DiscoverTarjomaan
310 Episodes
Reverse
چند محقق دانشگاه کارولینای جنوبی هنگام مطالعۀ رفتار آدمها در یک مرکز خرید متوجه نکتۀ عجیبی شدند: میزان احتمال کمک مالی به دیگران، در میان کسانی که از پلهبرقی بالا میرفتند، دو برابر کسانی بود که از پلهبرقی پایین میآمدند. آنها نتیجه گرفتند صعود نوعی حس سخاوت و مناعتطبع به آدمها میدهد، هرچند بهصورت ناخودآگاه. این تنها یک مثال است از تأثیرات شگفتآوری که تجربههای محیطی بر رفتارهای اجتماعی ما میگذارد.
در بحبوحۀ جنگ ویتنام، هنری کیسینجر که سخنگوی دولت بود، گفت: «ارتش، در معنای عرفی آن، تنها زمانی پیروز میشود که جنگ را ببرد. در غیر این صورت، همیشه بازنده است. اما برعکس، پارتیزانها تنها در صورتی بازندهاند که جنگ را رها کنند. در غیر این صورت، همیشه برندهاند». این حرف که بویی از استیصال ارتش آمریکا در برابر ویتکنگها بود، حالا به رمز پیروزی آن تبدیل شده است. البته با این ملاحظه که امروز این ارتش آمریکاست که به شیوۀ پارتیزانها عمل میکند.
وقتی کسی به بیماری ترسناکی مثل سرطان مبتلا میشود، غالباً نخستین توصیهٔ دوستان و اطرافیان به او «مثبتاندیشی» است. گاهی این توصیهها آنقدر تکرار میشوند که بیمار تصور میکند اگر ذهنیت منفی خود را به مریضی تغییر ندهد، پا در راه مرگ خواهد گذاشت. اما تجربهٔ شخصی کاتلین فلاناگان، نویسندهٔ این مطلب، از بیست سال درگیری و مقابله با بیماری سرطان چیز دیگری میگوید: «من با ذهنیت بد باعث سرطانم نشده بودم و قرار هم نبود با ذهنیت خوب آن را درمان کنم».
سردمداران شرکتهای فناورانه همیشه از چیزهایی میگویند که محصولات جدید به زندگی ما اضافه میکنند. سرعت بیشتر، آسانی و ارزانی و امکاناتی که پیش از این نداشتهایم. اما هیچوقت از چیزهایی که در اثر این محصولات از دست میدهیم حرف نمیزنند. فناوری شهرهایمان، محیطزیستمان و حتی خودمان را تغییر میدهد، بدون آنکه فرصت داشته باشیم به درستی با این تغییرات سازگار شویم. اولیور ساکس در یکی از آخرین نوشتههایش از وحشتی میگوید که زندگی در چنین جهانی برای او به همراه دارد.
تصور میشود که هویتِ شخصی یا خودِ درونی بخشی از وجود همۀ انسانهاست. ظاهراً این هویتِ ثابت و جهانشمول همان عنصر مشترکی است که خاطرات و قصههای آدمها را میسازد و زندگی آنها را معنا میبخشد. اما اگر حادثهای فاجعهبار هویت شخص را از بین ببرد چه؟ آیا او میتواند با این بیهویتیِ جدید کنار بیاید و آن را به عنوان وضع تازۀ خود بپذیرد؟ روایت حاضر که برگرفته از کتابِ آنچه ما را نکشد، میسازد است، نشان میدهد که شاید در پس این بیهویتی، فهم تازهای از دنیای اطراف نهفته باشد که پیشتر قادر به درک آن نبودهایم.
«زرافه بزرگتر است یا فیل؟»، «چرا قیافهام زشتتر شده؟»، «تابهحال کسی عاشقت شده؟» این جملاتِ نسبتاً مسخره هیچ وجه اشتراکی ندارند، جز اینکه همهشان نوعی پرسشاند. یکسری امور در زندگی ما مثل خورشید روشناند، اما وقتی از چیستیشان سؤال میکنیم، در ابهامی رازآلود فرومیروند. «پرسش» هم از این دست چیزهاست. واقعاً پرسش چیست و ما در حین پرسیدن چه کار میکنیم؟ لنی واتسون روی بیش از پنجهزار نفر تحقیق کرده و به پاسخی رسیده که با پاسخ فیلسوفان و زبانشناسان تفاوتی جدی دارد.
