Discoverكتيبه
كتيبه

كتيبه

Author: Hossein Abbasi

Subscribed: 306Played: 20,456
Share

Description

حسين عباسي هستم
در اينجا متون قديمي مان را مي خوانم و در آنها كند و كاو مي كنم.
با ايميل زير مي توانيد با من تماس بگيريد:
irpdonline@gmail.com
. این قطعات و برخی قطعات دیگر را در كانال تلگرام من به آدرس زير بيابيد.
https://t.me/kateebehha
407 Episodes
Reverse
رسولانی از نزد شیرزاد، پهلوان ایرانی، به نزد اسکندر آمده اند تا وفاداری شیرزاد به او را اعلام کنند. بوران دخت که به دروغ خود را بهرام معرفی کرده است می ترسد که رازش برملا شود. رسولان را به نزد خود می خواند و به آنها مال فراوان می دهد و می گوید به اسکندر بگرویید که شیرزاد که بنا داشت به نزد تو بیاید، به ایران باز گشت و پسرش را به خدمت خواهد فرستاد.این گفته اسکندر را خوش آمد و بدگمانی او رفع شد.قرار بر آن شد که به سوی حلب لشکر بکشند.
ادامه حوادث دوران امیر محمود و ابتدای دوران امیر مسعود از کتاب منتخب التواریخ قادری، از تاریخ نویسان هندی قرن دهم، نقل می شود. بیشتر حوادث یاد شده در این بخش لشکرکشی های امیران محمود و مسعود به هند و ماوراءالنهر است. امیر مسعود در تمام دوران حکومت خود با ازدیاد قدرت ترکمانان مواجه بود که در این قسمت مشهود است و در نهایت هم قدرت را در ایران و ماوراءالنهر به سلجوقیان واگذار کرد.
بوران دخت که با نام بهرام در اردوگاه اسکندر است، با کمک میلاد از اردوگاه گریخته است. ولی راه فراری نمی یابد. به اردوگاه باز می گردد و به اسکندر می گوید که برای اینکه ببینم پدرم، شیرزاد پهلوان، چرا به اردوگاه نرسیده است رفتم. اسکندر با این توضیح قانع می شود. در این حال خبر می رسد که رسولانی از ایران از جانب شیرزاد پهلوان به بارگاه اسکندر آمده اند. رسولان بوران دخت را که خود را پسر شیرزاد معرفی کرده است، نمی شناسند و به او احترام نمی گذارند. بوران دخت می ترسد که اسکندر با رسولان سخن بگوید و رازش فاش شود. رسولان را به خیمه گاه خود می خواند.
سعید نفیسی به نقل از کتاب منتخب التواریخ که در حوالی سال 1000 هجری توسط تاریخ نویس هندی عبدالقادر نوشته شده، شرح حوادث دوران غزنویان را می آورد.در این قطعه حوادث دوران سبکتگین و محمود گفته می شود و بیشتر به شرح لشکر کشی این شاهان به هندوستان و جنگها پیروزیهای آنها می پردازد و غنائمی که به دست آورده اند. داستانها شباهت زیادی به داستانهایی دارد که پیش از این به نقل از کتاب طبقات اکبری نقل شده بود که در همان دوران نوشته شده است. شاید مرجع هر دو کتاب یکی بوده است.نثر فارسی هر دو کتاب نثر فارسی روان و زیبایی است که نشان از تسلط نویسنده به زبان فارسی است.
ارسطون که از سوی اسکندر میزبان بوران دخت است او را سوگند می دهد و به راز او پی می برد. می رود که به اسکندر خبر دهد. اسکندر با کنیزان به عیش نوش مشغول است. در طی حوادثی ارسطون را به اشتباه می کشد. میلاد، برادر ارسطون، کشته شدن ارسطون را مجازات یزدان به خاطر عهد شکنی می داند و به بوران دخت و رزمهرون موبد کمک می کند که بگریزند. آنها به کنارۀ فرات می روند و پنهان می شوند. سپاهیان اسکندر به دنبال آنها اند.
