Discoverرواق / Ravaq
رواق / Ravaq

رواق / Ravaq

Author: Farzin Ranjbar

Subscribed: 532,074Played: 20,004,942
Share

Description

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد.
غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه.
می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
127 Episodes
Reverse
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاستکه شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاستمست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاستباده‌نوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم باده از خون رزان است نه از خون شماست اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود ور بود نيز چه شد مردم بی‌عيب کجاستحافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمینزد حکمش چه مجال سخن چون و چراستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا آمدن عيد مبارک بادتوان مواعيد که کردی مرواد از يادتدر شگفتم که در اين مدت ايام فراقبرگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسيان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادتشکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادتچشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآوردطالع نامور و دولت مادرزادتحافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوحور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز من‌اند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداختبنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداختز شرم آن که به روی تو نسبتش کردندسمن به دست صبا خاک در دهان انداختبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداختمن از ورع می و مطرب نديدمی زين پيشهوای مغبچگانم در اين و آن انداختکنون به آب می لعل خرقه می‌شويمنصيبه ازل از خود نمی‌توان انداختمگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در می مغان انداختجهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگی خواجه جهان انداختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابتهر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابتدور است سر آب در اين باديه هش دار تا غول بيابان نفريبد به سرابت اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي يا رب مکناد آفت ايام خرابت حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب مي نمايد عکس مي در رنگ روي مه‌وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
مي دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح يا اصحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام يا احباب مي وزد از چمن نسيم بهشت هان بنوشيد دم به دم مي ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشين درياب در ميخانه بسته اند دگر افتتح يا مفتح الابواب اين چنين موسمي عجب باشد که ببندند ميکده به شتابلب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سينه هاي کباب بر رخ ساقي پري پيکر همچو حافظ بنوش باده ناب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شماآب روي خوبي از چاه زنخدان شماعزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد يا برآيد چيست فرمان شماکس به دور نرگست طرفي نبست از عافيتبه که نفروشند مستوري به مستان شمابخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگرزان که زد بر ديده آبي روي رخشان شمابا صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ايبو که بويي بشنويم از خاک بستان شماعمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جمگر چه جام ما نشد پرمي به دوران شمادل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيدزينهار اي دوستان جان من و جان شماکي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوندخاطر مجموع ما زلف پريشان شمادور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذريکاندر اين ره کشته بسيارند قربان شمااي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگوکاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شماگر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيستبنده شاه شماييم و ثناخوان شمااي شهنشاه بلنداختر خدا را همتيتا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شمامي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگوروزي ما باد لعل شکرافشان شما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقي به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما اي باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستي زمام ما ترسم که صرفه اي نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما حافظ ز ديده دانه اشکي همي فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما درياي اخضر فلک و کشتي هلال هستند غرق نعمت حاجي قوام ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دوش از مسجد سوي ميخانه می‌شد پير ماچيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ماما مريدان روي سوي قبله چون آريم چونروي سوي خانه خمار دارد پير مادر خرابات طريقت ما به هم منزل شويمکاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ماعقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش استعاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ماروي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير مابا دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبيآه آتشناک و سوز سينه شبگير ماتير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموشرحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
رونق عهد شباب است دگر بستان را مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش خاکروب در ميخانه کنم مژگان را اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند در سر کار خرابات کنند ايمان را يار مردان خدا باش که در کشتي نوح هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کني زندان را حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير مکن چون دگران قرآن را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا برخيز و درده جام را خاک بر سر کن غم ايام را ساغر مي بر کفم نه تا ز بر برکشم اين دلق ازرق فام را گر چه بدناميست نزد عاقلان ما نمي خواهيم ننگ و نام را باده درده چند از اين باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سينه نالان من سوخت اين افسردگان خام را محرم راز دل شيداي خود کس نمي بينم ز خاص و عام را با دلارامي مرا خاطر خوش است کز دلم يک باره برد آرام را ننگرد ديگر به سرو اندر چمن هر که ديد آن سرو سيم اندام را صبر کن حافظ به سختي روز و شب عاقبت روزي بيابي کام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صوفي بيا که آينه صافيست جام راتا بنگري صفاي مي لعل فام راراز درون پرده ز رندان مست پرسکاين حال نيست زاهد عالي مقام راعنقا شکار کس نشود دام بازچينکان جا هميشه باد به دست است دام رادر بزم دور يک دو قدح درکش و برويعني طمع مدار وصال دوام رااي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيشپيرانه سر مکن هنري ننگ و نام رادر عيش نقد کوش که چون آبخور نماندآدم بهشت روضه دارالسلام راما را بر آستان تو بس حق خدمت استاي خواجه بازبين به ترحم غلام راحافظ مريد جام مي است اي صبا برووز بنده بندگي برسان شيخ جام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي تو از اين چه سود داري که نمي کني مدارا همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي به پيام آشنايان بنوازد آشنا را چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را به خدا که جرعه اي ده تو به حافظ سحرخيز که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صفحه‌ی یوتوب آقای اسدیدل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز باشد که بازبينيم ديدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا اي صاحب کرامت شکرانه سلامت روزي تفقدي کن درويش بي نوا را آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند اشهي لنا و احلي من قبله العذارا هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آيينه سکندر جام مي است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند ساقي بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدي نکند طوطي شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل که پرسشي نکني عندليب شيدا را به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست سهي قدان سيه چشم ماه سيما را چو با حبيب نشيني و باده پيمايي به ياد دار محبان بادپيما را جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسيحا را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پير دانا را حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دير مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بينش ما خاک آستان شماست کجا رويم بفرما از اين جناب کجا مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است کجا همي روي اي دل بدين شتاب کجا بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست قرار چيست صبوري کدام و خواب کجاSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
loading
Comments (40677)

