Discoverشعر کست | SherCastصد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو
صد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو

صد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو

Update: 2025-09-182
Share

Description

‌‌احمد شاملو

‌‌باید اِستاد و فرود آمد

‌‌بر آستانِ دری که کوبه ندارد،

‌‌چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و

‌‌اگر بی‌گاه

‌‌به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.


کوتاه است در،

‌‌پس آن به که فروتن باشی.

‌‌آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود

‌‌آنجا

‌‌تا آراستگی را

‌‌پیش از درآمدن

‌‌در خود نظری کنی

‌‌ 

‌هرچند که غُلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست، نه انبوهی‌ِ مهمانان،

‌که آنجا

‌تو را

‌کسی به انتظار نیست.

‌که آنجا

‌جنبش شاید،

‌اما جُنبنده‌یی در کار نیست:

‌نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف

‌نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر

‌نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاه بوقیِ منگوله‌دارش

‌نه مَلغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ

‌ 

‌تنها تو

‌آنجا موجودیتِ مطلقی،

‌موجودیتِ محض،

‌چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت

‌حضورِ قاطعِ اعجاز است.

‌گذارت از آستانه‌ی ناگزیر

‌فروچکیدنِ قطرهٔ قطرانی‌ است در نامتناهی‌ ظلمات:

«ــ دریغا

‌ای‌کاش ای‌کاش

‌قضاوتی قضاوتی قضاوتی

‌درکار درکار درکار

‌می‌بود!» ــ

 

شاید اگرت توانِ شنفتن بود

پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان‌های بی‌خورشیدــ

چون هُرَّستِ آوارِ دریغ

می‌شنیدی:

 

«ــ کاشکی کاشکی

داوری داوری داوری

درکار درکار درکار درکار…»

 

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.

ذاتش درایت و انصاف

هیأتش زمان. ــ

و خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.

 

***

 

بدرود!

بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)

رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار

شادمانه و شاکر.

 

 از بیرون به درون آمدم:

از مَنظر

به نَظّاره به ناظر. ــ

نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌ای ــ

من به هیأتِ «ما» زاده شدم

به هیأتِ پُرشکوهِ انسان

تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم

غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم

تا شَریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم

که کارستانی از این‌دست

از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار

بیرون است.

 

انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:

توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن

توانِ شنفتن

توانِ دیدن و گفتن

توانِ اندُهگین و شادمان ‌شدن

توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان

توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی

توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت

و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهاییِ عریان.

  

انسان

دشواری وظیفه است.

 

 *** 

 

دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربَرکشم

هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده

هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر

هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

  

رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته

گذشتیم

و منظرِ جهان را

تنها

از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و

اکنون

آنَک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و

آنَک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ

  

دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام

به وداع

فراپُشت می‌نگرم:

 فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

  

به جان منت‌پذیرم و حق گزارم!

(چنین گفت بامدادِ خسته.)

 

 ۲۹ آبانِ ۱۳۷۱

 

‌‌‌لینک های پادکست

پادکست بوطیقا - قسمت سی و یکم

معرفی پادکست : پادکست صندوق


Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

Comments 
loading
00:00
00:00
1.0x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

صد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو

صد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو