Discoverرادیو تاسیان
رادیو تاسیان
Author: Amirali Mohajery
Subscribed: 698Played: 12,931Subscribe
Share
© noovooo studio
Description
•مَن نمیدانستَم
معنی هَرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر..؟؟
/رادیو تـٰاسیان/
به قلم “امیرعلی مهاجری”
و به کوشش “فریما رئوفی” تولیدیست از استدیو نووُ
برای تمام نبودنهایی که “تاسیانیست عظیم” بر قلبهایمان…
/اینستاگرام:
https://www.instagram.com/radio.tasian?igsh=eWlmaXVoMGdyZmpn
/توییتر:
https://x.com/radiotasian?s=21&t=Huux02TWDPBoSRVPCW4b4Q
/تلگرام:
https://t.me/tasiancast
معنی هَرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر..؟؟
/رادیو تـٰاسیان/
به قلم “امیرعلی مهاجری”
و به کوشش “فریما رئوفی” تولیدیست از استدیو نووُ
برای تمام نبودنهایی که “تاسیانیست عظیم” بر قلبهایمان…
/اینستاگرام:
https://www.instagram.com/radio.tasian?igsh=eWlmaXVoMGdyZmpn
/توییتر:
https://x.com/radiotasian?s=21&t=Huux02TWDPBoSRVPCW4b4Q
/تلگرام:
https://t.me/tasiancast
39 Episodes
Reverse
ناتالیای من، آیا میدانی چه رنگی میتواند حتی تیره تر از رنگ سیاه دست زبردست ترین نقاش های عصر رنسانس را نیز به کام ترس خود فرو کشد؟ خنثی. آری، رنگ خنثی همان رنگ سیاهی است که روزی دست به خودکشی زده و در این معامله شوم روحش را به پلید ترین اهریمن حاکم در این دنیا فروخته است. حال که در بستر بیماری افتاده ام و انتظار مرگ را میکشم دریافته ام که برای من ترسناک تر از رنگ خنثی نیز وجود دارد و آن خالی بودن بوم هایی است که میتوانستند نگهبان نقش برجسته چهره تو به رنگی ترین شکل ممکن باشند درحالیکه لبخند زیبایت را به نقاش هدیه می دادی. نویسنده: امیرعلی مهاجری گوینده: علی ولیانیناظر ضبط: میلاد رنجبرویراستار و انتخاب موسیقی: آراکس چارمحالیصداگذاری: استودیو هنری نوووتولید شده توسط استودیو دوبلاژ هونامیک
حوالی گندمزار...نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجریگوینده: امیر زبرجدمیکس و مسترینگ: رضا کریمیانمشاور و طراح پوستر: فریما رئوفیتهیه و تولید توسط استودیو نووُپخش اختصاصی از رادیو تاسیانزمستان 1402 / طهرانموسیقی انتخابی از محمد دارابی فربرای داشتنت یک عاشقانه آرام میخوانم، مثل لمس ساقه گندم در گندمزار، مثل حس گرمای نور خورشید روی پوست، مثل نوای همنشینی موج بر ساحل، مثل آن جاده ای که انتهایش به تو میرسد، همانند مسیری که سرانجامش عاشقی در گیلان است. دستانترا به من بده، بیا کمی به صدای موج ها گوش دهیم، روی شن های گرم ساحل قدیم بزنیم تا آن زمان که آفتاب طلوع می کند، تا آن لحظه که نورباران می شویم، تو به افق دریا خیره و من به تو…آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇https://www.instagram.com/amirali.mohajery.....🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)👇👇https://castbox.fm/va/2810504
کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمون کم رنگ رو واست خاکستری کنم... میام پایین تر... تورو میبینیم که وسط اون خیابون پاییزی وایسادی و آدما بی تفاوت از کنارت رد میشن... آره اینجوری مییینمت اما همینجوری نمیکشمت... طوری نقاشیت میکنم که صورتت سمت منه... یه لبخندرو لبت داری، یه سبد گل قرمز توی دستت و موهای فرفریت از بغل ریخته روی صورتت.... داری به من نگاه میکنی و منم همینجوری دارم نقاشیت میکنم... چندتا برگ پاییزی هم میکم که از درختای بالا سرت آروم دارن میان سمتت... اما تو بهاری...دلت بهاریه... برگای خشک پاییز روت نمیشینه... بارون پاییزی خیست نمیکنه، واست یه چتر شیشه ای کشیدم تا هم مراقبت باشه هم وقتی خواستی بارون رو نگاه کنی خیس نشی یه وقت... هوا سرده، شاید سرما بخوری... یه پالتوی بلند مشکی میکشم دورت و روی سرت یه کلاه بافتنی قرمز... انگار وسط پاییز وایسادی و داری با لبخند به مننگاه میکنی... میگی قشنگتر منو بکش...نه؟ شایدم وسط هوای بارونی لندن یا اصلا وین... نه ، اونجااها قشنگ نیستی... تو توی تهران قشنگتری... وسط باغ فردوس... همونجا وایسادی و پرت یه عالمه ادم رد میشه... تو اما بینشون گم نشدی...