Discoverمجله تریبون
مجله تریبون

مجله تریبون

Author: Tribunpluse

Subscribed: 111Played: 2,022
Share

Description

مجله جامعه چند فرهنگی ایران
176 Episodes
Reverse
نگرشی به نامواژه‌ی 'ایران' در درازنای تاریخ نام 'ایران' برای نخستین بار در عهد ساسانیان (۲۲۴- ۶۵۱م) مطرح شد که در مقابل اش 'انیران' جای داشت و هر دو منطقه، تابع امپراتوری ساسانی بودند. 'ایران' و 'انیران'، مفاهیم صرفا دینی و زردشتی بودند و کاربردشان در امپراتوری های قرون وسطا -که عمدتا ویژگی های دینی داشتند– قابل فهم است. لذا نامواژه 'ایران' در آن روزگار حامل هیچ گونه دلالت‌های قومی و نژادی نبود و تنها در سده‌های نوزده و بیست بود که شرق‌شناسان اروپایی، مفهوم سیاسی ناسیونالیستی و نژادی را بار آن کردند و مورخان ایرانی در قرن بیستم، آن را از اروپاییان گرفتند. و به نظر می رسد که یونانیان نخستین بار نام 'پرسیا' را در باره ایران کنونی به کار گرفتند، گرچه این سرزمین، هم در گذشته و هم اکنون -نه فقط پارسیان- بلکه اقوام و ملت ها و نژادهای گوناگونی را در بر گرفته است. در واقع از زمانی که تماس یونانیان با 'ایران' آغاز شد و آنان قبرهای شاهان هخامنشی را در پارس (استان فارس کنونی) دیدند، نام 'پرسیا' را بر آن نهادند، گرچه خودشان -یعنی یونانیان- معتقد بودند که قلمرو هخامنشی وسیع‌تر از 'فارس' بود و ممالک و شاهان دیگری را شامل می‌شد. به نظر می‌رسد که عرب‌ها و مسلمانان نام 'بلاد فارس' را از یونانیان گرفته باشند.
تاریخ سرکوب‌گران با تاریخ سرکوب‌شده‌ها فرق دارد. تاریخ‌نویسی‌ سرکوب‌گران با تاریخ‌نویسی‌ سرکوب‌شده‌ها هم فرق دارد. تاریخ‌نویسی‌ سرکوب‌گران در خدمت بازتولید تاریخ سرکوب‌گران است.سرکوب شده‌های تاریخ معمولا صدا ندارند. صدا دادن به بی‌صدایان دشوارترین کار است. گاه بی‌صدایان تاریخ خود علیه صدا دهنده‌گان‌شان می‌ایستند؛ زیرا فرآیندی به نام استحمار وجود دارد، زیرا روایت سرکوب‌کننده‌های تاریخ به‌سان حقیقت مزینِ مطلق و مسلم، جلوه‌گر می‌شود و اکنون نیاز به رخنه‌گری (breakthrough)  دارد و رخنه‌گری در حقیقت مزین برساخته‌ شده‌ تاریخ، دشوارترین کارها است.رخنه‌گری در حقیقت مزین برساخته شده‌ی تاریخ، با دگرنویسی آغاز می‌شود. دگرنویسی مهم و خردکننده است. دگرنویسی از جزئی‌ترین تعابیر و کلمات آغاز می‌شود و رفته‌رفته بسط می‌یابد. مثلا وقتی که می‌نویسی رضا شاه موصوف به کبیر، محمدرضا شاه موسوم به آریامهر، دگرنویسی را آغاز می‌کنی و بذر تشکیک در حقیقت مزین برساخته‌شده‌ی تاریخ می‌کاری؛ تشکیک در سرشت شوکت‌مندی‌ یک شوکت‌مند تاریخ و تشکیک در تاریخی که تحت لوای شوکت‌مندان تاریخ روایت شده است.تاریخ‌نگاری‌ سرکوب‌گران است که صدای شوکت‌مندان (کورش، داریوش، نادر، چنگیز، ...) تاریخ را پژواک می‌دهد. اما تاریخ‌نگاری‌ سرکوب‌شده‌ها و طردشده‌ها می‌خواهد صدای بی‌صدایان تاریخ و صدای بی‌شوکتان تاریخ باشد.
ایران کشوری است متشکل از گروه‌های زبانی (قومی) و دینی گوناگون که در درازنای تاریخ در این سرزمین زیست کرده‌اند. این امر، در یک سده‌ی اخیر از سوی حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی و در ذیل دو گفتمان «ناسیونالیسم باستان‌گرایانه» و «اسلام شیعی» نادیده گرفته شده است.گفتمان اول با تعریف از یک «ملت واحد» و دیگری با تعریف از یک «امت واحد»، کوشیده‌اند از یک روایت خاص به قیمت به حاشیه‌راندن روایت‌های دیگر بهره برده و «دیگری» را نادیده بگیرند. پرداختن به ابعاد مختلف این نادیده گرفتن از حوصله‌ی این بحث خارج است و در این‌جا فقط می‌کوشیم به یکی از اقدامات رضاشاه در مواجه با گروه‌های زبانی (قومی) بپردازیم و آن مربوط به سیاست‌های هویتی رضاشاه در مواجهه با اسامی و نام‌های قومی است.آبراهامیان معتقد است که رضاشاه با بهره‌گیری از ارتش، بوروکراسی و پشتیبانی دربار توانست نظام سیاسی را به‌دست گیرد (آبراهامیان، ۱۳۹۱: ۱۷۱). از دیگر سو، برخلاف حکام پیشین، رضاشاه نه تنها تعلق ایلیاتی نداشت بلکه فرهنگ ایلیاتی را سدی در برابر مدرنیزاسیون خود می‌دانست و آن‌ها را تهدیدی برای امنیت کشور تلقی می‌کرد. لذا با فرهنگ ایلیاتی به مقابله برخاست (لمتون،۱۳۶۲: ۵۰۰). بنابراین رضاشاه می‌کوشید هر آن‌چه را که نشانه‌ای از فرهنگ ایلی دارد از بین ببرد.
این مقاله با آوردن مقدمهٔ مختصری از پیشینهٔ دریاچهٔ اورمیه، در شروع اشاره‌ای به داستان «اورمیا» الههٔ دریاچه اورمیه به‌عنوان سمبل افسانه‌ای آن دارد، سپس به نقش زنان در اعتراضات به خشکاندن دریاچه اورمیه و تلاش‌های آنان برای احیا یا جلوگیری از تبعات خشک شدن آن (چه در قالب نهادهای مدنی، چه به‌صورت فردی) در حدِ وسعِ مقاله پرداخته است.  در بخشی از مقاله سعی شده تا ازتئوری تلاقی یافتگی تبعیض‌ها (نظریهٔ اینترسکشنالیتی) با علاوه کردن یک بحران زیست‌محیطی در کنار تبعیض‌‌های معمول این نظریه (که عمدتا بر اساس نژاد،جنسیت، طبقه شکل گرفته است)بهره ببرد تاشاید بتوان به تبیین همه‌جانبه‌تری از تبعات یک بحران زیست‌محیطی، ( اثرات خشک شدن دریاچه) بر زنان، (چه زنان کنشگر و چه زنان ساکن متأثر از خشک شدن دریاچه در منطقه) دست یافت. در بخش دیگری از مقاله، توصیفِ زندگی زنان روستایی متاثر از خشک شدن دریاچه، از زبان کنشگران و در بخش پایانی توصیف وضعیت این زنان از زبان خودشان آمده است. و در پایان به راه حل‌های احتمالی (عمدتا زن‌محور) پیش رو می‌پردازد. 
- شنیده‌ای که فلانی هم پان‌ترکیست شده؟ - ا ِ. ِ . ِ؟ نَ . َ . َه! راست میگی؟ - آره! - آخه اون که پسر (یا دختر) خوبی بود؟ - آره، ولی رفته قاتی این "آذربایجانچی"ها... - چه حیف! من نمی‌فهمم این پان‌ترکیست‌ها اصلاً حرف حسابشون چیه. چی می‌خوان؟ جدا بشن که چی بشه؟ برن بچسبن به قول خودشون به "آذربایجان شمالی"؟ حیف، حیف! من دیگه باهاش حرف نمی‌زنم! به‌گمانم گروهی از خوانندگان این سطرها گفت‌وگویی کم‌وبیش مشابه را این‌جا و آن‌جا شنیده‌اند. اندکی پس از این گفت‌وگو داغ ننگ "پان‌ترکیست" بر پیشانی آن "فلانی" زده می‌شود و صرف‌نظر از این‌که او چه گفته یا چه کرده، نام و وجودش در "لیست سیاه" قرار می‌گیرد. این فضا از کجا آمده؟ چهل سال پیش، در دههٔ پنجاه خورشیدی، به‌کلی عکس این فضا در میان دانشجویان و روشنفکران و مبارزان غلبه داشت. در آن هنگام نام آذربایجان بسیار جاذبه داشت و مترادف بود با کار و زحمت و مبارزه، انقلاب، خیزش، دلاوری، ایستادگی، ترانه‌های زیبا، بایاتی‌های زیبا، زبان صمد بهرنگی، آشیق‌ها، رشید بهبودوف، بلبل، شور امیروف و اپراهای هیجان‌انگیز. جوانان بسیاری خواستار فراگرفتن زبان ترکی آذربایجانی بودند. من خود چندین کلاس یک‌نفره و دونفرهٔ آموزش زبان آذربایجان برای کسانی که بی داشتن رگ‌وریشهٔ آذربایجانی عاشق این زبان بودند در دانشگاه (و در زندان) داشتم. هر بار که کتابچهٔ دوزبانهٔ "اپرای کوراوغلو" را تکثیر می‌کردم (از سال ۱۳۵۳) دویست نسخهٔ آن تنها ظرف چند دقیقه "غارت" می‌شد و بسیاری سخت خشمگین و دلخور می‌شدند از این که نسخه‌ای به آنان نرسیده‌است، تا در تکثیر بعدی صحنه‌های مشابه تکرار شود. چندین شخص غیر آذربایجانی را می‌شناسم که به کمک همین کتابچهٔ اپرا ترکی آذربایجانی آموختند. ساعت‌ها در اتاق خوابگاه دانشجویی می‌نشستم و با وسایلی ابتدایی از روی صفحه‌های ۳۳ دور کمیاب، نوارهای کاست موسیقی آذربایجانی پر می‌کردم. این نوارها را حتی کسانی که هیچ ترکی نمی‌دانستند همچون ورق زر می‌بردند، و من به دشواری می‌توانستم تقاضاهایی را که پیوسته می‌رسید بر آورم.
