Discover
زیستن با ادبیات

زیستن با ادبیات
Author: عبدالجبار کاکایی
Subscribed: 29,716Played: 77,325Subscribe
Share
© Copyright 2025 All rights reserved.
Description
در این خانه واژهها را نفس میکشیم، زیر باران شعر خیس میشویم. اینجا سرزمین ترانه و شعر است، همراه ما شوید تا در هوای ادبیات فارسی نفسی تازه کنیم.
پادکست عبدالجبار کاکایی و زیستن با شعر و ادبیات
پادکست عبدالجبار کاکایی و زیستن با شعر و ادبیات
17 Episodes
Reverse
گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون، بنشین تا بشنوی. بنشستم، گفت: اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بو الحسن افشین بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد و بابک خرّم دین را برانداخت و بروزگار دراز جنگ پیوست تا او را بگرفت و ما او را بدین سبب از حدّ اندازه افزون بنواختیم و درجهیی سخت بزرگ بنهادیم، همیشه وی را از ما حاجت آن بود که دست او را بر بودلف- القاسم بن عیسی الکرخی العجلی- گشاده کنیم تا نعمت و ولایتش بستاند و او را بکشد که دانی عداوت و عصبیّت میان ایشان تا کدام جایگاه است، و من او را هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کار- آمدگی بودلف و حقّ خدمت قدیم که دارد و دیگر دوستی که میان شما دو تن است.
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
قاسم آباد است آن ویرانه دهاین حکایت، اندر آن واقع شده: کدخدائی بود کاکا عابدینسرپرست مردم آن سرزمین خمره ای را پر ز شیره داشتهاز برای خود ذخیره داشته مرد دزدی ناقلا «یاسی » بناماهل ده در زحمت از او صبح و شام بود همسایه بر آن، کاکای زاروای از همسایه ناسازگار عابدین هر گه که می گشتی برون«یاسی » اندر خانه می رفتی درون نزد خم شیره، بگرفتی مکانهم از آن شیرین، همی کردی دهان این عمل تکرار هی می گشته استشیره هم رو بر کمی می هشته است تا که روزی، کدخدای دهکدهدید از مقدار شیره کم شده لاجرم اطراف خم را، کرد سیردید پای خمره، جای پای غیر
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
بتی دیدم از عاج در سومناتمرصع چو در جاهلیت منات چنان صورتش بسته تمثالگرکه صورت نبندد از آن خوبتر ز هر ناحیت کاروانها روانبه دیدار آن صورت بی روان طمع کرده رایان چین و چگلچو سعدی وفا ز آن بت سخت دل زبان آوران رفته از هر مکانتضرع کنان پیش آن بی زبان فرو ماندم از کشف آن ماجراکه حیی جمادی پرستد چرا؟ مغی را که با من سر و کار بودنکوگوی و هم حجره و یار بود به نرمی بپرسیدم ای برهمنعجب دارم از کار این بقعه من که مدهوش این ناتوان پیکرندمقید به چاه ضلال اندرند
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
کوه قلاقیران نماد ایلام و یکی از مهمترین جاذبههای دیدنی این شهر است. اطراف این کوه با درختان بلوط کهنسال پوشیده شده و دشتهای مجاور آن در فصل بهار مملو از گلهای وحشی و زیبا میشوند و نظر هر بینندهای را به خود جلب میکنند. برخی میگویند این جاذبهی دیدنی مهم که در سال 1382 به ثبت ملی رسیده است، منبع الهام طراحی برج آزادی تهران است. همچنین در لوگوی تاکسیرانی و شبکهی استانی ایلام نیز از نماد این کوه استفاده شده است.