Discoverپانصد غزل - بخش سوم - صد غزل از دیوان غزلیات شمس
پانصد غزل - بخش سوم - صد غزل از دیوان غزلیات شمس

پانصد غزل - بخش سوم - صد غزل از دیوان غزلیات شمس

Author: Dr. Hossein Usofi

Subscribed: 957Played: 40,664
Share

Description

بخش سوم پادکست پانصد غزل، صد غزل برگزیده از دیوان شمس را در بر می گیرد. دیوان غزلیات شمس به دیوان کبیر هم شهرت دارد و سرودۀ جلال‌الدین مولوی است. در این بخش هم مانند دیگر بخش‌ها دکلمۀ هر غزل در دو فرمت بدون آهنگ زمینه، سپس با آهنگ زمینه اجرا و ارائه می‌شود
202 Episodes
Reverse
آینهٔ رنگ توغزل شمارهٔ ۳۱۶۵جان و جهان! دوش کجا بوده‌اینی غلطم، در دل ما بوده‌ایدوش ز هجر تو جفا دیده‌امای که تو سلطان وفا بوده‌ایآه که من دوش چه سان بوده‌ام!آه که تو دوش که را بوده‌ای!رشک برم کاش قبا بودمیچونک در آغوش قبا بوده‌ایزهره ندارم که بگویم تو رابی من بی‌چاره چرا بوده‌ای؟ یار سبک روح، به وقت گریزتیزتر از باد صبا بوده‌ایبی‌تو مرا رنج و بلا بند کردباش که تو بنده بلا بوده‌ایرنگ رخ خوب تو آخِر گواستدر حرم لطف خدا بوده‌ایرنگ تو داری که ز رنگ جهانپاکی و همرنگ بقا بوده‌ایآینهٔ رنگ تو عکس کسی‌ستتو ز همه رنگ جدا بوده‌ای
یادِ یاد تویی!غزل شمارهٔ ۳۱۵۰من مرید توام، مراد توییمن غلامم، چو کِی‌قُباد توییدل مرید تو و تو را خواهدکاین درِ بسته را گشاد توییخاک پای توام ولی امروزگردم اندرهوا که باد توییزُهد من مِی، جهاد من ساغرچو مرا زهد و اجتهاد توییگرچه من بدنهاد و بدگهرمشاکرم چون در این نهاد توییور نهادی که تو کنی برداشتخوش بود چون همه مراد توییزهر باده شود چو جام توییظلم احسان شود چو داد توییبس کنم ذکر تو نگویم بیشذکر هر ذکر و یادِ یاد تویی
 باده‌های پنهانی!غزل شمارهٔ ۳۱۴۹مستم از باده‌های پنهانیوز دف و چنگ و نای پنهانیمر چنین دل‌ربای پنهان راواجب آمد وفای پنهانیمی‌زند سال‌ها در این مستیروح من، ‌های‌های پنهانیگفتم ای دل کجایی آخِر توگفت در برج‌های پنهانیبر چپم آفتاب و مَه بر راستآن مَه خوش لقای پنهانیمشتری درفروخت آن مَه رادادمش من بهای پنهانیظلمتم کِی بقا کند که بر اوتابد از کبریای پنهانیآتشم چون بمُرد دودم چیست؟آیتی از بلای پنهانیز آن بلا جان‌های ما مَرَهادتا بَرَد تحفه‌های پنهانیشمس تبریز شوربای بپختصوفیان الصّلای پنهانی
سرو و سمنِ خندان منی!غزل شمارهٔ ۳۱۳۷سلطان منی، سلطان منی!و اندر دل و جان ایمان منیدر من بدمی من زنده شومیک جان چه بود صد جان منینان بی‌تو مرا زهر است نه نانهم آب منی هم نان منیزهر از تو مرا پازهر شودقند و شِکرِ ارزان منیباغ و چمن و فردوس منیسرو و سمن خندان منیهم شاه منی هم ماه منیهم لعل منی هم کان منیخاموش شدم شرحش تو بگوزیرا به سخن بُرهان منی
تو نورِ دیدۀ جانغزل شمارهٔ ۳۰۸۰تو نور دیدۀ جان یا دو دیدۀ ماییکه شعله شعله به نور بصر درافزاییتو آفتاب و دلم همچو سایه در پی تودو چشم در تو نهاده‌ست و گشته هر جاییاز آن زمان که چو نی بسته‌ام کمر پیشتحرارتی‌ست درون دل از شکرخاییز کان لطف تو نقد است عیش و عشرت مانی‌ام به دولت عشق لب تو فردایی  به ذات پاک خداوند کز تو دزدیده‌ستهر آنچ آب حیات است روح‌افزاییز جوی حُسن تو خوبان سبو سبو بردهبه تشنگان ره عشق کرده سقّاییزهی سعادت آن تشنگان که بوی برندبه اصل چشمۀ آب خوش مصفاییسبوی صورت‌ها را به سنگ برنزنندخورند آب حیات تو را ز بالاییخدیو مفخر تبریز شمس دین به حقدو صد مراد برآری چنین چو بازآیی