عوض این که معایب گذشته را گوش‌زد بنماییم تا تکرار نشود، به اصلاح داخله‌ی خودمان بپردازیم و اقدامات جدی برای نجات مردم بکنیم، از هر گوشه و کنار، یک‌دسته میهن‌پرست فداکار و ناجیان دل‌سوخته قیام کرده دائماً اشاره به حیثیت، افتخارات و عظمت ایران باستان می‌نمایند و استعداد نژادی ما را می‌ستایند و قلم‌فرسایی می‌کنند، زبان می‌گیرند و نوحه‌سرایی می‌نمایند. فکر نان بکنیم که خربزه آب است. ما سوراخ دعا را گم کرده‌ایم چون حس نمی‌کنیم که دنیا عوض شده و بعد از این جنگ تغییرات بیشتری خواهد کرد و فقط مللی حق حیات خواهند داشت که جانبازی کرده و فداکاری به خرج داده‌اند و به منافع خود هوشیار می‌باشند. افتخار به عظمت باستانی تا آن حد مفید است که موجب تشویق و پیشرفت مادی و معنوی یک ملت در نبرد آینده‌ی او بشود نه این که او را خودپسند و متعصب بار بیاورد و نه این که بخواهند با این نوحه‌سرایی‌ها او را به خواب غفلت ببرند و در فلاکت خود محکوم بکنند. کسی منکر ملیت، زبان و افتخارات گذشته‌ی ایران نمی‌باشد تا همان اندازه که نسبت به زمان و مکان در مسیر تاریخی مقامی برای خود احراز کرده‌ایم، اما تکرار «ملت شش‌هزارساله!» و ذکر نام کوروش و داریوش و انوشیروان و سلطان محمود و شاه عباس برای مردم آب و نان نمی‌شود و عرق وطن‌پرستی کسی را نمی‌جنباند و یک‌قدم هم ما را جلو نمی‌برد.مگر ملت‌های دیگر خلق‌الساعه به وجود آمده‌اند و بزرگانی نداشته‌اند و جهان‌گشایی‌هایی نکرده‌اند؟ یا مردمان هندوستان و چین و آشور و مصر نمی‌توانند چنین ادعاهایی داشته باشند؟ آیا می‌توانیم مدعی بشویم که در علم و هنر و فلسفه ما چشم و چراغ دنیاییم و هند و چین و یونان از ما پست‌تر بوده‌اند؟
حسن محدثی گیلوایی جامعه‌شناس و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز و مدیر سابق گروه جامعه‌شناسی دین در انجمن جامعه‌شناسی ایران طی سلسله یادداشت‌هایی در کانال تلگرام خود به نقد و بررسی کوروش هخامنشی پرداخته که با حملات فراوانی از سوی گروه‌های مختلف روبرو شده است. این دکتر جامعه‌شناس در پاسخ به این حملات در کانال تلگرام خود چنین نوشته: بررسی‌ نقادانه‌ی شخصیت و عملکرد کورش و هخامنشیان، انواع مقاومت را در میان کورش‌پرستان و باستان‌گرایان برانگیخته است. نقد متون و آثار تاریخ‌نگاران ملی‌‌گرا و تاریخ‌نگاران غربی‌ای که بر منابع نامعتبر تکیه کرده‌اند، انبوهی از مقاومت‌ها را پدید آورده است.برخی به گزینه‌ی استبداد تخصص متوسل شده‌اند و ناقد روایت‌های رسمی را به خاطر فقدان تخصص در تاریخ‌نگاری به باد سخره گرفته‌ و در مسیر تحقیر ناقد گام برداشتند. این‌ در حالی است که محقق جامعه‌شناسی با بهره‌گیری از بینش جامعه‌شناسانه در نگریستن به پدیده‌های تاریخی، می‌تواند پرتو جدیدی بر آن‌ها بیاندازد.
ابتذال، در بافتار بحث در یک سنت فکری ویژه، مترادف با بلاهت به کار می‌رود، بلاهت نه به معنای کم‌دانی، بلکه نداشتن قوه‌ی قضاوت، آنچنانکه در مورد کسی می‌گوییم خوب و بد را نمی‌تواند از هم تشخیص دهد، در حالی که چنین کسی ممکن است بالغ و درس‌خوانده و پراطلاع باشد. جنبش "زن، زندگی، آزادی" حد بالایی از قوه‌ی تشخیص را در جامعه‌ی ما به نمایش گذاشت: نشان داد که مسئله‌ی زن چه اهمیتی در میان مجموعه‌ی مسائل اجتماعی ما دارد، از طریق آن موضوع تبعیض را برجسته کرد که تبعیض جنسیتی جایگاهی کانونی در نظام آن دارد، اما به آن منحصر نمی‌شود. نظام تبعیض در ایران، یک هم‌تافته‌ی اجتماعی، جنسیتی، قومیتی و سیاسی است. آزادی‌کشی در خدمت آن است. زندگی شایسته‌‌ی انسانی میسر نمی‌شود مگر اینکه نظام تبعیض برچیده شود و شهروند آزاد تعیین‌کننده‌ی سرنوشت خود باشد. خیزش مردم در سال ۱۴۰۱  ولایت‌شکن بود. تنها علیه رژیم مستبد نبود، نظام تبعیض در کشور را نشانه گرفته بود. جنبش "زن، زندگی، آزادی" تنوع خواسته‌ها، تنوع اشکال محرومیت و تبعیض را به نمایش گذشت. شروع و گسترش جنبش مدیون روشنگری بود، خبررسانی و سامان‌دهی عمل جمعی که همرسانشْ ممکن‌ساز آن است. اطلاع‌رسانی جمعی، زندان، شکنجه و اعدام را در کانون توجه عموم قرار داد.
برخی از مسئولان برای فقر و استیصال کنونی که مردم ایران دچارش شده‌اند بنگلادشرا مثال می‌زنند. اما بنگلادش یکی از کشورهایی است که در سال‌های نه چندان دور به‌عنوان کشوری فقیر نام برده می‌شد؛ اما این کشور ۱۶۰ میلیون‌نفری توانسته از فرصت‌های به وجود آمده، نهایت استفاده را برای افزایش تولید و رشد و توسعه‌ی همه جانبه کشور ببرد.هم اکنون بیش از ۸۰ درصد تولید این کشور در صنعت پوشاک است. با بهره‌گیری از تکنولوژی، تعامل و تجارت با دنیا، فراهم کردن فضای رقابتی برای بنگاه‌ها، اجرای موفق خصوصی‌سازی، شفافیت، اعتماد و امنیت برای سرمایه‌گذاری، تقویت زیرساختها و تضمین دسترسی ۱۰۰ درصد افراد به ICT، پیاده‌سازی روش‌های جدید تامین مالی و بهره‌گیری درست از نیروی کار ارزان، در مسیر خیز اقتصادی گام بردارد.تا یک دهه آینده این کشور جزو کشورهای توسعه یافته قرار خواهد گرفت و پیش‌بینی می‌شود تا ۵ سال آینده تولید ناخالص داخلی آن به حدود ۵۰۰ میلیارد دلار برسد؛ رقمی که در ۲۰۲۰ برای کشور ایران ۴۱۰ میلیارد دلار پیش بینی شده بود.
هوشیاری و آگاهی تاریخی حکم می‌کند که به دو قطبی کردن جامعۀ ایرانی دامن نزنیم. بر احساسات غلیان کرده نسلی، نفت نریزیم. بر اندیشه‌ورزان است که به تجربه‌های تاریخی بزرگ، اما ناتمام و راز ناکامی نهضت‌های ۱۱۰ ساله سپری شده، عطف عنان کنند. سپردن مهارِ سرنوشت به مشت‌های گره کردۀ توده‌های تحریک‌پذیر و فاقد آگاهی خطا است. از مرداد ۱۳۳۲ تاکنون توده‌ها تعیین کننده بوده‌اند. بدین گونه بود که عوام‌فریبان و کاسبکاران سیاسی و فرصت طلبان با سواری گرفتن از تودۀ نگون‌بخت، منافع ملی و مصالح عمومی را به مغاک نزاع‌های ایدئولوژیک سوق دادند. مشروطیت، ملی کردن نفت و انقلاب ۵۷ از این دسته بزنگاه‌های تاریخی و درس‌آموزند . از پس این تجارب تاریخی هنگام آن رسیده است که در ناکامی این سه رویداد تاریخی و پر هزینه بنگریم. زمانی دراز درنگ آوریم و سری از سر تأمل به قفا برگردانیم که چرا از سرمشق هزینه-تکرار به سرمشق هزینه-فایده نمی‌کوچیم. چرا همچنان در تله و طلسم سیاست و ایدئولوژی گرفتاریم و به عوض تغییر وضعیت به تغییر شخص، تمثال، مجسمه و معبد مشغولیم؟ کوره راه سیاست و تنگنای تنگ نظری راه برون رفت و درمان درد مزمن ما نیست. نگریستن در جام جهان‌بین تاریخ و عبرت آموزی از رویدادهای تاریخی به معنای در آمدن به قلمرو هزینه-فایده و وداع با هزینه-تکرار است.
