قسمت دوم | زمین خالی
Update: 2022-08-15
578
Description
شما در این قسمت در حال شنود مکالمه حامد و مینا در رستورانی واقع در شمال تهران، حوالی ساعت هشت شبِ پنج شنبه می باشید.
برای شنیدن بهتر شنود،حتما از هندزفری استفاده کنید
.
.
گویندگان این قسمت: سارا اسکویی | آراز صالحی
نویسنده و تنظیم کننده: مونا زارع
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
کوه باش و دل نبند اخرش اینه
عالی 👌👌👌
با اینکه یک زن هستم ولی به نظرم حق با آقا بود ، متأسفانه ما دختر هامونو خیلی تو زرورق بزرگ میکنیم و همین باعث میشه تمام عمر زیادی احساسی بمونم و مناسبات اجتماعی رو اونطور که باید یاد بگیرند ، ازدواج بیشتر یه قرارداده
عالی بود خیلی خوشحالم از ساخت این پادکست دیالوگ ها بسیار به واقعیت نزدیک بود طبق تجربه شخصیم که با آدمی شبیه حامد داستان داشتم و صبحت با تراپیست متوجه شدم که این ادمها از خودشیفتگی رنج میرن و تنها راه خلاصی ازشون ترک کردنه و بی اهمیت کردن وجودشونه، امیدوارم هیچ وقت این ادمها سر راهتون قرار نگیرن، اگر اومدن مث یه تیکه زباله پرتشون کنید تو سطل زباله 😉😉
دختر چه عجوبه ای تو ، اینهمه مارو با نقش آرایشگر تو اینستا و اون عسل عاشق خنگ بورژین توی رادیو سیتکام خندوندی ، اینجا بد اشکمونو در آوردی ، احساس کردم عسل یهو یه نشونه های بلوغ توش جرقه زد اما متاسفانه باز امید ،امید واهی کورش کرد... از اینکه میدونم چند دهه از زندگیم رو مثل این خانم زندگی کردم دردم اومد و وقتی آزاد شدم که پذیرفتم گاهی امید آخرین پناه نیست آخرین سلاح برای قتل کل هویتت هست و به سختی نجات پیدا کردم
حامد عوضیه ها ولی حرفاش درسته... دختره خیلی ضعیف و بی سیاستیه،وایب آویزون بودن میده هر پسری باشه فراری میشه
چقدر مثل این حامد پره اطرافمون... حالم بهم خورد ازش😑😑 چرا اصلا دوباره باهاش دیت رفتی🤦🏻♀️
دو تا آدم معمولی که شخصیت هیچکدومشون بی نقص نیست و هر کدوم اشتباهات خودشونو داشتن و دارن. داستان جالبی بود.
ذهنم واقعا درگیر شد، عجب پادکستی بود...
نیمه پنهان وجود
دوست داشتم با مشت بزنم تو فکشون که اینقدر با دهن پر حرف نزنن😑
مرد خودشیفته زن تله بی ارزشی و عزت نفس پایین
چهل سااااالمونه ...
اقاهه کلا زیاد میخورد .. هم غذا ، هم گه اضافی ...
تلاشی که شده بود برای ایجاد تعادل تو میزان سمی بودن هر دو طرف قابل تحسینه واقعن
اگر همون اول میبستن رابطه رو با یک کلوژر بعد از ابراز علاقه طرف و اگر ما یاد میگرفتیم که زندگی مسابقه فست فود نیست و اگر از کسی خوشمون میاد باید بهش بگیم و اونم وظیفه داره به ما پاسخ بده و بگه مشکلمون رو و ما هم بفهمیم و کنار بکشیم که حداقل هزارتا فکر و خیال نکنیم و بعدش به این نتیجه برسیم که فلانی اینطوری میفهمید و فکر میکرد و به نظرش مثلا من قدم کوتاه بود یا اخلاقم بد بود مثلا، حتی خیلی کلی حداقل بعدش تکلیفمون روشن بود برای زندگی و میفهمیدیم باید چیکار کنیم و چیکار نمیتونیم بکنیم.
نتیجه "کلوژر" درست نداشتن در روابط به نظرم این میشه. البته که بعضی وقتا اینقدر آدما براشون سادهاس کنار گذاشتن بقیه که دیگران باید زیادی خونسرد و بیتفاوت بشن تا بتونن باهاش کنار بیان ولی حتی بعد از سالها هم نصف توجه و تمرکزشون هر روز گرفتار اون آدمه و هرچقدر ورزش و کار و فعالیت بکنن از ذهنشون خارج نمیشه طرف.
ایده پادکست بسیار جالب و خلاقانه بود و بسیار لذت بردیم. یک نکته دیگه که خیلی جالب بود این بود که چقدر صداها حس داشتند و چقدر می تونستم بغض توی صدا زن و حس قدرت تسلط مرد رو احساس کنم که این گفتگو رو برام بسیار جذاب تر کرده بود. منتظر کارهای بعدی تون هستم.
چرا باید این خانوم انقدر اعتماد بنفسش رو زیر پا له کنه و با اقایی دیدار کنه یه دورانی رهاش کرده این نشونه ای کمبود اعتماد بنفسش داره
پادکستتون عالیه فوقالعاده من بعضی از اپیزودها رو چندین مرتبه گوش کردم کاش زودتر اپیزود میدادید🥺