Discoverپادکست روانی | RAVANIPOD
47 Episodes
Reverse
| او سزاوار این نبود که من از سر عصبانیت اسلحه رو سرش بذارم. وقتی با تسلیم، سرش رو خم کرد و مرگ قریبالوقوع خودش رو با آرامش پذیرفت، اونجا بود که به یکباره تکون خوردم. من به کمک نیاز داشتم ... |🔸این پایان داستان سیندی است: خانواده همهچیز است.اینستاگرام | تلگرام | کستباکس | اپلپادکستس | گوگلپادکستس | شنوتو | یوتوب | حمایت | ارتباط
|بعد از هر جلسه تراپی، تو ماشینم مینشستم و گریه میکردم. در طول جلسات «گِرِگ» تو ماشین منتظرم مینشست و موقع گریه کنارم بود و بغلم میکرد. این زمانی بود که فهمیدم هیچ کدوم از تعرضهای جنسی که تجربه کرده بودم تقصیر من نبودن ...|🔸در ادامه داستان سیندی با مثالهای روشن دیگری از زندگی یک بیمار مبتلا به اختلال شخصیت مرزی روبرو میشویم که چطور چرخشهای سریع و ناگهانی احساسات میتوانند ناپایداری عجیب و غریبی در زندگی چنین فردی ایجاد کنند و او را در کسری از ثانیه، از کار کردن به خودکشی، و از عشق به طلاق برسانند. 🔹 اپیزود نهم از #سرگذشت_مرزی_سیندی_کالینز، مثال دیگری در اختیار ما قرار میدهد که مشکلات هویتی که مرزیها از آن رنج میبرند از چه جنسی است؟ 🔸 همینطور یکبار دیگر شاهد حضور مادر سیندی در زندگی او هستیم و مشکلاتی که شاخصه اختلال مادرش هستند.اینستاگرام | تلگرام | کستباکس | اپلپادکستس | گوگلپادکستس | شنوتو | حمایت | ارتباط
|خیلی کنجکاوم که اگه مغزم در خانوادهای متفاوت رشد میکرد چطوری شکل میگرفت؟ وضعیت سلامتی من با خانوادهای متفاوت چگونه بود؟ ... خیلی طول کشید تا بفهمم که جواب همه این سوالها در خودِ واژه مادره. که برای پیدا کردن جواب اونها باید مستقیم به سراغ خود مادرم برم. حالا وقت پاسخ دادن به این سواله که: «مادرم چش بود؟»|🔸 اپیزود هشتم از #سرگذشت_مرزی_سیندی_کالینز، ویژهترین قسمت این فصل است که در آن به پاسخ مهمترین سوال زندگی سیندی میرسیم: اینکه مادرش از چه مشکلی در رنج بوده است؟ این لحظهای بسیار خاص در زندگی سیندی است که تاثیرات بسیار عمیقی روی او میگذارد. 🔹 بعد از اینکه روایت سیندی را شنیدیم، با یادآوری آن چیزهایی که در اپیزودهای قبل از مادر سیندی شاهد بودیم اختلال او را شرح میدهیم، تا متوجه شویم مشکل مادر سیندی تا چه حد مهم و آسیبزا است. 🔸 در روایت موازی این قسمت، برای اولین بار در این پادکست، شنونده داستان یکی از هموطنمانمان خواهیم بود که به طور اختصاصی در اختیار پادکست روانی قرار داده شده است: روایت زندگی زنی که یک عمر زیر سایه مادری مشابه مادر سیندی زندگی کرده است.اینستاگرام | تلگرام | کستباکس | اپلپادکستس | گوگلپادکستس | یوتوب | حمایت | ارتباط
|«بیلی» قبل سوار شدن مطمئن شد که پلاک ماشین رو به درستی مخدوش کرده یا نه؟ قرار بود دوباره بازی مورد علاقهمون رو انجام بدیم: ماشینپلیسبازی ... |🔸 در اپیزود هفتم از #سرگذشت_مرزی_سیندی_کالینز، ابتدا دوران آشنایی سیندی با پسری به اسم بیلی برای شما روایت میشود؛ دورانی که سرشار از جنون سرعت و دعواهای خیابانی است. بعد چیزهایی راجع به دوران سرخوشی ناشی از فروش و مصرف مواد و به پایان رسیدن روزهای خوش آن میشنویم تا اینکه سیندی سرانجام تصمیم میگیرد اولین شغل کارمندی خود را تجربه کند: کار در یک انبار مبلمان که شاید در ابتدا خوب به نظر میرسد اما خصایص مرزی او را با چالشهایی جدی روبرو میکند. 🔹 در ادامه با روایت یک داستان موازی از زنی 36 ساله به اسم کیمبریانا (مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال استرس پس از آسیب) و ادغام آن با داستان سیندی، مقداری راجع به طغیانهای به یکباره و دیوانهوار خشم در مرزیها صحبت کردهایم که یکی از بارزترین نمودهای Rapid Flip in Emotions یا چرخشهای سریع احساسی در آنهاست. اینستاگرام | تلگرام | کستباکس | اپلپادکستس | گوگلپادکستس | شنوتو | یوتوب | حمایت | ارتباط