اساساً ایلات و عشایر در طول تاریخ برای ایران تهدید بوده‌اند یا فرصت؟ برای پاسخ به این پرسش کافی است به تاریخ تعامل سران ایلات و عشایر با حکومت‌های مرکزی ایران توجه و آن‌ها را بررسی کنیم. تا قبل از دوره رضاشاه با اینکه دولت‌های مرکزی ایران هیچ‌گاه دولت‌های مرکزی قدرتمندی نبودند و حتی در دوره قاجار، پس از آغامحمدخان، دولت مرکزی ضعیفی وجود داشت، گریز از مرکز بین ایلات و عشایر ما وجود نداشت. بلکه ایلات و عشایر تحت اداره ایلخان‌ها و کلانترانشان و رهبرانشان بودند و رهبران آن‌ها هم بهترین تعامل‌ها را با دولت مرکزی داشتند و از طرف دولت مرکزی، ایل خود را اداره می‌کردند. به دولت مرکزی هم مالیات می‌دادند و هم سرباز. هیچ‌گاه هم نشد که با قوای دولتی ایران بجنگند یا بخواهند از خاک ایران جدا شوند. البته فشار‌هایی که بعد‌ها از طرف رضاشاه بر ایلات و عشایر آمد، نوعی حس گریز از مرکز را در آن‌ها ایجاد کرد و الا عشایر ایران هیچ‌گاه پیش از آن حس گریز از مرکز نداشتند. عامل اصلی ناامنی و نافرمانی خود عوامل دولت و نظامیان بودند. یکی از نقاط تاریک حکومت رضاخان سرکوب عشایر است. علت این سرکوب چه بوده است؟ عده‌ای از سلطنت‌طلبان می‌گویند رضاخان برای برقراری امنیت این کار را کرده است.
(۱)واژه اتنیک در سطح جهانی مفهومی دقیق و جا افتاده است که می‌توان آن را به جای قوم یا ملیت،برای پرهیز از نزاع اسکولاستیک واژه‌شناسانه در تعریف خود یا بازتعریف “دیگری” به کار برد. گرچه ترجمان فارسی اتنیک همان قومیت است، اما برخی به جای آن مفهوم تبعیض اتنیکیرا بر پایه همان تمایزات اتنیکی یا دینی در درون یک ملتبه کار می‌برند. بنا بر تمام تعاریف بین المللی ایران کشوری چنداتنیکی است با این همه هیچ یک از “اقلیت‌های اتنیکی” بزرگ و میلیونی کشور، نه در حوزه زبان رسمی یا حتی حق آموزش زبان مادری، نه در حوزه سیاست و قوانین اداری و جغرافیایی و نه در حوزه سیاست فرهنگی از حقوق خاصی برخوردار نیستند. در فرایند شکل گیری آمرانه دولت-ملت در ایران و در پرتو سیاست همانندسازی (آسیمیلاسیون) موقعیت گروه‌های اتنیکی موسوم به اقلیت به حاشیه رانده شده و تبعیضات اتنیکی و مذهبی به‌ویژه در میان گروه‌های اتنیکی غیرشیعه گسترش یافت. (۲)در تمایز از اتنیک، مفهوم ملت (nation) نه تنها با جغرافیای واحد بلکه با تشکیل دولت ملی گره خورده است، هرچند آن نیز مفهومی تاریخی، سوبژکتیو و سیال است.
دکتر لارنس دبلیو بریت، رژیمهای فاشیستی هیتلر (آلمان)، موسولینی (ایتالیا)، فرانکو (اسپانیا)، سوهارتو (اندونزی) و پینوشه(شیلی) را مطالعه کرد و دریافت که همه این رژیمها ۱۴ ویژگی مشترک داشته‌ند. او این ویژگی‌ها را، ویژگی‌های معرف فاشیسم نامید. این ویژگی‌ها عبارتند از:۱) ملی‌گرایی نیرومند و مداوم: رژیمهای فاشیستی تمایل دارند به صورت دائمی شعارها، رجزخوانی‌ها، نمادها، سرودها و سایر ژست‌های میهن‌پرستانه را مورد استفاده قرار دهند. پرچم‌ها در هرجا دیده می‌شوند تا آنجا که پرچم‌ها به عنوان نمادهایی برای پوشش و در معرض دید همگان قرار دارند.۲) تحقیر به رسمیت شناخته شدن حقوق بشر: مردم در رژیم‌های فاشیستی به دلیل ترس از دشمنان و نیاز به امنیت ترغیب شده‌اند که در موارد معین به دلیل "نیاز" می‌توان حقوق بشر را مورد چشم‌پوشی قرار داد. در رژیم‌های فاشیستی مردم مایلند که چشم خود را بر روی بسیاری از مسائل ببندند یا حتی شکنجه، اعدامهای عجولانه، قتل، حبس‌های طولانی مدت زندانیان و امثالهم را تایید کنند.۳) تعیین هویت دشمنان به عنوان مقصر همه گرفتاری‌ها به عنوان عامل وحدت: مردم به یک هیجان میهن‌پرستانه یکپارچه فراتر از آنچه که برای از بین بردن تهدید مشترک یا دشمن قابل درک است، برانگیخته و بسیج می‌شوند. اقلیت‌های نژادی، قومی یا مذهبی، آزادی خواهان، کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و غیره ... به عنوان تهدید و دشمن به مردم معرفی می‌شوند.۴) برتری طلبی نظامی: حتی هنگامی که مشکلات داخلی در سطحی گسترده همه جا را فراگرفته است، نیروهای نظامی مبالغ هنگفتی از وجوه دولتی را به خود اختصاص می‌دهند و مشکلات داخلی به حال خود رها شده و مورد مسامحه قرار می‌گیرند. نظامی گری و خدمت نظام وظیفه پر زرق و برق و فریبنده است.
مهدی خلجی: جمهوری اسلامی فرزند فرهنگ ایرانی است
در اشل کلی و گذرا برای من «پان‌های» متعلق به ملتهای غیرفارس در واقع وجود خارجی ندارند. اگر وجود دارد، هیچ چیزی نیست، لاف و گزاف است. یا چیزی در حد یک واکنش شفاهی از سوی یک غیرفارس که شاید چیزی به عصبیت بر زبان رانده است. حتی میتوان گفت که «پان» مربوط به ملتهای محکوم را حرف و حدیثی بیش نیست. چون پان از سویی ایدئولوژی استعماری قدرت حاکم و از سوی دیگر تفکر برتری‌جویانه در نزد بخشی از نخبگان سیاسی متعلق به ملت حاکم (فارس) در ایران است. در واقع پان صاحبش بخشی از نخبگان ملت حاکم است. اساسا ایدئولوژی دولت- ملت (استبدادی و استعماری) حاکم برای سرکوب ملت‌های محکوم است. پان‌های مربوط به ملت‌های غیرفارس در ایران داستان است، خیالبافی است، بهانه‌تراشی بخشی از نخبگان سیاسی ملت حاکم است. وگرنه بی معنی است، ملتی که هنوز وجودش به رسمیت شناخته نشده و هنوز برای خودش دولتی ندارد، حتی از ابتدایی‌ترین امکانات برای بیان بی‌حقوقی خود محروم است، چگونه می‌تواند «پان‌اندیش» باشد؟ پان متعلق به ملت‌های محکوم، فلسفه‌ای برای «شدن» ندارد. چون هنوز در اسارت یک دولت استعماری است. پان خود یک اندیشه استعماری است. در نتیجه نمی‌تواند انگیزه فکری یک ملت یا فعال سیاسی متعلق به آن ملت اسیر باشد. اما به راحتی می‌تواند به آرمان یک نخبه سیاسی ملت حاکم تبدیل گردد.
اینکه اخیراً زبان لکی ثبت ملی شده است باری دیگر ناسیونالیست‌های ایرانی را به صرافت انداخته که همپای بلوایی که سال گذشته بر سر تأسیس رشته‌ی آموزش زبان و ادبیات ترکی و کردی در مناطق ترک‌نشین و کردنشین راه انداختند و آن را مصداق «تضعیف وحدت ملی» گرفتند – محض نمونه نگاه کنید به افاضات استاد سید جواد طباطبایی – این ضبط و ثبت را، که در نهایت چیزی بیش از رویه‌ای اداری و، در بهترین حالت، اقدامی نمادین نیست، همردیفِ چیزی چون جدایی‌طلبی، اگر نه از نوع سرزمینی که از نوع زبانی‌اش، جا بزنند و درباب اجحاف به «زبان معیار» که همان زبان فارسی باشد مرثیه ببافند. این دست دلواپسی‌ها هر آنچه را می‌باید درباره‌ی ناسیونالیسم نوظهور ایرانی بدانیم به روشنی کف دست‌مان می‌گذارد: اینکه این ایدئولوژی تا چه پایه، از اُس و اساس، فاشیستی است. فاشیسم را در اینجا به دقیق‌ترین معنای کلمه به کار می‌بریم و همه‌ی مؤلفه‌های بنیادین‌اش را مد نظر داریم: دولت‌ستایی، نژادپرستی و اقلیت‌ستیزی. 
به طور کلی، نژاد در رابطه با مشخصات فیزیولوژیکی انسانها تعریف می شود: مثلا رنگ پوست، رنگ موی سر، ویژگی های صورت، شکل و شمایل اندام و غیره. اما قومیت و یا اتنیسیتی، در رابطه با مشخصات فرهنگی انسانها تعریف می‌شود: مثلا زبان، مذهب، آداب و رسوم، سنن و غیره. نژادپرستی همان پدیده شومی است که از طریق تحقیر، انکار و یا بی‌حرمتی در رابطه با هر یک از اجزا تشکیل دهنده نژاد و قومیت حاصل می‌شود. در واقع در ادبیات آکادمیک معاصر، نژاد و قومیت به صورت فزاینده‌ای به طور هم‌زمان و به مثابه یک ترم به کار برده می‌شوند. برای مثال، زبان یکی از مشخصه‌های پررنگ و قدرتمند قومیت یا همان اتنیسیتی است. در عین حال، تحقیر و منع زبان انسانها یکی از شنیع‌ترین و وحشی‌ترین انواع نژادپرستی است. به عبارت دیگر، راسیسم می‌تواند محصول تحقیرها و تبعیض‌های فیزیولوژیک مثل رنگ پوست باشد و نیز می‌تواند محصول تحقیرها و تبعیض‌های قومیتی باشد، مثل زبان، آداب و رسوم و غیره. از مطالعات زبان‌شناسانه‌ی فردیناند ساسور می‌دانیم که تعریف‌ها در بستری “رابطه دارانه” شکل می‌گیرند و دارای موقعیت‌های رابطه دارانه هستند. یعنی، هویتها در رابطه با همدیگر و یا دیگران تعریف می‌شوند: مثلا زن، هم به لحاظ لغوی، هم به لحاظ مفهومی و هویتی، در رابطه با مرد تعریف می‌شود؛ سیاه در رابطه با سفید تعریف می‌شود و غیره. همچنین می‌دانیم که لئوی اشتراوس مشاهدات زبان‌شناسانه ساسور در مورد کاتاگوری‌های هویتی را به صورتی آکادمیک در مطالعات انسان‌شناسانه و جامعه شناختی خود به کار برد و “موقعیت‌های رابطه دارانه” را در شکل گیری آداب و رسوم اجتماعی و نیز هویت‌های جمعی و فردی تشریح نمود. یعنی، همان طوری که ساسور نشان داد که مثلا سیاه در رابطه با سفید و شب در رابطه با روز تعریف می شوند؛ لئوی اشتراوس نشان داد که چگونه خانواده در رابطه با دیگر خانواده‌ها، قوم در رابطه با دیگر اقوام تعریف و تشریح می‌شوند. نتیجه کلی که در جامعه‌شناسی از مشاهدات ساسور و اشتراوس گرفته شد آن بود که: (یک) هویت‌ها جنبه رابطه دارانه دارند؛ یعنی در رابطه با یکدیگر تعریف می‌شوند. (دو) هویت‌ها در اجتماع و توسط انسانها تعریف می‌شوند. به عبارت دیگر، هویت‌ها پدیده‌هایی تغییرناپذیر، قطعی و  ازلی/ابدی نیستند؛ بلکه ساختارهایی هستند اجتماعی/سیاسی که در خود جامعه و توسط خود انسانها بر اساس مکانیزم‌ها و پروسه‌های زبانی و فرهنگی ساخته می‌شوند.
