جرعه 41 ● نهکار
Update: 2023-04-17
101
Description
در جرعه قبل بیان شد که فراغت در نگاه شوپنهاور اصالت دارد و به منزله میوه و عصاره زندگی است.
در این جرعه به بررسی مقدماتی پرداختیم که نخست بتوانیم با تعمقی بیشتر به خاستگاه «کار» بیاندیشیم و سپس بر اساس متن کتاب به تعریف شوپنهاور از کار نزدیک شویم.
منابع:
- کتاب در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۴ تا ۴۶
تقدیم از: حسام ایپکچی
خُم اول: حکمت زندگی – آرتور شوپنهاور
این اپیزود را همچنین میتوانید در سایت مِی بشنوید.
mey.ir
@Mey_podcast
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
تجربه ی زیستی من این هست که، زمانی فَراغت لذت بخش میشه که توام با کار باشه، شخصا هرچه پرمشغله تر باشم، نتیجه و حاصلِ حسی که بعد از فراغت درک می کنم، شادی و آرامش و رضایت بیشتری در من ایجاد می کنه.
تغییر پارادایم فلسفه شوپنهاور با فلسفه نیچه شکل گرفت نیچه منکر این نبود که حیاتِ بشر پُر از رنج است اما رویکرد متفاوتی در مواجه شدن با درد و رنج داشت اگر چه خود این پارادایم از علل ظهور فاشیسم بود تاریخ پر از برداشت های غلط و تحریف شده و حتی در تعارض با یک تفکره ولی به طور خلاصه شوپنهاور میگوید: "از امیال خود بکاهید و تسلیمِ زندگی شوید" اما نیچه واکنشی هنرگرایانه در قبال مصائبِ زندگی پیشنهاد میدهد و با تعریف ابر انسان : "با رنجهای خود روبهرو شوید" از منظر شوپنهاور "منبع اصلی رنج انسانها آگاهی از زمان است که ما را از حیوانات متمایز میکند" اما به زعم نیچه "انسان بندی ست میان حیوان و ابرانسان؛ فرا رفتنی پرخطر، در راه بودنی پر خطر، واپس نگریستنی پرخطر، لرزیدن و درنگیدنی پرخطر. آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت؛ آنچه در انسان خوش است این است که او فراشدی است و فرو شدی"
به واقع حکمت رو باید جرعه جرعه نوشید و در فراغت و با تامل جست
مفتخر از همراهی شما گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند ما را نظر به خلقت (قدرت) پروردگار اوست
در پاسخ به سوال تان : بله ممکن شده . این امر تاحدود زیادی توسط نسل -شکاف انداز و تحسین برانگیز - زد هم اینک در مرحله ی اجراست و قطعن آنها الگوی برده وار کار هشت ده ساعته ی در یک مکان مشخص در سیستم ها را نیز تا چند سال آینده ، چون دیگر الگوهای کهن اشتباه نسل های پیشین از درجه اعتبار ساقط و منقرض می کنند . اکنون اغلب آنها در خانه یا سفرهایشان با اموری که در آن سررشته دارند همچون : عکاسی ، گرافیک ، تولیدمحتوا ، برنامه سازی ، موسیقی، آشپزی ، صنایع دستی ، ادمینی ، فلوئنسری و غیره زندگی و امرار معاش می کنند و کاملن کار را با فراغت ممزوج کرده و آزادانه از شعور و شخصیت و آزادی و زندگی خود ، لذت می برند. گوارای وجودشان
