فرمایشات شیخ جلیل القدر جناب آقای حاج یوسف مردانی (درویش صدقعلی) علیه الرّحمه
Subscribed: 2,003Played: 236,356
Subscribe
Description
هو 121
*****
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ (1)
*****
قافلهسالار کاروان نیازمندان در مسیر وصول به بارگاه كبریائی
شیخ جلیل القدر سلسلۂ صوفیّۀ نعمت اللّهیّۀ سلطانعلیشاهی گنابادی
*****
جناب آقاي حاج يوسف مرداني ملقّب به درويش صدقعلي طاب ثراه
**************
جناب آقای حاج یوسف مردانی ملقّب به درویش صدقعلی در تاریخ 4 خرداد 1315 مطابق با 4 ربیع الاوّل 1355 قمری در قریة آغوزدرّه از توابع و قراء کوهستانی هزارجریب چهاردانگه بهشهر دیده به جهان گشودند. پدر ایشان آقای حاج محمود فرزند حاج آقا محمّد سلطان فرزند حاج فریدون بود که دو نفر اخیر از سرپرستان منطقة هزارجریب بودند. حاج محمود از مالکین و به کشاورزی مشتغل و فردی متعبّد و مذهبی و خیّر و مورد احترام اهالی بود و پس از آشنایی با جناب آقای نورنژاد از مشایخ حضرت رضاعلیشاه ارادت وافری به ایشان و تصوّف پیدا کرد.
آقای حاج محمود فرزند معزّز خویش را در سنّ چهار سالگی برای فراگیری قرآن به مکتب فرستاد و ایشان تا دو سال به فراگیری قرآن و سپس تعلیم کتب فارسی اشتغال داشتند. در این ایام سارقین و یاغیان مسلح سنگسر و هزارجریب اقدام به ربودن حاج محمود و ضرب و جرح و غارت اموال وی نمودند که مدّتهای مدیدی در بستر بیماری بود و سپس با خانواده به بندرگز مهاجرت کرده و ساکن گردید. جناب آقای مردانی دوران تحصیل دبستان را در بندرگز آغاز و سپس به ساری و برای اخذ دیپلم متوسطه در رشتة ادبی در دبیرستان مروی (2) تهران سپس در دانشکدة الهیات مشهد به تحصیل پرداختند و با نوشتن رسالهای در عرفان زیر نظر استاد سیّد جلالالدّین آشتیانی در سال 1341 در رشتة معقول فارغ التّحصیل شدند. در آن ایّام اغلب به صورت مستمع آزاد در کلاس درس استاد ادیب نیشابوری در مدرسة خیراتخان از مدارس حوزوی مشهد شرکت میکردند و گاهی در جلسات تفسیر میرزا جواد آقا طهرانی حاضر میشدند و اغلب، ملاقاتها و مراوداتی نیز با برخی از آقایان علما نظیر آیتالله میلانی و آقای میرزا احمد کفایی و امثالهم داشتند و به لحاظ تعصّبات دینی در کلیة مراسم مذهبی شرکت مینمودند ولی بیش از همه از محضر جناب حاج ابوالقاسم نورنژاد بهرهمند بودند و عمدة تربیت ایشان نزد آن جناب صورت پذیرفت و آداب فقر را تعلیم گرفتند. با به پایان رسیدن تحصیلات دانشگاه در آموزش و پرورش نظرآباد ساوج بلاغ مشغول و سپس به کرج منتقل و در آنجا ساکن و به تدریس پرداختند.
