فصل 37 آموزگار
Update: 2024-08-2619
Description
عجب اپیزودیی بود🫣🫣🫣
بالاخره ادی کار خودشو کرد🫠
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
در انتظار اپبزود بعدی...👀
چرا کتاب رو اینجوری سانسور میکنین؟اصلا ارزش نداره بدون تمام محتواش!!!!
🙏💐
شاید قبل ادی با لوتوس بوده. شاید کلا دخترای بدبختی که محبوب نیستن و ذوق هنری هم دارن و احتمالا درونگرا هم هستن رو شکار میکنه 😔
ادی چرا؟؟؟؟!!!!
دوستان گلم بابت ترجمه، چه خوب چه بد، شرمنده ام. بیشتر از این ازم برنمیومد. خوبی بدی دیدین حلالم کنین☺️
سانسور فصل ۳۷ (۱۷) اما نمی خواهم به او دروغ بگویم. احساس می کنم او حقیقت را می داند. سریع می گوید: «اولش معذب به نظر می رسیدی.» این چیزی نبود که می خواستم بشنوم، اگرچه که درست میگوید. میگویم "خیلی بد بودم؟" «نه. نه.عالیبودی.» سرش را تکان می دهد. "و مهم نیست که اولین بوسه ات بوده یا نه. فراموش کن اینو پرسیدم من فقط... احساس بدی دارم. نمی خواهم کاری را که دوست نداری انجام بدی.» چانه ام را به سمت او کج می کنم. "من میخوام این کار را انجام بدم."تردید میکند بعد من را به سمت میزهل میدهدومیبوسد. تامام
سانسور فصل ۳۷ (۱۶) موافق است: "باشه." «و تو چطور؟ آدلین را ترجیح میدهی؟» لبخندش پهن می شود. "آدلین شیرین..." من همیشه از نام آدلین متنفر بودم، اما از صدای او خوشم می آید.« آدلین شیرین... »با این تفاوت که واقعاً درست نیست، هیچ چیز شیرینی در مورد کاری که ما در این تاریکخانه انجام می دهیم وجود ندارد. "من آدی را ترجیح می دهم." "عالیه." سرش را به سمت من خم می کند.« بوس توی کلاس اولین تجربه بوسه تو بود؟ صورتم گر میگیرد از اینکه او مرا بی تجربه بداند متنفرم.
سانسور فصل ۳۷ (۱۵) "اوه." احساس حماقت می کنم بدیهی است که اگر قرار است در تاریکخانه هم رو ببوسیم، نباید او را آقای بنت صدا کنم. « پس ناتانیل صدا کنم؟» گفتن اسم کوچکش خیلی عجیب است. حتی بعد از بوسیدن او، گفتن «آقای بنت» برای من راحت تر است. به من پوزخند می زند. «بیشتر مردم من را نیت صدا می زنند. اما تو هر چی دوست داری منو صدا کن» فکر میکنم و می گویم: «من ناتانیل را دوست دارم.»
فصل ۳۷ آموزگار (۱۳) او اه میکشد: «تو عجب چیزی هستی، ادی.» کراواتش را شل میکند و اولین دکمه یقهاش را باز میکند، قلبم به تپش می افتد. او قرار نیست پیراهنش را در بیاورد، درست است؟ فکر کردن به آن باعث ناراحتیم می شود، اما خوشبختانه فقط دکمه اول را باز میکند.می گویم: «خوشحالم که اتاق را دوست دارید، آقای بنت. او به من پوزخند می زند. وقتی ما اینجا هستیم، لازم نیست من را آقای بنت صدا کنی.»
سانسور فصل ۳۷ (۱۳) او متعجب به نظر می رسد، اما به دنبال من از در کلاس درس بیرون می آید. جایی در مدرسه وجود دارد که هیچ کس دیگری نمی داند. من سال گذشته درس عکاسی را به عنوان درس اختیاری انتخاب کردم، کلاس عکاسی تماما دیجیتال بود، اما قبلا اینطور نبود. سال ها پیش یک تاریک خانه کنار کلاس عکاسی وجود داشت که بچه ها از آن برای چاپ عکس استفاده می کردند، اما اکنون فقط یک اتاق کوچک خالی بود.