🔹قەڵا قیڕان (کوە قلاقیران) قەیوەن ده دڕگ بهسی وه کهمەرلهچگ ده کوچگ دا وە دەور سەر (کمربندی از گلسرخ و خارزرد بستە بر دور کمرروسریای از سنگ سفید گذاشتە بر دور سر) ئەورهێلە دەوره وه سهر زرانیگامووڵەکەریل ده سەوزڵانی (ابرها در آنجا برسر زانوهمانند کودکان چهاردست و پا در سبزەزارها میچرخند و میغلطند) هەر جای دهروهنه منێ وه قەورێپریسکهێ لاڵه ده دەورادەورێ (در هر سویی هر درەای همانند قبریاستکە شبنم بر سر لالەهای برآمدە از آن برق میزنند بر گرداگردش) زەخم ئیلامه ده خوێن و ده ژانسەر ئەڵاوردگه ده قڵاقیڕان (این همان زخم ایلام است کە از خون و از دردسر برآوردە و نامش را کوە قلاقیران نهادەاند) ئەورەێل تەک دانە دە پەڕ شاڵێدارەێل نیشتنە دە ساگەێ باڵێ (ابرها تکیە زدەاند بر گرد شال کمرشدرختها نشستەاند در سایەی بالش) وە گیان کوڕەیل ئێڵ سەرمەستتگورانیچڕەیل تفەنگ وە دەستت (بە جان پسران عاشق ایل سرمستتهمان خنیاگران تفنگ در دست روزهای رزم و بزم) وە گیان دۊەتەیل سەوزەێ رەنگینتسەیسەماکەرەیل خەڵتان وە خوێنت (بە جان دخترکان سبزەروی زیبایترقصندگانی کە در سماعی عارفانە از برای تو غلطیدە در خونند) زەخمەێل گیانم چەم واز کردنەچۊ ئەشکەفتەێلەت دەم واز کردنە (زخمهای جانم چشم باز کردەاندو همانند درەهایت دهان گشودەاند) دەورادەورمان کێوەێ کوانەساڵسەوزەو باڵابەرز و باڵابان باڵ (دور تا دور ما کوهای کهنسال سبزە و بالابلند و سترگ کە گویی بال بر سر بال هم در اوج آسمانند) ئامادەن ئەڕا سەرچووپی گرتندەسماڵ خڕ داین خاک و تووز کردن (و آمادەاند برای رقص کوردی دستەجمعیبرای دستمال چرخانی در اوج آسمان و پایکوبی بر زمین و معطر کردن سرزمین از بوی خاک) یەک پا ئەو نووا دو پا ئەو دۊماخاک و تووزێیان بچوو وە هەوا (یک پای بە پیش و دو پای بە پس رقصی چنین معطر بە بوی خاکی کە از پایکوبی آنان بە رقص آمدە تا اوج آسمان) نیەزانم ئەڕا وە یەک دوچاریم؟خاپوورەکەرەێل پای کەلئەناریم (نمیدانم کە چرا ما بە هم دچاریم؟و الکیخوش و بیهودە در دامنەی کوە زیبای کلانار بە هم میلولیم؟) وەلیمحەمەد دوێشەو دیم وە خەوشێعرێ ئاگر دایت کیشایت وە چووخەو؛ (آە ای ولیمحمد امیدی، پیر و مراد من ای شاعر، دیشب باز هم ترا در خواب دیدمکە شعری را آتش زدی و بە پیپ کشیدی و از کشیدن پیاپی آن هم آرام نشدی همانند کسی کە سیگار بر سر سیگار آتش زند و نیاساید و غم غرب بزرگ تهرانبزرگ را چنین سرودی کە): “ئەر خەسرەوم بـــوِم دەس وەجامەوەئەروام گل مەخوەی وە ئیلامەوە” (اگر حتی بە جایگاە کسرا خسرو پرویز هم برسم و پیاپی جام شراب ناب در دستم باشدباز هم روح ناآرام من باز خواهد گشت بەسوی زادگاهم ایلام) هەر شەو دەێ شێعرە م بیشم وە کی؟شەوە گرێگەم تا وە شەوەکی (حالا من تنها پس از مرگ تو این شعر را با چە کسی زمزمە کنم؟ و بە چە کسی بگویم کە هر شب کابوس میبینم و شتک میزند بر خوابم تا سپیدەدمان) ئاگر کیشا وەم، سوزانەم چو چووجوومەیلەم چووخەو لەشم تەماکوو (آتش نهاد بر من هم و مرا سوزانید همانند همان چوبی کە بر آتش مینهادیو لباسهایم گویی همان پیپ دست تواند و همەی گرداگرد من را آتش گرفتە و تمامی تنم شدە تنباکو و میسوزد از غم یار و دیار) ١۴٠٣٫۱۰٫۱۵ -شعر از استاد عبدالجبار کاکاییشاعر و ترانەسرای ملی ایلامی استاد سرایش بە هر دو زبان کوردی و فارسی -بازنویسی و ترجمە بە فارسی: رودوس فەیلی (مصطفی بیگی) تهران -دیماە ١٤٠٣ -شروفە (توضیح)مامۆستا عەبدولجەبار کاکایی شاعیری ناوداری ئیلامی بەتازەیی و لە دانشتنێکی ئەدەبی لە شاری ئیلام و لە کۆڕێ گەنجان و ئەدەب دۆستانی ئەو شارە شێعرێکی بە زوانی کوردی ئیلامی بەم شێوە خوێندوەتەوە؛
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحرنامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدانامهای در شکنش خون شهیدان مضمر نقش تحریرش از سینهٔ مظلومان خشکسطر عنوانش از دیدهٔ محرومان تر ریش گردد ممر صوت از او گاه سماعخون شود مردمک دیده از او وقت نظر تا کنون حال خراسان و رعایا بودهستبر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر....
