یه بچه بودم که از دوچرخه افتاده و زانوهاش زخمی شده، دور زخم هام ستاره کشیدی و منو به از یک مصرعِ ناقص به یه رمانی تبدیل کردی که آغازش اشک بود و پایانش رفتن.
مرور خیالِ خام و خاطرهِ سوخته ورق میخوردن و داستان تکراری رو تازه نگه میداشتن
وسط دعواها ناقافل یه بوس به پیشونی به طرفت شلیک کنم و با یه بغل محکم خلع سلاحت کنم و توام بعد کلی بالا و پایین پریدن، آروم بگیری
فکرمیکردم همه قشنگی های عالم یه قصه و خیالِ محال واسه آدمای رویا بافه که شبا مثل یه مادربزرگِ مهربون کنار شومینه میشنن و به جای شالگردن و دستکش، رویا میبافن
بهار اومد وقتی حال در حال گذشتن بود و منی که توی گذشته، دنبال اتفاق جدید
لحظه به لحظه انعکاستو توی چشمام ببینم و توی چاله سمت راست لپت یه دل سیر بخوابم
سرنوشتی که از قبل نه و همون لحظه نوشت و بینِ نزدیکی قلب و دوریِ تن یه دیوار با خشتِ جدایی ساخت…
A.saeed
مرحبا...متفاوت بود
benjamin sabz
Mockingbird و Beautiful از امینیم قطعا دو آهنگی هستن که هیچ وقت از شنیدنشون خسته نمیشم🙂🌱