در اوائل بلوغ و در سن مراهقت علیرغم تعبّد و تعصّب شدید دینی، حال یقظه و شک تخریبی بر ایشان عارض و رویة مذهبی پدر و مادر و اجتماع ایشان را قانع ننمود و احساس گمشدهای در وجود فریاد و فغان را از درون بلند و به گوش جان رسانید که: کیستم؟ چیستم؟ اینجا به چه کار آمدهام؟ یا چه بودست مراد وی از این ساختنم؟ میگفتند: اغلب اوقات در جستجوی گمشده بودم و به هر جا و هر کس و هر مدعی مراجعه و با آنها مذاکره میکردم. درمان حاصل نمیشد. با خود فکر میکردم که اگر راه رسیدن به خدا از طریق درس خواندن باشد، زمان زیادی طول خواهد کشید که انسان از لحاظ سواد به مرحلة علمائی مثلاً آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی که در آن زمان در حیات بودند برسد. از طرفی شاید کسی امکانات، توان، استعداد مالی و یا حافظة لازم برای این کار را نداشته باشد، در صورتی که راه خدا باید بر همة بندگان خدا باز و قابل حصول همه باشد. از طرفی راه انبیاء علیهم السّلام از طریق مدرسه رفتن نبود که خدا را یافتند چه بسا حروف الفباء را هم نمیدانستند. اینگونه تفکّرات همچنان ادامه داشت و فکر میکردم که راه خدا باید از طریقی غیر از اینها باشد. دانستم که درمان این درد از طبیبان مدعی و علوم رسمی میسّر نیست و فقط باید دنبالهرو انبیاء و اولیاء علیهم السّلام شد که جز در مکتبخانة الهی تفکّر در آفاق و انفس الفبای دیگری نیآموختند و از این طریق انسان کامل وقت خود را یافتند. وَ مَنْ يُضْلِل فَلَنْ تَجِدْ لَهُ وَلياً مُرْشِداً (3). بی ولیّ و مرشد بودن ضلالت است و گمراهی. در صدد پیدا کردن اولی الامر برآمدم تا فرمان: اَطيعُوا ٱللهَ وَ اَطيعُوا ٱلرَّسُولَ وَ اُوليِ ٱلْاَمْرِ مِنْكُمْ (4) را مطیع و منقاد باشم نه آنانی را که هوای خود را خدا پنداشتند اَرَاَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَوٰيهُ (5). به تکاپو برآمدم تا آن را بشناسم که این خلیفة زمان من کیست؟ که فرموده: اِنّي جٰاعِلٌ فِي ٱلْاَرضِ خَليفةً (6). تا با خاک قدم غلامان درگاهش چشم جان را روشن و بینا کنم. برآن شدم که:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید
لا اَبْرَحُ حَتّيٰ اَبْلُغَ مَجْمَعَ ٱلْبَحْرَيْنِ اَوْ اَمْضِيَ حُقُباً (7). برای اینکه مزاحمتی برای والدین نباشد، اغلب روزها و شبها از روستا بیرون میرفتم و در مسجد مخروبهای در حاشیة روستا به تفکّر مشغول میشدم و اکثراً از شدّت بُکاء حصیری که در کف مسجد بود با اشک تر میشد. به لطف الهی آه دمادم و اشک پیاپی مددکار شد وَ ٱلَّذينَ جاهَدُوا فينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (8) را در پی این کرم چشم میداشتم. افاضة فیض شد. در یکی از روزها روی تخته سنگی در جنگل نشسته و گریان بودم. مشاهده کردم که بر تمام برگ درختان جنگل آیات قرآن نوشته شده و قادر به خواندن و فهمیدن آنها هستم. افاضات فیض هم میشد که تا حدودی خود را بینیاز از تحصیل احساس میکردم. این حالت قریب به یک سال ادامه داشت ولی از عهدة شکر نعمت عاجز بودم و کتمان سِرّ نشد و به زبان آوردم مَنّ وَ سَلْويٰ (9) قطع و آن حالت گرفته شد و بیتابی و ناآرامی مجدداً به مصداق فرمودة باباطاهر شروع شد:
مو که سر در گریبانم شب و روز سرشک از دیده بارانم شب و روز
نه تب دارم نه جایم میکند درد همی دونم که نالانم شـب و روز
میگفتند: در آن ایّام که در ساری ساکن بودم برای یافتن راه خدا به همه جا سر میکشیدم و عقاید آنها را بررسی میکردم. به زیارتگاهها، به کلیسیاها، به کنیسهها، به محافل بهائی و به هرجا که صحبت از دین بود میرفتم و به هرکس که دعوی مذهب داشت مراجعه و نظریات آنها را بررسی میکردم و کتب آنها را میخواندم. نالة شبانه روزی مستمر ادامه داشت تا آنکه شبی به تشویق یکی از دوستان توفیق شرکت در مجلس فقری در حسینیة امیرسلیمانی نصیب شد و خدمت جناب آقای وفاعلی شرفیاب شدم و تفضّل نمودند و مشرّف به فقر شدم. انگیزة اوّلیهام در تشرّف به فقر این بود که فهمیده بودم ایشان اذکاری که از معصوم (ع) به آنها رسیده را به مریدان خود تعلیم میدهند که ابزار سلوک است.