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
یکی در صورتِ درویشان نه بر صفتِ ایشان در محفلی دیدم نشسته و شُنعتی در پیوسته و دفترِ شکایتی باز کرده و ذمِّ توانگران آغاز کرده. سخن بدینجا رسانیده که درویش را دستِ قدرت بستهاست و توانگر را پای ارادت شکسته. کریمان را، به دست اندر، دِرَم نیستخداوندانِ نعمت را کَرَم نیست مرا که پروردهٔ نعمتِ بزرگانم، این سخنْ سخت آمد. گفتم: ای یار، توانگرانْ دخلِ مسکیناناند و ذخیرهٔ گوشهنشینان و مقصدِ زائران و کهفِ مسافران و محتملِ بارِ گران، بهرِ راحتِ دگران. دستِ تناول آنگه به طعام برند که مُتَعَلِّقان و زیردستان بخورند و فُضلهٔ مکارمِ ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. ...
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
آن شنیدستی که در عهد عمربود چنگی مطربی با کر و فر بلبل از آواز او بیخود شدییک طرب ز آواز خوبش صد شدی مجلس و مجمع دمش آراستیوز نوای او قیامت خاستی همچو اسرافیل کآوازش بفنمردگان را جان در آرد در بدن یار سایل بود اسرافیل راکز سماعش پر برستی فیل را سازد اسرافیل روزی ناله راجان دهد پوسیدهٔ صدساله را انبیا را در درون هم نغمههاستطالبان را زان حیات بیبهاست
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
فرزانه سخنسرای بغداداز سرّ سخن چنین خبر داد کان شیفتهٔ رسن بریدهدیوانهٔ ماه نو ندیده مجنونِ جگر کباب گشتهدهقانِ دهِ خراب گشته بر خاک فتاده چون ذلیلاندر زیر درختی از مغیلان زانروی که روی کار نشناختخار از گل و گل ز خار نشناخت ناگه سیهی شتر سواریبگذشت بر او چو گَرزه ماری چون دید در آن اسیر بیرختبگرفت زمام ناقه را سخت غرید به شکل نره دیویبرداشت چو غافلان غریوی کای بیخبر از حساب هستی!مشغول به کار بتپرستی ...
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
کسی راه معروف کرخی بجستکه بنهاد معروفی از سر نخست شنیدم که مهمانش آمد یکیز بیماریش تا به مرگ اندکی سرش موی و رویش صفا ریختهبه موییش جان در تن آویخته شب آنجا بیفکند و بالش نهادروان دست در بانگ و نالش نهاد نه خوابش گرفتی شبان یک نفسنه از دست فریاد او خواب کس نهادی پریشان و طبعی درشتنمیمرد و خلقی به حجت بکشت ز فریاد و نالیدن و خفت و خیزگرفتند از او خلق راه گریز ز دیار مردم در آن بقعه کسهمان ناتوان ماند و معروف و بس شنیدم که شبها ز خدمت نخفتچو مردان میان بست و کرد آنچه گفتشبی بر سرش لشکر آورد خوابکه چند آورد مرد ناخفته تاب؟ به یک دم که چشمانش خفتن گرفتمسافر پراکنده گفتن گرفت که لعنت بر این نسل ناپاک بادکه نامند و ناموس و زرقند و باد پلید اعتقادان پاکیزه پوشفریبندهٔ پارسایی فروش چه داند لت انبانی از خواب مستکه بیچارهای دیده بر هم نبست؟ سخنهای منکر به معروف گفتکه یک دم چرا غافل از وی بخفت فرو خورد شیخ این حدیث از کرمشنیدند پوشیدگان حرم یکی گفت معروف را در نهفتشنیدی که درویش نالان چه گفت برو زین سپس گو سر خویش گیرگرانی مکن جای دیگر بمیر نکویی و رحمت به جای خود استولی با بدان نیکمردی بد است سر سفله را گرد بالش منهسر مردم آزار بر سنگ به مکن با بدان نیکی ای نیکبختکه در شوره نادان نشاند درخت نگویم مراعات مردم مکنکرم پیش نامردمان گم مکن به اخلاق نرمی مکن با درشتکه سگ را نمالند چون گربه پشت گر انصاف خواهی سگ حق شناسبه سیرت به از مردم ناسپاس به برفاب رحمت مکن بر خسیسچو کردی مکافات بر یخ نویس ندیدم چنین پیچ بر پیچ کسمکن هیچ رحمت بر این هیچ کس بخندید و گفت ای دلارام جفتپریشان مشو زین پریشان که گفت گر از ناخوشی کرد بر من خروشمرا ناخوش از وی خوش آمد به گوش جفای چنین کس نباید شنودکه نتواند از بیقراری غنود چو خود را قوی حال بینی و خوشبه شکرانه بار ضعیفان بکش اگر خود همین صورتی چون طلسمبمیری و اسمت بمیرد چو جسم وگر پرورانی درخت کرمبر نیکنامی خوری لاجرم نبینی که در کرخ تربت بسی استبه جز گور معروف، معروف نیست به دولت کسانی سر افراختندکه تاج تکبر بینداختند تکبر کند مرد حشمت پرستنداند که حشمت به حلم اندر است
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
