Discover
رادیو بایش

رادیو بایش
Author: عارفه تقی زاده
Subscribed: 51Played: 1,127Subscribe
Share
Description
اینجا رادیو بایشه
بایش یعنی هستی ،یعنی زندگی
اینجا قراره برای لحظاتی مکث کنیم؛
.حس خوب بگیریم و به صدای زندگی گوش بدیم
بایش یعنی هستی ،یعنی زندگی
اینجا قراره برای لحظاتی مکث کنیم؛
.حس خوب بگیریم و به صدای زندگی گوش بدیم
13 Episodes
Reverse
هفتسین، هفتسایه...روایتی کوتاه از لحظههای پرآشوبیست که از سر گذراندیم.لحظههایی که فقط توانستیم تماشا کنیم، بیآنکه راه گریزی باشد،تمرین کردیم که صبور باشیم.و باز، از دل رنج و ویرانی، نوری پیدا کردیم برای چنگ زدن به زندگی...گاهی انگار دعاهایمان هم مسیرشان را گم میکنند.و زندگی، بیهیچ توضیحی، راه خودش را میرود1404.4.20
کلمات معانی مختلفی دارند و در عین حال که لحظه های زندگی کف دستمون داره بیات میشه؛در عین حال همون لحظه ها آوازهایی در گوشه بیات هستند که فقط کافیه گوش بسپاریم و بشنویمشون .همچنان لحظه ها میگذرند اما با بیات،بیات نمیشوند نویسنده و گوینده: عارفه تقی زاده @Radio-bayesh:آدرس اینستاگرام
نت زندگی در حال نواختن است؛گاهی تند و گاهی آرام و ما چاره ای جز زیستن با تمام لحظه های آن نداریمحتی اگر آوایش از کلاویه های شکسته به گوش برسدنویسنده و گوینده: عارفه تقی زاده@Radio_bayesh:آدرس اینستاگرام1402.6.17:به وقت
تو یه دنیای ،تویه دنیایی که تو رگ هات زندگی جریان داره و تو هر روز دوباره زاده میشی و فرصت دوباره پیدا میکنی تا فعل بودن رو صرف کنیایندفعه با اپیزود دنیا کنار شما اومدم،بشنوید و لذت ببرید@Radio_bayesh:آدرس اینستاگرام ما
تو این پیزود از منی که من باشم گفتماز کسی که اینجاست تا براتون از زندگی بگهمنی که من هست رو بشنوید و لذت ببریدنویسنده و گوینده:عارفه تقی زاده@Radio_bayesh:آدرس اینستاگرام
مادربزرگم میگفت اون قدیما که برق نداشتن یک چراغ پایه کوتاه با رنگ مشکی بود که شبا روشنش میکردن و ذره ذره تو سوختن فیتیله اش زندگی هم جریان داشت این اپیزود رو که ساختم یاد همون خاطرات مادربزرگم افتادم. فهمیدم یه سری از آدما عین همون چراغ هستن وشعله محبت و عشق رو روشن نگه میدارن؛ حالا تو اپیزود با هم میریم تو یکی از همین محله های باصفا، جایی که همین ظرافت های لطیف انسانی جریان داره؛ شاید مادربزرگ رو هم با اون چراغ پایه کوتاهش تونستیم ملاقات کنیم این اپیزود هشتم رادیو بایشه؛ با من بشنویدنویسنده و گوینده:عارفه تقی زاده@Radio_bayesh:آدرس اینستاگرام ما به وقت 1401.6.10
آدم ها با زیستنشان در این جهان، ردی همیشگی از خودشان را بر جای میگذارند. بعضی ها عجیب روی این دنیا و زیبایی هایش تاثیر دارند؛ آنقدر که نبودنشان میتواند از وزن و ارزش این دنیا هم بکاهد این اپیزود هفتم رادیو بایشه؛ با من همراه بشید و بشنوید نویسنده و گوینده: عارفه تقی زاده@Radio_bayesh :آدرس اینستاگرام ما به وقت1401.5.27