سانسور فصل ۳۷ (۱۲) تنها ترس من این است که گرفتار شویم. ببینید چه اتفاقی برای آقای تاتل افتاد، با این که هیچ اتفاقی با او نیفتاده بود. اما شاید این تفاوت دو رابطه باشد. من و آقای تاتل هیچ کار اشتباهی انجام نمیدادیم، بنابراین مراقب نبودیم. اما من و آقای بنت مراقب خواهیم بود. آقای بنت مثل اینکه در حال خواندن ذهن من است، با نگرانی به در نگاه می کند. "ما نباید این کار را اینجا انجام دهیم." میگویم "من جایی را می شناسم." (دختره مکان هم داره 😂)
خداییاااا خسته شدم. نیت و ادی فلان فلان شده هنوز دو صفحه دیگه مونده😂😅
سانسور فصل ۳۷ (۱۱) این باعث عصبانیت من می شود. بله، او معلم من است و از من خیلی بزرگتر است. و متاهل. بد به نظر می رسد، اما در عین حال ما به هم وصلیم. وقتی دو نفر در این سطحی که ما به هم متصلیم به هم متصل میشوند، آیا مسئولیتی در قبال ان ندارند؟ می گویم: «فکر نمی کنم اشتباه باشد. میگوید «هست» ابروهایش جمع می شوند. «اما من نمی توانم در برابرت مقاومت کنم. من بیچاره تو هستم.»
سانسور فصل ۳۷ (۱۰) مانند یک شی بیگانه که در درون من تکان میخورد، و من مطمئن نیستم که آن را دوست داشته باشم. من تقریباً میخواهم خود را کنار بکشم، اما او مرا محکم، نزدیک بدنش نگه داشته است، و همچنین، دور کردنش او را نسبت به من بسیار ناامید میکند. و بعد از چند ثانیه، بدنم شروع به گزگز می کند. و این… باورنکردنی است. تمام بدنم آتش میگیرد، مثل یک انفجار. نمیخواهم هیچوقت متوقف شود، اما بعد او خودش را کنار میکشد و می گوید: «این اشتباه است.»
سانسور فصل ۳۷ (۹) میگویم «مجبور نیستی.» فکر کردم من کسی هستم که باید اولین حرکت را انجام دهم، بنابراین وقتی این آقای بنت است که لبهایش را روی لبهای من پایین میآورد، تعجب میکنم. این اولین بار است که من یک پسر را میبوسم - خوب، در واقع یک مرد. ابتدا فقط لبهای او روی لبهای من است. اما چند ثانیه بعد زبانش وارد دهانم می شود. همیشه در ذهنم میدانستم که مردم با زبان میبوسند، اما هرگز تصور نمیکردم چه حسی خواهد داشت. در ابتدا احساس فوق العاده عجیبی دارد،
سانسور فصل ۳۷ (۸) آقای بنت می ایستد. او نمی تواند پنهان کند که هنوز تحریک است. از آن طرف اتاق به من خیره می شود و به من دستور می دهد: "در را ببند." من همانطور که او می گوید در را میبندم. به سمت او میروم تا اینکه درست روبروی او بایستم. او از من بلندتر است و من باید سرم را بلند کنم تا به او نگاه کنم. لب هایش مرطوب به نظر می رسند. با هادسون لحظاتی داشتم که احساس میکردم چیزی درونم تکان می خورد، اما هرگز آن احساس اینگونه نبود. او زمزمه می کند: من سعی میکنم در مقابل تو مقاومت کنم. نمیدونی چقدر زیاد
سانسور فصل ۳۷ (۷) برمیگردم و به سمت کلاس برمیگردم. دیگر کسی در اطراف مدرسه نیست. اگرچه برخی از تیم ها هنوز در زمین بیرون مسابقه دارند. آقای بنت پشت میزش نشسته است، و وقتی با چشمان قهوه ای ملایمش به من نگاه می کند، احساس می کند که ما دو نفر تنها افراد در کل مدرسه هستیم. در تمام دنیا. میگم "سلام" "ادی." اخم می کند. «فکر نمیکنم دیگر بخواهیم در این مورد صحبت کنیم. همانطور که گفتم، من واقعا متاسفم.» "اما من می خواهم در مورد آن صحبت کنم."
سانسور فصل ۳۷ (۶) و سپس به من گفت که قبلا هرگز با کسی ان طور که با من ارتباط برقرار کرده ارتباط برقرار نکرده بوده . عجیبه که من هم دقیقاً به همین فکر می کردم. وسط راهرو می ایستم. نمی دانم بعد از آن چه کنم، اما فعلا نمی توانم آنجا را ترک کنم. من باید بفهمم چه اتفاقی در آنجا افتاد. من این را مدیون هر دویمان هستم.
سنسور فصل ۳۷(۵) من کاری را که او از من می خواهد انجام می دهم. کوله پشتی ام را برمیدارم و بی سر و صدا از کلاس بیرون می روم. همانطور که از راهروی کم نور دور می شوم، سعی می کنم همه چیز را درک کنم. آقای بنت جذاب ترین معلم کل مدرسه است. همه آن را می دانند. و او با یک زن بالغ ازدواج کرده است، که من فکر می کنم با او رابطه دارد. اما بنا به دلایلی وقتی او را در آغوش گرفته بودم، او تحریک شده بود. توسط (من).