شنیدید میگن طرف خودشو زده به خریت؟عزیز نسین با یک تمثیل طنز ساده مفهمومی عمیق از رفتار اجتماعی و سیاسی انسانها رو به نظر من نقد کرده. اینکه نسبت به اتفاقات اطرافمون بی تفاوت نباشیم و خطرات معضلات اجتماعی که برای سایرین اتفاق میافته رو جدی بگیریم و نسبت بهشون بی تفاوت نباشیم. اینکه نسبت به اتفاقاتی که در جهان سیاست میافته منفعل نباشیم و آگاه باشیم که هر بلایی که روزی بر سر دیگران اومده یا داره میاد ممکنه برای ما هم اتفاق بیافته پس براش آماده باشیم.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط نظام تزاری، روسیه با بحران شدید مسکن روبهرو شد. خانههای بزرگ و باشکوه متعلق به اشراف و بورژوازی ملیسازی شدند و دولت شوروی تصمیم گرفت آنها را بین مردم تقسیم کند. بدین ترتیب، مفهوم مسکن اشتراکی یا «کُمونالکا» به وجود آمد؛ جایی که چند خانواده در یک آپارتمان زندگی میکردند و آشپزخانه، سرویس بهداشتی و راهروها را با هم شریک بودند.این الگو که ابتدا در دوران لنین شکل گرفت، با صنعتیسازی سریع در دهه ۱۹۳۰ دوران استالین گسترش یافت و به یک ویژگی بارز زندگی شهری در شوروی تبدیل شد. مسکن اشتراکی نه تنها پاسخی به بحران مسکن بود، بلکه تحولی اجتماعی و فرهنگی ایجاد کرد و سبک زندگی، تعاملات روزمره و حتی مرزهای طبقاتی مردم را تغییر داد.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان درباره یک شیپورچی در لهستان و شهر کراکوو است که هنگام یورش مغول ها به شهر کراکوو یکی از سربازان مغول گلوی او را هدف تیر قرار می دهد و شیپور او نیمه کاره می ماند و این قطع شدن شیپور باعث می شود که مردم لهستان متوجه یورش مغول ها بشوند و مغول ها را شکست بدهند و این صدای شیپور نیمه به یک نماد دلاوری در لهستان تبدیل شده و پیشینه ای شبیه به افسانه در لهستان پیدا کند. اما نکته جالب توجه این است که هنگام جنگ جهانی دوم لهستانی هایی که اسیر شوروی بودند و با فرمان استالین به متفقین می پیوندند وارد سمرقند می شوند و با نواختن همین شیپور (هی نال) بر مزار تیمور لنگ متوجه می شوند که نیمه دیگر این افسانه در سمرقند نیز وجود دارد و آنها معتقدند که ما با کشتن آن شیپورچی دچار نفرین شده ایم و با نواختن شیپور همین آهنگ بر مزار تیمور نفرین از مردمان ما برداشته می شود. صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مسعود مونسی دوستش ابراهیم را برای رسیدگی به امور روستاییان مامور می کند اما بعد از مدتی ابراهیم استعفا می دهد و مسعود در پاسخ به نامه ی استعفایش نامه ای برای او می نویسد. این داستان نامه مسعود مونسی به ابراهیم است.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
در داستان کوتاه «توبرموری» اثر هکتور هیو مونرو، توبرموری یک گربه است که توانایی حرف زدن پیدا میکند و اسرار و رفتارهای مردم را فاش میکند. این داستان با طنزی ظریف، تضاد میان ظاهر محترم و باطن پنهان انسانها را نشان میدهد و نقدی هوشمندانه بر ریاکاری و نفاق اجتماعی ارائه میدهد. گربه بهعنوان راوی غیرمنتظره، حقیقت را بیرحمانه آشکار میکند و مخاطب را با لذت و نگرانی نسبت به اخلاق و رفتار انسانها مواجه میسازد.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
پیری هم بد دردیه! زنا به آدمای پیر حتی توهینم نمی کنن! صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
این داستان طنزآمیز در سال ۱۹۰۵ منتشر شد. روایت دربارهٔ مأمور یک ایستگاه راهآهن است که بر سر بهای حمل دو خوکچهٔ هندی (guinea pigs) با یک مشتری بحث میکند. مأمور بر اساس آییننامه میگوید «خوک، خوک است» و بنابراین این حیوانات هم باید مثل خوکها کرایهٔ حمل پرداخت کنند. مشتری اعتراض میکند که آنها خوک نیستند، بلکه حیوان خانگی هستند.تا زمانی که اختلاف حل شود، مأمور مجبور میشود حیوانات را در انبار نگه دارد. اما چون خوکچهها خیلی سریع زاد و ولد میکنند، تعدادشان روز به روز بیشتر میشود و در نهایت به بحرانی بزرگ در انبار و ایستگاه منجر میشود.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