جناب آقای مردانی در 8 جمادی الثّانی سال 1377 قمری مطابق با 9 دی 1336 شمسی خدمت جناب آقای میرزا محمّد مهدی مجتهد سلیمانی ملقّب به وفاعلی از مشایخ حضرت صالحعلیشاه وارد به وادی سلوک گردیدند. میگفتند جناب آقای وفاعلی عنایتی خاص مبذول داشتند ولی همچنان درد و سوز دل آرام نگرفت و عقده گشوده نشد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه عازم ارض مشهد مقدّس شدم تا شاید از برکت آن آستان ملائک پاسبان درمان درد دل حاصل شود. به تشویق اقوام در دانشکدة الهیّات مشهد در رشتة معقول به تحصیل مشغول شدم. در کتابخانة آستان قدس رضوی به مطالعه و تحقیق پرداختم. کتب مختلف دینی و مذهبی را مطالعه کردم. اکثر علمای نامی را اهل تصوّف یافتم. به عنوان مثال علّامّه محمّد تقی مجلسی در کتاب تشویق السالکین، علّامه محمّد باقر مجلسی در اجوبه به ملا خلیل قزوینی، سیّد حیدر آملی در کتاب بحرالابحار، کتاب کشکول شیخ بهاءالدّین عاملی، کتاب مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری، شرح تجرید علّامة حلّی در مبحث امامت، کتاب منهج الکرامه علّامة حلّی، کتاب مجلی ابن ابی جمهور لحساوی، کتاب طریق ابن طاووس و غیره که همه مشحون از مطالب عرفان و تصوّف حقّه است. ولی باز دل آرام نگرفت که اَلاٰ بِذِكْرِالله تَطْمَئِنُّ القُلوُبُ (10) . منجمله از کتب جالبی که نظرم را به سمت تصوّف و درویشی جلب کرد و باعث هدایت گردید کتاب تحفة الاخيار در ردّ تصوّف نوشتة ملّا محمّد طاهر قمی بود که مملو از تهمتها و ناسزا و فحش نسبت به اهل عرفان و تصوّف بود. همزمان با این بررسیها در سلاسل دیگر نیز به تحقیق پرداختم و به مجالس و محافل آنها مراجعه و عقاید و نظریات و آداب و رفتار آنها را بررسی میکردم.
در این حال درد هجران افزون گشته بود، از کثرت درد عازم ارض مقدّس بیدخت شدم. توفیق زیارت و عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان حضرت قطب العارفین و مولی الموحدین و کهف الواصلین حضرت آقای صالحعلیشاه روحی و جسمی لتربته الفداء (در اوائل سال 1338) نصیب شد. در بیرونی مقابل آن آفتاب عالمتاب روی نیمکت چوبی با دل شکسته و تن خسته گدائی به شاهی مقابل نشسته، نگاهی بر آن جمال بیمثال افکندم. به فکر فرو رفتم که تفاوت ایشان با روحانیون دیگر چیست، جز شارب مبارک و صورت چیزی نتوانستم بفهمم. چشم نابینای مرید را چه قدرت دید آفتاب است. چیزی نفهمیدم. حیران ماندم. بر سوز دل افزوده شد و از مغز استخوان ناله برخاست. مأیوس و ناامید افتادم. بلند شدم مطلبی را شاید معترضانه خدمتشان عرض کنم که حرکت فرمودند و با آن چشمان خدابین به سر تا پای این بیسروپا نگاهی انداختند و به سمت درونی منزل حرکت کردند. آتش طور از هر طرف مشتعل شد و دل از ذکر خدا آرام گرفت و به اصل خود رسید. جمال مقصود هویدا گشت و آن نظر مبارک آتش صحرای سینا و سپس تجلّی طور سینا را جلوهگر کرد. عربده و فریاد من ناخودآگاه بلند شد و نعرة های و هوی شاید از در روم تا به بلخ هم میرسید و خود را در آن عنایت به بندة مسکین مضطرّی که از همه جا وامانده بود به نورانیت نشان دادند. بعد از آن برهان عظیم الهی دیگر هرگز کوچکترین تردیدی در دل راه نیافت.