تو بی‌ ما چگونه‌ای؟غزل شمارهٔ ۲۹۸۷    ای جان و ای دو دیدۀ بینا چگونه‌ای؟وی رشک ماه و گنبد مینا چگونه‌ای؟ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مستما بی‌تو خسته‌ایم تو بی‌ ما چگونه‌ای؟آن جا که با تو نیست چو سوراخ کژدم استو آن جا که جز تو نیست تو آن جا چگونه‌ای؟ای مرغ عرش آمده در دام آب و گلدر خون و خلط و بلغم و صفرا چگونه‌ای؟زان گلشن لطیف به گلخن فتاده‌ایبا اهل گولخن به مواسا چگونه‌ای؟ای کوهِ قافِ صبر و سکینه، چه صابری!وی عزلتی گرفته چو عنقا چگونه‌ای؟عالم به توست قایم تو در چه عالمی؟تن‌ها به توست زنده تو تنها چگونه‌ای؟ای آفتاب از تو خجل در چه مشرقی؟وی زهر ناب با تو چو حلوا چگونه‌ای؟زیر و زبر شدیمت، بی‌زیر و بی‌زبرای درفکنده فتنه و غوغا چگونه‌ای؟گر غایبی ز دل تو، در این دل چه می‌کنی؟ور در دلی ز دودۀ سودا چگونه‌ای؟ای شاه شمس مفخر تبریز بی‌نظیردر قابِ قوس قُرب و در اَدنی چگونه‌ای؟
تنورِعشق توغزل شمارهٔ ۲۹۷۳ای از جمال حُسن تو عالم نشانه‌ایمقصود، حُسن توست و دگرها بهانه‌اینقاش را اگر ز جمال تو قبله نیستمقصود او چه بود ز نقشی و خانه‌ایای صد هزار شمع نشسته بدین امیدگِرد تنورِعشق تو بهر زبانه‌ایای حلقه‌های زلف خوشت طوق حلق ماسازید مرغ روح در آن حلقه لانه‌ایگویی میان مجلس آن شاه کِی رسمنی آن کرانه دارد و نی این میانه‌ایاین دادِ کیست؟ مفخر تبریز شمس دینزان دولتی که داد درختی ز دانه‌ای
ای نوبهار خندانغزل شمارهٔ ۲۹۳۶ای نوبهار خندان از لامکان رسیدیچیزی به یار مانی از یار ما چه دیدی؟خندان و تازه رویی، سرسبز و مُشک‌بوییهمرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟ای فضل خوش چو جانی وز دیده‌ها نهانیاندر اثر پدیدی در ذات ناپدیدیای گل چرا نخندی کز هجر باز رستیای ابر چون نگریی کز یار خود بریدیای گل چمن بیارا می‌خند آشکارازیرا سه ماه پنهان در خار می‌دویدیای باغ خوش بپرور این نورسیدگان راکاحوال آمدنشان از رعد می‌شنیدیای باد شاخه‌ها را در رقص اندرآوربر یاد آن که روزی بر وصل می‌وزیدیبنگر بدین درختان چون جمع نیک‌بختانشادند، ای بنفشه از غم چرا خمیدی؟سوسن به غنچه گوید هر چند بسته چشمیچشمت گشاده گردد کز بخت در مزیدی
ای بهار سبز و تر، شاد آمدی!غزل شمارهٔ ۲۹۲۰ای بهار سبز و تر شاد آمدیوی نگار سیم‌بر شاد آمدیدرفکندی در سر و جان فتنه‌ایای حیاتِ جان و سر، شاد آمدیدرفِکن اندر دِماغ مرد و زنصد هزاران شور و شر شاد آمدیاز برِ سیمین تو کارم زر استای بلای سیم و زر شاد آمدیپای خود بر تارک خورشید نهای تو خورشید و قمر شاد آمدیلعل گوید از میان کان تو راسوی آن کوه و کمر شاد آمدیشمس تبریزی که عالَم از رُختهست مست و بی‌خبر، شاد آمدی!
در پی خورشید رخشان می‌روی!غزل شمارهٔ ۲۸۹۸هر دم ای دل سوی جانان می‌رویوز نظرها سخت پنهان می‌رویجامه‌ها را چاک کردی، همچو ماهدر پی خورشید رخشان می‌رویای نشسته با حریفان بر زمینوز درون بر هفت کیوان می‌روی،پیش مهمانان به صورت حاضریسوی صورتگر به مهمان می‌رویچون قلم بر دست آن نقاشِ چُستدر میان نقش انسان می‌رویهمچو آبی می‌روی در زیر کاهآب حیوانی به بستان می‌رویدر جهان غمگین نماندی گر تو راچشم دیدی چون خرامان می‌رویای دریغا خلق دیدی مر تو راچون نهان از جمله خلقان می‌رویحال ما بنگر ببر پیغام ماچون به پیش تخت سلطان می‌روی