| بیست و خوردهای سالم بود که مبتلا به اختلال شخصیت مرزی تشخیص داده شدم. با این حال حتی با وجود این تشخیص دوزاریم نیفتاد که این تا چه حد میتونه زندگی من رو اداره یا مختل کنه ... |🔸 در اپیزود ششم از #سرگذشت_مرزی_سیندی_کالینز، ابتدا دوران خیابانخوابی سیندی را بعد از فرار از خانه برای شما تعریف میکنیم. دورانی که سیندی در آن تلاش میکند به استقلال برسد، با سرما و دیگر مشکلات بیخانمانی مبارزه کند، و با پیدا کردن شغلی مناسب بتواند از عهده هزینههای زندگیاش برآید. سیندی عاقبت تصمیم میگیرد به یک استریپکلاب برود و رقاص لختی شود. 🔹 در ادامه با روایت یک داستان موازی از مردی که از مشکلات رابطه سهونیم سالهاش با دختری مبتلا به اختلال شخصیت مرزی میگوید سعی کردهایم یکی از مشکلات مرزیها را (ترس و واهمه شدید از رها شدن) به شکلی مرتبطشده با داستان سیندی و از طریق پدیدهای تحت عنوان «هموابستگی» توضیح دهیم. 🔻 پایان این اپیزود هم اختصاص دارد به تقریری روانشناختی از آهنگ «سر به مثابه یک سوراخ» از «مایکل ترنت رزنر» و جمع کردن داستان سیندی در این قسمت با استفاده از مفاهیم نهفته در این آهنگ. اینستاگرام | تلگرام | کستباکس | اپلپادکستس | گوگلپادکستس | شنوتو | حمایت
| متداولترین سوالی که در مورد زندگیم دریافت میکنم اینه که «بابات کجا بود؟». مردم اغلب داستانهایی درباره مادر یا برادرم میشنون، اما به ندرت درباره پدرم. حدس میزنم صحبت راجع به کسی که نقشش در ماجراها در حد «مبل گوشه اتاق» بود چندان سرگرمکننده نباشه ... |اینستاگرام | تلگرام | حمایت |
به عنوان یه مرزی تا وقتی عاشق نشید هیچ وقت نخواهید فهیمد که تا چه حد ... «گرسنه عشق» بودید.اینستاگرام | تلگرام | حمایت
| پدر و مادرم هیچگاه نگران آینده من یا برادرم نبودن. هیچ وقت حواسشون نشد که رفتارهای نابهنجار برادرم دقیقاً منعکسکننده شیوه نابهنجار فرزندپروری خودشونه. اگه به من به چشم دردسر-درستکن، کسی که حیثیت خانواده رو به باد میده و کالینزها رو بدنام میکنه نگاه میشد، پس رو برادرم چه اسمی میشد گذاشت؟ . . . |اینستاگرام | تلگرام | حمایت |برای پیدا کردن پادکست روانی در جاهای مختلف شناسه روانیپاد را به انگلیسی جستجو کنید
| خشم و عصبانیت شدید من در بزرگسالی که به شکل جیغ و داد و دیوونهبازیهای وحشتناک بروز میکرد باعث شد خانوادهام به راحتی منو به عنوان یه خلوچل یا اون بچهمون که دیوونه است طرد کنن. چیز خندهداری که در رابطه با چسبوندن لیبل دیوونه به پیشونی آدمهایی مثل من وجود داره اینه که گاهی اوقات، این خود خانواده است که بچه رو دیوونه کرده . . . | اینستاگرام | تلگرام | حمایت | برای پیدا کردن پادکست روانی در جاهای مختلف شناسه روانیپاد را به انگلیسی جستجو کنید
| سیندی دختربچهای است هشتساله که چیز زیادی از این دنیا نمیداند و تنها چیزی که میخواهد این است که کسی با او عروسکبازی کند. اما خانوادهاش در این مسیر چندان با او همقطار نیستند . . . | برای پیدا کردن ما در جاهای مختلف، شناسه RAVANIPOD را جستجو کنید
| این پایان داستان لوری شیلره. 15 مارس تا 6 نوامبر 1989|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| در یه بعدازظهر زمستونی، بعد از یه روز طولانی داشتم از بیمارستان خارج میشدم که از جلوی اتاق غذاخوری بخش رد شدم. زمان صرف غذا خیلی وقت بود که تموم شده بود و اتاق قاعدتاً میبایست خالی میبود. اما لوری اونجا بود. پریشون و آشفته . . . || در این اپیزود دکتر جین دولر با ما حرف خواهد زد. بعد از آن پای صحبتهای مادر لوری خواهیم نشست. ژانویه 1989|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| به محض اینکه ماشین ما از گیت بیمارستان گذشت، احساس خیلی بدی تمام وجودم رو گرفت. قلبم به تپش افتاد و عرق سردی روی سینهام نشست. قرار بود یه اتفاق بد بیفته. این رو آشکارا احساس میکردم. به ماروین گفتم: «ماروین من نمیام داخل. همینجا تو ماشین میشینم» . . . || داستان این قسمت راجع به چیزهایی است که لوری میبینه. قبل از اون روایت نانسی از ماجرا اپیزود قبل رو خواهیم شنید. ژانویه 1989|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| مادرم میگه که من موهبتی از طرف خدام / پدرم میگه باید زنده زنده بندازنم