حکومت و اپوزیسیون، هر دو آشکار و نهان از قبول این واقعیت که ایران گرفتار بحران قومی است سر باز می‌زنند. ترس از کابوس تجزیه، خواب حکومت پهلوی را نزدیک به چهار دهه آشفته کرده بود و حاکمان دینی امروزی با تکیه بر انکار و بلوف زدن در باره قدرت لایزال خود، از این کابوس حرفی نمی‌زنند و با تاکید بر حاکمیت ملی و تجویز خشونت نسبت به اقوام ایرانی، به صورت ظاهر به آن بها نمی‌دهند، هرچند یکی از جدی‌ترین نگرانی های آنهاست. بحران قومی که حکومت به آن رنگ دخالت خارجی می‌زند و از عوامل داخلی ایجاد آن چیزی نمی‌‌گوید، در نگاه اپوزیسیون نیز تابوئی است که بهتر است به آن نزدیک نشد و خود را در معرض اتهام تجزیه‌طلبی قرار نداد. این تابو چندان در تک تک سلول‌های ما رسوخ کرده که می‌دانیم بحران جدی است و از ترس اتهام نمی‌گوئیم بحران جدی است. نسل‌های ما که در دو رژیم زیسته‌اند، در یکی جوانی را گذرانده و در دیگری پیر شده‌اند، می‌دانند که این بحران امروزی نیست. همواره وجود داشته، هرچند از ترس کتمان شده است. خوب به یاد دارم در رژیم شاه از یک مدیر امور کشوری پرسیدم، چرا محرومیت در جغرافیای محل سکونت اقوام ایرانی بیداد می‌کند و از حساسیت نسبت به این محرومیت و نتایج آن حرفی و دغدغه‌ای نیست. مدیر با افسوس گفت، سرمایه‌گذاری در این مناطق با ریسک بزرگ مواجه است. اغلب این مناطق مرزی است و در تیررس دشمنان رنگارنگ. هر گاه برای آبادانی و ایجاد اشتغال سرمایه گذاری کلان بشود، در صد بالا گرفتن یک درگیری در منطقه و انهدام مراکز تولیدی و صنعتی توسط دشمن، بالاست و همه سرمایه‌گذاری ممکن است یک شبه بر باد برود.
در ادبیات توسعه میان دو مفهوم رشد و توسعه تمایز قائل می‌شوند. رشد مفهومی کمی است و به افزایش ظرفیت تولیدی یک کشور با به کارگیری سرمایه‌گذاری بیشتر یا به کارگیری فن‌آوری های مناسب‌تر اطلاق می‌شود. مفهومی که بیش از همه در افزایش تولید ناخالص داخلی یک کشور تبلور می‌یابد. ولی افزایش نارسایی‌هایی مانند شکاف طبقاتی، نابرابری‌های اجتماعی و تخریب محیط زیست در قرن بیستم موجب شد که مفهوم توسعه در دوران پس از جنگ جهانی دوم جایگزین رشد شود. توسعه مفهومی کمی-کیفی است که علاوه بر رشد اقتصادی، مستلزم بهبود در شاخص‌هایی مانند بهداشت و سلامت، امید به زندگی، برخورداری از امکانات آموزشی، بهبود توزیع درآمد، کاهش فقر و مشارکت موثر در فعالیت‌های سیاسی- اجتماعی نیز هست. در سال‌های اخیر هم اقتصاددانانی از جمله آمارتیاسن و داگلاس نورث توسعه را در گرو گسترش آزادی، خودآیینی و یک نظام آموزشی مشارکت‌جو و کارآمد تعریف کرده‌اند. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که ایران در نیم قرن اخیر حداقل پنج فرصت ارزشمند را برای توسعه از دست داده است. فرصت‌هایی که هریک می‌توانستند سکویی برای پرش کشور محسوب شوند:
مطالعات ناسیونالیسم در ایران با یک مشکل جدی مواجه است. «ایرانی‌ها به چه زبان‌هایی صحبت می‌کنند؟ و جامعه چندقومیتی ایران، دقیقا از چه ترکیب اِتنیکی برخوردار است؟» هیچ پاسخ قطعی برای این پرسش‌ها وجود ندارد چون هیچ‌یک از نهادهای رسمی متولی تولید آمار در کشور، داده‌ای در این خصوص منتشر نکرده‌اند. در مراجعه به درگاه مرکز ملی آمار ایران که بر اساس بند الف ماده ۵۴ قانون برنامه پنجم توسعه، مرجع تهیه، اعلام و انتشار آمارهای رسمی است، با چنین عبارتی مواجه می‌شویم: «در هیچ سرشماری در مورد قومیت سوالی پرسیده نمی‌شود». و هنوز بند چهارم قدیمی‌ترین آیین‌نامه وظایف اداره آمارگیری که صراحتا از «تعيين زبان و مذهب و مليت ساكنين نقاط مختلف مملكت» سخن گفته، به اجرا در نیامده است.ناگفته نماند که مرکز ملی آمار به وظیفه تخصصی خود عمل کرده و در طراحی پرسشنامه‌های مقدماتی مطابق توصیه‌های سازمان ملل، نظرات کارشناسی، نیازهای آماری سازمانها و وزارتخانه ها و بررسی نیازهای برنامه اقتصادی و اجتماعی کشور عمل می‌کند. در توصیه‌نامه سازمان ملل در خصوص سرشماری، از دولت‌ها خواسته شده که زبان و قومیت و میزان تسلط شهروندان بر زبان ملی و قومیتی مورد پرسش قرار گیرد.بر این اساس در پیش‌آزمون‌ها سوال مربوط به زبان و قومیت طرح می‌شود، اما در فرمت نهایی بنا به ملاحظاتی که هیچ‌گاه در خصوص آن‌ها روشنگری نمی‌شود، این سوال حذف و یا همانند پرسشنامه‌ سرشماری سال ۱۳۶۵ از جمع‌آوری اطلاعات مربوط به آن خودداری می‌شود.
هویت ملی به تمام فرهنگ‌ها و اقوام ایرانی تعلق دارد و همه آنها به شکل‌دادن آن و بهره‌بردن از آن دارای سهم و حق یکسانی هستند. اما در این میان دو خطر عمده که این هویت را در صد سال اخیر تهدید کرده و می‌کند از یک سو ناسیونالیسم‌های مرکزی و از سوی دیگر ناسیونالیسم‌های پیرامونی است. نام دیگر این ناسیونالیسم‌ها را می‌توان «پان»‌های مرکزی و پیرامونی گذاشت زیرا اصل و اساس آنها، تلاش ایدئولوژیک برای تبدیل شکل و محتوای پویا و متکثر درونی و روابط پویای خود با دیگری به شکل و محتوایی یکسان‌سازی شده و بی‌روح و بسیار خطرناک هستند. چراکه ناسیونالیسم به معنای یکدست‌سازی حافظه‌ای، تاریخ یکسان، موقعیت کنونی یکسان و آینده یکسان است و در برابر تکثر قرار می‌گیرد. این چرخه در سپهر ملی‌گرایی ما را می‌آفریند. این چرخه باخت باخت مربوط به ایجاد ناسیونالیسم ملی منبعث از تلاشی صدساله است برای گنجاندن مدل یکدست‌ساز فرانسوی، درون سیستم حکمرانی کشوری که به هیچ عنوان پیشینه یکسان‌سازی مرکزی نداشته است. با نگاهی به تاریخ می‌بینیم که حتی در دوران هخامنشی هم تکثر فرهنگی و زبانی وجود دارد و تا دوره دوم ساسانیان حتی آزادی دینی در ایران وجود دارد و دین مرکزی تعریف نشده است. من اعتقاد دارم اشتباه اینجاست که ناسیونالیسمی ملی شبیه مدل فرانسوی، که عمدتاً بر ایده قوم‌کشی، زبان‌کشی و یکدست‌سازی فرهنگی مبتنی است، بر پهنه‌ای مثل ایران نه امروز و نه هرگز امکان پیاده‌سازی ندارد. سنگ بنای این مدل ناسیونالیسم ملی در ابتدای پهلوی اول گذاشته شد و اشتباه بود. اگر می‌خواهیم ایران باقی بماند این مدل را باید برای همیشه فراموش کنیم.