 تو جان را وطنی!غزل شمارهٔ ۲۸۸۴به شِکرخنده بُتا نرخ شکر می‌شکنیچه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی؟گل‌ُرخا سوی گلِستان دو سه هفته بمروتا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنیگل چه باشد که اگر جانب گردون نگریسرنگون زُهره و مَه را ز فلک درفکنیحق تو را از جهت فتنه و شور آورده ‌ستفتنه و شور و قیامت نکنی، پس چه کنی؟روی چون آتش از آن داد که دل‌ها سوزیشِکن زلف بدان داد که دل‌ها شکنیدل ما بتکده‌ها نقش تو در وی شمنیهر بتی رو به شمن کرده که تو آن منیبرمکَن تو دل خود از من ازیرا به جفاگر کُهِ قاف شود دل تو ز بیخش بکنیدر تک چاه زنخدان تو نادرآبی‌ستکه به هر چَه که درافتم بنماید رسنیدر غمت بوالحسنان مذهب و دین گم کردندزان سبب که حسَن اندر حسَن اندر حسَنیزیرکان را رخ تو مست از آن می‌داردتا در این بزم ندانند که تو در چه فنیکافری ای دل اگر در جز او دل بندیکافری ای تن اگر بر جز این عشق تنیبی وی ار بر فلکی تو به خدا در گوریهرچه پوشی به جز از خلعت او در کفنیشمس تبریز که در روح وطن ساخته‌ای!جانِ جان‌هاست وطن چونک تو جان را وطنی
که تو معدن وفایی!غزل شمارهٔ ۲۸۵۳تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دل‌رُباییدو جهان به هم برآید چو جمال خود نماییتو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویینه مکان تو را نه سوییّ و همه به سوی ماییبه تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جویدکه سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی؟تو به گوش دل چه گفتی که به خنده‌اش شکفتیبه دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی؟تو به می چه جوش دادی به عسل چه نوش دادیبه خرد چه هوش دادی که کند بُلندرایی؟ز تو خاک‌ها مُنقّش دل خاکیان مشوّشز تو ناخوشی شده خوش که خوشیّ و خوش فزاییطرب از تو با طرب شد عجب از تو بوالعجب شدکرم از تو نوش‌لب شد که کریم و پرعطاییدل خسته را تو جویی ز حوادثش تو شوییسخنی به درد گویی که همو کند دواییز تو اَست ابر گریان ز تو اَست برق خندانز تو خود هزار چندان که تو معدن وفایی
ای وصل تو اصل شادمانیغزل شمارهٔ ۲۷۵۶ای وصل تو اصل شادمانیکان صورت‌هاست وین معانییک لحظه مبُر ز بنده که نیستبی آب سفینه را روانیمن مُصحَف باطلم ولیکنتصحیح شوم چو تو بخوانییک یوسف بی‌کس است و صد گرگاما برهد چو تو شبانیهر بار بپرسی‌ام که چونی؟با اشکم و رویِ زعفرانی!این هر دو نشان برای عام استپیشت چه نشان چه بی‌نشانی!ناگفته حدیث بشنوی توننوشته قباله را بخوانیبی خواب تو واقعه نماییبی آب سفینه‌ها برانیخاموش ثنا و لابه کم کنکز غیب رسید لن ترانی!
چه می‌گریزی؟غزل شمارهٔ ۲۷۵۰ای جان و جهان چه می‌گریزی؟وی فخرِ شهان چه می‌گریزی؟ما را به چه کار می‌فرستیپنهان پنهان چه می‌گریزیچون تیر روی و باز آییاین دم ز کمان چه می‌گریزیباری تو هزار گنج داریزین نیم زیان چه می‌گریزیای که شِکَرت کران نداردبنشین به میان چه می‌گریزیچون محرم هر شِکر دهان استاز پیش دهان چه می‌گریزیایمن ز امان توست عالمای امنِ امان چه می‌گریزیعالم همه گرگ مردخوار استای دل ز شبان چه می‌گریزیخامش که زبان همه زیان استتو سوی زیان چه می‌گریزی؟
 کدام زندگانی؟غزل شمارهٔ ۲۷۳۴ای بی‌تو حرام زندگانیخود بی‌تو کدام زندگانی؟بی روی خوش تو زنده بودنمرگ است به نام زندگانیپازهر تویی و زهر دنیادانه تو و دام زندگانیگوهر تو و این جهان چو حُقّهباده تو و جام زندگانیبی آب تو گلستان چو شورهبی جوش تو خام زندگانیبی خوبی حُسن باقوامتنگرفته قوام زندگانیبا جمله مراد و کام، بی‌تونایافته کام زندگانیتا دادِ سلامتی ندادیکی کرد سلام زندگانیخامش کردم بکن تو شاهیپیش تو غلام زندگانی