در کتاب یادنامة صالح مینویسند (11) : «در اوّلین سفری که با آشفتگی و سوز درونی به عتبه بوسی بندگان ملائک پاسبانش رسیدم، حالت حیرت و سرگردانی شدیدی داشتم، پس از آنکه روی نیمکت چوبی در محضر مقدّس نشستم، بر شکستگی دل و حیرت افزوده شد و نادم از آمدن، ناگهان گوشة چشمی به این بینوای بیسر و پا افکندند. آتشی که موسی در درخت دید در آفاق و انفس نمودار و معنی توحید تعلیم شد و اللَّهُ الصَّمَدُ تفهیم و اسماء حسنی آموخته، بطوریکه توان و طاقت لقاءالله نبود، عربده سر دادم. با آتش عشق غبار شک و ریب و حیرت و سرگردانی را به نظر کرامت سوزاندند:
قدر تو بگذشت از درک عقول عقل در شرح شما شد بوالفضول»
میگفتند: در همان جلسه رویایی را که در ایّام جوانی دیده بودم تداعی شد. این رؤیا که گاهی آن را ذکر میکردند این بود که حضرت مولی را زیارت کردم که در مسجد بسیار طولانی تشریف آوردند و اقامة جماعت کردند. پس از ختم نماز صبح در مراجعت مچ دست مرا و بازوی شخصی با عمامه و عبا را گرفتند و گفتند این شخص هادی و مهدی زمان تو است. میگفتند هر چه میگشتم که صاحب آن چهره را بیابم موفّق نمیشدم. تا آنکه در همان سفر به بیدخت آن شخصی را که در عالم رؤیا مشاهده کرده بودم زیارت کردم که در جوار حضرت صالحعلیشاه جلوس نموده بودند. آن شخص حضرت رضاعلیشاه و در آن زمان از مشایخ حضرت صالحعلیشاه بودند.
جناب آقای مردانی در آموزش و پرورش کرج به شغل دبیری مشغول و به صدق و صفا جلب رضایت خدایی میکردند تا اینکه در غرّة شعبان المعظّم 1402 مطابق با 4 خرداد 1361 از طرف حضرت رضاعلیشاه طاب ثراه مجاز به اقامة جماعت فقراء و در عید غدیر (18 ذیحجّه) سال 1406 قمری مطابق با 2 شهریور 1365 مأذون به ارشاد و دستگیری طالبین راه خدا با لقب درویش صدقعلی گردیدند و اجازات ایشان توسط حضرت محبوبعلیشاه طاب ثراه و حضرت مجذوبعلیشاه طاب ثراه تنفیذ گردید. همچنین اجازة هدایت مجلس نیاز ایشان توسط حضرت مجذوبعلیشاه طاب ثراه در 25 بهمن 1380 هجری شمسی مطابق با اوّل ذیحجّه 1422 هجری قمری صادر گردید.
پس از رحلت جانگداز ح
*****
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ (1)
*****
قافلهسالار کاروان نیازمندان در مسیر وصول به بارگاه كبریائی
شیخ جلیل القدر سلسلۂ صوفیّۀ نعمت اللّهیّۀ سلطانعلیشاهی گنابادی
*****
جناب آقاي حاج يوسف مرداني ملقّب به درويش صدقعلي طاب ثراه
**************
جناب آقای حاج یوسف مردانی ملقّب به درویش صدقعلی در تاریخ 4 خرداد 1315 مطابق با 4 ربیع الاوّل 1355 قمری در قریة آغوزدرّه از توابع و قراء کوهستانی هزارجریب چهاردانگه بهشهر دیده به جهان گشودند. پدر ایشان آقای حاج محمود فرزند حاج آقا محمّد سلطان فرزند حاج فریدون بود که دو نفر اخیر از سرپرستان منطقة هزارجریب بودند. حاج محمود از مالکین و به کشاورزی مشتغل و فردی متعبّد و مذهبی و خیّر و مورد احترام اهالی بود و پس از آشنایی با جناب آقای نورنژاد از مشایخ حضرت رضاعلیشاه ارادت وافری به ایشان و تصوّف پیدا کرد.