درود بر جناب ایپکچی هیچ دوست ندارم در نقش ملا نقطی ظاهر بشوم اما از آنجا که تصحیح، جلوگیری از اشتباه بعدی است و می دانم شما استقبال می کنید و از آنجا که واژه گفته شده، آلمانی است و تلفظ نادرست آن امری به نسبه طبیعی است ، عرض می کنم : تلفظ فامیلی Tomas Kuhn ، کوهن نیست و ک ** ن است ! در آلمانی ها یا h , بعد از حروف صدادار تلفظ نمی شود بلکه موجب کشیدگی حرف صدا دار قبل از خود می شود ( البته در مذکر) ، که در اینجا ، به فارسی تلفظ جالبی ندارد ! اما بعد از ک ، u اوو تلفظ می شود و سپس نون . با احترام
پارادایم شیفت من در مورد فراغت و کار این است که میتوانی کاری را برگزینی که در آن فراغت داشته باشی، وقتی انجامش می دهی در ان غرق شوی و زمان را نفهمی، آن وقت است که روزگار خوش میشود و دیگر غیرلذتی نیست و درآن آزادی داری و جزئی از فراغت ما میشود
یه چیزی که من به شخصه راجع به فراغت و کار تجربه کردم، متفاوت از نظر شوپنهاوره، دقیقا جواب همین سوالت شد، چه جالب، داشتم می نوشتم که پرسیدی. من چند سال که اومدم یه گوشه دور از هیاهوی اجتماع، خلوت کردم با خودم. اوایل از شدت رنج و درد فقط میخواستم این زندگی مزخرف زودتر بگذره و تموم شه، یه انسان نازنین با یه جمله سوالی اول توجهم رو جلب کرد، بعد با جوابش انگار یه سطل آب یخ ریخت روم، یه مدت تو پوچی عجیبی بودم. دیدی کامپیوتر رو ری استارت میکنی تا ویندوز بیاد بالا یکم زمان می بره، دقیقا اون زمان منظورم هست، نه اطلاعات میومد و می رفت، نه تصویری بود، نه هیچ فکر و سوالی، خلا کامل. بعد کم کم شروع کردم به شنیدن، انگار که بیشتر فضای ذهنم از اطلاعات بدرد نخور یکدفعه خالی شده بود، کلی جا و میل داشتم برای چیزای جدید، چی بهتر از کتاب و پادکست خوب. کم کم ازون حالت رنج و بعدش پوچی اومدم بیرون و با اشتهای سیری ناپذیر گوش کردم، از فهمیدن انرژی میگرفتم، ازینکه فهمیدم سوالات بی جوابم که یه عمر آزارم می داد حتی ارزش یه لحظه فکر کردن نداشت، حس خوبی بهم دست می داد، اما من مثل شوپنهاور و بقیه برای ادامه زندگی ان
یچیزی میگم امیدوارم بد برداشت نشه، قصدم کمک هست به بحث. این سیستماتیک کردن واژهها که از ارسطو شروع شده، کار خلاقانه ای بوده، اما خردمندانه نه، من فکر میکنم فلسفه رو به شکل بازی انحصاری کلمات درآورده. ما برای ساخت یه واژه یا شرایط تجربی رو (که لمس کردیم یا مواجه شدیم یا حتی شنیدیم) مد نظر قرار میدیم و تفسیر و در قالب واژه نام گذاری می کنیم، یا از احساسات درون ذهنی مون مفهومی رو به واقعیت میاریم به واژه نسبت می دیم. اما من با کجای داستان مشکل دارم، با اینجا که درون ذهن واژه وجود نداره و به تصویر تبدیل میشه. اما خیلی ساده میشه فهمید که حتی تو فلسفه هم تصاویر از یک واژه (مفهوم) با هم متفاوت هست. زمانی که توصیف رو با واژه قراردادی جایگزین می کنیم، برای وصف مفاهیم عمیق و پیچیده تر ، همینطور تصاویر بزرگ و کلی تر ایجاد ابهام می کنه. یه جایی دقیق بشی و نگاه کنی متوجه یکی بودن مفاهیمی میشی که دو تفکر متضاد از یک مفهوم ارایه دادن. فقط هم فرقش نگاه از زاویه متفاوت هست که طبیعیه، اما مشکل زمانی ایجاد میشه که هر زاویه بعنوان مفهوم مجزا واژه جدید قرارداد می کنه و کلی شاخه ازش انشعاب میشه، این پیچید