ای وصل تو آب زندگانی!غزل شمارهٔ ۲۷۳۳ای وصل تو آب زندگانیتدبیر خلاص ما تو دانیاز دیده برون مشو که نوریوز سینه جدا مشو که جانیآن دم که نهان شوی ز چشمممی‌نالد جان من نهانیمن خود چه کسم که وصل جویم؟از لطف، توام همی‌کشانیای دل تو مرو سوی خراباتهر چند قلندر جهانیکان جا همه پاکباز باشندترسم که تو کم زنی بمانی!ور ز آنک روی مرو تو با خویشدرپوش نشانِ بی‌نشانیپرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که مپرس از این معانیآنگه که چو من شوی ببینیآنگه که بخواندت به خوانیمردانه درآ چو شیرمردیدل را چو زنان چه می‌تپانیای از رخ گل‌رخان غیبتگشته رخ سرخ زعفرانی،ای از هوس بهار حسنتدر هر نفسم دم خزانیای آنک تو باغ و بوستان رااز جور خزان همی‌رهانیای داده تو گوشت پاره‌ای رادر گفت و شنود ترجمانیای داده تو عقل بدگمان رابر بام دِماغ پاسبانیای آنک تو هر شبی ز خلقاناین پنج چراغ می‌ستانیای داده تو چشم گل‌رخان رامخموری و سحر و دلستانی،شمس تبریز نور محضیزیرا که چراغ آسمانی!
دنیا چو شب و تو آفتابی!غزل شمارهٔ ۲۷۲۹با این همه مِهر و مهربانیدل می‌دهدت که خشم رانی؟وین جملۀ شیشه‌خانه‌ها رادرهم شکنی به لَن‌ترانی؟در زلزله است دار دنیاکز خانه تو رخت می‌کشانی!نالان تو صد هزار رنجوربی تو نزیند هین تو دانی!دنیا چو شب و تو آفتابیخلقان همه صورت و تو جانیهر چند که غافلند از جاندر مکسبه و غم اَمانی،   اما چون جان ز جا بجنبدآغاز کنند نوحه‌خوانیخورشید چو در کسوف آیدنی عیش بود نه شادمانیتا هست، از او به یاد نارند درنگای وای چو او شود نهانی!ای رونق رزم و جان بازارشیرینی خانه و دکانیخاموش که گفت و گو حجابنداز بحر مُعلّق معانی
چشمۀ زندگیغزل شمارهٔ ۲۶۷۶سبک بنواز ای مطرب ربابیبگردان زوتر ای ساقی شرابیکه آورد آن پری‌رو رنگ دیگرز چشمۀ زندگی جوشید آبیچه آتش زد نهان دلبر به دل‌هاکه مجلس پر شد از بوی کبابیچرا ای پیر مجلس، چنگ پرفننگویی نالۀ نی را جوابینِیِ نُه‌چشم، زان چشمان چه گویدچنین بیدار باشد مستِ خوابیدل سنگین چو یابد تاب آن چشمشود در حال، او دُرِّ خوشابیگدازد هر دو عالم بحر گیردچون آن مَهرو براندازد نقابیایا ساقی به اصحاب سعادتبده حالی تو باری خَمرِ نابیقدم تا فرق پُر دارید از این مِیکه بوی شمس تبریزی بیابی
 یارا کجایی؟غزل شمارهٔ ۲۶۷۱بر من نیستی یارا کجاییبه هر جایی که هستی جان‌فزاییز خشم من به هر ناکس بسازیبه رغم من به هر آتش درآییچو بینی مر مرا نادیده آریچنین باشد وفا و آشنایی؟عزیزی بودم خوارم ز عشقتدر این خواری نگر کبر خداییبرای تو جدا گردم ز عالمکه تا ناید مرا بوی جداییسبک‌روحا گران کردی تو رو راکه یعنی قصد دارم بی‌وفاییتو در دل جورها داری همی‌کنکه تا روز قیامت جان ماییالا ای چرخ زاینده، چنین ماهنزاییّ و نزاییّ و نزاییبه کوه قاف، شمس‌الدین تبریزهماییّ و هماییّ و همایی
گزیدم آتشِ پنهانِ پنهانغزل شمارهٔ ۲۶۴۵بخوردم از کف دلبر شرابیشدم معمور و در صورت خرابیگزیدم آتش پنهانِ پنهانکز او اندر رُخَم پیداست تابیهزاران نکته در عالم بگفتمز عشق و هیچ نشنیدم جوابیگهی سوزد دلم گه خام گرددبه مانند دلم نبوَد کبابیمرا آن مَه یکی شکلی نموده‌ ستکه سیصد مَه نبیند آن به خوابیمنم غرقه به بحر انگبینیکه زنبور از کفش یابد لعابیبهشت اندر رهش کمتر حجابیخرد پیش مَهش کمتر سحابیجهان را جمله آب صاف می‌بینکه ماهی می‌درخشد اندر آبی   اگر با شمس تبریزی نشینیاز آن مَه بر تو تابد ماهتابی
loading
Comments (77)