نه تنها برای نگارنده که یک ایرانی سـُنی مذهب و غیرفارس از دورافتاده‌ترین شهر کشور یعنی چابهار هستم، بلکه برای بسیاری از پژوهشگران ایرانی و خارجی داستان آسیمه و سرآسیمه بودن این ملت در گذر زمان همواره مایه تحیر و شگفتی بوده و هست. در سال ۱۹۴۵ میلادی ایران جزو یکی از ۵۰ کشور بنیان‌گزار سازمان ملل بود. در راه نیل به دمکراسی و حاکمیت مردم، ایران با انقلاب مشروطیت جزو جوامع پیش‌قراول انگشت شمار در دنیا بود. مظفرالدین شاه، فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد؛ در حالیکه در آن زمان اکثریت کشورهای دمکراتیک امروزه دنیا وجود نداشتند. در سال ۱۳۵۷ که مردم ایران برای آزادی انقلاب کردند، بسیاری از کشورهای متمدن و از نظر سیاسی و یا اقتصادی پیشرفته دنیای امروز وضعیت بسیار بدتری از ایران داشتند. حال سوال اساسی اینجاست که چرا بقیه کشورها با گام برداشتن به سوی آینده و مدنیت و مدرنیته و دمکراسی و شکوفایی اقتصادی پیشرفت کردند؛ ولی ما ایرانیان هنوز آشفته و سراسیمه بین پاسارگاد و کربلای معلی راه منزل خویش را گم کرده‌ایم؟ چرا در قرن ۲۱ در مملکت ایران یک تئوکراسی مستبد و یکه‌سالاری مطلق‌گرایانه‌ی مذهبی وجود دارد که ایرانیان را با خشونت و سرکوب از بزرگداشت تاریخ گذشته ایران و حضور در مراسم پاسارگاد منع می‌کند؟ اما همین حکومت بظاهر ایرانی، با هزینه کردن هزاران میلیارد تومان و فراهم نمودن امکانات و تسهیلات فراوان مردم ایران را تشویق می‌کند تا برای بزرگداشت آنچه که قریب به ۱۴ قرن پیش در شبه جزیره عربستان رخ داد، مویه کنان و سینه زنان و حتی با پای پیاده به کربلای معلی بروند؟
انگلیسی‌ها در سالهای ۱۹۷۵- ۱۹۸۵ کتابهای زیادی درباره وضعیت قومیت‌هایشان منتشر کرده و سعی در شناساندن هویت پنج قومیت انگلند، ایرلند، اسکاتلند، ولز و سلتیک داشته و میزان پیوستگی و امکان گسستگی سیاسی آنها، در قبال سیاست‌های مرکز را به داوری نشستند. همه‌ی نهادهای دولتی و مراکز بایگانی موظف بودند آمارهای مربوط به ۴۵۰ سال گذشته را در اختیار محققان قرار دهند که در بعضی از آن کتابها، از استثمار چهار قومیت دیگر توسط انگلندی‌ها و بهره‌کشی ارزش‌های مادی و معنوی آنها در لفافه بریتانیایی بودن و داشتن گذشته و هویت مشترک؛ بحث شد. در یک نگاه سطحی، این کار انگلیسی‌ها در تضاد با منافع سیاسی آن کشور و نوعی تشویق به جدایی‌طلبی بود اما آنها می‌دانستند که اگر این استثمار از طرف انگلند انکار شود، دیر یا زود روایت علمی و واقعی از پس همه بایکوت‌ها و سانسورها چهره خواهد شد و آنگاه خشم چهار قومیت دیگر به خاطر استثمار و اختفای آن دوچندان خواهد شد. اما زمانیکه دولت خود در جهت شناساندن تک تک فرهنگها پیش قدم شده و با اذعان به استثمار ۴۵۰ ساله، در جهت ایجاد شرایط برابر برآید، خشم استثمارشدگان اندکی فروکش کرده، آنها را به اصلاح آن سیستم نادرست در آینده امیدوار میکند.
طرح‌های هیتلر برای ساختن آلمان واحد و یکدست،امروز مورد آگاهی و نفرت بشریت است.نابودی فیزیکی میلیون‌ها آلمانی که یکدستی و خلوص مورد نظر هیتلر را به هم می‌زد روش نازی‌ها برای رسیدن به ایده‌آل یا مطلوب اجتماعی غیرانسانی‌شان بود. در ایران،ایده‌آل یا مطلوب اجتماعی پان‌فارسیسم ساده‌تر و روشن‌تر از ایدئولوژی نازیستی آلمان تعریف شده است. در صفحه ۱۴۲جلد دوم کتاب زبان فارسی در آذربایجانکه توسط ایرج افشار، گردآوری گردیده در این خصوص نوشته شده: ایده‌آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است.... منظور ما از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث، لباس، اخلاق و غیره محو شود.... کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند. برای رسیدن به این‌ ایده‌آل یا مطلوب اجتماعی طرح‌های ناظر بر اسکان اجباری ایلات کوچروی ترک و جابجایی‌های گسترده به قصد پراکنده کردن ترکان در میان فارس‌ها موجود بوده است. از این طرحها پاره‌ای به اجرا درآمده و برخی تنها بعنوان سندی از جهالت و نژادپرستی فارسی به بایگانی تاریخ سپرده شده‌اند. طرح جدا کردن نوجوانان ترک و عرب از خانواده و زادگاه‌شان برای طی دوره فارسیزه شدن در نزد خانواده‌های محترم فارسی‌زبان در شهرهای تهران، مشهد، اصفهان، یزد، شیراز و کرمان، بارها از سوی محافل نژادپرست ایرانی مطرح شده است.
پسر نوجوانی چالشی به راه انداخته که طی آن یک سری تصویر از اشیا و میوه‌هایی را نمایش می‌دهد که معلوم نیست واقعی هستند یا کیکی به شکل آنها تولید شده است و حدس می زند که تصویر واقعی است یا کیک است. تلفظ «ق» بصورت «گ» توسط ایشان مورد توجه کاربران شبکه‌های اجتماعی قرار گرفته و دستمایه‌ی تولید ویدیوهایی با مضمون «واگعیه یا کیکه» شده که عمدتا با هدف تمسخر و تحقیر تر‌ک‌ها و زبان و لهجه‌ی ترکی تولید شده‌اند. در همین راستا گفتگویی داشتیم با خانم زهرا باقری شاد و نظر ایشان را در خصوص چرایی تحقیر لهجه‌ی غیرفارس‌ها در ایران جویا شدیم.
پسر نوجوانی چالشی به راه انداخته که طی آن یک سری تصویر که مشخص نیست واقعی است یا کیکی به شکل آنها در تصویر مشخص است را نمایش می‌دهد و حدس می زند که تصویر واقعی است یا کیک است. تلفظ «ق» بصورت «گ» توسط ایشان مورد توجه کاربران شبکه‌های اجتماعی قرار گرفته و دستمایه‌ی تولید ویدیوهایی با مضمون «واگعیه یا کیکه» شده که عمدتا با هدف تمسخر و متعاقبا تحقیر این نوجوان تولید شده‌اند. ابراهیم ساوالان فعال مدنی ترک در خصوص توهین و تحقیر نوشته: برخی براین باورند که شوونیسم ایرانی چنان در وجود تک تک افراد این جامعه ریشه دوانده که خواسته و ناخواسته، توهین و تمسخر دیگران چاشنی کلام همگان شده است. این شوونیسم درونی شده و نهادینه شده چنان همه‌گیر است که حتی افراد فرهیخته نیز گاهی ناخواسته عبارات توهین آمیز و تحقیرکننده‌ای در قبال غیرفارس‌های ایران بکار می‌برند. برخی نیز براین باورند که تمسخر و توهین ملیت‌ها به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی و سوق دادن آنها جهت پذیرش برتری گروه حاکم است و طبقه فرادست آگاهانه از این متد برای تثبیت معیارها و ارزش‌های خودش در افکار ملل تحت ستم بهره می برد.
منبع سایت خودنویس در تصور یک ایرانی معمولی، فرهنگ ایران فرهنگ غنی است که بسیار چیزها برای آموختن به دنیا دارد و هنوز تا قرنها غرب باید دنباله‌رو آن باشد. وقتی از او در این مورد سوال شود که «جلوهٔ این فرهنگ غنی چیست؟»، بی‌درنگ در جواب از شاهنامه و سعدی و حافظ و کوروش و داریوش و … دم می‌زند. اخیراً هم اصطلاح «بیش از دوهزار سال تاریخ مدون و هزاره‌ها تاریخ گم‌شده» باب شده است که دهان‌ها را درجا ببندد. در مقابل این سوال که «اینها که نام بردی نامش میراث فرهنگی است نه فرهنگ؛ فرهنگ امروز ایران و آنچه ایرانی امروز برای ارائه به دنیای غیرایرانی دارد چیست؟» تاملی می‌کند و ذهنش به سوی زعفران و پسته و قالی ایرانی می‌رود.در بیان علمی، فرهنگ را مجموعه پيچيده‌ای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد بعنوان عضوی از جامعه، از جامعه خویش فرا می‌گيرد، تعریف می‌کنند. با این تعریف، بیاییم با عینک بی‌طرفی وضع فرهنگ ایرانی در بین فرهنگ‌های جهانی را بررسی بکنیم:ایرانی قرن‌هاست دانش جدیدی خلق نکرده و به گنجینه دانش دنیا نیفزوده، آخرین زمانه‌ای که ما مجموعه اندیشمندانی با رتبه جهانی داشتیم زمان فارابی و ابوعلی و ابوریحان (قرن چهارم هجری) بوده که قرن‌هاست از آن می‌گذرد. هنرهای ایرانی نیز که در زمان صفوی به اوج رسیده بودند اندکی بعد در عصر قاجار غروب کردند؛ صنعت‌گران ما نیز از عصر صفویه عرصه را مغلوبه یافتند و رو به تزیین دسته شمشیر و قبضه تفنگ و لوله توپ یا منبت‌کاری و دیگر فنون مستظرفه آوردند و قرنها است نوآوریی نداشته‌اند؛ در عصر پهلوی صنایع مونتاژ وارد کشور شد و با گذر زمان، اندک صنایع ملی‌ای داشت شکل می‌گرفت که با وقوع انقلاب و مصادره شرکت‌ها و صنایع به اسم ملی کردن، به شکل نخستین بازگشت.