به چند فیلم و سریالی کمدیای که اخیراً دیدهاید فکر کنید و نقشِ پدرها را در آنها به یاد بیاورید. تصویر رایجی که احتمالاً به ذهنتان میآید چنین چیزی است: آدمی بیکفایت، احمق، با رفتارهای بچهگانه، نصیحتهای بیثمر و وسواسهای خندهدار. کسی که از مدیریت زندگیاش عاجز است و همه از دستش عذاب میکشند. تحقیقی جدید نشان میدهد در کمدیهای امروزی پدرها بیش از همیشه مسخره میشوند، در حالی که در واقعیت بیشتر از همیشه برای خانوادههایشان وقت میگذارند. چرا؟
بدترین اتفاقات میتواند در زیباترین روزها بیفتد. بدترین اتفاق برای خانوادۀ من در یک روز تابستانی عالی رخ داد. دخترم را از کمپ سوار کرده بودیم و داشتیم تصمیم میگرفتیم که بهتر است برای ناهار به رستورانی ارزان برویم یا ساندویچی. یادم نیست کدام را انتخاب کردیم. چیزی که یادم است این است: پزشکان بارها و بارها مرا بیدار میکنند و سؤالاتی تکراری میپرسند. آنها میگویند «تو تصادف کردهای». هنا شنک، که همیشه به هوشش افتخار میکرد، از این میگوید که یک «اتفاق» چطور او را به فردی تبدیل کرد که به زحمت از پس امورات خودش برمیآید.
آدمهای مؤدب و متشخص در توکیو هیچگاه انعام نمیدهند. در نیویورک میزان تشخص افراد را میتوانی از مقداری که انعام میدهند بفهمی. نگاه مثبت یا منفی به انعام در جوامع مختلف به مولفههای فرهنگی، اقتصادی و تاریخی متعددی بستگی دارد، اما به هر ترتیب شاید انسانیترین بخش رستورانرَوی در دنیای امروز ما همین باشد. اینکه به اختیار خود با دادن انعام دیگری را هم در لذتت شریک و غذا خوردن را به چیزی بیش از یک مبادلۀ تجاری تبدیل میکنی.
سوکی کیم تنها نویسندهای است که توانسته به کرۀ شمالی برود و تحت عنوان مدرس زبان انگلیسی در میان ساکنان این کشور زندگی کند و مشغول روزنامهنگاری تحقیقی بشود. دورۀ کار او در پیونگ یانگ تحت نظارت کامل و وحشت مطلق تمام میشود و ماحصل سفر او کتابی میشود که امروزه او را به آن میشناسند. کیم این روزها در هر جایی که سخنرانی میکند همه شجاعتش را میستایند. اما خودش فکر میکند دلیل دیگری او را بهسوی کره شمالی کشانده؛ دلیلی که به دوران کودکیاش برمیگردد و او را شبیه همان ساکنان سرزمین تاریکی کرده است.
خیلیها دلیل موفقیت مدیران برجسته را اصالتشان میدانند. آنها به این دلیل موفقاند که «خود»شان هستند. بااینحال این تأکید روی خود واقعی گاهی میتواند از یک مدیر موجودی متکبر و یکدنده بسازد که تصور میکند همه باید خودشان را شبیه او کنند. هرمینیا ایبارا، استاد رفتار سازمانی مدرسۀ کسبوکار لندن، از مرز باریک بین اصالت و انعطافپذیری سخن میگوید، از اینکه چطور یک رهبرِ اصیل هم میتواند خودش باشد و هم رفتارش را با کارکنانش هماهنگ سازد.
۲۵ سال پیش، یک طراح ابررایانه ساعتی طراحی کرد که قرار بود دههزار سال عمر کند، عقربههایش بهجای ثانیهها سدهها را نشان بدهد و صدای کوکش هر هزار سال یکبار بلند شود. چه کاری بیهودهتر از این؟ آنهم در عصری که سرعت تغییرات دغدغۀ گذشته و آینده را بیاهمیت کرده است. وقتی هر لحظه تغییر میکنی، چرا باید گذشته را جدی بگیری و برای آینده برنامهریزی کنی؟ اما مگان اوگبلین توضیح میدهد که چرا این ساعت بهاندازۀ اهرام ثلاثه و برجهای بابل مهم است و چرا جف بیزوس آن را به قیمت گزافی خریده است.