من پررنگ کشیدمت... یکم دیگه وایسا بذار دونه های بارون رو بکشونم روی چترت... بشی عین بهاری که توو دل پاییز جا خوش کرده.... نه؟ ... من؟ من مهم نیستم... دوست دارم خیس شم زیر همین بارون... برگهای زردوخشک پاییزی واسه منه... من همینجا بشینم با بومم وسط این دشت سفید تورو نقاشی کنم....🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری 🎙️گویندگان: رضا کریمیان 🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان 🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی 🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
از میان بیابانی بزرگ دو جاده میگذشت. اتوبوس در حال حرکت بود و صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده بود. آفتاب برای رسیدن به صورتش پنجره را رد میکرد و مستقیم بر چهره سبزه و شکسته صابر مینشست. آن سوی شیشه در میان بیابانی که گهگداری در دل خود چند تپه و کوه سنگی جای داده بود، همه چیز آرام و بیجان به نظر میرسید. آفتاب چنان زمین را داغ کرده بود که جز خاک و سنگهای بیجان، جنبنده دیگری طاقت حضور در آن حوالی را نداشت. دیگر مسافران اتوبوس ساکت بودند. عده ای خوابیده بودند، عده ای آرام با بغل دستی صحبت میکردند و عده دیگری نیز به فکر فرو رفته بودند. تنها صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده و سعی میکرد تا از فکر کردن فرار کند. ترجیح میداد در سرزمین خاطرات آواره شود تا بی پناهی در دنیای فکر و خیال. ایام زیادی سپری شده و حال به جنوب بر میگشت. به دیار. به سرزمینی که ریشه هایش روزی در آنجا روییده و همچنان سبز مانده بودند. به زندگی فکر میکرد. به سالهای دوری از خانه. به لحظه ای که تمنا میکند زود برسد و هیچگاه نرسد.🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری🎙️گویندگان: صابر مینایی🎛️مدیریت ضبط: علی ولیانی🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان 🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی 🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما 4 تا یجور دیگه باهم اخت شدیم. رفاقت ما خیلی ساده، شیک و به غایت کلیشه شکل گرفت، مثل همهی رفاقت های دیگه تو دورة دبیرستان. روز اول مدرسه هر کسی شانسی می رفت سر یه نیمکتی مینشست و دست بر قضا ما چهارتا هم شانسی شانسی عقب جلوی هم درومدیم. من بودم و هاشم کوچولو و عباس ژاپنی و جاسم بِلَک. بچه ها به من میگفتن ممد غول بچه. نمی دونم توی پیش تولید موقع حمل توسط لک لک ها زمین خورده بودم یا ژنتیکم از پایه مشکل داشت، ولی هرچی بود قد و هیکلم نامتعارف تر از بقیه میزد. دو متر قد، بدنی پهن با صورتی کشیده و جوش های سر سیاهی که صرفا می تونست شوخی بد موقع خالق باشه در زمان خلقت. من به تنهایی برای مردم سرزمینم یک ژانر وحشت محسوب می شدم. ...نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: پارسا فلسفی
+تا لحظه آخر داغی نمیفهمی...روز آخر که میخوای حرکت کنی همهچیز واست قشنگ به نظر می رسه... تو دلت میگی چرا اینارو تا الآن ندیده بودم؟ دلت حتی واسه مادر-شاغلِ ناظم مدرسهاتم تنگ میشه ... -نشد یا نخواستین؟ +نشد، نخواستم، نخواستند... -عیب نداره عادت میکنین... آدمیزاد به هرچیزی عادت میکنه +این ازون دروغاست که بجای مسکن میدن بهت تا آروم بگیری. آدم به هیچی عادت نمیکنه، فقط لمس میشه... حتی یجاهایی سعی میکنه از درد لذت ببره.. من بهش میگم فرار روبهجلو -یادش بخیر... بابام همیشه از درد لذت میرد +چرا؟🖊️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙️گویندگان: حسین سلیمی و محمدرضا اکرادی🔉میکس و مسترینگ: محمدرضا اکرادی🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما هیچ وقت یاد نگرفتیم زندگی کنیم... به این صدای دورمون گوش بده... این صدا یعنی حضور ما.... میخوام چشامو با شالت ببندم و با دستام دنبالت بگردم... یا اصلاً تو هرجا خواستی قایم شو، من با رد بوی موت میتونم پیدات کنم... هرجا خواستی برو، من بلدم پیدات کنم...