Discoverرواق / Ravaq
رواق / Ravaq

رواق / Ravaq

Author: Farzin Ranjbar

Subscribed: 545,279Played: 21,024,020
Share

Description

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد.
غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه.
می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
136 Episodes
Reverse
غزل نمره ۰۳۱فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلانآن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب استتا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد هر دلی در حلقه‌ای در ذکر يارب يارب استکشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب استشهسوار من که مه آيينه‌دار روی اوست تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب استعکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب استمن نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب استاندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين با سليمان چون برانم من که مورم مرکب استآن که ناوک بر دل من زيرچشمی می‌زند قوت جان حافظش در خنده زير لب استآب حيوانش ز منقار بلاغت می‌چکد زاغ کلک من به‌نام‌ايزد چه عالی مشرب استSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل نمره ۰۳۰مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلانزلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت اين نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم با نعره‌های غلغلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پرده (حلقه) سماع بر اهل وجد و حال در های‌وهو ببست(دانا چو دید بازی این چرخ حقه‌بازهنگامه بازچید و در گفتگو ببست) حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست احرام طوف کعبه‌ی دل بی وضو ببستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل نمره ۰۲۹مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولنما را ز خيال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است افسوس که شد دلبر و در ديده گريان تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت)زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن اغيار همی‌بيند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد در آتش شوق (رشک) از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصيحت کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است(در بزم دل از روی تو صد شمع برافروختاین طرفه که بر روی تو صد گونه حجاب است)(راه تو چه راهی‌ست که از غایت تعظیمدریای محیط فلکش عین سراب است) حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ايام شباب استSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل نمره ۰۲۸به جان خواجه و حق قديم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وين دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست دلا طمع مبر از لطف بی‌نهايت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل نمره ۰۲۷مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلندر دير مغان آمد يارم قدحی در دست مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پيدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازان (دمسازم) بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست بازآی که بازآيد عمر شده حافظ هر چند که نايد (نیاید) باز تيری که بشد از شستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل شماره ۰۲۶زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست پيرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دستنرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نيم‌شب دوش (یار) به بالين من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هستعاشقی را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود (نبود) باده‌پرستبرو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الستآن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مستخنده جام می و زلف گره‌گير (چو زنجیر) نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل شماره ۰۲۵شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفه‌اش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست مقام عيش ميسر نمی‌شود بی رنج بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش می‌باش که نيستی‌ست سرانجام هر کمال که هست شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد که گفته سخنت می‌برند دست به دستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل شماره ۰۲۴مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه‌کشی شهره شدم روز الستمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يک‌سره بر هرچه که هستمی بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مستکمر کوه کم است از کمر مور آنجانااميد از در رحمت مشو ای باده‌پرستبجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن‌آرای جهان خوشتر از اين غنچه نبستحافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خيال روی تو در هر طريق همره ماستنسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماستبه رغم مدعيانی که منع عشق کنندجمال چهره‌ی تو حجت موجه ماستببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويدهزار يوسف مصری فتاده در چه ماستاگر به زلف دراز تو دست ما نرسدگناه بخت پريشان و دست کوته ماستبه حاجب در خلوت‌سرای خاص بگوفلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماستبه صورت از نظر ما اگر چه محجوب استهميشه در نظر خاطر مرفه ماستاگر به سالی (سائلی) حافظ دری زند بگشایکه سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاستسرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيدتبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماستدر اندرون من خسته‌دل ندانم کيستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاستدلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرببنال هان که از اين پرده کار ما به نواستمرا به کار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظر من چنين خوشش آراستنخفته‌ام ز خيالی که می‌پزد دل منخمار صدشبه دارم شرابخانه کجاستچنين که صومعه آلوده شد ز خون دلمگرم به باده بشوييد حق به دست شماستاز آن به دير مغانم عزيز می‌دارندکه آتشی که نميرد، هميشه در دل ماستچه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطربکه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواستندای عشق تو دوشم در اندرون دادندفضای سينه حافظ هنوز پر ز صداستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاستکه شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاستمست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاستباده‌نوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم باده از خون رزان است نه از خون شماست اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود ور بود نيز چه شد مردم بی‌عيب کجاستحافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمینزد حکمش چه مجال سخن چون و چراستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا آمدن عيد مبارک بادتوان مواعيد که کردی مرواد از يادتدر شگفتم که در اين مدت ايام فراقبرگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسيان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادتشکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادتچشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآوردطالع نامور و دولت مادرزادتحافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوحور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز من‌اند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداختبنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداختز شرم آن که به روی تو نسبتش کردندسمن به دست صبا خاک در دهان انداختبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداختمن از ورع می و مطرب نديدمی زين پيشهوای مغبچگانم در اين و آن انداختکنون به آب می لعل خرقه می‌شويمنصيبه ازل از خود نمی‌توان انداختمگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در می مغان انداختجهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگی خواجه جهان انداختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابتهر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابتدور است سر آب در اين باديه هش دار تا غول بيابان نفريبد به سرابت اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي يا رب مکناد آفت ايام خرابت حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب مي نمايد عکس مي در رنگ روي مه‌وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
مي دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح يا اصحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام يا احباب مي وزد از چمن نسيم بهشت هان بنوشيد دم به دم مي ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشين درياب در ميخانه بسته اند دگر افتتح يا مفتح الابواب اين چنين موسمي عجب باشد که ببندند ميکده به شتابلب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سينه هاي کباب بر رخ ساقي پري پيکر همچو حافظ بنوش باده ناب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شماآب روي خوبي از چاه زنخدان شماعزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد يا برآيد چيست فرمان شماکس به دور نرگست طرفي نبست از عافيتبه که نفروشند مستوري به مستان شمابخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگرزان که زد بر ديده آبي روي رخشان شمابا صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ايبو که بويي بشنويم از خاک بستان شماعمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جمگر چه جام ما نشد پرمي به دوران شمادل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيدزينهار اي دوستان جان من و جان شماکي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوندخاطر مجموع ما زلف پريشان شمادور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذريکاندر اين ره کشته بسيارند قربان شمااي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگوکاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شماگر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيستبنده شاه شماييم و ثناخوان شمااي شهنشاه بلنداختر خدا را همتيتا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شمامي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگوروزي ما باد لعل شکرافشان شما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
loading
Comments 
Download from Google Play
Download from App Store