afsaneh fathi

به بههههه

Apr 25th
Reply

fatemeh hpk

فرزان جان بنظرم این ایراداتی که روی اشعار میذاری تحت عنوان ضعف تالیف نشان مردبودنه هااااا.... ایح ایح ایح☺️☺️

Apr 24th
Reply

Saeed Shamshiri

میرداماد ساقی سایکودلیک شو پیدا کرده بوده

Apr 24th
Reply

Bahareh Siavash

عب نداره چیه 😂 تصورم خراب میشد از حافظ خوب شد نگفتی

Apr 24th
Reply

Negin khoshdaman

امشبم شبی بود✨ پ.ن. بابت تلاش خستگی‌ناپذیرت برای تفهیم مفهوم «زن بودن» متشکرم.

Apr 24th
Reply

Nars

امشب تو مشهد بسیار داره بارون میاد و فوق العادس با صدای شما یه قطعه از بهشته انگار.....

Apr 24th
Reply

مُروارید | morvarid

درود بر تو ساده زیست و سنتی زیبا پسند✨💚🍃🌸 بَه بَه موسیقی های خاص 🎶🎵 البته که تمام پلی لیست شما خاص ترینه و گوش دادنش فقط همراه با شما مزه دوصدچندان میده🤗 من فکرمی‌کنم بدونم چرا یادت میره شمع روشن بکنی🙂 برای اینکه چراغ اتاق روشنه؟🙂🤔 👌🏻 موافقم در ترجمه یکسری معانی رو از دست میدیم و اینکه بازم فکرمی‌کنم بله درسته مشکل از همان خرقه ست😌👌🏻 و در آخر هم یادی بکنم از دختر ناز بابا 😄😄😄 که اگر از شما بخواهم یکبار دیگر از ایشان برای ما بگویید مرا مُنهَدِم خواهید کرد😄🔫 (اریحیت بود)

Apr 24th
Reply

Zahra Behnam

اپیزودی بسیار دلنشین و دلنواز بود... واقعا ممنونم اقای رنجبر🌱🌱

Apr 24th
Reply

Mr.M

میتونید برای شمع روشن کردن به جای فندک از کبریت استفاده کنید صدای آتیش گرفتن چوب کبریت قشنگه 😍