فقط از شهر دور نشو... نمیخوام مرغای دریایی خبر بد بهم بدن... بذار فکر کنم میتونم توی افق انتهای دریا پیدات کنم... بذار خیال پردازی کنم، تورو، این شهر رو، این دریا رو، این خاطرات رو، این ساحل رو....یبار دیگه با شالت چشامو میبندم و وسط این ساحل خلوت وای میسم... میشنوی؟ صدای موج آب رو... حس میکنی این بوی زندگی رو؟ من زندم چون این بو و صدا رو حس میکنم، پس تو هم زندهای... درون من... توی خیالات من... تورو رنگی تصور میکنم که از وسط غبار و مه سفید ساحلیهو پیدات میشه... میای سمتم... من از بوی مو و تنت میفهمم نزدیک منی... دستات رو میذاری روی چشام و من تا ابد همونجا با چشای بسته وای میسم...✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙گوینده: علی ولیانی 🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان🎛طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا کریمیانطراحی پوستر: فریما رئوفیتهیه و تولید توسط استودیو نووُپخش اختصاصی از رادیو تاسیانطراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیانپخش اختصاصی از رادیو تاسیان
روزاتون به زیبایی پاییز
دوباره گفت: این روزا دیگه توی شهر هیچ پرندهای پر نمیزنه... نگاش کردم و گفتم اونا مثل ما نیستن که بمونن توی شهر آلوده و تحملش کنن... میرن... میرن یجای بهتر... عین ماها کنار نمیان...گفت خب تو چرا میمونی؟ گفتم اون نهال رو میبینی؟ گفت کدوم... گفتم دقت کن... وسط اون همه غبار خاکستری فقط یک نقطه سبز وجود داره... گفت آره دیدم، گفتم اون تبدیل به نهال شه، نهال تبدیل به درخت شه من هم رفتم... گفت دیر نیست؟ گفتم نه، واسه بزرگ کردن امید هیچ وقت دیر نیست حتی اگه اونامید یک دروغ سفید باشه.. گفت خوبه که هنوزم داری میخندی... دیگه چیزی نگفتم.. خودش دید و صورتش رو برگردوند... به همون نهالی زل زد که.... ✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙گوینده: رضا جعفرپور🎨طراحی پوستر: پدرام شهرآبادی✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان🎛️طراحی و میکس صدا توسط امین منصوری📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
انیا، با نام اصلی Eithne Ní Bhraonáin (که گاهی در رسانهها با نام انگلیسی Enya Brennan معرفی میشود) یکی از سولیست (تکخوان)های ایرلندی است. انیا تلفظ تقریبی کلمهٔ Eithne در زبان ایرلندی است. انیا در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ به عنوان پرفروشترین خوانندهٔ زن سال شناخته شدهاست. او با ادغام ملودیهای فولکلوری، پسزمینههای سینتیسایزری و موتیفهای کلاسیک، سبک کاملاً متمایزی را به وجود آوردهاست که در ظاهر بیشتر از موسیقی سلتی به موسیقی عصر جدید شباهت دارد ولی خودش از طبقهبندی آهنگهایش در سبکی خاص اجتناب میکند. وی تا کنون چهار جایزه گرمی را از آن خود کردهاست که آخرین آنها برای آلبوم آمارانتاین در مصاف با آلبومهایی چون آ پوستریوری از پروژهٔ موسیقی انیگما بود. آهنگ تنها زمان در سال ۲۰۰۰ در آلبومی به نام یک روز بدون باران منتشر شد. این آلبوم در سال ۲۰۰۲ برندهٔ جایزهٔ گرمی بهترین آلبوم عصر جدید شد و بیش از ۱۲ میلیون از آن در دنیا فروش رفت.Who can say where the road goesWhere the day flows, only timeAnd who can say if your love growsAs your heart chose, only timeWho can say why your heart sighsAs your love flies, only timeAnd who can say why your heart criesWhen your love lies, only timeWho can say when the roads meetThat love might be in your heartAnd who can say when the day sleepsIf the night keeps all your heartNight keeps all your heartWho can say if your love growsAs your heart choseOnly timeAnd who can say where the road goesWhere the day flows, only timeWho knows? Only timeSongwriters: Claus Terhoeven / Stefan Bossems / Tommy Clintسال انتشار: 2000