در این قطعه شرح حوادث امیران غزنوی بعد از کشته شدن امیر مسعود از کتاب طبقات اکبری گفته می شود. امیر مودود به انتقام کشته شدن پدرش به جنگ عمو و عموزادگانش می رود و آنها را می کشد. سلطنت غزنویان در دست بازماندگان مسعود باقی می ماند. حکومت غزنویان با روی کار آمدن سلجوقیان در ایران، به مناطق نزدیک به غزنین محدود می شود ولی لشکر کشی به هندوستان برای کسب غنیمت ادامه می یابد. امیران بعدی با غزنویان به صلح می رسند به طوری که در رقابت های بین خود، برخی از آنها از شاهان سلجوقی کمک می طلبند.در نهایت حکومت غزنویان با حملۀ علاءالدین حسین غوری و بعد از او معزالدین محمد سام برافتاد. آخرین امیران غزنوی در مناطقی از هند حکومت می کردند و به دست غوریان برافتادند.
بوران دخت با اسم بهرام در اردوگاه اسکندر است. اسکندر بر آن است که معلوم کند که این بهرام بوران دخت هست یا نه. وقتی که بوران دخت به نزد اسکندر می رود، اسکندر فرمان می دهد که برای او لباس فاخر بیاورند و فرمان می دهد که لباس عوض کند تا ببیند بوران دخت موی زنان دارد یا نه. بوران دخت گیسوی خود را بریده است و موی خود را به سبک دیلمیان در آورده است و بندی بر سینۀ خود بسته است تا اسکندر او را نشناسد.قاضدی از حلب می آید و می گوید که ایرانیان حلب به آنها حمله آورده اند و جمعی را کشته اند. رومیان نیز گروهی از ایرانیان را اسیر گرفته اند. اسیران را به نزد اسکندر می آورند و اسکندر فرمان به کشتن آنها می دهد. یکی از آنها موبدی است که به شفاعت بوران دخت بخشیده می شود.
حوادث دوران به تخت نشستن امیر محمد و پس از او امیر مسعود از کتاب طبقات اکبری نقل می شود. امیر محمد ولیعهد مورد علاقۀ امیر محمود است و جانشین او می شود. ولی درباریان و سپاهیان به امیر مسعود مایلند. محمد را در بند می کنند و با مسعود بیعت می کنند. امیر مسعود مانند پدرش به هندوستان و ماوراءالنهر لشکر می کشد. در دوران او ترکمانان قدرت گرفته اند و به خراسان حمله می کنند. چندین بار سپاهیان مسعود آنها را شکست می دهد ولی نمی تواند آنها را از میان بردارد. در نهایت هم از آنها شکست می خورد. مسعود با لشکر و خزائن برای گردآوردن سپاه به سمت هندوستان حرکت می کند که در راه غلامانش او را می کشند و محمد را دوباره به تخت می نشانند. در میان تمام حوادثی که به اختصار ذکر می شود، ذکری هم می شود از "کوشک نو" که کاخی بوده است بزرگ و به قول بیهقی دو سال صرف ساختن آن شده بود. به نظر می رسد که عظمت کاخ و تختی و تاجی که در آن تعبیه شده بوده، بسیار چشمگیر بوده که در تاریخ به یاد مانده است.
بوران دخت در نزدیکی بغداد به سپاهیان اسکندر می رسد و به دعوت اسکندر به اردوگاه او می رود. اسکندر می خواهد بداند که او کیست. بوران دخت به او می گوید که نام او بهرام است و پدر او شیرزاد از نژاد گودرز است و او با پدرش به اصطخر پارس به نزد سطلامیس رفته اند و نزد او به اسکندر ابراز وفاداری کرده اند و آمده اند تا به اسکندر خدمت کنند. و به اسکند می گوید که سطلامیس عمود گودرز و اسبی که اسکندر به او داده بود را به شیرزاد داده و گفته است که این بهرام بسیار شبیه بوران دخت است.اسکندر او را به ارسطون می سپارد تا از او پذیرایی کند. بوران دخت می داند که اسکندر در صدد آن است که آشکار کند که او بوران دخت هست یا نه.