هشت سال پیش وقتی "کمپین تغییر چهره مردانه مجلس" در جریان بود، برخی از مخالفان آزادی و حقوق زنان با گذاشتن تصاویر دو نماینده اصولگرای تبریز (آقای فرهنگی و خانم شایق) در کنار هم و پرسیدن این سئوال که "این دو چهره چه فرقی باهم دارند؟" سعی کردند تا آن درخواست را به انحراف بکشانند. ولی در این سالهای گذشته، هرچند نهادهای حکومتی همچنان در انحصار مردان ماند، ولی چهره مردانه جامعه‌ی ما بسیار تغییر کرد.روستای گلین‌قیه در میانه راه مرند- جلفا نیز چهره‌ای مردانه داشت. آن روستا سه میدان، با نامهای میدان خلیل‌خان در ابتدای روستای، میدان مسجد در وسط و میدان منتهی به قوزئی باغچاسی در انتهای روستا دارد که همگی محل تجمع و گردهمایی مردان بود و تنها تفریح زنان نشستن در داخل کوچه‌ها و جلوی در خانه‌ها و صحبت با همدیگر بود.ولی زنان کم کم از کوچه‌ها خارج شده و قدم به خیابان روستا گذاشتند و میادین روستا را نیز محل پیاده‌روی خود کردند. همین حضور اجتماعی باعث شد که دو صندلی از پنج صندلی شورای روستا به زنان تعلق گرفت و گروههای ورزشی زنان نیز فعال شد و چند روز پیش در کمال ناباوری، تیم مینی‌فوتبال زنان روستای گلین‌قیه قهرمان کشور شد.
چندی قبل ویدئویی از گرداندن چند متجاوز جنسی در سطح شهر مرند توسط ماشین گشت پلیس رسانه‌‌ای شد. زن قربانیِ تجاوز در مرند دانشجو بود و به اتفاق فرد مذکر همراهش هردو در تفرجگاه «یوموروتپه» مورد آزار و تجاوز شدید جنسی قرار گرفته بودند. متجاوزان «برابر دستور دادستان شهرستان مرند در سطح شهر گردانده شدند تا درس عبرتی باشد برای مخلان نظم و امنیت عمومی…» . متجاوزین با عنوان «آدم‌‌ربا» و اشرار سابقه‌‌دار در سطح شهر گردانده شدند و طبق آنچه در ویدئو دیده می‌‌شود مورد فحاشی و ضرب و شتم پلیس قرار می‌‌گیرند. پلیس در نهایت آنها را دست‌‌بسته به‌‌دست جمعیت ناظر خشمگین می‌‌سپارد. در زیر سعی می‌‌کنم زوایای مختلف روایت را از چند جنبه مورد ملاحظه قرار دهم و مخصوصاً ابعاد زن‌‌ستیزانۀ آن را شرح دهم. ۱. شایعه‌‌ها می‌‌گویند این حجم شدت قانونی در برخورد با متجاوزین و رسوایی آنان نتیجۀ متنفذ بودن پدر قربانی بوده است؛ شایعه‌‌ای که پیگیری یک زن جوان عادی برای شکایت را بعید می‌‌داند؛ و گمان می‌‌کند برای ثبت شکایت لابد باید خانوادۀ متنفذ، و نه حامی، داشت. حتی فرمانده انتظامی مرند دستگیری این «آدم‌‌ربایان» را از شگردهای پلیس می‌‌داند و اشاره‌‌ای به عاملیت زن در اقدام به شکایت نکرده است. در این دیدگاه، زندگی قربانی تجاوز آنچنان پایان یافته و چنان شرم‌‌آمیز تصور می‌‌شود که به اصطلاح کار از کار گذشته و محلی برای شکایت و لابد جبران وجود ندارد.
فمینیست بد جستاری است درخشان از رکسانا گی که در سال 2014 در مجموعه جستاری با این عنوان چاپ شده است. گی در این جستار با زبانی ساده و شجاعتی بی‌نظیر و البته طنزی شیرین، برداشت‌های ذات‌گرایانه از فمینیسم را به نقد می‌کشد و مانیفست شخصی‌اش را تحت عنوان فمینیست بد جهت جایگزینی این برداشت‌های انحصارطلبانه عرضه می‌کند. این مانیفست شوخ‌طبعانه اما در عین حال جدی خیلی زود توجه فعالین فمینیست را به خود جلب کرد و تحسین‌های زیادی را نصیب این نویسنده خلاق کرد. فمینیسم بد از منظر دیگری، پاسخی هوشمندانه به کج‌فهمی‌هایی است که در فرهنگ عامه مردسالارانه از فمینیسم وجود دارد. گی در این اثر درخشان مواضع سرزنش‌گرایانه منتقدان و مخالفان عموماً مرد فمینیسم را که همواره آماده‌اند تا به فمینیست‌های زن بگویند باید چگونه باشند را به چالش می‌کشد و به آن‌ها یادآوری می‌کند یک فمینیست بیش از هر چیز یک زن و یک انسان با با فردیت و تناقض‌های بی‌شمار است و انسان کامل و یا بی‌نقصی نیست! پس با این حساب می‌توان چارچوب رکسانا گی را برای اندیشه‌های دیگر هم به کار بست و مانیفست‌هایی برای سوسیالیست‌های بد، لیبرالیست‌های بد، ناسیونالیست‌های بد، محیط‌زیست‌ی‌های بد و غیره هم ترسیم کرد! تا یادمان بیاید که همه حاملان چنین اندیشه‌هایی بیش از هرچیز انسان هستند و انتخاب‌های متنوع و متفاوتی دارند. رکسانا گی نویسنده، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر اجتماعی آمریکایی است که با مجموعه داستان‌های کوتاه آییتی و و وضع وحشی شناخته می‌شود. و مجموعه جستار فمینیست بد او از پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز است.
«اندرونی» و «بیرونی» این دو مفهوم، آشکارا واقعیت جنسیتی تفکیک فضا در معماری سنتی ایران را نشان می‌دهد. برطبق این مرزبندی سفت و سخت از فضا به دو بخش «حوزه خصوصی» و «حوزه عمومی»، سهم زنان محدود به اندرونی می‌شد، در حالی که حتی در این فضای محدود و منفک از «بیرون» هم، قدرت در دست مردان بود و آن‌ها موقعیت برتر را داشتند. در مقابل «بیرونی» خانه‌های قدیمی در ایران قلمرویی مردانه بود، فضایی قرق‌شده برای مردان که دیدارهای مهم، جلسات سرنوشت‌ساز و تصمیمات حیاتی در آن رقم می‌خورد و پویایی «زندگی روزمره» در آن جریان داشت؛ زنان پرده‌نشین از همان ابتدا محکوم به اقامت در خانه و اندرونی بودند.  براساس بینش فضایی پدرسالارانه، سند شش‌دانگ قدرت، ثروت و منزلت به نام مردان زده می‌شود. حتی اکنون نیز زنانی که از پشت‌پرده اندرونی بیرون می‌آیند و به حوزه عمومی بیرونی پا می‌گذارند، به پشتوانه این قواعد اخلاقی و شرعی با «داغ ننگ» مواجه می‌شوند. «حضور» در اندرونی و حوزه خصوصی وظیفه شرعی و اخلاقی زنان و هرگونه تلاش برای حضور در بیرونی و حوزه عمومی فعلی غیرشرعی و غیراخلاقی است. تفکیک جنسیتی فضا با تحکیم مناسبات تقسیم کار و نقش در جامعه و خانواده هنوز هم به قوت خود باقی است و به استمرار موقعیت «فرودست» زنان منجر شده است. در نتیجه «امر عمومی» عموما امری مردانه تلقی می‌شود، تلقی‌ای که مبتنی بر حذف خشونت‌بار زنان از حوزه عمومی است. مبارزه در راستای جنسیت‌زدایی از این سیاستِ تفکیک فضایی یکی از محورهای اصلی جنبش زنان است، مبارزه‌ای تحت لوای شعار معروف؛ «امر شخصی، امر سیاسی است».
نویسنده: ایرادا مهدی‌یئوا به نقل از مؤلف کتاب مربوطه بنام "موسی بکّر"ترجمه از روسی: علی‌رضا اردبیلی مقدمه مترجم: باکو زمانی با تولید نیمی از نفت خام جهان، ثروتمندترین شهر دنیا بود.این شهر از قبل این ثروت در کنار زحمت یدی و فکری مردمان خود به متروپولی فرهنگی و یکی از شگرف‌ترین نمونه‌های "چندفرهنگی" بودن، بدل شده است.آنچه جمهوری آذربایجان را از این جهت متمایز می‌کند، توسعه یک دنیای چند فرهنگی در زمانی است که هنوز عبارت مربوطه یعنی multiculturalism ابداع نشده بود.تاریخ این حوزه‌ی شگفت‌آور رنگ و تنوع، شامل اسامی بزرگانی چون دیمیتری مندلیف (مبدع جدول تناوبی)، اوسکار شمرلینگ و  ژوزف روتر (دو کاریکاتوریست افسانه‌ای و آلمانی تبار روزنامه ملانصرالدین), مستیسلاف روستروپوویچ (بهترين نوازنده ويل سل دنیا در تمام دوران)، لو لاندآئو (برنده جایزه نوبل فیزیک)، گری کاسپاروف (قهرمان شطرج دنیا) و هزاران نام دیگر از مسلمان تُرک تا کلیمی، ارمنی، روس، آلمانی و دهها ملیت و تبار دیگر است.هرکدام از صاحبان این نامها، سهمی در تعالی فرهنگ جمعی جمهوری آذربایجان و پایتخت آن باکو داشته‌اند.مطلب زیر برداشتی است از محتوای بخشی از یک کتاب مهم بنام "یهودیان آذربایجان: تاریخ و مدرنیته" اثر "م.بکّر".روابط اسرائیل با آذربایجان که در رابطه با جنگ 44 روزه سال 2020 انعکاس زیادی در رسانه‌های بین‌المللی یافت، چیزی بیش از همکاری نظامی یا یک پدیده جدید است.(پایان توضیح مترجم)
کتاب شهروندان باردار؛ زنان و سیاست‏‌های مادری در ایران  نوشتۀ فیروزه کاشانی ثابت، استاد دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا، کتابی پژوهشی با رویکرد تبارشناسی تاریخی است که به مسئلۀ زایمان و اهمیت آن در سیاست‌‏گذاری دولت در حوزۀ بهداشت عمومی پرداخته است. این کتاب که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده جایزۀ کتاب سال ۲۰۱۲ را از ژورنال میدل‏ایست (Middle East) در حوزۀ مطالعات جنسیت دریافت کرده است. فیروزه کاشانی ثابت پیش‏تر کتاب دیگری با نام افسانه‌‏های مرزی: شکل‏‌گیری ملت ایرانی  دربارۀ شکل‌‏گیری ناسیونالیسم ایرانی نوشته و در آن به اهمیت زمین و مرزها و سرحدات سرزمینی با عثمانی، افغانستان، آسیای مرکزی‏ و منطقۀ خلیج فارس پرداخته است.