حدود دویستسالی میشود که بین انسان و کارهایش شکافی عمیق افتاده. اما اندازۀ این شکاف بهقدر یک دکمه است. پیشتر، انسانها بیواسطه در متن کارشان حضور داشتند و با لمس اشیای اطراف جهان را تغییر میدادند. اما حالا چه؟ به کارهای روزمرهتان نگاه کنید: در آسانسور، دکمهای میزنیم و بالا میرویم. دکمههای کیبورد را فشار میدهیم و متنی نوشته میشود. حتی برای ابراز علاقه و نفرت هم به دکمه محتاجیم: لایکها دکمهاند و بمبهای اتم با دکمه پرتاب میشوند. دکمهها چگونه معنای زندگیمان را تغییر دادهاند؟
نوجوانها همیشه کارهای عجیبوغریب میکنند؛ خودشان را از بلندی در آبهای کمعمق میاندازند، رانندگی پرخطر میکنند و وارد دعواها و روابط عاطفی نامتعارف میشوند. بعضی از بزرگترها این حرکات را ناشی از نیروی جوانی میدانند و بعضی دیگر خامی و بیتجربگی نوجوانان را دلیل رفتارهای نسنجیدهشان عنوان میکنند. اما تحقیقات عصبشناختی جدید، با ارجاع به مراحل تکاملی بشر، پرده از حقایقی برداشتهاند که شاید پای فیزیولوژی مغز نوجوانان را به میان بیاورد.
جستوجو برای یافتن خودِ حقیقی طرحی به درازای تاریخ است، اما امروز بیش از همیشه به دغدغهای همگانی بدل شده است. در دورۀ فراگیری شبکههای اجتماعی، برداشتی که از اصالت رواج یافته ما را در نوعی خلأ خودخواسته گرفتار میکند، و حرکت را از ما دریغ میکند. مفهوم بدلیِ اصالت ما را در ملغمهای از خودشیفتگی افسارگسیخته و همرنگی منفعلانه با جماعت گرفتار کرده است. شاید آگاهی تاریخی به سرچشمۀ دو آرمان اصالت و آزادی بتواند ما را از این دام نجات دهد.
در دسامبر ۱۹۹۵ جوانی ۲۸ ساله به نام پییر امیدیار وبسایت آوکشنوب را ساخت. در این وبسایت مردم بدون واسطه خرید و فروش میکردند. آوکشنوب بهسرعت محبوب شد و درآمد ماهانۀ آن به ۱۰هزار دلار رسید. امیدیار سال بعد نام وبسایتش را به ایبِی تغییر داد و به این ترتیب یکی از اولین شرکتهای بزرگ اینترنتی را بهوجود آورد. بعد، سال ۲۰۰۰ و سقوط ارزش سهام شرکتهای اینترنتی فرارسید و بسیاری از استارتاپهای آن دوره را ورشکست کرد. اما ایبِی با ایدهای انقلابی از این سقوط جان سالم به در برد و بعدها زمینهسازِ ظهور غولهایی چون گوگل، فیسبوک و آمازون شد. آن ایدۀ انقلابی چه بود و چگونه ایبی را در بحبوحۀ ورشکستگیِ رقبا نجات داد؟
نهضت هندیها علیه استعمار انگلستان به پیروزی انجامید، اما ستم، نابرابری و فقر به پایان نرسید. نظام کاستی در قانون برچیده شد، ولی فرهنگ مردم آن را کنار نمیگذاشت، در واقع، هنوز هم کنار نگذاشته است. اینها را سوجاتا گیدلا، زنی هندی که در خانوادهای نجس به دنیا آمده، بهتر از هر کسی میداند. او در کتاب خیرهکنندهاش داستان مردمی را روایت میکند که عمرشان را به پای برابری گذاشتند، اما فهمیدند مورچههایی هستند در میان فیلها.
