جادوی نگاهت
Description
امروز زودتر نوشتن را اغاز کردم. زودتر از پایان. حسی قبل از دیدارت. حسی پر از کشش و نیاز به بودنت و خواستن و خوشحالی برای دیدنت. چشمهای پر از امید و انگیزه ات و چشمانی که هیچ وقت نگرانی در آن حتی لحظه ای حس نکردم.
خوشحالم که دارمت چون گره هایم نمیگویم مستقیم توسط تو اما بدست خودت باز میشود و این یعنی معجزه ای برای من که تمام دلهره ها و نگرانی هایم را بدست باد بسپارم.
از دیروز تصمیم گرفتم از لحظه لحظه زندگی و بودن ها و بودنت لذت ببرم. و تنها به بودنت، و ارزوهایمان و اینده ای پر ابهام اما موفقمان فکر کنم این یعنی موفقیت و پیروزی و لذت از زندگی. دیشب تا صبح مهمان خوابم بودی، مهمان نه صاحبخانه بود و چه صاحبخانه خوبی.
الان تا لحظه دیدارت تنها پنج دقیقه فاصله هست و جالب است بدانی همیشه قبل از دیدنت شمارش قلبم بیشتر و بیشتر میشود و گاهی به حدی میرسد که میخواهد از جا دربیاد اما جالبتر اینجاست که بلافاصله با دیدنت ارامشی تمام وجودم را میگیره که انگار ان قلب، تعویض شده و اصلا افزایش ضربانی نداشت. در حیرتم از جادوی نگاهت
امروز هم آن جادو تکرار خواهد شد.
الان شمارش قلب نمیدانم به چه عددی اما به جدی رسیده است که احساس میکنم اطرافیان هم متوجه شده اند. کودکی جلویم نشسته بود و ففقط با لبخند نگاهم میکرد. برای فرار از چشمهایش شکلاتی داذم تا درگیر شود اما انگار ان هم متووجه شده بود و هر لحظه لبخندش عمیق تر میشد.
بلاخره ایستگاه سوادیه رسیدم و تا لحظه دیدارت چند دقیقه فاصله است و میتوانم از نگاه کودک و اطرافیان فرار و در نگاه پر از ارامش تو غرق شوم
سیزدهم اوت2020 ساعت 6 بعدازظهر
مسیر حرکت اروپا به آسیا