از قطار پیاده شد. صدای همهمه مسافران و بلندگوی سکوی شماره ۹ آمیخته با یکدیگر به گوش میرسید. زن نیم نگاهی به اطراف انداخت و سپس میان شلوغی مسافران در حال حرکت، همانطور در جای خود ماند. هر از چندگاهی به اطراف خیره میماند و پس از آن به نقطهای خیره شده تا از گره نگاهش با دیگران اجتناب کند. این اولین بار بود که تنها به مقصدی ناشناخته سفر میکرد. چمدانش را کنار پایش گذاشته بود و با صورتی مصمم انتظار میکشید طوریکه هر لحظه میزبانی قرار است به ملاقاتش بیاید. جمعیت مسافران کمتر شده بود، افراد پیاده شده هر کدام مقصدشان را یافته و به سویی رفته بودند، دیگر جمعیت نیز سوارهمان قطار شدن تا مسیر جدیدی را به سمت مقصدی طی کنند. تنها چند متصدیایستگاه در آن حوالی پرسه میزدند و با یکدیگر مشغول خوش و بش بودند. قطار آرام شروع به حرکت کرد. کمی دود از زیر قطار بلند شد.جمعیتایستاده پای پنجرههای قطار برای آنهایی که در حال دور شدن بودند، دست تکان میدادند و گهگداری نیز بوسهای میفرستادند. آدمها در دو صورت به یکدیگر محبت میکنند، لحظه دیدار و و لحظه وداع. در بین این دو، هزاران اتفاق دلیلی میشود تا خیلی چیزها از دست بروند..................................................✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙️گوینده: فریما رئوفی و حسین سلیمی🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیانطراحی و ترکیب صدا توسط رضا کریمیان.............................................آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian
سرم را چرخاندم و به پنجره بزرگ عمارت نگاه کردم. خودم را دیدم که در کودکی از پشت آن پنجره به پدربزرگ که در حیاط مشغول آبیاری و چیدن میوه بود، نگاه میکرد. خودم را دیدم که به پنجره میکوبیدم و با برگشتن پدربزرگ برای او دستی تکان میدادم. خودم را دیدم که با لبخند و شوخی پدربزرگ چنان شاد میشدم که گویی تمام آن باغ را به من بخشیده بودند. خودم را پشت آن پنجره دیدم اما این بار... نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا جعفرپورآدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇https://www.instagram.com/amirali.mohajery.....🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)👇👇https://castbox.fm/va/2810504
با اینکه تا حالا قایق سوار نشده بودم و در آن آبوهوای بارانی و دریایی که نشان میداد شاید طوفانی شود، دو دل شدم. در صدای پیرمرد گرما و محبت خاصی وجود داشت. نفهمیدم چه زمانی با کمک او سوار قایق شدم و جلیقة نارنجی رنگی را تنم کردم. این جلیقه تنها دلخوشی من بود تا در صورت بروز حادثه، از غرق شدنم جلوگیری کند. به دستور پیرمرد در قسمت جلویی و دماغة قایق نشستم. با دست چپم میله کناریام را محکم چسبیده بودم تا در هنگام شتاب گرفتن قایق و برخوردش با موجها به بیرون پرتاب نشوم. پیرمرد چند باری سعی کرد تا موتور قایق را روشن کند. موتور قدیمی بعد از چندبار تلاش ماهیگیر روشن شد. قایق بهآرامی شروع به حرکت کرد. به دریای روبرو نگاه کردم. قایق بهآرامی به دریا نزدیک شد. شدت باران کمتر شده بود اما باد همچنان ادامه داشت. آسمان ابری و نیمه تاریک شده بود. موجها بالاتر آمده بودند و با شدت خود را به بدنة قایق میکوبیدند. صدای موتور بیشتر شده بود و قایق کمی تندتر آب را در هم میشکافت، با صدای بلند به پیرمرد گفتم....... نویسنده: امیرعلی مهاجری گوینده: رضا جعفرپور آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian ....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇 https://www.instagram.com/amirali.mohajery.....🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)👇👇https://castbox.fm/va/2810504