قومگرایی را در ایران برای توهین به افراد بکار برده‌اند و این تحقیر حتی در عنوان کتاب دکتر حمید احمدی، از ناسیونالیستهای دوآتشه مقرب به نظام "قومیت و قومگرایی در ایران؛ از افسانه تا واقعیت"، مشاهده می گردد. به خود من هم وقتی در توییتر می‌خواهند فحش بدهند می‌گویند قومگرا. ما برای اینکه نسبت زبان ترکی و عربی و کردی را با هویت ایرانی از نو تعریف کنیم، محتاج بازتعریف و جراحی ملی‌گرایی ایرانی و برسمیت شناختن فارس به عنوان قومیت یا گروه اتنیکی هستیم.زمان شاه که هنوز جنبش‌های هویتی ترک و کرد و عرب مانند امروز قوی نشده بود، در تبلیغات رسمی گفته می‌شد ترک‌ها در ایران ترک نیستد، آذری هستند که زبان‌شان ترکی شده، یا می‌گفتند عرب‌ها در ایران بعدا عرب شده‌اند، یا اينکه کردی شاخه ای از زبان فارسی است و الی آخر، امروز این جواب نمی‌دهد. ترک‌ها و کردها و عرب‌ها هویت زبانی خودشان را مستقل یا فراتر از زبان فارسی تعریف می‌کنند ولی همچنان خود را ایرانی می‌دانند. (با آنها که خودشان را ایرانی نمی‌دانند کاری ندارم!) ما باید برای این فرمول بیابیم و ملی‌گرایی ایرانی را از نو تعریف کنیم. پذیرش وجود هویتی قومی برای فارسی‌زبانها، و مساوی دانستن آنها از این منظر با ترک‌ها و کردها و ...از لوازم این بازتعریف است. اگر رشد لیبرال دموکراسی در ایران و منطقه به اندازه کافی رخ داد، دوزبانه شدن مناطق ترک‌نشین و کردنشین و عرب‌نشین و بلوچی‌نشین ایران گام مهمی در راستای برابری خواهد بود. منتهی مقدمه آن هم برقراری دموکراسی و آزادی احزاب در چارچوب تمامیت ایران است. ما هم ایرانگرا هستیم، منتهی از نوع خودمان و به شیوه پلورالیستی و برضد شوونیسم در هر پوششی.
مدت‌هاست که متنی با عنوان وصیت‌نامه کورش هخامنشی در سررسیدها، تقویم‌ها و در صفحات اجتماعی دست به‌دست می‌شد و توجه جدی دوستداران بنیانگذار سلسله هخامنشی در ایران باستان را به خود جلب می‌کرد.خبرگزاری مهر این موضوع را با کامیار عبدی باستان‌شناس تاریخ هخامنشی درمیان گذاشته است. کامیار عبدی می‌گوید: منابع تاریخی و مکتوب مربوط به دوره هخامنشیان را مطالعه کرده و می‌دانیم کدام منابع موثق و قابل استناد هستند. این منابع سنگ‌نبشته یا گل نوشته‌هایی بوده‌اند که از دوره هخامنشیان به جا مانده است ولی تا جایی که می‌دانم چیزی به نام وصیت‌نامه کورش نداشته‌ایم.به گفته کامیار عبدی، وصیت‌نامه‌ها را به داریوش نیز نسبت می‌دهند. البته بر آرامگاه داریوش متنی وجود دارد اما نمی‌توان آن‌را وصیت‌نامه دانست و تنها یک گزارش کاری چند زبانه از زندگی‌اش است.
مقاله شیوا بازرگان و امیر نیک‌پی با عنوان «تحلیل درهم‌تنیده حقوق کار زنان قالیباف؛ مطالعه موردی بیمه زنان قالیباف تبریز» دست روی موضوعی می‌گذارد که تاکنون خیلی کم به آن پرداخته شده است. همان‌طور که نویسندگان نوشته‌اند زنان بخش اعظم جمعیت قالیباف ایران را تشکیل می‌دهند، با این‌حال اغلب این زنان از حقوق اولیه اجتماعی و اقتصادی خود به‌ویژه از حق بیمه محروم هستند و به‌عنوان کارگرانی روزمرد با کمترین دستمزد و در شرایطی استثمارآمیز به کار مشغول‌اند. نکته جالب در این مقاله پژوهشی اینست که نویسندگان برای پاسخ به سئوال چرایی و چگونگی عدم دسترسی زنان قالیباف به بیمه اجتماعی، از چهارچوب نظری اینترسکشتالیتی بهره برده‌اند و مورد مطالعاتی‌شان نیز زنان قالیباف حاشیه تبریز است. این مقاله در فصلنامه پژوهش‌های نوین حقوق اداری در سال 1400 چاپ شده است. ما با توجه به فرمت علمی مقاله با تلخیص و حذف برخی از بخش‌های آن، این مقاله را تقدیم خوانندگان مجله تریبون می‌کنیم.
محاکمه عباس ایروانی به اتهام قاچاق قطعات خودرو در جریان بود و محمدجواد ایروانی؛ وزیر اقتصاد کابینه میرحسین موسوی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام مجبور بود از هر فرصتی استفاده کرده و تاکید کند که هیچ نسبتی با عباس ایروانی ندارد و این صرفا یک تشابه فامیلی است.نام خانوادگی «ایروانی» بسیار متواتر است و در تبریز و تهران تا شیراز و کرمان به آن برخورد می‌کنیم و شاید تعداد کسانی که فامیلی ایروانی دارند به چندین هزار نفر برسد. برای همین پذیرفتنی است که محمدجواد و عباس نسبتی با یکدیگر نداشته باشند. همچنان که محمدرحیم متقی ایروانی؛ بنیانگذار کفش ملی ایران، دکتر شهین ایروانی؛ استاد مبانی فلسفی و اجتماعی آموزش و پرورش در دانشگاه تهران، دکتر شاهرخ ایروانی؛ فوق تخصص گوارش و کبد و صدها ایروانی دیگر را می‌توان نام برد که نسبتی با یکدیگر ندارند. ولی این افراد به همدیگر بی‌ارتباط نیز نیستند، اکثر آنها فرزندان کسانی هستند که از کشتار ایروان توسط گروه‌های مسلح ارمنی در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۰ و ژانویه ۱۹۱۸ جان سالم بدر برده و به ایران گریخته‌اند و اینک نام فامیلی آنها ناخواسته گواهی بر آن پاکسازی قومی است .
فلسفی به موضوع نگاه کنید. من خودم از طرف مادری فارس هستم. ولی این هویت فارسی در ایران وضعیت بسیار خاصی دارد. فارسها (منظورم کسانی که زبانشان فارسی است، مانند من از یک طرف)، خودشان را فارس نمی خوانند. این مثلا کردها و ترک‌ها و عرب‌ها هستند که ایشان را فارس می‌خوانند. ولی در نقطه مقابل (اگر آن دعوای بیهوده ترک و آذری را کنار بگذاریم)، کردها و ترک‌ها و عرب‌ها اسمی که خودشان بر خود می‌گذارند با اسمی که بقیه بر ایشان می گذارند یکی است. البته مازندرانی ها و گیلانی‌ها و لرها وضعیت خاصی دارند که وارد نمی شوم. شاید چون خودآگاهی در میان ایشان به اندازه ترک‌ها و کردها و عرب‌ها رشد نکرده. و شاید چون کشوری در همسایگی نداریم که هویتش بر اساس هویت لری یا مازندرانی یا گیلانی بنا شده باشد و سبب شده باشد خودآگاهی در مورد این هویتها، بسان ترک‌ها و کردها و عرب‌ها و بلوچی ها، ایجاد نشده باشد.
نگاهی به کتاب باستان‌شناسی سیاست‌های جنسی و جنسیتی در پایان عصر قاجار و پهلوی اول آنچه در ۲۰۰ سال گذشته در باب تغییر استراتژی‌ها و سیاست‌های جنسیتی در ایران معاصر روی داده فرایند پیچیده‌ای است. در فرایند تغییر حکومت از سلسله قاجار به پهلوی و سپس جمهوری اسلامی به تدریج جنسیت از موضوعی سنتی به مساله‌ای حاکمیتی و سیاسی بدل شد. در این راستا «بدن» نیز به سوژه حاکمیت‌های سیاسی مدرن تبدیل شده است. اما این روند چطور و چگونه رخ داد؟ این موضوع پژوهشی است که با عنوان «باستان‌شناسی سیاست‌های جنسی و جنسیتی در پایان عصر قاجار و دوره پهلوی اول» به کوشش لیلا پاپلی یزدی و مریم دژم‌خوی با گردآوری چندین مقاله مشترک از عمران گاراژیان، سید حسن موسوی شرقی و گوهر سلیمانی رضاآباد از مجموعه سپهر زنان نشر «نگاه معاصر» وارد بازار کتاب شده است. 
جنگ اول قره‌باغ،حکایت مظلومیت و نسل‌کشی تورک‌ها توسط افراطی‌های ارمنی بود. خاطره‌ی فرار خانواده‌ها، پاهای یخ زده‌ی کودکان و دریده شدن بدست همسایگانی که ایدئولوژی، انسانیتشان را کور کرده بود. ایدئولوژی ناسیونالیستی ارمنستان بزرگ.جنگ دوم قره‌باغ،داستان قهرمانی سربازان آذربایجان و نقطه‌ی عطفی در تاریخ جنگ‌های نظامی بود. ارتش آذربایجان به ارتش‌های جهان اهمیت پهباد و نحوه‌ی استفاده از آن را نشان داد.