گفت موسی را یکی مرد جوانکه بیاموزم زبان جانوران تا بود کز بانگ حیوانات و ددعبرتی حاصل کنم در دین خود چون زبانهای بنیآدم همهدر پی آبست و نان و دمدمه بوک حیوانات را دردی دگرباشد از تدبیر هنگام گذر گفت موسی رو گذر کن زین هوسکاین خطر دارد بسی در پیش و پس عبرت و بیداری از یزدان طلبنه از کتاب و از مقال و حرف و لب گرمتر شد مرد زان منعش که کردگرمتر گردد همی از منع مرد گفت ای موسی چو نور تو بتافتهرچه چیزی بود چیزی از تو یافت مر مرا محروم کردن زین مرادلایق لطفت نباشد ای جواد این زمان قایم مقام حق توییاس باشد گر مرا مانع شوی گفت موسی یا رب این مرد سلیمسخره کردستش مگر دیو رجیم گر بیاموزم زیان کارش بودور نیاموزم دلش بد میشود گفت ای موسی بیاموزش که مارد نکردیم از کرم هرگز دعا گفت یا رب او پشیمانی خورددست خاید، جامهها را بَردرَد نیست قدرت هر کسی را سازوارعجز بهتر مایهٔ پرهیزکار فقر ازین رو فخر آمد جاودانکه به تقوی ماند دست نارسان زان غنا و زان غنی مردود شدکه ز قدرت صبرها بدرود شد آدمی را عجز و فقر آمد اماناز بلای نفس پر حرص و غمان آن غم آمد ز آرزوهای فضولکه بدان خو کرده است آن صید غول آرزوی گِل بود گِلخواره راگُلشکر نگوارد آن بیچاره را
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود. معلم را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ، طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست. معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست»: خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است » و از ته کلاس شاگردی بانگ زد: «اسب» و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود. از درِ ناسازی صدا برداشت: چرا اسب؟ به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب». معلم فریاد کشید ساکت! و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد. دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند .دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست. کُلۀ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، اما معلم درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلم که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد. معلم نقاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلم خود میکند.
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
فقیهی کهن جامهٔ تنگدستدر ایوان قاضی به صف بر نشست نگه کرد قاضی در او تیز تیزمعرف گرفت آستینش که خیز ندانی که برتر مقام تو نیستفروتر نشین، یا برو، یا بایست نه هر کس سزاوار باشد به صدرکرامت به جاه است و منزل به قدر دگر ره چه حاجت ببیند کست؟همین شرمساری عقوبت بست به عزت هر آن کاو فروتر نشستبه خواری نیفتد ز بالا به پست به جای بزرگان دلیری مکنچو سر پنجهات نیست شیری مکن چو دید آن خردمند درویش رنگکه بنشست و برخاست بختش به جنگ چو آتش برآورد بیچاره دودفروتر نشست از مقامی که بود فقیهان طریق جدل ساختندلَم و لا اُسَلّم درانداختند گشادند بر هم در فتنه بازبه لا و نَعَم کرده گردن دراز تو گفتی خروسان شاطر به جنگفتادند در هم به منقار و چنگ یکی بی خود از خشمناکی چو مستیکی بر زمین میزند هر دو دست فتادند در عقدهٔ پیچ پیچکه در حل آن ره نبردند هیچ کهن جامه در صف آخرترینبه غرش در آمد چو شیر عرین بگفت ای صنادید شرع رسولبه ابلاغ تنزیل و فقه و اصول دلایل قوی باید و معنوینه رگهای گردن به حجت قوی مرا نیز چوگان لعب است و گویبگفتند اگر نیک دانی بگوی به کلک فصاحت بیانی که داشتبه دلها چو نقش نگین بر نگاشت سر از کوی صورت به معنی کشیدقلم بر سر حرف دعوی کشید بگفتندش از هر کنار آفرینکه بر عقل و طبعت هزار آفرین سمند سخن تا به جایی براندکه قاضی چو خر در وَحَل باز ماند برون آمد از طاق و دستار خویشبه اکرام و لطفش فرستاد پیش که هیهات قدر تو نشناختمبه شکر قدومت نپرداختم
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
در بخش از داستان «مسجد مهمان کش» (که در قسمتی به صورت مجزا به آن خواهیم پرداخت) مولانا تلاش میکند نگاه خودش را به مساله پیچیده «مرگ» توضیح دهد.