آقای حاج محمود فرزند معزّز خویش را در سنّ چهار سالگی برای فراگیری قرآن به مکتب فرستاد و ایشان تا دو سال به فراگیری قرآن و سپس تعلیم کتب فارسی اشتغال داشتند. در این ایام سارقین و یاغیان مسلح سنگسر و هزارجریب اقدام به ربودن حاج محمود و ضرب و جرح و غارت اموال وی نمودند که مدّتهای مدیدی در بستر بیماری بود و سپس با خانواده به بندرگز مهاجرت کرده و ساکن گردید. جناب آقای مردانی دوران تحصیل دبستان را در بندرگز آغاز و سپس به ساری و برای اخذ دیپلم متوسطه در رشتة ادبی در دبیرستان مروی (2) تهران سپس در دانشکدة الهیات مشهد به تحصیل پرداختند و با نوشتن رسالهای در عرفان زیر نظر استاد سیّد جلالالدّین آشتیانی در سال 1341 در رشتة معقول فارغ التّحصیل شدند. در آن ایّام اغلب به صورت مستمع آزاد در کلاس درس استاد ادیب نیشابوری در مدرسة خیراتخان از مدارس حوزوی مشهد شرکت میکردند و گاهی در جلسات تفسیر میرزا جواد آقا طهرانی حاضر میشدند و اغلب، ملاقاتها و مراوداتی نیز با برخی از آقایان علما نظیر آیتالله میلانی و آقای میرزا احمد کفایی و امثالهم داشتند و به لحاظ تعصّبات دینی در کلیة مراسم مذهبی شرکت مینمودند ولی بیش از همه از محضر جناب حاج ابوالقاسم نورنژاد بهرهمند بودند و عمدة تربیت ایشان نزد آن جناب صورت پذیرفت و آداب فقر را تعلیم گرفتند. با به پایان رسیدن تحصیلات دانشگاه در آموزش و پرورش نظرآباد ساوج بلاغ مشغول و سپس به کرج منتقل و در آنجا ساکن و به تدریس پرداختند.
در اوائل بلوغ و در سن مراهقت علیرغم تعبّد و تعصّب شدید دینی، حال یقظه و شک تخریبی بر ایشان عارض و رویة مذهبی پدر و مادر و اجتماع ایشان را قانع ننمود و احساس گمشدهای در وجود فریاد و فغان را از درون بلند و به گوش جان رسانید که: کیستم؟ چیستم؟ اینجا به چه کار آمدهام؟ یا چه بودست مراد وی از این ساختنم؟ میگفتند: اغلب اوقات در جستجوی گمشده بودم و به هر جا و هر کس و هر مدعی مراجعه و با آنها مذاکره میکردم. درمان حاصل نمیشد. با خود فکر میکردم که اگر راه رسیدن به خدا از طریق درس خواندن باشد، زمان زیادی طول خواهد کشید که انسان از لحاظ سواد به مرحلة علمائی مثلاً آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی که در آن زمان در حیات بودند برسد. از طرفی شاید کسی امکانات، توان، استعداد مالی و یا حافظة لازم برای این کار را نداشته باشد، در صورتی که راه خدا باید بر همة بندگان خدا باز و قابل حصول همه باشد. از طرفی راه انبیاء علیهم السّلام از طریق مدرسه رفتن نبود که خدا را یافتند چه بسا حروف الفباء را هم نمیدانستند. اینگونه تفکّرات همچنان ادامه داشت و فکر میکردم که راه خدا باید از طریقی غیر از اینها باشد. دانستم که درمان این درد از طبیبان مدعی و علوم رسمی میسّر نیست و فقط باید