ناسیونالیسم قرن نوزدهمی و افراطی ارمنی، ۳۶ سال است که به تبلیغ نفرت علیه آذربایجان و آذربایجانی مشغول است. این ناسیونالیسم، طی این مدت جمعا یک میلیون آذربایجانی را قربانی پاکسازی اتنیکی کرده و ۲۰ درصد از اراضی آذربایجان را طی اشغال سه دهه‌ای خودش، تبدیل به تلی از خاک کرده است. توجیه آنها در قبال افکار عمومی بین المللی این بوده است که آذربایجان نقشه مشابهی در سر داشته و ارمنستان تنها اقدام به پیشدستی کرده است! از اینرو نیاز مبرمی به اقدامات ضد حقوق بشری مشابه از سوی آذربایجان دارند تا تأییدی بر ادعاهای واهی خود در این ۳۶ سال پیدا کنند.
مصاحبه تلویزیون ایران اینترنشنال با رضا دقتی، شاهد عینی جنگهای قره باغ در رابطه با ارامنه و پاکسازی اتنیکی قره باغ، آوارگی یک میلیون آذربایجانی
گفتگوی فرداد فرحزاد با علیرضا اردبیلی و روبیک میناسیان در ایران اینترنشنال در رابطه با آینده بحران قره باغ بعد از آزادسازی این منطقه. روبیک قهرمان میناسیان در پاسخ به چرایی اشغال خاک آذربایجان توسط ارمنستان، فقدان دموکراسی در آذربایجان را مطرح می نماید که حتی مورد قبول مجری برنامه نیز قرار نمی گیرد و در ادامه نیز با اشاره به حق تعیین سرنوشت به خواست ارامنه منطقه در خصوص استقلال یا خودمختاری اشاره می کند که با پاسخ منطقی علیرضا اردبیلی مواجه می گردد. سی سال بود که آذربایجان در پی دستیابی به صلح با ارمنستان و آزادسازی اراضی اشغال شده اش بود ولی طرف ارمنی که غیر از قاراباغ، بیست درصد از خاک آذربایجان را نیز اشغال کرده بود سرمست از اقتدار نظامی خود، توجهی به موضوع نکرد. آیا منطقی است که یک میلیون آذربایجانی را از قره باغ برانید و بعد از پاکسازی اتنیکی با توسل به حق تعیین سرنوشت به دنبال نظر ارامنه قره باغ در خصوص رفراندم و خودمختاری باشید؟ مثل این است که ارامنه تبریز همه ترکها را فراری دهند و قتل عام راه بیاندازند و بعد بگویند بیایید رفراندم برگزار کنیم؟ میتوانید جای تبریز را با اصفهان و ترکها را با فارسها عوض کنید.
در طول تاریخ پر فراز و نشیب ما، زنان به عنوان نيمي از جمعيت كشورمان همواره در سايه قرار گرفته اند. زنان امروز ما وارث فرهنگ و انديشه هاي بازمانده از تاريخند و اجحافاتي كه در طول تاريخ بر زنان رفته است يكباره از فرهنگ امروزي زدوده نخواهد شد، اما نباید این را به فراموشی سپرد. اعتقادات، سنتها و خرافات حاكم بر جامعه، مسائل مختلف ازدواج و عدم داشتن حق طلاق، بيوه­گي، هوو داشتن و هزاران بلاي ديگر كه دامنگير زنان جامعه­ی ماست لکه­ی ننگی بر تاریخ بشریت است. از نظر تاريخي نيز وضعيت اسف­بار مادران و خواهران ما، البته که جاي تحقيق و بررسي و حل کامل دارد؛ انگشت نهادن بر بالندگي، شرف افزائي و افتخارآفريني زنان كه در شأن مقام و منزلت آنان است ما را از پرداختن به ظلم و ستمی که بر زنان شده است مبرا نمی­ کند.
علیرضا اردبیلی در مصاحبه با بی بی سی فارسی پیرامون آزادسازی قره باغ کوهستانی توسط ارتش جمهوری آذربایجان و ادعای جمهوری ارمنستان در خصوص خطر پاکسازی اتنیکی علیه ارامنه در منطقه ی قره باغ کوهستانی (استپاناکرت) می گوید چنین خطری وجود ندارد و دولت آذربایجان ساکنان منطقه را مورد عفو عمومی قرار داده است. اردبیلی در بخشی دیگر از صحبت هایش جمهوری ارمنستان را محصول پاکسازی اتنیکی علیه آذربایجانی‌ها می داند.
در پژوهشی به بررسی و تحلیل داستان‌های کتاب فارسی کلاس اول در ایران و مقایسه آن با داستان‌های کتاب زبان کلاس اول در دو کشور شرقی و غربی یعنی چین، بعنوان نماینده فرهنگ جمع‌گرا و آلمان، بعنوان نماینده فرهنگ فردگرا پرداختیم. به این منظور کلیه داستان‌های کتاب فارسی اول ابتدایی در ایران، شامل ۵١ داستان منتشر شده در سال ١٣٩١، همچنین ۴۴ داستان از داستان‌های کتاب کلاس اول چین و ٢۶ داستان از مجموعه چهار کتاب کلاس اول آلمان به عنوان نمونه پژوهشی انتخاب شدند. در این پژوهش، تحلیل روان‌شناختی با استفاده از یکی از معتبرترین آزمون‌های فرافکن تحلیلی یعنی آزمون اندریافت موضوع که یکی از مناسب‌ترین آزمون‌ها برای تحلیل داستان است انجام گرفت تا مشخص شود چه موضوعاتی در قالب تم اصلی داستان، چه نیازها و چه فشارهای محیطی توسط این کتابهای درسی به کودکان القاء می‌شود و این موضوعات چه تفاوتی در دنیای شرق وغرب دارند.
در ایران امروز، فقدان دو مولفه بزرگ سیاسی را میتوان مشاهده کرد: فقدان احزاب سیاسی توده ای و فقدان یک مدل سیاسی برای یک کشور چند ملیتی. خلاء وجود احزاب سیاسی، که نتیجه سرکوب و کشتار نظام سیاسی حاکم بر کشور برای حفظ موجودیت فرقه ای خود است، جامعه ایران را در برابر حوادث احتمالی بی دفاع ساخته است. چنین فضائی، زمینه ساز یک آنارشی سیاسی بالقوه و میدان مناسبی برای بازیگری هر عوام فریب داخلی و با بهره برداری قدرتهای خارجی است.
یاد و نام آیدا و حدیث و ژینا و خدانور و دهها عزیز از دسته‌رفته‌مان در سالگرد جنبش مترقی و فراگیر زن زندگی آزادی گرامی باد. این جنبش سراسری دو دستاورد تاریخی داشت که می‌تواند چراغ راه آینده باشد. دستاورد اول ریشه در کامیابی و سراسری بودن جنبش داشت و دستاورد دوم ریشه در بزرگترین ناکامی جنبش داشت.دستاورد اول در خصوص مشارکت شهرهای آذربایجان است که اتفاقی کمابیش بی‌نظیر بود. قبل از اینکه به این مسئله بپردازیم ابتدا باید یک گزاره اشتباه را نقد کرد. گفته می‌شود مناطق تُرک ایران در این جنبش فعال نبودند. چنین مدعائی علی‌الظاهر درست است. چون اعتراض در شهرهای آذربایجان مثل کردستان و بلوچستان و تهران تداوم نداشت. این اما نوع نگرش بسیاری از پارامترهای دیگر را نادیده می‌گیرد. حتی مشارکت و نقش مؤثر تبریز را به خطا تحلیل می‌کند.
در چند روز اخیر، شاهد کمپین‌ها و هشتگ‌هایی  دررسانه‌های اجتماعی از جامعه آذربایجانی در ایران هستیم که زنگ خطر دریاچه ارومیه را در حال انقراض به صدا درآورده است. با این حال، در میان شور دیجیتالی، یک سوال مبرم بی پاسخ مانده است – آیا فعالیت مجازی به تنهایی می تواند دریاچه را نجات دهد و مقامات ایرانی را مجبور به اقدام کند؟ این نوشته به نقش حیاتی کنش‌گری میدانی به‌عنوان نیرویی ضروری برای وادار کردن مقامات به تحمل هزینه‌های خشک شدن دریاچه اورمیه و تأثیر مخرب آن بر اقلیت آذربایجان می‌پردازد.
واژه‌های «آریایی» و «آریا» قرن‌ها سابقه دارند، اما نازی‌ها از آن‌ها نیز مثل بسیاری نمادها و الفاظ دیگر سواستفاده می‌کردند. مردمان مختلفی در هند و ایران باستان از واژه «آریایی» برای توصیف قومیت خود استفاده می‌کردند.  همین است که این واژه در متون مقدس دیانت‌های هندو و زرتشتی که گاه به هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردند و در همچنین سنگ‌نبشته‌های دوران باستان به کار رفته است. مثلا شاهد استفاده از آن در سنگ‌نبشته‌ای هستیم که بر مزار داریوش کبیر، پادشاه هخامنشی که در سال ۴۸۶ پیش از میلاد درگذشت، نقش بسته است. داریوش در این سنگ‌نبشته زندگی‌نامه‌ای از خود ارائه می‌کند و به پسینیان اعلام می‌کند که فردی «آریایی و از نسب آریایی» است. 
loading
Comments (2)

علی سرایی

اونکه درسته وصیتنامه کورش بزرگ نیست و ... ولی خیلی از حدیث هایی که روایت میشه هم از اوستا و... برداشت شده و با گویشی مدرن تر به علی و... نسبت داده شده. مثلا آنچه برخود میپسندی برای برادر خود هم بپسند وآنچه برخود نمیپسندی برای برادت هم نپسند(برادر یا همسایه) این نقل به مضمون از اوستاست و مثالهای بیشمار دیگه

Feb 22nd
Reply

Hamid Zarean

خسته نشید هیچوقت. حتی نجات یک نفر مهم هست. حتی یک نفر.

Jul 8th
Reply
We and our partners use cookies to personalize your experience, to show you ads based on your interests, and for measurement and analytics purposes. By using our website and our services, you agree to our use of cookies as described in our Cookie Policy.