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
سید حسن حسینی، از شاعران برجسته معاصر ایران، با زبانی تازه و نگاهی ژرف به جهان، شعر را به ساحت اندیشه و تعهد برد. کتاب *سکانس کلمات* مجموعهای از شعرهای نو و نثرهای شاعرانه اوست که در آن، نگاه سینماییاش به واژهها و تصویرسازیهای خلاقانه، تجربهای متفاوت از شعر معاصر را رقم میزند؛ تلفیقی از هنر، ایمان و دغدغههای انسانی.------------------------------------ایرانی مغولزده انبان تناقض است. منتها روشنفکرش چون میفهمد از تناقضش بفهمی نفهمی رنج هم میبرد و گاگاه زمزمه میکند خوشبخت آنکه کرهخر آمد الاغ رفت!
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
معلّمی می کردم. کودکی آوردند شوخ. دو چشم همچنین سرخ- گویی خون استی متحرّک. در آمد. «سلامٌ علیکُم، استاد. من مؤذِّنی کنم. آوازِ خوش دارم. خلیفه باشم؟ آری؟» آنجا نشست. با پدر و مادرش شرط کردم که «اگر دست شکسته برِ شما آید، هیچ تغیّری نکنید.» گفتند «ما را از رقّتِ فرزندی دل نمی دهد که با دستِ خود بزنیم. امّا اگر تو بکنی، بر تو هیچ ملامت نیست- خطّی بدهیم. این پسر ما را به سر دار رسانده است.» کودکانِ مکتبِ ما همه سر فرو بردند. مشغول وار گرد می نگرد، کسی را می جوید که با او لاغ کند یا بازی. هیچ کس را نمی بیند که به او فراغت دارد. می گوید با خود که «اینها چه قومند؟» موی آن یکی را دزدیده می کِشد و آن یکی را پنهان می شکنجد.
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
ندانم که گفت این حکایت به منکه بودهست فرماندهی در یمن ز نامآوران گوی دولت ربودکه در گنجبخشی نظیرش نبود توان گفت او را سحاب کرمکه دستش چو باران فشاندی درم کسی نام حاتم نبردی برشکه سودا نرفتی از او بر سرش که چند از مقالات آن بادسنجکه نه ملک دارد نه فرمان نه گنج شنیدم که جشنی ملوکانه ساختچو چنگ اندر آن بزم، خلقی نواخت درِ ذکر حاتم کسی باز کرددگر کس ثنا گفتن آغاز کرد حسد مرد را بر سر کینه داشتیکی را به خون خوردنش بر گماشت که تا هست حاتم در ایام مننخواهد به نیکی شدن نام من بلا جوی راه بنی طی گرفتبه کشتن جوانمرد را پی گرفت جوانی به ره پیشباز آمدشکز او بوی انسی فراز آمدش نکوروی و دانا و شیرینزبانبر خویش برد آن شبش میهمان کرم کرد و غم خورد و پوزش نمودبداندیش را دل به نیکی ربود نهادش سحَر بوسه بر دست و پایکه نزدیک ما چند روزی بپای بگفتا نیارم شد اینجا مقیمکه در پیش دارم مهمی عظیم بگفت ار نهی با من اندر میانچو یاران یکدل بکوشم به جان به من دار گفت، ای جوانمرد، گوشکه دانم جوانمرد را پردهپوش در این بوم حاتم شناسی مگرکه فرخندهرای است و نیکوسیَر؟ سرش پادشاه یمن خواستهستندانم چه کین در میان خاستهست! گرَم ره نمایی بدانجا که اوستهمین چشم دارم ز لطف تو دوست بخندید برنا که حاتم منمسر اینک جدا کن به تیغ از تنم نباید که چون صبح گردد سفیدگزندت رسد یا شوی ناامید
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