از این طرف حالا بیام تو زندگی بعد تحصیل و زمانی که از همه جا خسته شدی ک دنبال یه نفس کشیدن راحت میگردی به لطف تکنولوژی چندتا مسیر تو این سالها باز شده که اگه به مرحمت مسئولین نخود مغز اینترنت قطع نشه میشه ازشون بازهم استفاده کرد بازارهای فریلنسری و مالی جدیده برحسب علاقه میشه چنتا مهارت یاد گرفت و وقتی از مهارت درآمد کسب میشه لذت میده حاصل وقتای بیکاری و فراغتم هست تا وقتی که به حدی برسه که نیاز نباشه کار اول رو ادامه داد این نظر من
شوپنهاور خوب گفته اگه میخوای فراغت داشته باشی باید یه پول تپل ارثی داشته باشی تو مملکتی که از هر منجلابی که برامون درست کردن بگذریم، به نوجوونش تو مدرسه و کتاب فقط تابعیت از اکثریت و خط مشی حکومت رو آموزش میدن فارغ از آموزشات اقتصادی و اجتماعی و فردی لازمه، به نوجوون 15ساله که تازه آدم حسابش نمیکنن کارت ملی هم نداره، بدون آموزش قبلی بدون اطلاعات دادن درباره آینده هر انتخابی میگن بیا انتخاب رشته کن زمانی که بیشتر بچهها تحت کنترل شدید والدین هستن بعد تو 18سالگی همون یذره حق انتخابم ازشون میگیرن و میگن بیا کنکور بده تا ما بعد کلی امتیاز دادن به این و اون بلکی یه صندلی هم به تو دادیم، شما دنبال کدوم لذت از کار و درس و زندگی میگردی؟؟؟
سلام،همه فکر میکنن اول باید برن کار کنن درآمد بدست بیارن بعد برن سراغ فراغت ،درصورتی که اگر بخوایم فراغت و کار را بهم نزدیک کنیم اول باید بریم سراغ فراغت که محصولش میشه خلاقیت و تفرد ،که یونگ میگه تفرد یعنی فردیت یافتگی کل خودمون را زندگی کنیم ویا به عبارتی خودشناسی،وقتی رو خودمون بدرستی کار کنیم دست پیدا میکنیم به رسالت شخصیمون،حالا میتونیم بر اساس ر رسالتمون کار مورد علاقه خودمون را انتخاب کنیم.اینجا دیگه کار برامون معنا پیدا میکنه و ما واقعا با روحیه خدمتگزاری کار میکنیم و از انجام کار لذت میبریم و به نوعی کار میشه برامون فراغت و خواسته و نا خواسته کلی خلاقیت از ما بروز میکنه و در واقع میشیم خالق کارمون و باز لذت ما چند برابر میشه و ما مستقل از دیگران به دنبال ارزشهای فردیمان پیش می رویم.🙏
سرما خوردی داداشم؟! صدات چرا یجوری خسته ان انگاری چرا حواست به خودت نیست 😡😒
درود حسام جان ممنون بابت زحماتت🌷💙 همسو کردن پارادایم و اراده آزاد و موفق شدن تو این زمینه مستلزم یه سری چیزا هست که متاسفانه اگر وضعیت کشورمون رو بررسی کنیم که با این شرایط تورمی عجیب ممکنه خیلی ها بواسطه فعالیت شدید برای تامین نیاز ها مجبور به فعالیت تو زمینه هایی بشن که ذره ای تمایل بهش ندارن. در این صورت نه تنها فراغتی ایجاد نمیشه بلکه همسو کردن پارادایم و اراده آزاد یچیز دور از ذهن میشه.
از یکشنبه هفته قبل منتظرم :) دمت گرم عموحسام...🌳
به به بهترین صداست این صدا..... 🌱🌱🌱
بالاخره اپیزود جدید اومد😍