Apr 24th
Reply (1)

ID22428266

چقدر عالیست است که فرصت گفتن در مورد حافظ و فهمیده شدنش رو فراهم کردید. خیلی ممنونم واقعن حس خوبی داره که معنیش رو میفهمم و یاد میگیرم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻

Apr 24th
Reply

ID22428266

چقدر عالیست است که فرصت گفتن در مورد حافظ و فهمیده شدنش رو فراهم کردید. خیلی ممنونم واقعن حس خوبی داره که معنیش رو میفهمم و یاد میگیرم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻

Apr 24th
Reply

Zahra

درون انسان های تنها شادمانی هایی هست که همان جا‌شروع و همان جا تمام میشود. چقدر‌غمگین و در عین‌ حقیقت بود این جمله. ممنون بابت غزل ، موسیقی ، شعر ، تائو و حتا شراب های رنگارنگ

Apr 24th
Reply

~Parsa

پس امشب کجایی...

Apr 24th
Reply

Sedigheh Fazli

میشه فال نگیریم، اما یهویی یه جا شعر حافظ بشنویم و فکر کنیم این داره جواب منو میده؟؟ میشه توی یکی از این اپیزودهای "حافظ و مخلفات"، یهویی یکی از این شعرها فقط واسه خودِ خودم باشه؟ میشه یه نیت توی دلمون باشه و گوشه گوشه ی این دنیارو به چشم فال ببینی؟؟

Apr 24th
Reply (1)

فاطمه

😍❤️

Apr 24th
Reply

GoodFeeling! (Sophia)

ممنون برایِ جهانی همه،عطر،همه،رنگ،همه،نور🕯😊عه،منم امروز بالاخره رفتم عودِ گرون خریدم :) ۳رایحه مُشک،میخک‌هلندی و یاس. آخ،تلفیقِ موسیقیِ شرق و اسپانیایی😍اون قطعه‌ی اولِ باخ رو خیلی دوست دارم.😊‌ (Jesu, joy of man's desiring) قبلا یک اپیزودِ تصویریِ مستندمانند ساخته بودم بنامِ گیتارِ جادویی که دراون،این قطعه،اجرا میشد‌.حکمتِ ذوقی،جالب بود،مشابهشو شنیدم.‌من دقیقا امروز به پدرم گفتم پدرجان،"رها کن" اینهمه فکرِ فردایی که نمیدونیم چی میشه و...کاش مشتری‌های گرافیست‌ها،همه مثلِ شما،رها بودن :))👏🏻🌻

Apr 24th
Reply (1)

Nazanin Zahra Amani

برای تمام نفس‌های عمیقی که با لذت می‌کشیم و تمام سرهایی که به پشتی صندلی‌ها تکیه داده خوانش تمام غزل را در پایان این شب‌نشینی ناب می‌نوشیم 💚🌱

Apr 24th
Reply

Neda

فکر کنم اون قهوه فروشی معروف به عطاری تغییر کاربری داده😄

Apr 24th
Reply (1)

Nazanin Zahra Amani

برای تمام نفس‌های عمیقی که با لذت می‌کشیم و تمام سرهایی که به پشتی صندلی‌ها تکیه داده خوانش تمام غزل را در پایان این شب‌نشینی ناب می‌نوشیم و برای آن «دوستتان دارم» زیبایی که دل‌هامان را به هم نزدیک‌تر می‌کند.. 💚 ------- خرقه نماد زهد ریایی است و گاهی صوفیان خودنما برای جلب توجه کراماتی از خود نشان می‌داده‌اند که آن هم از روی ریا بوده است، پس به نظر می‌رسد خرقه سالوس و کرامت اینجا به یک مفهوم اشاره داشته باشد. با سپاس و مهر.

Apr 24th
Reply

Mahdieh

اگه تو تموم شی من شبا چی کار کنم؟ 😵

Apr 24th
Reply (1)
Download from Google Play
Download from App Store