یک داستان جذاب و راز آلود از رومن گاریصفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان کوتاه «برفهای کلیمانجارو» اثر ارنست همینگوی روایتی تلخ و تأملبرانگیز از مرگ، حسرت و معنای زندگی است. قهرمان داستان، هری، نویسندهای ناکام است که در سفر شکار در آفریقا دچار عفونت پایش میشود و روی بستر مرگ میان رویا، خاطره و واقعیت دستوپا میزند. همینگوی با ساختاری روایی که میان گفتوگوهای بیرونی با همسرش و جریان سیال ذهن درونی او در نوسان است، لایههای وجودی شخصیت را آشکار میسازد.تحلیل داستان نشان میدهد که هری در مواجهه با مرگ، به گذشته پر از فرصتهای از دسترفته و استعداد هدررفته خود میاندیشد. او خود را نویسندهای میبیند که میتوانست شاهکارهایی خلق کند اما در رفاه و خوشگذرانی فرو رفته و از حقیقت زندگی و هنر فاصله گرفته است. کلیمانجارو و برفهای جاویدان آن نماد نوعی پاکی، تعالی و جاودانگیاند؛ در مقابل، مرگ تدریجی هری در گرمای دشتهای آفریقا، نماد سقوط و پوسیدگی دنیوی است. همین تقابل، ساختار نمادین داستان را شکل میدهد: برف و کوه در برابر فساد و مرگ.در سطحی دیگر، رابطه هری و همسرش نیز لایهای از نقد اجتماعی دارد؛ زن نماد ثروت و امنیتی است که او را از فقر اما همزمان از خلاقیت جدا کرده است. هری او را دوست ندارد اما به او وابسته مانده، و همین وابستگی نشان میدهد که زندگیاش اسیر انتخابهای نادرست و تسلیم شدن در برابر آسایش بوده است.بهطور کلی، همینگوی در این داستان مرگ را نهتنها بهعنوان پایان زیستی بلکه بهعنوان محک ارزش زندگی به تصویر میکشد. هری در واپسین لحظات درمییابد که عظمت و جاودانگی نه در ثروت و لذتهای زودگذر، بلکه در وفاداری به خلاقیت و حقیقت است. پایان داستان، که با پرواز هری بهسوی قله کلیمانجارو در خیال همراه است، تصویری استعاری از رستگاری پس از مرگ میسازد؛ گویی او در نهایت به پاکی و آرامشی که در زندگی از دست داده بود، دست مییابد.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان کوتاه «برفهای کلیمانجارو» اثر ارنست همینگوی روایتی تلخ و تأملبرانگیز از مرگ، حسرت و معنای زندگی است. قهرمان داستان، هری، نویسندهای ناکام است که در سفر شکار در آفریقا دچار عفونت پایش میشود و روی بستر مرگ میان رویا، خاطره و واقعیت دستوپا میزند. همینگوی با ساختاری روایی که میان گفتوگوهای بیرونی با همسرش و جریان سیال ذهن درونی او در نوسان است، لایههای وجودی شخصیت را آشکار میسازد.تحلیل داستان نشان میدهد که هری در مواجهه با مرگ، به گذشته پر از فرصتهای از دسترفته و استعداد هدررفته خود میاندیشد. او خود را نویسندهای میبیند که میتوانست شاهکارهایی خلق کند اما در رفاه و خوشگذرانی فرو رفته و از حقیقت زندگی و هنر فاصله گرفته است. کلیمانجارو و برفهای جاویدان آن نماد نوعی پاکی، تعالی و جاودانگیاند؛ در مقابل، مرگ تدریجی هری در گرمای دشتهای آفریقا، نماد سقوط و پوسیدگی دنیوی است. همین تقابل، ساختار نمادین داستان را شکل میدهد: برف و کوه در برابر فساد و مرگ.در سطحی دیگر، رابطه هری و همسرش نیز لایهای از نقد اجتماعی دارد؛ زن نماد ثروت و امنیتی است که او را از فقر اما همزمان از خلاقیت جدا کرده است. هری او را دوست ندارد اما به او وابسته مانده، و همین وابستگی نشان میدهد که زندگیاش اسیر انتخابهای نادرست و تسلیم شدن در برابر آسایش بوده است.