با تعجب به او نگاه کردم. زندگی یک گورکن یا مردهشور چگونه است؟ از صبح بلند میشود و تا شب هزاران نفر را بدون هیچ احساسی بهسرعت میشورد و دفن میکند درحالیکه تکتک آن جسدها بزرگترین بخش زندگی یک نفرند و روزی بخشی از تاریخ این زندگانی نیز بودهاند. آیا این گورکن برای شستن و دفن کردن عزیز خود نیز اینگونه شتاب میکند؟ آیا همینقدر بیتفاوت به بیل خود تکیه میزند؟ اصلاً گورکن بیچاره چه گناهی داشت؟ او وظیفهاش را انجام میدهد و در قبالش برای امرارمعاش پولی دریافت میکند. اگر همین گورکن نبود، چه کسی طاقت کندن لابه لایههای خاکی را داشت که قرار بود زندان جسم پدربزرگ شود؟ · نویسنده: امیرعلی مهاجری· گوینده: رضا جعفرپورآدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇https://www.instagram.com/amirali.mohajery.....🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)👇👇https://castbox.fm/va/2810504
زمان، این نویسندة بیرحم قرار بود با جلو آمدنش در داستان هر بار تکتک کاراکترهای این خانواده را کم کند. این خونخوار بی حدومرز قرار بود آنقدر ادامه دهد تا از این خانه چیزی جز متروکهای گمنام باقی نگذارد. خانهای خالی با مُشتی از خاطرات مدفون شده در تلی از گردوخاک نشسته از گذر ایام.تا صبح نیمه بیدار بودم و بادقت به صدای باران روی شیروانی گوش میدادم. هر قطره باران چنان خود را روی شیروانی پرت میکرد که دیگر از حیاطِ خانه صدای جیرجیرکی به گوش نمیرسید. · نویسنده: امیرعلی مهاجری· گوینده: رضا جعفرپورآدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇https://www.instagram.com/amirali.mohajery.....🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)👇👇https://castbox.fm/va/2810504
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا جعفرپوردوباره نگاهم به امتداد جادهای گره خورد که حالا با دانههای درشت باران، رنگِ آسفالتش اغراقآمیزتر شده بود. خودم را با حالتی کاملاً آزاد روی صندلی رها کردم و درحالیکه از پنجرة ماشین نیمنگاهی به بیرون نگاه میکردم، نفس عمیقی کشیدم. ماشین با سرعت بالایی حرکت میکرد. در امتداد جاده به خانههایی نگاه کردم که در میان شالیهای برنج ریشه دوانده بودند. باز هم همان سؤالات تکراری در ذهنم نقش میبستند: چه کسانی در آنجا زندگی میکنند؟ از پشت پنجرة آن خانهها هم چشمانی من و این ماشین رهگذر در جاده را دنبال میکنند؟ آن پیرمرد که بود؟ آن پیرمردی که روی ایوان نشسته و بیتوجه به باران تندی که روی شیروانیاش میبارید به چیزی در دوردستها خیره شده بود. پشت این آرامش روی صورت، آن انگشتان استخوانی پر چروکش که دانههای تسبیح را بارها میشمردند و آن نگاه رمزآلود چه رازی را پنهان میکرد؟ از کِی اینجا زندگی میکرد؟ اصلاً این پیرمرد چه حسی دارد از اینکه در این غروب غمانگیز روی آن ایوان خالی با استکانی چای به جاده و ماشینهای تندرویی که بیتفاوت از او میگذرند و باران را پس میزنند، نگاه میکند؟
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا جعفرپورهوای گرفته و بارانی نوید فصل پاییز را میداد. رنگآمیزی بیانتهای دشت کوهین که به ترکیبی از رنگهای نارنجی، زرد و قهوهای درآمده بودند هم آمدن این فصل را تأیید میکرد. صدای حرکت قطار بر روی ریل با صدای دانههای باران روی شیشه و بادی که خود را محکم به قطار میکوبید، نوایِ گوشنوازی را در کوپه ایجاد کرده بودند. این صدا را دوست داشتم، بوی سفر میداد، بوی رهایی از روزمرگیهای زندگی شهری و صنعتی.نگاهی به سه هم قطار دیگرم انداختم. مردی میانسال، زنی سالخورده و دختر جوانی که قرار بود به دست سرنوشت و یا اتفاق من را تا شهر رشت همراهی کنند. بیتوجه به صحبت آن سه نفر راحتتر توانستم تا درگذشتهام غرق شوم و از هر لحظه جاده کاملاً لذت ببرم. دائماً خیالپردازی میکردم. همانند پسربچهای که از ترس افتادن در آب روی سنگهای مختلف یک برکه جهش میزند، من نیز دائماً از خاطرهای به خاطرة دیگر میجهیدم. درحالیکه با چشمانم محو تماشای جاده بودم با ذهنم به گذشتهها سفر میکردم. با برهمنمایی تصویر گذشتههای دور روی جاده، در حال تماشای فیلمی بودم که گویی کارگردانش خوب میدانست چگونه میتوان مخاطب را محو تماشای داستان کرد. خاطراتم را با حس غریبی بهخاطر میآوردم و هرکدام را که پایان دلنشینی نداشتند، تحریف میکردم. داستان هر خاطره را طوری در ذهنم به انتها میرساندم که همیشه دوست داشتم در دنیای واقعی نیز آنطور اتفاق بیفتند، نه چیزهایی که صرفاً در واقعیت شکلگرفته بودند.
