روان خوانی شاهنامه – کیومرث
Description
کیومرث
درآغاز مردم از فرهنگ و تمدن بهره ای نداشتند و پراکنده می زیستند. نخستین کسی که بر مردم سرور شد و آئین پادشاهی آورد کیومرث بود. نخستین روز بهار که آغاز جوان شدن گیتی بود برتخت نشست. درآن روزگار زندگی ساده و بی پیرایه بود. مردم جامه را نمی شناختند و خورش های گوناگون را نمی دانستند. کیومرث درکوه خانه داشت و خود و کسانش پوست پلنگ برتن می کردند. اما کیومرث فرّ ایزدی و نیروی بسیار داشت و مردمان و جانوران همه فرمانبردار او بودند و او راهنما و آموزنده مردم بود.
مایه شادی و خوشدلی کیومرث فرزندی بود خوبروی و هنرمند و نامجو بنام سیامک. کیومرث به مهر این فرزند سخت پای بند بود و بیم جدائیش او را نگران می کرد. روزگاری گذشت و سیامک بالید و بزرگ شد و شهریاری کیومرث به وی نیرو گرفت.
ستیز اهریمن
همه دوستدار سیامک بودند جز یک تن و آن اهریمن بداندیش بود که با این جهان و مردم آن دشمنی داشت و با خوبی های عالم ستیزه می کرد. اما از ترس بدخواهی خود را آشکار نمی ساخت. از جوانی و فروزندگی و شکوه سیامک رشگ براهریمن چیره شد و در اندیشه آزار افتاد. اهریمن بچه ای بدخواه و بی باک چون گرگ داشت. سپاهی برای وی فراهم کرد و او را به نیرنگ بنام هواخواه و دوستدار نزد کیومرث فرستاد. رشگ در دل دیوزاده می جوشید و جهان از نیکبختی سیامک پیش چشمش سیاه بود. زبان به بدگوئی گشاد و اندیشه خود را با این و آن در میان گذاشت. اما کیومرث آگاه نبود و نمی دانست چنین بدخواهی بر درگاه خود دارد.
سروش که پیک هرمزد، خدای بزرگ، بود برکیومرث ظاهر شد و دشمنی فرزند اهریمن و قصدی را که به جان سیامک داشت برکیومرث آشکار کرد.
چون سیامک از بداندیشی دیو پلید آگاه شد برآشفت و سپاه را گرد آورد و پوست پلنگ را جوشن خود کرد و به نبرد دیوزاده رفت. هنگامی که دو سپاه در برابر یکدیگر ایستادند سیامک که دلیر و آزاده بود خواستار جنگ تن بتن شد. پس برهنه گردید و با دیوزاده درآویخت. دیوزاده نیرنگ زد و وارونه چنگ انداخت و به قامت سیامک شکست آورد:
فگند آن تن شاه بچه بخاک
بچنگال کردش جگرگاه چاک
سیامک بدستچنان زشت دیو
تبهگشتوماندانجمن بیخدیو
چون به کیومرث خبر رسید که سیامک بدست دیوزاده کشته گردید گیتی از غم بر او تیره شد. از تخت فرود آمد و زاری سر داد. از سپاه خروش برآمد و دد و دام و مرغان همه گرد آمدند و زار و گریان بسوی کوه رفتند. یکسال مردم در کوه به سوگواری نشستند، تا آنکه سروش خجسته از کردگار پیام آورد که «کیومرث، بیش ازین مخروش و بخود بازآ. هنگام آنست که سپاه فراهم کنی و گرد از آن دیو بدخواه برآوری و روی زمین را از آن ناپاک پاک کنی.» کیومرث سر بسوی آسمان کرد و خداوند را آفرین خواند و اشک از مژگان پاک کرد. آنگاه به کین سیامک کمر بست.
فردوسی در آغاز شاهنامه چنین می گوید که از زمان های باستان در ایران کتابی بود پر از داستان های گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران ایران را درآن گرد آورده بودند. پس از آنکه شاهنشاهی ایران بدست تازیان برافتاد این کتاب هم پراکنده شد. اما پاره های آنرا مؤبدان در گوشه و کنار نگاه می داشتند، تا آنکه یکی از بزرگان وآزادگان ایران که مردی دلیر و خردمند و بخشنده بود به جستجو افتاد تا تاریخ گذشته ایران را از روزگار نخست بیابد و آنچه را بر شاهان و خسروان ایران گذشته است در دفتر فراهم آورد. پس موبدان سالخورده را که ازتاریخ باستانی ایران آگاهی داشتند از هرگوشه و کناری نزد خود خواست و از تاریخ روزگاران کهن جویا شد: که شاهان ایران از دیرباز چگونه کشورداری کردند و آغاز و انجام هریک چه بود و بر ایران درین سالیان دراز چه گذشت.
موبدان تاریخ باستانی ایران را باز گفتند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان کتابی نامدار فراهم آورد که بزرگ و کوچک برآن آفرین گفتند. آنهائی که خواندن می دانستند داستان های این کتاب را برای مردم می خواندند و دل آنان را به یاد شکوه گذشته ایران شاد می کردند. این کتاب در میان مردم گرامی شد.
نوشته روان خوانی شاهنامه – کیومرث اولین بار در چاربیشه سایت تفریحی، آموزشی، سلامتی، خبری. پدیدار شد.