تو آتیش / مادرم میگه من یه فرشتهام / پدرم میگه راه و روش زندگیت غلطه. باید تغییر جهت بدی / اوکی منم حرفاش رو باور کردم و به سمت خودم برگشتم / شاید حق با پدرم باشه / شاید من تنها یه موجود بیارزشم / شایدم مادرم درست میگه . . . || داستان این قسمت راجع به تنفر و خشمه. جون تا دسامبر 1988|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| خداوندا به سخنانم گوش ده و در تفکر من تامل فرما / ای پادشاه و ای پروردگار من! به آواز فریادم توجه کن / زیرا که نزد تو دعا میکنم . . . || داستان این قسمت راجع به محراب خداست. می 1987 تا جون 1988|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| به آرومی قدم به قلبم گذاشتی / بدون هیچ هیاهویی / تنها با یه زمزمه آروماز همون لحظههای اول به زودی فهمیدم / اون کسی که قبل از طلوع زمان / اسمش رو کنار اسمم نوشته بودن تو بودی . . . || در این داستان برای اولین بار چیزهایی از زبان مارک خواهیم شنید؛ برادر دیگه لوری. بعد پای صحبتهای لوری خواهیم نشست. داستان این قسمت راجع به عشقه. نوامبر 1986 تا آوریل 1987|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| یه وقتایی فکر میکنم که انگار بقیه نابینان / چرا این جزئیات بینقص و کامل رو در چیزهایی که در کلیت پر از عیب و ایرادن نمیبینن؟ / درسته به سنگفرش آجری پیادهرو که نگاه میکنی، کلی آجر کجوکوله، شکسته، و از جا درومده میبینی / اما اونها در نهایت یه مسیر صاف برات درست کردن که توش بتونی راه بری . . . || در این داستان چیزی در حال جوانه زدنه. یه نقطه عطف مهم در مسیر یه بیماری روانی. ژانویه تا اکتبر 1986|| کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| من و لوری نشسته بودیم و صحبت میکردیم که ناگهان صدای بلندی در سالن شنیدم. یکی از مریضا با یکی از بهیارای بیمارستان دعواش شده بود. زن بیمار جیغ میکشید و بلندبلند ناسزا میگفت. اون بهیار بهش گفت که اگه خودش رو کنترل نکنه، ناچار میشن ببرنش به اتاق ساکت . . . || داستان این قسمت راجع به "اتاق ساکت" است. نوامبر 1985 تا فوریه 1986 || کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| یه بار با مادرم رفته بودیم خرید تو یه مرکز تجاری بسیار بزرگ. مادرم به من لیستی از کارهایی داد که باید انجام میدادیم و یکیش این بود که برم داروخانه و قرصایی که لازم بود رو بگیرم. اونقدر به اون داروخونه رفته بودیم که همه ما رو اونجا میشناختن. ولی این بار که رفتم، دکتر و دستیارش اصلاً من رو نشناختن! || داستان این قسمت راجع به عوض شدن جای بیمار و درمانگر، غرق شدن در اعماق اقیانوس، و یک شب در خرابههای مراکش است. سپتامبر 1984 تا مارس 1985 || کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod| |مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
| همه چیز از نظر ما روبراه میومد. وقت شام مشتاقانه به رستورانی که لوری توش کار میکرد میرفتیم و منتظر خالی شدن یکی از میزها میموندیم. به نظر من، لوری به عنوان کسی که یکسال در بیمارستان روانی بستری بوده و به تازگی از اونجا مرخص شده بود، کارش رو خیلی خوب انجام میداد . . . ولی کی فکرشو میکرد؟ || داستان این قسمت راجع به رهایی است. جون تا آگوست سال 1984 || کاری از امین علیزاده || با همراهی امیر علیزاده || با هدفون گوش کنید || شبکههای اجتماعی ما: || Telegram: t.me/ravanipod || Instagram: instagram.com/ravanipod || Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox || Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes || Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod | | مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod || حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
United States
چرا اخراش بیمش صدای بوق میاااد🥲😣💔
کجایین،خیلی وقته منتظریم🥲❤️
فووووق العاده بود واقعا خسته نباشید
اگر به مسائل روانشناسی علاقمندین، پادکست روانی عالیه
من خیلی خوشحال شدم از شنیدن حرفها و دیدگاه ریچارد.