آنقدر غمگین بودم که انگار تمام جهان روی من فرود آمده بود. او اولین کسی بود که در ذهنم نقش بست؛ سریع شماره اش را گرفتم. حتی حوصله شنیدن بوق های تلفن را هم نداشتم؛ بالاخره برداشت.خودش بود مثل همیشه با حسی از زندگی جوابم را داد.حالم نیاز به توضیح اضافه ای نداشت؛ از صدایم کاملا فهمیده بود که حالم خوب نیست؛ بغلم کرد؛ با حرف هایش مرا بغل کرد؛ کمی بعد دیگر آن آدم چند ثانیه قبل نبودم و همین برای من یک دنیا ارزش داشت. اووقتی هست ترس هایم به آرامش تبدیل میشود. راستش بودنش به من جرات بودن میدهد آن هم در این دنیای دیوانهاین اپیزود ششم رادیو بایشه، تو این اپیزود به دنیای رنگی رفاقت ها سر زدیمبشنوید و لذت ببریدنویسنده و گوینده:عارفه تقی زاده@Radio_bayesh:آدرس اینستاگرامبه وقت 1401.5.13
پیرمرد قدم برمیداره و صدای قدم هاش آهنگین به گوش میرسه. رو صندلی مجاور نشستم و منتظرم تا آفتاب بار و بندیلشو ببنده و بره. چه انتطار زیبایی، تو همین حین دوباره غرق در افکارم میشماین اپیزود پنجم رادیو بایشه، تو این قسمت با هم به خیابون میریم و از دکه ای با صفا سر در میاریم. حالااینکه قراره چه اتفاقی بیوفته رو پیشنهاد میکنم بشنوید و جویای ماجرا بشید نویسنده و گوینده: عارفه تقی زادهآدرس اینستاگرام ما:@Radio_bayesh( به وقت 1401.4.30)
نگاهی به چمدون بسته ام میندازم و سعی میکنم محتویاتش رو تو ذهنم مرور کنم تا مطمئن بشم چیزی از قلم نیوفتاده. کیف دستی کوچیکم رو برمیدارم؛ کیفی که جای با ارزش ترین چیزی هست که قراره همراهم باشه؛ یک دفترچه کوچیک با یک خودکاری که یادگاری هست و البته بسیار ارزشمند.با خودم قرار گذاشتم بنویسم. از هرچیزی که تو مسیره یا حتی تو مقصد و این طوری لحظات رو واسه خودم ضبط کنم. تو هم با من میای؟ اگر موافقی تو هم هر چه سریع تر وسایلتو بریز تو یک کوله و بیا تا باهم به جاده بزنیم این اپیزود چهارم رادیو بایشه و قراره من و تو با هم همسفر بشیم و به قول قدیمی ها گل بگیم و گل بشنویمنویسنده و گوینده:عارفه تقی زاده@radio_bayesh :اینستاگرام
پنجره ها دریچه ای هستند به دنیای بیرون. البته اگر پشتش ساختمانی بد ترکیب یا آواره های یک ویرانه سر بر نیاورد؛ میتواند زیبایی را نشانمان دهد. اگرچه که منظورم فقط به منظره ی یک دشت در پشت پنجره نیست. این میتواند تصویری کمیاب در پشت پنجره های امروزی باشد. در خانه ی کوچک من پنجره ای است که صفا و صمیمیت را برایم به ارمغان می آورد آن هم بخاطر همسایه ای که درپس این چهار دیواری است. پیزود سوم رادیو بایش داستانیست برای همه همسایه هایی که صفا و عشق را حواله آدم های دیگر میکنند.با هم بشنویم و لذت ببریم. در ضمن یادمان نرود که همسایه های خوبی برای هم باشیم نویسنده و گوینده: عارفه تقی زاده @radio_bayesh:اینستاگرام ما
همین حوالی، بین دو حصار سبز خونه ماست تو این قسمت با هم سفر میکنیم به یه یه روز بهاری تو یک محله ی باصفای روستایی. radio_bayesh:اینستاگرام ما نویسنده و گوینده:عارفه تقی زاده
.تلخ و شیرین، تند و آروم ،این زندگیه که جریان داره و اینجا شروع رادیو بایشه، جایی که قراره از زندگی و آدمها بگیممتنی رو به نویسندگی و روایت گری من میشنوید؛همچنین گریزی زدیم به متن خوانی کوروش سلیمانی و در ادامه ترانه ای رو میشنویم با صدای میلاد بدیعی.















