اپیزود سی و هفتم: پایانِ راه
Update: 2024-10-09
32
Description
وقتی درمانهای پزشکی دیگه جواب نمیدن و لحظهی انتخاب میرسه، رها کردن مبارزه و پذیرش پایان راه، تبدیل میشه به یکی از سختترین تصمیمهای زندگی. این اپیزود قصهی آدمهاییه که با مرگ روبهرو شدن و بین امید و واقعیت، دنبال راهی واسه رسیدن به آرامش میگردن.
میزبان پادکست: مهدی عباسی
مدرسه علوم انسانی حاشیه
حمایت مالی از پادکست میم:
وبسایت | اینستاگرام | ایکس(توئیتر) | تلگرام
Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
In Channel
خیلی تأثیرگذار بود.
اپیزود واقعا بینظیری بود ممنونم از اینکه همچین موضوع سختی رو کار کردین دو جای اپیزود نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم این حقیقته که مرگ اخرین ایستگاه زندگی هر انسانیه ولی به نظرم همه ما نیاز داریم یک بار این مکالمه رو با عزیزانمون داشته باشیم که تا کجا دوست داریم ما رو به زور زنده نگه دارن؟ زنده بودن در حالیکه که کیفیت زندگی وجود نداره یا زندگی کوتاه تر ولی با کیفیت تر… ممنونم از شما آقای عباسی واقعا عالی بود👏🏻
تحمل فشار هر رنج و بیماری و سختی در کنار افرادی که عاشقانه دوستت دارند قطعا آسونتره.کاش همه این شرایط رو داشته باشند که کسی بهشوناز صمیم قلب بگه عزیزم اشکالی نداره اگه رها کنی .....😔😔😔😔
من درگیر بیماری نامشخصی هستم که احتمال خیلی زیاد مورد حادی نیست اما این اپیزود چقدر بهم ارامش داد چقدر عالی بود ؛ بی نهایت ممنونم ، به صلح با خودم رسیدم و ارامش گرفتم رفیق
اپیزود بسیار جالبی بود. این سوال خیلی خیلی ذهن من را هم درگیر کرده که چقدر باید جنگید؟ تحمیل رنج درمانهای سخت به بیمار و خانوادهاش فقط برای یک مدت کوتاه بیشتر زنده نگه داشتن بیمار تا کجا منطقیه؟ مثل همیشه بسیار عالی و پرمحتوا و با کیفیت تولید شده بود. ممنونم آقای عباسی🙏🌷
بی نظیر بود... چندجای اپیزود نتونستم جلوی اشکامو بگیرم.. واقعا ممنونم ازتوون بخاطر تولید همچین محتوای باکیفیتی و همچنین لحن و روایت فوق العاده تون👌👌👌
مرسی ازت مهدی جان خیلی تاثیرگذار بود 💐💐💐 عالی روایت کردی
تلخ بود
عزیزترین آدمزندگیم زیر دستگاه و دور از ما فوت کرد، چقدر احتیاج داشتیم همچین مکالماتی با ما باشه حداقلش اینه فکر نمیکنیم شاید خواست عزیزمون چیزی غیر از اونی باشه که براش انجام دادیم
خیلی خوب بود. ممنون.
خیلی بیربط. شما احتمالاً ارشدتون رو تو علم و صنعت نگذروندین؟
هر بار یاد اون صبحی میفتم که خواستن از مامان سونوگرافی بگیرن و درد میکشید و همچنان میگفتن باید تحمل کنی و الان تموم میشه، با خودم فکر میکنم کاش نمیبردمش و نوبتشو کنسل میکردم. چون قرار نیود ۲۴ ساعت بعد حتی بمونه پیشمون. یادمه روز قبلش وقتی دونه دونه اعضای بدنش داشتن از کار میفتن طی یه هفته و بعد ۳ سال مبارزه با سرطان و دورههای شیمی درمانی و پرتودرمانی و عملای سنگین، بهش گفتم به اندازه کافی جنگیدی، حالا میدونم که تو همهی توانتو گذاشتی و نمیشه دیگه، برو، من از پس خودم برمیام، دووم میارم