داستانهایی دیگر به نقل از کتاب طبقات اکبری روایت می شود. این داستانها بیشتر شرح پیروزیهایی است که او در هند و ماوراءالنهر و عراق عجم یعنی ری و اصفهان بدست آورد. اشاره ای کوتاه هم می شود به برخی ناکامی های او و از میان رفتن لشکریانش در سفری به هندوستان. مضمون این سفرها تقریباً همیشه این است که به جایی حمله کرد و بسیاری را کشت و اسیر کرد و "مظفر و منصور" با غنایم و بردۀ فراوان به غزنین باز گشت.
بوران دخت و طرماس در زیر زمین در محلی عجیب گرفتار شده اند. آوازی می شنوند. قسطاس است که توسط اسکندر به آنجا افتاده است. این محل چاه فراموشان جمشید است.آنها با رسنی که زندانبان به پایین می اندازد بیرون می روند. بوران دخت قلعه را از نمایندۀ اسکندر که خود به سمت حلب رفته است باز پس می گیرد. بعد به سمت حلب به راه می افتد تا ایرانیان آنجا را یاری دهد. در بغداد به سپاه اسکندر می رسد. اسکندر او را از دور می بیند و مردی را می فرستد تا معلوم کند که او کیست.در جایی از این داستان، داستانگو از زبان بوران دخت نصیحت می کند که مرد نباید عیال جوان خود را به دیگران بنماید. تشبیهی استفاده می کند که جالب توجه است!
در این قطعه شرح حوادث دوران شاهان غزنوی از کتاب طبقات اکبری یا طبقات اکبر شاهی که در حوالی سال 1000 هجری نوشته شده، نقل می شود. سعید نفیسی، گردآورندۀ کتاب می گوید که این مطالب از زین الاخبار گردیزی گرفته شده است.در این قطعه شرح حوادث دوران سبکتگین و اوایل دوران محمود گفته می شود. بیشتر مطالب در پیرامون پیروزی هایی است که این دو در هندوستان به دست آورده اند و غنیمتهایی که گرفته اند.سبک نوشتاری کتاب فارسی روان و زیبایی است و بجز موارد اندکی، اغراق در ذکر حوادث دیده نمی شود.
اسکندر با وسوسه کردن کنیزکان قلعۀ اصطخر موفق می شود که قلعه را تسخیر کند و قسطاس، امیری رومی که به بوران دخت کمک کرده بود را دستگیر و زندانی کند.از آن طرف، بوران دخت و طرماس، امیر دیگر رومی که به او کمک کرده بود، در انتهای غاری که به آن پناه برده بودند، همچنان می روند تا به جایگاهی خوش و خرم با درختان فراوان و آب خنک و کوشکی بلند می رسند. در آن کوشک صورتهایی می بینند که در مقابل آنها بر می خیزند و باز می نشینند. و نیز صورتهایی بسیار بزرگ ساخته شده از زر که صورت و نشان جمشید و خواهران او است. از جایی در آن حوالی صدای گریه و ناله می آید و بوران دخت می خواهد علت آن را بیابد.در این قطعه نویسنده در جایی که وصف عیش و عشرت کنیزکان با اسکندر را بازگو می کند، حس طنزش گل می کند و توصیفی طنازانه از وضع عاشق و معشوق وقتی که صبح می دمد، ارائه می کند که خواندنی است!
بخشهایی دیگر از کتاب آداب الحرب و الشجاعه نقل می شود. از جمله داستانی از ظلم عمال حسین غوری که با حمله به غزنین غزنویان را برانداخت و اینکه چگونه یکی از افراد صاحب کرامت با معجزه ای آنها را بیرون راند. همچنین داستان قابل توجهی گفته می شود از مردی که در زمان حملۀ حسین غوری سپاهیان سعی کردند گردنش را بزنند ولی رگهای او سالم ماند و با کمک جراح زنده ماند. گفته می شود که نویسندۀ کتاب خود از او احوال آن واقعه را شنیده است.