وقتی داروین میخواست ازدواج کند، تصویر خیالانگیزی در ذهن داشت: «همسری خوب و مهربان که روی مبل نشسته، آتشی که روشن است، و شاید موسیقی و کتابی هم در کار باشد». به همین اندازه کارتونی و غیرواقعی. اما میشود پرسید: مگر چه کار دیگری از دستش برمیآمد؟ مگر ما آدمها پیش از اینکه کارهای بزرگ را واقعاً تجربه کنیم، چقدر میتوانیم هزینهفایدهشان را سبکسنگین کنیم؟ و حتی بیشتر از آن: چه میدانیم در آینده چه چیزی میتواند اوضاع را بهتر کند؟
در دنیای امروز، که تبلیغات و رسانههای اجتماعی همۀ آگاهیمان را فراگرفته و همواره آنچه داریم را در سایۀ آنچه میتوانستیم داشته باشیم ارزشگذاری میکنیم، جستجوی همسرِ بهتر نیز وسوسهانگیز شده است. شریک عاطفیمان را دائم ارزیابی میکنیم تا مبادا زندگی ایدئالی را که منتظرش هستیم از دست بدهیم؛ زندگیایی توأم با خوشبختی و رشد شخصی. با وجود آنکه محتمل است پایان این جستجوی طولانیْ رابطۀ عاطفی عمیقتری باشد، آیا نمیتوان صرفا با ایفای هرچهبهترِ نقش همسری به خوشبختی رسید؟
اگر در فضای عمومی به ما حمله کنند، تکلیف دوستانمان چیست؟ اگنس کالارد میگوید شاید بهترین راه این است که هیچ چیز نگویند. او مینویسد: «یک دهه قبل که فیلسوفی عمومی نبودم و فقط برای گروه اندکی از دانشگاهیان مینوشتم، هرگز به ذهنم نمیرسید چنین سؤالی از خود بپرسم. اما اوضاع حالا تغییر کرده است. این روزها، هر کس که چهرهای عمومی دارد باید این احتمال را هم مدنظر داشته باشد که حیثیتش بر باد برود.»
چه جالبت 🤔🤔 اپیزود و گوش ندادم ، اما موضوع و منم متوجهش شده بودم مثلا تو ریک اند مورتی و .. همین الان به ذهنم میاد فقط😐
عالی بود
درود و افرین بر شما چه چیزی باعث میشه بعضی سلولها سریعتر رشد کنند؟
شمع و شاهد و پروانه
عالی هستید گروه ترجمان
عالی بود کاش همه کتاب را میخواندید
لطفا در انتخاب تیتر بیشتر دقت کنید ترجمان عزیز من همش منتظر جواب «چرا» بودم، ولی اصلا جوابی وجود نداره، فقط یه تعداد امار و تحقیق بود مه دائم همین تیتر رو تکرار میکرد، بدون جواب
چقدر گویندگی رو مخی داشت. مشکل از شخص گوینده نبود. فقط باید از کلیشههای گویندگی دور شی دختر.
چطور میشود با صدای زیبا، انقدر منقطع ، اخبارگونه و بدون احساس خواند؟ راحت است این اپیزود را بشنوید
متاسفانه جواب چرایی رو متوجه نشدم فقط فهمیدم که پدرها نسبت به گذشته والد بهتری بودن
تکان دهنده و بسیار شنیدنی بود
مُثابه؟!!! واقعاً؟!
به به ترکیب صدای جناب سلطان زاده و متون ترجمه شده ترجمان عالیه
ساده روان و مفید
این روزها، هر کس چهرهای عمومی دارد باید این احتمال را هم مد نظر داشته باشد که حیثیتش بر باد برود. + شوهر عاقلم چیزی را میدید که من نمیدیدم، اینکه در این جنگ «برنده» وجود ندارد؛ هرگونه دفاع و هرگونه موضعگیری فقط به جنگ دامن میزند و کشمکش را تداوم میبخشد. + بعضی از افرادی را که علیه من فعالیت تحریکآمیز میکردند میشناسم. آدمهای بدی نیستند؛
🙏
پیش فرض نویسنده در یکی دانستن منافع کشوری به نام روسیه با منافع دیکتاتور روسیه پوتین پاشنه آشیل مقاله است.
حالا میشه مصوبه فوق محرمانه وزارت کشور در محدود کردن کافه ها در اطراف مدارس و دانشگاه ها فهمید😏
ممنون از شما هم موضوع اپیزود عالی بود هم خوانایش دلنشین.. چون من هم یه خیال بافم بسیار لذت بردم فهمیدم تو این دنیا تنها نیستم از حالا از رویا بافی به جای شرمگین بودن لذت میبرم
سلام موضوع خوبی بود فقط بنظر من چند دقیقه اول و چند دقیقه آخر بیشتر به موضوع ربط داشتن و یک بخش وسط، هم مطالب یکم سخت بود و هم خیلی مرتبط نمیشد.