سی و هشتم | نخلستان بی سر
Description
از میان بیابانی بزرگ دو جاده میگذشت. اتوبوس در حال حرکت بود و صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده بود. آفتاب برای رسیدن به صورتش پنجره را رد میکرد و مستقیم بر چهره سبزه و شکسته صابر مینشست. آن سوی شیشه در میان بیابانی که گهگداری در دل خود چند تپه و کوه سنگی جای داده بود، همه چیز آرام و بیجان به نظر میرسید. آفتاب چنان زمین را داغ کرده بود که جز خاک و سنگهای بیجان، جنبنده دیگری طاقت حضور در آن حوالی را نداشت. دیگر مسافران اتوبوس ساکت بودند. عده ای خوابیده بودند، عده ای آرام با بغل دستی صحبت میکردند و عده دیگری نیز به فکر فرو رفته بودند. تنها صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده و سعی میکرد تا از فکر کردن فرار کند. ترجیح میداد در سرزمین خاطرات آواره شود تا بی پناهی در دنیای فکر و خیال. ایام زیادی سپری شده و حال به جنوب بر میگشت. به دیار. به سرزمینی که ریشه هایش روزی در آنجا روییده و همچنان سبز مانده بودند. به زندگی فکر میکرد. به سالهای دوری از خانه. به لحظه ای که تمنا میکند زود برسد و هیچگاه نرسد.
- 🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
- 🎙️گویندگان: صابر مینایی
- 🎛️مدیریت ضبط: علی ولیانی
- 🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان
- 🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
- 🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ
- 📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
- 📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
گاهی انسان برای گریز از سنگینی افکار، به خاطرات پناه میبرد، جایی که درد آشناست و آوارگی آرامشبخش
و هیچگاه نرسد👌🏻
به سالهای دوری از خانه…