بوران دخت در غار مانده است و سپاهیان اسکندر در زیر غارند. اسکندر دو مرد را با نفت و آتش در صندوقی می فرستد تا اسب بوران دخت را بکشند. بعد با یارانش وارد غار می شود. بوران دخت به انتهای غار می رود و به نردبانی می رسد و دری. به حکمت یزدان در باز می شود و او و طرماس وارد می شوند ولی اسکندر نمی تواند. اسکندر آن جا و در غار را باسنگ و آهک و ارزیز می بندد و برای گرفتن قلعۀ استخر می رود که در دست قسطاس است. قسطاس جای خوش یافته است با کنیزکان زیبا و نمی خواهد قلعه را تسلیم کند.
بخشهایی دیگر از کتاب آداب الحرب و الشجاعه نقل شده است. این بخشها بیشتر به جنگهایی که در هند میان هندیان و یا میان سلاطین غزنوی با هندیان درگرفته است می پردازد. نکاتی در مورد نحوۀ جنگیدن سپاهیان را می توان در این بخشها یافت. تلفظ درست اسامی هندی ذکرشده در این متون را نمی دانم و تلاشم برای یافتند آنها نتیجه نداد. شاید تلفظ برخی از آنها اشتباه باشد.
بوران دخت زخمی و خسته در کوههای اطراف اصطخر در غاری پناه گرفته و از هوش رفته است. اسبش در آن کوه به چرا رفته است. اسب به نزدیک چشمه ای می آید که بوران دخت آنجا بوده و بوی خون بوران دخت را دنبال می کند و به نزد او به غار می رود. سطلامیس در زیر غار است و نمی داند که بوران دخت زنده است یا مرده. فردی را برای یافتن او می فرستد. او اسب را اژدها می پندارد و می گوید که حتماً بوران دخت را خورده است. به اسکندر خبر می دهند. اسکندر با لشکرش به زیر غار می آید.طرماس، یار بوران دخت، خوابی می بیند و به دنبال او به کوه می آید و او را در غار می بیند. برای او آب و غذا می آورد.
در این قطعه مطالبی دیگر به نقل از کتاب آداب الحرب والشجاعه نقل می شود. سلاحهایی که هر یک از پادشاهان آن دوران در جنگ استفاده می کردند گفته می شود. از شجاعتها و دلاوریهای شاهان هم داستانهایی اغراق آمیزی روایت می شود . از جمله گفته می شود که محمود غزنوی در جنگی در هند آنقدر آدم کشت که دستش به قبضۀ شمشیر چسبید و آن را در آب گرم گذاشتند تا جدا شد.
بوران دخت اصطخر را گرفته است و بر تخت شاهی نشسته. اسکندر با لشکریانش می رسند. بوران دخت مادرش را که اسکندر را از زندان فراری داده بود مجازات می کند. بوران دخت به قصد رفتن به حلب از قلعۀ صطخر بیرون می رود و به کوهی می رود که اسب آهو تگش را در آنجا رها کرده بود. اسبش را نمی یابد. سطلامیس، امیر اسکندر که در پای قلعه نگهبانی می دهد او را می بیند و به با سپاهیان به دنبال او می رود. نمی توانند او را بگیرند. ولی او را زخمی می کنند. او به غاری پناه می برد.
داستانهای دیگری به نقل از آداب الحرب و الشجاعه نقل می شود. داستان بلندی نقل می شود از رسول سلطان ابراهیم که به دربار ملکشاه می رود تا او را از حمله به غزنین باز دارد. رسول دست به بخشش می گشاید و شاه و درباریان را مسحور می کند. نیز از عجایب و غرایب غزنین می گوید و آنها را مبهوت می کند. ملکشاه هم وعده می دهد که به غزنین حمله نکند و عمه اش را به زنی مسعود بن ابراهیم بدهد. به نظر می رسد که داستان حداقل در بسیاری از جزئیات ساخته و پرداختۀ ذهن نویسنده است. مثلاً گفته می شود که رسول خبر از مرغی در غزنین می دهد که آتش می خورد. برای اثبات سخنش، از غرنین دو شتر مرغ به نزد ملکشاه می فرستند و این مرغان در حضور شاه آتش می خورند. در ادبیات ما شتر مرغ را مرغ آتش خوار گفته اند. ولی اینکه شترمرغان غزنین واقعاً آتش خوار بوده اند، را نیابد جدی گرفت و باید به حساب اغراقهای نویسنده گذاشت.
loading
Comments (53)