دنبالهرو انبیاء و اولیاء علیهم السّلام شد که جز در مکتبخانة الهی تفکّر در آفاق و انفس الفبای دیگری نیآموختند و از این طریق انسان کامل وقت خود را یافتند. وَ مَنْ يُضْلِل فَلَنْ تَجِدْ لَهُ وَلياً مُرْشِداً (3). بی ولیّ و مرشد بودن ضلالت است و گمراهی. در صدد پیدا کردن اولی الامر برآمدم تا فرمان: اَطيعُوا ٱللهَ وَ اَطيعُوا ٱلرَّسُولَ وَ اُوليِ ٱلْاَمْرِ مِنْكُمْ (4) را مطیع و منقاد باشم نه آنانی را که هوای خود را خدا پنداشتند اَرَاَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَوٰيهُ (5). به تکاپو برآمدم تا آن را بشناسم که این خلیفة زمان من کیست؟ که فرموده: اِنّي جٰاعِلٌ فِي ٱلْاَرضِ خَليفةً (6). تا با خاک قدم غلامان درگاهش چشم جان را روشن و بینا کنم. برآن شدم که:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید
لا اَبْرَحُ حَتّيٰ اَبْلُغَ مَجْمَعَ ٱلْبَحْرَيْنِ اَوْ اَمْضِيَ حُقُباً (7). برای اینکه مزاحمتی برای والدین نباشد، اغلب روزها و شبها از روستا بیرون میرفتم و در مسجد مخروبهای در حاشیة روستا به تفکّر مشغول میشدم و اکثراً از شدّت بُکاء حصیری که در کف مسجد بود با اشک تر میشد. به لطف الهی آه دمادم و اشک پیاپی مددکار شد وَ ٱلَّذينَ جاهَدُوا فينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (8) را در پی این کرم چشم میداشتم. افاضة فیض شد. در یکی از روزها روی تخته سنگی در جنگل نشسته و گریان بودم. مشاهده کردم که بر تمام برگ درختان جنگل آیات قرآن نوشته شده و قادر به خواندن و فهمیدن آنها هستم. افاضات فیض هم میشد که تا حدودی خود را بینیاز از تحصیل احساس میکردم. این حالت قریب به یک سال ادامه داشت ولی از عهدة شکر نعمت عاجز بودم و کتمان سِرّ نشد و به زبان آوردم مَنّ وَ سَلْويٰ (9) قطع و آن حالت گرفته شد و بیتابی و ناآرامی مجدداً به مصداق فرمودة باباطاهر شروع شد:
مو که سر در گریبانم شب و روز سرشک از دیده بارانم شب و روز
نه تب دارم نه جایم میکند درد همی دونم که نالانم شـب و روز
میگفتند: در آن ایّام که در ساری ساکن بودم برای یافتن راه خدا به همه جا سر میکشیدم و عقاید آنها را بررسی میکردم. به زیارتگاهها، به کلیسیاها، به کنیسهها، به محافل بهائی و به هرجا که صحبت از دین بود میرفتم و به هرکس که دعوی مذهب داشت مراجعه و نظریات آنها را بررسی میکردم و کتب آنها را میخواندم. نالة شبانه روزی مستمر ادامه داشت تا آنکه شبی به تشویق یکی از دوستان توفیق شرکت در مجلس فقری در حسینیة امیرسلیمانی نصیب شد و خدمت جناب آقای وفاعلی شرفیاب شدم و تفضّل نمودند و مشرّف به فقر شدم. انگیزة اوّلیهام در تشرّف به فقر این بود که فهمیده بودم ایشان اذکاری که از معصوم (ع) به آنها رسیده را به مریدان خود تعلیم میدهند که ابزار سلوک است.