اما من تری رو درک میکنم اونجا که گفت بعد از یک سال افسردگی من به خودم شادی بدهکار بودم. در واقع به نظر من تری به شهوت نبوده که چنگ میزده به رگههایی از زنده بودن دوباره و حس کردن بوده که چنگ میزد.
روانی پاد کجایی؟ 😕😕
من توی سایتهای مختلف خیلی دیدم که برای بهبود افسردگی میگن در معرض نور خورشید باشید اما جالب اینجاست من خودم به شخصه در دوارن افسردگیام زیر نور خورشید حس میکردم دارم تهی از انرژی میشم و الان که برای نفس کشیدن کوتاهم هم دیگه نتونم ماهیچههام رو تکان بدم!
چقدر زیبا بود مروری که در قالب شعر در آخر کردید.
خیلی خوشحالم از اینکه تجربه آدمهایی که با این بیماریها زندگی میکنند رو با ما به اشتراک میگذارید.
(تو یک کامنت نشد حرف بزنم)صدای شما صدای تمام این بیماران بود من واقعی بودن رو شنیدم .نه تنها پادکست شما آموزشی و داستانی است بلکه تقریبا یک اتاق درمان برای هر روانشناس هست که بتونه صدای بیمار رو بشنوه و بهتر تمام جوانب رو ببینه امیدوارم همیشه این پادکست باشه حتی اگر یک نفر ارزش کار شما رو بدونه .گرچه میدونم خیلی طرفدار دارید
سلام آقای علیزاده با تشکر از صدای دلنشین و روایگری عالی شما من از اول تا الان پادکست های شما رو گوش کردم قطعا شما یکی از بهترینها هستید خیلی ناراحت شدم فرمودین دیگه پادکست نخواهید داشت من بعنوان روانشناس که سعی میکنم مطالعه زیاد و دانش کافی داشته باشم برای همین کوچکترین چیزی مربوط به روانشناسی باشه پیگیری میکنم و هر روژ سعی در یادگیری دارم میگویم خوانده هر اختلال با شنیدیدن روایت واقعی خیلی تفاوت داره من با همه وجود اینجا دو قطبی رو فهمیدم .دوباره از اول تمام ایپزودهای شما رو گوش میدم
ممنون که برای درک بهترمون آخر پادکست اشاره کردی به اون لحظات
من خیلی به این موضوعات علاقهمند هستم و خیلی خوب بود.اما یه جاهایی سرعت بیانتون خیلی زیاد بود و کلمات خورده شده بود.
قبول نییست 😢 از بهترین پادکست هایی هست که دیدم و شنیدم.. واقعا خیلی حیفه که نباشی وقتی انقدر محتوای خوب و قشنگ ارائه میدی 🥺😢
بازم که مو به تنم سیخ کردین😅😅 کاملابا شما موافقم که برای درک عمیق چیزی باید اون رو تجربه کرد. واسه همین اونجایی که گفتین وقتی از چیزی رنج میبرید و کنترلی روی پیرامون ندارید، باهاش مصالحه کنید و قهرمانانه زندگی کنید، انگار مخاطبتون من بودم!
چقدر این قسمت تاثیرگذار بود! بارها مو به تنم سیخ شد و با لوری شیلر و امین علیزاده همذاتپنداری کردم. دقیقا درست گفتین که هیچ فضیلتی در پنهانکاری نیست. درد و دلهاتون انقدر صادقانه بود که رنجتون رو احساس کردم و حس کردم شما هم رنج منو احساس میکنید! ممنونم💐
واقعا همگی خسته نباشید💙کار عالی بود دمتان گرم🌻 خانواده همه چیز است واقعا عبارت قشنگی بود و انگار کل پیام داستان رو انتقال داد. لذت بردم و کیف کردم. امیدوارم ادامه بدید👌🙏
💙👌
با شنیدن بعضی از این روایت ها سردرد میگیرم که چرا باید پدر، مادر و برادرها و ...تو این دنیا باشند که اینگونه به روح و روان و جسم فرزندان و عزیزان شان تجاوز کنند😔چه چیزی بر سر انسانها آمده که دیگر به فرزندان خودشان هم رحم نمیکنند. حالا اگر انسان ها جنگ افروزی، ظلم و جنایت را به دیگر مردمان یک جغرافیا دیگر به هر نحوی توجیه کنند، در برابر این رفتار با فرزندانشان چه پاسخی دارند؟ 😔😥