farshad karimi

این بخش از تاریخ زندگی بهرام گور را نظامی به شیوایی تمام به شعر درآورده و قطعا یکی از درخشان ترین استراتژی های نبرد در تاریخ بحساب میاد

Sep 26th
Reply (1)

Hamide

دوستانی که مشکل دانلود دارن من الان با فیلتر شکن امتحان کردم دانلود شد بالاخره😍

Jun 16th
Reply (1)

Hamide

هیچ کدوم از فایلا باز نمیشن دانلود هم نمیشه کاش یه فکری براش کنید

Jun 7th
Reply (2)

mmdansari

داداش دانلود نمیشه اپیزود و حتی نمیتونیم گوش بدیم مشکل چیس

Apr 27th
Reply (2)

MajidFatehi

نگاه غیردینی یعقوب کاملا عیان است؟《امیرالمؤمنین را نه این تیغ نشانده است؟》

Nov 1st
Reply (1)

MajidFatehi

تا این کتاب رو نخونده بودم متوجه اثر کارهای عیاران سیستان نبودم. نثر روان و روایتی دست اول از قدرت بی‌قدرتان

Nov 1st
Reply

MajidFatehi

طبق روایت تاریخ سیستان در سه قرن اول هجری، همواره جنگ و کشتار در سیستان ادامه داشته و هر چه که بوده، در این 《سه قرن، سکوت》 نبوده.

Oct 29th
Reply (1)

MajidFatehi

قرار گرفتن دو متن عربی بلند در متنی که در بدنه‌اش کلمه‌های عربی چندانی بکار نرفته است جای تعجب دارد. به خصوص که در روش نگارش کتاب هم تا اینجا نویسنده علاقه‌ای به نقل نامه نشان نداده است. (برای مثال بیهقی چنین روشی دارد و هر جایی مهم باشد اصل نامه را نقل می کند.) به نظر از قسمتهایی بود که الحاقی بودنش جای تامل دارد.

Oct 28th
Reply (1)

MajidFatehi

معنی این جمله در دقیقه سيزده چیست؟ 《قعقاع مجلس لهو داشتی و شراب خوردی. و پیشترین کسی به سیستان رود طعام، او کند. پیش از آن، به کندن حاجت نیامدی.》

Oct 21st
Reply (4)

MajidFatehi

《من از دنیای شما چندان نکویی ندیدم که وبال آنچه خواهد ماند با گردن کنم.》نمی‌دانم متن عربی وصیت معاویه، این چنین که در فارسی بُرنده و با شکوه است، بوده؟

Oct 20th
Reply (1)

MajidFatehi

《عبدلله ابن جعفر و حسن بن علی، ابن ملجم را بگرفتند و دو دست و پای ببریدند و چشم و زبانش ببریدند...》

Oct 20th
Reply

MajidFatehi

《گویند اهرمن به روز فرادید نیاید. اینک اهرمن...》

Oct 19th
Reply (1)

MajidFatehi

《عمر به سر آید و از هزاران یکی گفته نیاید.》زبان در اوج بلوغ و و سادگی است.

Oct 19th
Reply

MajidFatehi

در بخشی که از دعای نوح سخن گفت به نظر می‌رسه بقعه‌ای در سیستان بوده که محل نشستن کشتی نوح رو نشون می‌داده، من معنی دیگه‌ای نتونستم برداشت کنم.

Oct 11th
Reply (2)

Amir Majidi

درود باز نمیکنه.

Aug 26th
Reply (1)

MajidFatehi

ممنون کار ارزشمندی رو انجام دادید.

Aug 19th
Reply (1)

MajidFatehi

به نظر می‌رسه به طور آگاهانه‌ای به جای واژه دین از مذهب استفاده کردید دلیلش چی بوده؟

Aug 19th
Reply (3)

MajidFatehi

خیلی ممنونم که پادکست رو بدون حاشیه اجرا می‌کنید و دقیق در خصوص موضوعی که مد نظرتون بوده صحبت می‌کنید.

Aug 13th
Reply (3)

MajidFatehi

آقای عباسی عزیز، این قطعه را به غایت دقیق خواندید‌. پیداست که از روایت ابن مقنع به وجد آمدید.

Aug 10th
Reply (1)

hamid raza kazemiii

سلام سپاس از زحمات شما متاسفانه در کست باکس حین پخش و دانلود دچار مشکل هستم آیا نکته خاصی داره ک راهنمایی بفرمایید

Jul 21st
Reply (1)