جنگ واژه غریب و ترسناک.هیچ کدوم دیگه آدمهای قبل جنگ نمیشیم. چه سخت، وحشتناک و غمگین ... چه چیزهایی که از بین رفتن یا تغیر شکل و معنی دادن
عالی بود💙 احساس شادی و آرامش در این پادکست کاملاً شنیده می شد .
خیلی زیبا بود عارفه جان
عالی
🩷❤️🥹
لذتبخش بود به دل نشست عزیزم💚🥰
خیلی به دل نشست🥰💖
موفق باشی⚘️
قلم دلنشین و صدای گرمت همیشه بهترین ها رو رقم میزنه
من در ابتدای صبح به پادکستت گوش دادم. بسیار لذت بردم و برام آرامش بخش بود. دست مریزاد که با هنر خلق کلمات و تصاویر ذهنی که داری زیبایی های زندگی رو زنده نگه می داری. همه ما اگه فقط به اندازه خودمون چراغ زندگی رو روشن نگه داریم ، زندگی جای دلپذیرتری برای بودن میشه و هر چقدر هم کوتاه تحمل پذیرتر... چقدر زیبا گفته بودی خاطرات خوش گذشته ما همه یک زمانی زندگی بودند... در عرق ریزان روحت برات آیندهای روشن آرزو می کنم عارفه تقی زاده عزیز ...
عالی بود عارفه جان موفق باشی💚
بسیار زیبا، جذاب و دوست داشتنی. دست مریزاد ،👌👌💐💐
من تو مار و پله هم که مار من رو میگزید، نمیرفتم بازی رو ادامه دادم و زود ناامید میشدم یا نهایتا به اصرار بقیه ادمهاش میدادم عین زندگیم وقتی مارِ زندگی نیشم میزنه تا چند ساعت، یا حتی چند روز سکوت میکنم، بغض میکنم، غمبرک میزنم و از پشت شیشههای اتاقم به درختهای حیاط صبح تا عصر خیره میشم تا زمانی که شب بشه وقت زل زدن به ماه و ستارههای اطرافش برسه. سکوتم نمیشکنه تا وقتی که یا خودم برم با یکی برم سرِ صحبت رو باز کنم یا یکی دیگه پیشقدم بشه بیاد باهام صحبت کنه. ولی این روزها که تنها شدم و کسی وقت باهام همکلام شدن باهام رو نداره بعد از یک سکوت موقت میرم خودم رو تو خیابونهای شلوغِ انقلاب پیدا میکنم. دست کودک درونم رو محکم از اضطرابی که بهم تحمیل کرده میگیرم، در گوشش آروم میگم اگه یکبار دیگه دستم رو بین جمعیت ول کنی، من میدونم با تو. آخه تو با خودت نمیگی گم بشی من بدون تو، تو بدون من میخوای چی کار کنی؟ بعد سلانه سلانه برای اینکه دعوایی که باهاش کردم رو از دلش در بیارم، میبرمش یک کافه میگم این دفعه تو انتخاب کن از توی منو که چی میخوری. فکر کن من نیستم که سرزنشت کنم خودت بگو ب
چه متن زیبایی بود و البته صدایی زیباتر💜😍
عالی بود عزیزم❤️😍
مثل همیشه زیبا بود و دلچسب🤩😇
چه زیبا نوشتی و گفتی🥰🤩
کیف میکنم که هم خودت مینویسی هم با صدای قشنگت برامون میخونی با اینکه پست کشیک بودم تو پیاده رو تا خونه گوش دادم ادامه اش رو هم رو تخت دراز کشیدم و چشامو بستمو گوش دادم
بسی به دل نشست😇💜
چقدر زیبا و دلنشین🤩🥰