جناب آقای مردانی در 8 جمادی الثّانی سال 1377 قمری مطابق با 9 دی 1336 شمسی خدمت جناب آقای میرزا محمّد مهدی مجتهد سلیمانی ملقّب به وفاعلی از مشایخ حضرت صالحعلیشاه وارد به وادی سلوک گردیدند. میگفتند جناب آقای وفاعلی عنایتی خاص مبذول داشتند ولی همچنان درد و سوز دل آرام نگرفت و عقده گشوده نشد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه عازم ارض مشهد مقدّس شدم تا شاید از برکت آن آستان ملائک پاسبان درمان درد دل حاصل شود. به تشویق اقوام در دانشکدة الهیّات مشهد در رشتة معقول به تحصیل مشغول شدم. در کتابخانة آستان قدس رضوی به مطالعه و تحقیق پرداختم. کتب مختلف دینی و مذهبی را مطالعه کردم. اکثر علمای نامی را اهل تصوّف یافتم. به عنوان مثال علّامّه محمّد تقی مجلسی در کتاب تشویق السالکین، علّامه محمّد باقر مجلسی در اجوبه به ملا خلیل قزوینی، سیّد حیدر آملی در کتاب بحرالابحار، کتاب کشکول شیخ بهاءالدّین عاملی، کتاب مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری، شرح تجرید علّامة حلّی در مبحث امامت، کتاب منهج الکرامه علّامة حلّی، کتاب مجلی ابن ابی جمهور لحساوی، کتاب طریق ابن طاووس و غیره که همه مشحون از مطالب عرفان و تصوّف حقّه است. ولی باز دل آرام نگرفت که اَلاٰ بِذِكْرِالله تَطْمَئِنُّ القُلوُبُ (10) . منجمله از کتب جالبی که نظرم را به سمت تصوّف و درویشی جلب کرد و باعث هدایت گردید کتاب تحفة الاخيار در ردّ تصوّف نوشتة ملّا محمّد طاهر قمی بود که مملو از تهمتها و ناسزا و فحش نسبت به اهل عرفان و تصوّف بود. همزمان با این بررسیها در سلاسل دیگر نیز به تحقیق پرداختم و به مجالس و محافل آنها مراجعه و عقاید و نظریات و آداب و رفتار آنها را بررسی میکردم.
در این حال درد هجران افزون گشته بود، از کثرت درد عازم ارض مقدّس بیدخت شدم. توفیق زیارت و عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان حضرت قطب العارفین و مولی الموحدین و کهف الواصلین حضرت آقای صالحعلیشاه روحی و جسمی لتربته الفداء (در اوائل سال 1338) نصیب شد. در بیرونی مقابل آن آفتاب عالمتاب روی نیمکت چوبی با دل شکسته و تن خسته گدائی به شاهی مقابل نشسته، نگاهی بر آن جمال بیمثال افکندم. به فکر فرو رفتم که تفاوت ایشان با روحانیون دیگر چیست، جز شارب مبارک و صورت چیزی نتوانستم بفهمم. چشم نابینای مرید را چه قدرت دید آفتاب است. چیزی نفهمیدم. حیران ماندم. بر سوز دل افزوده شد و از مغز استخوان ناله برخاست. مأیوس و ناامید افتادم. بلند شدم مطلبی را شاید معترضانه خدمتشان عرض کنم که حرکت فرمودند و با آن چشمان خدابین به سر تا پای این بیسروپا نگاهی انداختند و به سمت درونی منزل حرکت کردند. آتش طور از هر طرف مشتعل شد و دل از ذکر خدا آرام گرفت و به اصل خود رسید. جمال مقصود هویدا گشت و آن نظر مبارک آتش صحرای سینا و سپس تجلّی طور سینا را جلوهگر کرد. عربده و فریاد من ناخودآگاه بلند شد و نعرة های و هوی شاید از در روم تا به بلخ هم میرسید و خود را در آن عنایت به بندة مسکین مضطرّی که از همه جا وامانده بود به نورانیت نشان دادند. بعد از آن برهان عظیم الهی دیگر هرگز کوچکترین تردیدی در دل راه نیافت.