Ali Rouzban

درود‌وسپاس 🎉🙏🏻

Sep 30th
Reply

Mohamadreza Abedinzadeh

می آید ومی آید آن کس که همی باید وز آمدنش شاید گردل بجهد مارا ۰۴،۰۶،۲۷ 🌷🌷🌷🌿🌿

Sep 18th
Reply

roya rahimi

کاش هر ۵۰ تا غزل یک اپیزود بود ،میتونستیم یک نواخت گوش کنیم عقب تر بریم دوباره گوش کنیم. تکرار خیلی راحت تر بود

Sep 18th
Reply

roya rahimi

مرسی از زحماتتون..بسیار حالی و حرفه ای و دلنشین🙏🏻❤️

Sep 17th
Reply

mahdi_2elm

جانم😍

Apr 1st
Reply

elahe

❤️

Mar 16th
Reply

elahe

👍👍👍

Mar 14th
Reply

elahe

👍👏

Mar 11th
Reply

ZAHRA Hojjat

به به چه صدای گیرایی

Jan 17th
Reply

Ebrahim Amirkhani

بهترین پادکست فارسی، عجب خوانشی ✨

Dec 30th
Reply

Hadi Ahmadinia

ما بی ط خسته ایم/ط بی ما چگونه ای؟

Nov 9th
Reply

Mobin Bakhshi

دستتون درد نکنه بابت این پاکدست بی نظیرتون امیدوارم نتیجشو بگیرید ❤️بی نظیرید

Nov 7th
Reply

الیاس موحدی

❤️

Nov 4th
Reply

zahra azarirad

❤️❤️❤️❤️

Sep 21st
Reply

Ebrahim amirkhani

عالی

May 7th
Reply

Mahoor Pirveisi

😍😍😍زببا

May 5th
Reply

Haniye Jalili

استاد گرامی کتاب 《آینه بلند نور》 شما رو که خانم سلطانی در پادکست لیلی و مجنون روایت میکنند، در مشهد از کجا میتونم تهیه کنم؟

Apr 8th
Reply (3)

bahar

تو بخوان و تو بدم بر دلش افس.ن دگر

Mar 11th
Reply

bahar

صداتون فوق العاده هست.خوانش عالی.امیدوارم انقدر انگیزه اینجا بگیرید که ادامه بدید. ممن.ن

Mar 11th
Reply (2)

Haniye Jalili

چون رَستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس آن کنیم

Mar 11th
Reply