سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵ با خوانش محمدرضا مومن نژاد
Description
غزل شمارهٔ ۲۲۵ از (سعدی » دیوان اشعار » غزلیات) را با خوانش محمدرضا مومن نژاد بشنوید.
فایل صوتی متناظر را میتوانید در قالب mp3 از این نشانی (اندازه 15.06 مگابایت) دریافت کنید.
متن خوانش:
اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند؟
کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرینلبان نه شیر، که شِکر مزیدهاند
پندارم آهوان تتارند، مشکریز
لیکن به زیر سایهٔ طوبا چریدهاند
رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد
کاین حوریان به ساحت دنیا خزیدهاند
آب حیات در لب اینان به ظنِ من
کز لولههای چشمهٔ کوثر مکیدهاند
دست گدا به سیب زنخدان این گروه
نادر رسد که میوهٔ اول رسیدهاند
گُل برچنند روز به روز از درخت گُل
زین گلبنان هنوز مگر گُل نچیدهاند
عذر است هندوی بتِ سنگینپرست را
بیچارگان مگر بت سیمین ندیدهاند؟
این لطف بین که با گِل آدم سرشتهاند
وین روح بین که در تن آدم دمیدهاند
آن نقطههای خال چه شاهد نشاندهاند
وین خطهای سبز چه موزون کشیدهاند
بر استوای قامتشان گویی ابروان
بالای سرو راست هلالی خمیدهاند
با قامت بلند صنوبرخرامشان
سرو بلند و کاج به شوخی چمیدهاند
سِحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ
کاین مؤمنان به سِحر چنین بگرویدهاند
زایشان توان به خون جگر یافتن مُراد
کز کودکی به خون جگر پروریدهاند
دامنکشانِ حُسن دلاویز را چه غم؟
کآشفتگان عشق گریبان دریدهاند
در باغ حُسن، خوشتر از اینان درخت نیست
مرغانِ دل بدین هوس از بَر پریدهاند
با چابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رهیدهاند
هرگز جماعتی که شنیدند سِرِ عشق
نشنیدهام که باز نصیحت شنیدهاند
زنهار! اگر به دانهٔ خالی نظر کنی
ساکن که دامِ زلف بر آن گستریدهاند
گر شاهدان نه دنیی و دین میبرند و عقل
پس زاهدان برای چه خلوت گزیدهاند؟
نادر گرفت دامن سودای وصلشان
دستی که عاقبت نه به دندان گَزیدهاند
بر خاکِ ره نشستنِ سعدی عجب مدار
مردان چه جای خاک که بر خون طپیدهاند