در کتاب یادنامة صالح مینویسند (11) : «در اوّلین سفری که با آشفتگی و سوز درونی به عتبه بوسی بندگان ملائک پاسبانش رسیدم، حالت حیرت و سرگردانی شدیدی داشتم، پس از آنکه روی نیمکت چوبی در محضر مقدّس نشستم، بر شکستگی دل و حیرت افزوده شد و نادم از آمدن، ناگهان گوشة چشمی به این بینوای بیسر و پا افکندند. آتشی که موسی در درخت دید در آفاق و انفس نمودار و معنی توحید تعلیم شد و اللَّهُ الصَّمَدُ تفهیم و اسماء حسنی آموخته، بطوریکه توان و طاقت لقاءالله نبود، عربده سر دادم. با آتش عشق غبار شک و ریب و حیرت و سرگردانی را به نظر کرامت سوزاندند:
قدر تو بگذشت از درک عقول عقل در شرح شما شد بوالفضول»
میگفتند: در همان جلسه رویایی را که در ایّام جوانی دیده بودم تداعی شد. این رؤیا که گاهی آن را ذکر میکردند این بود که حضرت مولی را زیارت کردم که در مسجد بسیار طولانی تشریف آوردند و اقامة جماعت کردند. پس از ختم نماز صبح در مراجعت مچ دست مرا و بازوی شخصی با عمامه و عبا را گرفتند و گفتند این شخص هادی و مهدی زمان تو است. میگفتند هر چه میگشتم که صاحب آن چهره را بیابم موفّق نمیشدم. تا آنکه در همان سفر به بیدخت آن شخصی را که در عالم رؤیا مشاهده کرده بودم زیارت کردم که در جوار حضرت صالحعلیشاه جلوس نموده بودند. آن شخص حضرت رضاعلیشاه و در آن زمان از مشایخ حضرت صالحعلیشاه بودند.
جناب آقای مردانی در آموزش و پرورش کرج به شغل دبیری مشغول و به صدق و صفا جلب رضایت خدایی میکردند تا اینکه در غرّة شعبان المعظّم 1402 مطابق با 4 خرداد 1361 از طرف حضرت رضاعلیشاه طاب ثراه مجاز به اقامة جماعت فقراء و در عید غدیر (18 ذیحجّه) سال 1406 قمری مطابق با 2 شهریور 1365 مأذون به ارشاد و دستگیری طالبین راه خدا با لقب درویش صدقعلی گردیدند و اجازات ایشان توسط حضرت محبوبعلیشاه طاب ثراه و حضرت مجذوبعلیشاه طاب ثراه تنفیذ گردید. همچنین اجازة هدایت مجلس نیاز ایشان توسط حضرت مجذوبعلیشاه طاب ثراه در 25 بهمن 1380 هجری شمسی مطابق با اوّل ذیحجّه 1422 هجری قمری صادر گردید.
پس از رحلت جانگداز ح
1514 Episodes
Reverse




یا حق♥️
ممنونم عالی هست
❤❤❤❤❤❤❤
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم کیستم من، چیستم من ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ، ننمایی وطنم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
♥️♥️♥️
چه خوش صوت قران ز تو دلربا شنیدن
درود، بابا ایولاااا 🥰🥰🥰❣️😘
سلام و درود بر شما تشكر از زحماتتون مولا نگهدارتون
🌹🌹🌹🌹
درود و رحمت خداون بر شیخ بزرگوار و جلیل القدر حضرت آقای مردانی
ممنون که این مجموعه رو آپلود کردین اجرت با مولا
درود و سلام خداوند بر شما
خدارو شکر به وجود صوفی بزرگ.خدارو شکر که ما در عصر آکواریوس نفس میکشیم
با سلام وررود بی کران برشما دوست عزیز.. از قدیم گفتم قدر در زرگر شناسد قدر گوهر گوهری. هر فردی یا شخصی فکر افکارش برای خودش هست حق توهین به کسی ندارید در هر رتبهء و علم و عالم باشد موفق باشید انشأالله
این صداهای چی هست در کنار صحبت های ایشون غیر طبیعی هست😰
سلام،عرض ادب امکانش هست باقیِ فرمایشات را آپلود بفرمایید؟ سپاس
تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
چه صدای نامفهومی اصلا جاذبه ی گوش کردن نداره
سلام بسیار عالیست واقعا هر قسمت راباید چندباره گوش کرد،🙏🙏🙏البته بعضی قسمت ها صدا خوب ضبط نشده