بهطور کلی، همینگوی در این داستان مرگ را نهتنها بهعنوان پایان زیستی بلکه بهعنوان محک ارزش زندگی به تصویر میکشد. هری در واپسین لحظات درمییابد که عظمت و جاودانگی نه در ثروت و لذتهای زودگذر، بلکه در وفاداری به خلاقیت و حقیقت است. پایان داستان، که با پرواز هری بهسوی قله کلیمانجارو در خیال همراه است، تصویری استعاری از رستگاری پس از مرگ میسازد؛ گویی او در نهایت به پاکی و آرامشی که در زندگی از دست داده بود، دست مییابد.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان کوتاه مدل نوشته ی سیمین دانشور درباره یک عشق دبیرستان است که از راه نامه نگاری مخفیانه ابراز می شود و دو نوع برخورد را از اولیای جوانان شاهدیم. یکی برخورد قهری و استنتاق و دیگری ستایش عشق و پرهیز از آدم فروشی. صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان کوتاه «تعمیرکار» پرسیوال اورت روایتی تمثیلی و چندلایه است که با زبانی ساده اما بار معنایی سنگین، به بررسی مفهوم «توانایی»، «مسئولیت» و «حدود انسان بودن» میپردازد. قصه از دید داگلاس لانگلی، صاحب یک ساندویچی، روایت میشود که بهطور اتفاقی مردی به نام شرمن اولنی را از حمله نجات میدهد. شرمن مردی آرام و کمحرف است که مهارت خارقالعادهای دارد: او میتواند هر چیزی را ــ از وسایل خراب گرفته تا زخمها و شکستگیهای روحی ــ «درست» کند. در ابتدا، این توانایی باعث شگفتی و تحسین دیگران میشود، اما بهزودی به موجی از درخواستهای بیپایان بدل میگردد؛ مردم برای حل مشکلاتشان به او هجوم میآورند و حضورش شکلی شبهمعجزهآسا پیدا میکند.در لایهی نمادین، شرمن یادآور چهرهای مسیحوار است؛ فردی که با معجزاتش امید میبخشد اما در عین حال قربانی انتظارات سیریناپذیر انسانها میشود. روایت نشان میدهد که جامعه به جای پذیرش محدودیتها یا مسئولیتهای فردی، مشتاق است بار مشکلات را بر دوش یک منجی بیندازد. فشار روحی و اجتماعی بر شرمن به جایی میرسد که او از درون فرو میپاشد، و پایانبندی ــ صحنهی ایستادنش بر لبهی پل در برابر جمعیت فریادزن ــ استعارهای تلخ از این واقعیت است که حتی کسی که «همه چیز» را میتواند درست کند، شاید نتواند خودش را نجات دهد.اورت با این داستان، نقدی ظریف بر وسوسهی اتکای مطلق به دیگران و فرار از خودمسئولیتی ارائه میکند، و در عین حال، مرز میان معجزه و نفرین را به شکلی انسانی و تراژیک به تصویر میکشد.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
«سامسای عاشق» از هاروکی موراکامی داستانی کوتاه و سوررئال است که با الهام از «مسخ» کافکا، اما با چرخشی انسانی و عاشقانه، روایت میشود. در این داستان، سامسا که زمانی سوسک بوده، به شکل انسانی بازمیگردد و با نگاهی کودکانه و ناآشنا به جهان، درگیر تجربههای تازهای میشود—از پوشیدن لباس گرفته تا مواجهه با زنی تعمیرکار و گوژپشت.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
«سامسای عاشق» از هاروکی موراکامی داستانی کوتاه و سوررئال است که با الهام از «مسخ» کافکا، اما با چرخشی انسانی و عاشقانه، روایت میشود. در این داستان، سامسا که زمانی سوسک بوده، به شکل انسانی بازمیگردد و با نگاهی کودکانه و ناآشنا به جهان، درگیر تجربههای تازهای میشود—از پوشیدن لباس گرفته تا مواجهه با زنی تعمیرکار و گوژپشت.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
خوشبختی چیست؟ کی می آید و چه کنیم که بماند و از ما رمیده نشود؟ هایتای چوپان داستانی است در مورد فرصت هایی که خوشبختی در زندگی به ما رو میکند اما...صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