پیش در شد آن دقوقی در نمازقوم همچون اطلس آمد او طراز اقتدا کردند آن شاهان قطاردر پی آن مقتدای نامدار چونک با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدند معنی تکبیر اینست ای امیمکای خدا پیش تو ما قربان شدیم وقت ذبح، اللهاکبر میکنیهمچنین در ذبح نفس کشتنی تن چو اسمعیل و جان همچون خلیلکرد جان تکبیر بر جسم نبیل گشت کشته تن ز شهوتها و آزشد به بسم الله بسمل در نماز چون قیامت پیش حق صفها زدهدر حساب و در مناجات آمده ایستاده پیش یزدان اشکریزبر مثال راستخیز رستخیز حق همیگوید چه آوردی مرااندرین مهلت که دادم من تورا عمر خود را در چه پایان بردهایقوت و قُوّت در چه فانی کردهای گوهر دیده کجا فرسودهایپنج حس را در کجا پالودهای چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرشخرج کردی چه خریدی تو ز فرش دست و پا دادمت چون بیل و کلندمن ببخشیدم ز خود آن کی شدند همچنین پیغامهای دردگینصد هزاران آید از حضرت چنین در قیام این گفتها دارد رجوعوز خجالت شد دوتا او در رکوع قوت استادن از خجلت نمانددر رکوع از شرم تسبیحی بخواند باز فرمان میرسد بردار سراز رکوع و پاسخ حق بر شمر سر بر آرد از رکوع آن شرمسارباز اندر رو فتد آن خامکار باز فرمان آیدش بردار سراز سجود و وا ده از کرده خبر سر بر آرد او دگر ره شرمساراندر افتد باز در رو همچو مار باز گوید سر بَرآر و باز گوکه بخواهم جست از تو مو به مو قوت پا ایستادن نبودشکه خطاب هیبتی بر جان زدش
صفحه ما در یوتیوب:https://www.youtube.com/@ajkakae Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
سپاس جناب کاکایی فوق العاده بود 🙏💐
تا به حالا همچین تعبیر و دیدگاهی از نماز نشنیده بودم ممنون ک با صدای گرمتون آشنامون کردید با این ابیات زیبا❤
استاد عزیز بسیار عالی ممنونم از تمام زحماتی که برای زنده نگه داشتن ادبیات فارسی می کشید
چقدر زیبا ، ممنون جناب کاکایی🌸🌿
لذت بردم درود بر استاد کاکایی
درود بر استاد،،، جات خالی بود که اومدی
عالی سپاس از شما
چگونه میتوان زحمات شما را ارزش گذاشت ؟ استاد تفسیر و توضیح شما روشنگر این ابیات است برای من فارسی زبان ، بیسواد . آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری ....🙏🙏🙏
سلام استاد خیلی زیبا شعر می خوانید.و صدای خاصی دارید. برایتان آرزوی موفقیت دارم
عالی بود
منم با دوستمون موافقم. صدای شما خیلی آرامش بخش و دلپذیره. مانا باشید. سپاس آقای کاکایی بزرگوار.
صدای شما آرامش بخشه ...
بسیار زیبا بووووود
😍😍😍من تازه این کانال رو پیدا کردم خیلی خوشحال شدم سلامت باشید
سلام و تشکر از استاد عزیز، همچنین مجموعه محترم
مرحبا🌹
بسیار خوب و شنیدنی بود
عالی بود.سپاس فراوان 🌻
سلام. خیلی زیبا و دلنشین می خونید خواهشا اپیزود های بیشتری بزارید. کاش خدا همونطور که به پیر چنگی خودشو نشون داد ی نگاهی هم به ملت ایران بکنه.
درود و سپاس فراوان خدمت استاد عزیز آقای کاکایی گرامی. ای کاش شما با این لحن زیبا و خوش یک قبول زحمت بفرمایید و یک پادکست به صورت تخصصی برای خوانش کامل دیوان ارزشمند شمس و گلستان و بوستان شیخ اجل تهیه بفرمایید. جای خالی این پادکست به شدت در پادکست های فارسی احساس می شود.🙏