آخرین صدا کلهشق بود دست خودش نبودا، اینجوری بزرگ شده بود. کله اشو از خاکریز میآورد بالا و به تکتک عراقیا چش تو چش نگاه میکرد. هرچی داد میزدیم "د حسن بشین، الان اون تکتیرانداز میزنه کلهات میپره حسن بی کله میشیا... گوش نمیکرد. میگفت "من همینالانشم کله ندارم، منو از چی میترسونی ؟" همچین دروغ هم نمیگفت... یه شب از صدای پا بیدارشدم، از سنگر زدم بیرون. حاج حسن رو دیدم که پابرهنه رفته بالای خاکریز و داره به ماه نگاه میکنه. اصلاً انگارنهانگار تکتیرانداز بعثی اونور نشسته... گفتم · حاج حسن چیکار میکنی؟بیا پایین الان میزنتت· اگه تا الان منو نزده پس احتمالاً اونم داره مثل من به ماه نگاه میکنه· حاج حسن بیخیال شو اینجا میدون عملیاته ... اون بعثی (صدای خوردن خمپارهای در نزدیکی) یا ابوالفضل... بیوجدان اگه ماه نگاه کن بود روزی چندتامونو پرپر نمیکرد· قاسم جان تو روز ماه تو آسمون نیست خورشیده!. خورشیدم همه چیزو نقرهداغ میکنه و میسوزونه. …آخرین صدا🎧نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری🎧صداپیشگان: علی ولیانی محمد مقدسی حسین سلیمی رضا کریمیان صابر میناییوحید صمصامی بهنام احدیامیرعلی مهاجری🎧انتخاب نقش و مدیریت ضبط: علی ولیانیتنظیم صدا و افکتور: استودیو عسراتهیه و تولید توسط استودیو نووُ🎧🎧…..آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان👇https://www.instagram.com/radio.tasian....🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری👇https://www.instagram.co
بیست و دوم | دوسِت داشتمبه تُ فکر کردمبه تو، آره آره“به تو فکر کردم که بارون بباره”🔹محسن چاووشی/ دوسِت داشتم#باهم_گوش_کنیم
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
United States
واقعا خیلیییی قشنگ بودن🥲✨❤️
⭐✨🌃
و باز هم زیبایی🤍✨
چه حالی داد شنیدن این اپیزود. مرسی ♥️
👌...
میان موج و مه، زندگی در خیالی جریان دارد که بوی حضور تو را زنده نگه میدارد...
فرار رو به جلو، تلاشی است برای نادیدهگرفتن واقعیتِ زخمی که هر لحظه عمیقتر میشود. آدمی درد را لذت نمیداند، اما گاه آن را چون نقابی بر چهره میزند تا از سنگینی حقیقت شانه خالی کند. لمس شدن، نه نشانهٔ عادت، که سازگاری تلخی است با جراحتهای ناگفته.
گاهی انسان برای گریز از سنگینی افکار، به خاطرات پناه میبرد، جایی که درد آشناست و آوارگی آرامشبخش
چه ریمکیس خوبی بود این😍
محشر محشر🥲🥺
و هیچگاه نرسد👌🏻
خیلی قشنگ بود🥲
عالی بود🤍
ممنون
خیلی ممنون. جالب بود.
واقعا این اپیزود یه چیز دیگه بود👌
به سالهای دوری از خانه…
و باز هم مثل همیشه یه اپیزود عالی👌🏻💙🤍
حتما گوش کنید 👌
قشنگ بود🙂🙏