به فکر وطن باشید و هم وطن
Update: 2025-06-14
6
Description
آهنگی نداشتم فقط خواستم حرفامو بزنم مراقب هم باشید ،به فکر دشمن نباشید ، هممون ایرانی هستیم و خون ایرانی داریم. این جنگه و ربطی به اقتصاد و نظام نداره تا الان دیگه احمقایی که خوشحال بودن باید فهمیده باشن ایران و ایرانی داره نابود میشه خاک کشورمون داره نابود میشه مردممون دارن نابود میشن تمدنمون داره نابود میشه.
هوای همو داشته باشید و پیش شیشه پنجره ها نرید اگه صدایی شنیدید آرامش خودتونو حفظ کنید و اتصال برق رو قطع کنید ممکنه باعث آتش سوزی داخلی بشه. تونستید به جای امن برید خصوصا از پادگان ها و مناطق هسته ای و مهم دوری کنید
-
دل خاک ما سوخت از آتشی
که افکند دشمن به ناحق، خوشی
چه بیشرم آن کس که شادی کند
ز خونِ جوانان، منادی کند
نه از غیرت و مهر، بویی به جان
نه زخمی به دل، نه آهی نه نان
نشسته به گوشه، تماشاگری
که گویی نه از جنس این کشوری
اگر نالهی مادران را شنید
اگر خونِ کودک به دلها رسید
چگونه بخندد؟ چگونه رود؟
بجز آنکه انسان همی خوک بوَد
هوای همو داشته باشید و پیش شیشه پنجره ها نرید اگه صدایی شنیدید آرامش خودتونو حفظ کنید و اتصال برق رو قطع کنید ممکنه باعث آتش سوزی داخلی بشه. تونستید به جای امن برید خصوصا از پادگان ها و مناطق هسته ای و مهم دوری کنید
-
دل خاک ما سوخت از آتشی
که افکند دشمن به ناحق، خوشی
چه بیشرم آن کس که شادی کند
ز خونِ جوانان، منادی کند
نه از غیرت و مهر، بویی به جان
نه زخمی به دل، نه آهی نه نان
نشسته به گوشه، تماشاگری
که گویی نه از جنس این کشوری
اگر نالهی مادران را شنید
اگر خونِ کودک به دلها رسید
چگونه بخندد؟ چگونه رود؟
بجز آنکه انسان همی خوک بوَد
In Channel
دل خسته ایم حوصله ی شرح درد نیست باری بهار ما همه جز فصل زرد نیست
کدام وطن؟ مگر وطنی مانده؟ کدام ایران؟ مگر ایرانی مانده؟
نه از نسل ماست آنکه میخندد به آوارِ کودک، به خونِ جسد نه از خاک این سرزمینِ خموش که در مرگِ دلها شده خندهپوش نه فریاد مادر شنیده به گوش نه فهمیده یکبار دردِ سوزوش فقط سر به سجادهی ننگ برد و در بادِ تعظیم، تن را سپرد اگر ایرانیست آنکه بیشرم شد به رقصِ جنازه، لبش گرم شد منم خارِ این خاک، اگر دم زنم به همدستیاش لحظهای سر زنم بسوزد دلش، گر بگوید وطن که خود خنجریست، پشت هر مرد و زن و ما ماندهایم، با نگاهِ سیاه که آیا هم وطن بود یا ننگ مان؟
به لبخند گرگان، دلم ریخت خون که رقصیدند بر پیکر بیزَهون چه انساننماهایی، پست و پلید که از مرگ کودک، به شادی رسید نفسهام سنگه، صدام خشم و دود کدوم دین و آیین، چنین عهد بود؟ اگر "ایرانی" استی و خصمِ دلان تو سگتر ز دشمن، پلید و هوان نه بغضی، نه شرمی، نه ذره حیا تو در رقصِ آتش، شدی ادعا بمیرم اگر روزی یار تو شم تو با خائنانی، من از ریشه غم
نه شرمی به چشمش، نه نوری به دل نه حتی غباری ز حسّ خجل به مهمانی کِشتار، آواز خواند به بویی ز باروت، خود را فشاند وطن در عزاست و او در طَرَب لبش سرخ و جانِ وطن بی حساب نپرسید از آوار، از خاک و خون که دل داده بر سفرهی ناکسون اگر ریشه در خاک ما داشت او نمیکرد خنده بر زخم ما چون گرگ نمیزد لبخند بر اشک ما نمیکرد بر داغ ما افتخار