این داستان مناسب کودکان نیست.مردی توسط سه مرد دیگر ربوده می شود و او را می برند تا بکشندش. در طول مسیر این مرد به چه می اندیشد؟ گذشته اش چه بوده و آرزوهای آینده اش چیست؟ دوست دارد بعد از اینکه مرد چطور تدفین شود؟ روی سنگ قبرش چه بنویسند؟ آخرین صحنه ای که قبل از مردن به یاد دارد چیست؟ این مرد گورش گم شده....بخشی از متن داستان:دستم را بسته اند. با دست بند از پشت بسته اند و پشت وانتی انداخته اند. کف وانت لخت لخت است. نشسته ام روی آهن سرد و تکیه داده ام به دیواره ی فلزی. چشمم را نبسته اند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از این که چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، مرا انداختند پشت وانت، در پشتی را بستند و رفتند جلو نشستند. نفهمیدم هم کی کجا نشست، کی راند. فقط فهمیدم که هر سه رفتند و نشستند. وقتی ماشین راه افتاد، صبح بود. صبح صبح هم نبود، خورشید درآمده بود. به من هیچی نگفتند. نگفتند کجا می رویم، کجا می برندم. پرسیدم. از همان مرد چاق پرسیدم. فکر کردم از او باید بپرسم. ولی چیزی نگفتند، هیچ کدام چیزی نگفتند. نه چیزی گفتند، نه فحش دادند. فقط یک بار حرف زدند. مرد چاق حرف زد. گفت: «چشمش را باز کن.» صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
داستان از زبان پیرمردی روایت میشود که در شهری بزرگ زندگی میکند، اما احساس بیگانگی، انزوا و بیریشگی دارد. او در خانهای مدرن با فرزندان تحصیلکردهاش زندگی میکند، اما ارتباط انسانیاش با اطرافیان از بین رفته است. فرزندانش از زبان و فرهنگ روستایی او فاصله گرفتهاند، و نوهاش را از تأثیر «کلیشههای قدیمی» دور نگه میدارند.شاید این داستان برای کسایی که مهاجرت کردن خیلی ملموس باشه. تا حالا شده ازتون بپرسن چرا از ایران نمیری؟ حتی با اینکه خیلی شانس زیادی داری برای مهاجرت ولی نمیری! به قول فریدون مشیری - من اینجا ریشه درخاکم - من اینجا تا نفس باقیست می مانم و می دانم تو روزی باز خواهی گشت...صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فضای داستان چهار شخصیت—دو زوج—در آشپزخانهای نشستهاند، در حال نوشیدن جین و گفتوگو دربارهی عشق. این فضای ساده و روزمره بستری میشود برای کندوکاو در مفاهیم عمیق و متناقض عشق.شخصیتها و روایت گفتوگو میان مل (پزشک قلب)، همسرش تری، راوی بینام و همسرش لورا شکل میگیرد. تری از رابطهی خشونتآمیز پیشینش با مردی به نام اد میگوید که او را کتک میزده ولی مدعی عشق بوده. مل این نوع عشق را انکار میکند و بحث به تجربههای مختلف از عشق کشیده میشود.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
راوی بینام داستان، که ادعا میکند دیوانه نیست، از وسواسش نسبت به چشم پیرمردی که با او زندگی میکند میگوید. او شبها مخفیانه پیرمرد را زیر نظر میگیرد و در نهایت او را میکشد و جسدش را زیر کفپوش اتاق پنهان میکند. اما پس از ورود پلیس، صدای ضربان قلب پیرمرد – یا شاید صدای وجدان خودش – او را چنان آزار میدهد که در نهایت به جنایت خود اعتراف میکند.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مسکن در تمام جوامع که اقتصاد تورمی دارند برای قشر متوسط و ضعیف جامعه همواره یک آرزوی بزرگ بوده و هست و در جامعه ی امروز ایران این مساله امروز به بحرانی بزرگ تبدیل شده. عزیز نسین این موضوع را دستمای طنزی تلخ قرار داده و حرف دل چند نسل از جوامع مختلف رو در قالب داستان بیان کرده.صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:https://www.instagram.com/radiohekayatکانال تلگرام رادیو حکایت:https://t.me/radiohekayat1403لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:https://hamibash.com/Radiohekayat Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Sina Sepehri
خلاصه داستان است؟
Morteza Shayeganha
سلام جناب غفارنیا. کتابی که آرزو میکنید کاش پدر و مادرتان خوانده بودند اگر با صدای شما روایت بشه، واقعا جذاب خواهد بود.
مریم نوروزی
😅😅سپاس
Mona
خیلی ممنونم برای این قسمت عالی و بی نقص
علی
چقدر جالب میخواستم پیشنهاد بدم از عزیز نسین داستان بزارید ک دیدم پیشدستی کردی و با صدای زیبات شروع کردید صدا که زیبا باشد هم به گوش نوازش میدهد هم به روح ارامش نامیراباشی و توانا