnan

واقعا زیبا و لطیف هستش کتاب

Aug 29th
Reply

Nirvana.Beladi

بسیار زیبا میخونید فقط لطفا صدای خودتون رو بلند تر کنید و صدای اهنگ رو خیلی کمتر مرسی🙏🏻❤️

Jun 6th
Reply

Mehri Sepehr

ممنون از خوانش خوبتون

Apr 5th
Reply

H

ممنونم. عالی و آرامش‌بخش خوندید و لذت بردم 🌹

May 17th
Reply (1)

maryam .G

باید فیلترشکن روشن کنید.

Mar 19th
Reply (2)

sima moghim

برای من پلی نمیشه

Jul 24th
Reply (1)

atefe bahavari

وقتتون بخیر کتاب کامل هستش؟

Mar 5th
Reply (3)

Sussan

به شدت صدا و نحوه روایتتون دلنشینه! مرسی بابت این کتاب ، خیلی جذاب بود!

Nov 13th
Reply (1)
loading