لبش میبوسم و درمیکشم می ۴۳۱
Update: 2025-12-01
92
Description
غزل نمره ۴۳۱
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
لبش میبوسم و درمیکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم ديد با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبيند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن ياد
که میداند که جم کی بود و کی کی؟
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به ياد لعلش ای ساقی بده می
نجويد جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حديث بیزبانان بشنو از نی
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
In Channel










ع وا ببینا من یه امروز ماموریت راستکی رفتم به خیالم شماها ام همه پی ماموریتین نگو همه تون خونه بودین جمع تونم جمع 😕 فرزان داداش یه خداحافظی با بچه بکن شوک نشه صبح پاشه ببینه عمو نیست 🖐
فرزان عزيزم من دوشنبه ها قرار بود برم سفر كه تا عيد باهامون باشى، پس جرا نمونديم سر قرارمون؟
ساعت 9 شبه و موسیقی ببار ای بارون ببار پخش میشه و اولین بارون پاییزی تهران هم بارید ، آیندگان بدانند پاییز بی بارونی بو ولی شب پخش این اپیزود بارون بارید!!! magical. 😳😳😳😎( به جای آهنگ معین، باید همینو موسیقی دعای باران بگذاریم. این جواب میده....)
اصلا از سعدی جان، همچین انتظاری نداشتم. این مردای قدیمی هم با وجود خردمندی بسیار باز هم ضد زن بودنااااااااااا.... حالا تو هر برههای.... همشم تاثیر خرافات ناشی از نفهمیدن درست دینه. همین غزالی گفته زن فقط یه حیوانه که موهاش بلنده. افلاطونم یه همچین چیزایی گفته..... جهان از ازل مرد سالار بوده و تا ابد هم همین میمونه.... فقط مدلش فرق میکنه...
لحظاتی که داشتم این اپیزود رو میشنیدم و رسید به ببار ای بارون و گفتی هنوز بارون نداشتیم تو این پائیز، اولین بارون پائیزیِ تهران بالاخره بارید، آره فرزآن جان، اینبار دنیا مجیکالتر از چیزیه که تو فکر میکنی.(((:🧿
هرروز که صبح نعمت بیداری برامون خلق میشه برگی از عمر همراه با واکنش به اتفاقات پیش رو برامون سیاه میشه حالا چقدرمختاریم وچقدرجبر به قول اسپینوزا درانتخابات محدود پیش رو درهرصورت یکبار اتفاق می افته اتفاق روزمره هرروز توبدبختی این که چیزی نیست من ازتوبدبخت ترم انگار نه خودخورم نه دیگری نه رازش می توانم گفت باکس نه کس رامی توانم دید باوی سلام شبانگاهی به رهروان حضرت حافظ خداوندا سپاسگزارم یکبار دیگه نعمت زندگی روتجربه کردم بارلها نیروی عطا کن امشبمان درپناه تو وفردا رو با نام تواغاز کنیم ۰۴،۰۹،۱۰❤
دلم گرفته از آفتاب.... دلم چند ماه باران پی در پی میخواهد...
چرا امروز اپیزود منتشر شد؟ قرار بود دوشنبههارو تعطیل کنید. مشکلی ندارمااااا. فقط برام سؤاله.
من الآن ساعت ۸:۳۰ شبه دارم این قسمتو گوش میدم آخراشه، همین الآن بارون گرفت🙂
ببخشینا کوچه بازاری مینویسم و حرف میزنم ولی چه خوب گذاشتی تویِ پیاله ی طرف که بت گفته بود توی کودکی مچل شدی، واقعاً خوب گفتی بش تو چقدر بی رحمی حاجی ، و کم هم دورمون نیس أز این آدما توی دوستا، فامیل، دانشگاه ، سر کار، همسایه و ...، کاشکی یه روز همه أشون دلشون بشکنه همون جوری که دل ماها رو میشکنن
قسمت شیخ عزیزالدین جالب بود برام . توی درسهای عرفان به صورتی تقریبا مشابح این گفته می شه . فرضیه ی چرخه انالله خیلی زیباست . امروزم برنامه خیلی خوب بود . ممنون 🙂
بی نظیر بود
مرسی فرزآن جان💖
آیا این غلط است که عالم صغیربدن است وعالم کبیر روح انسان؟
بیتی که خودتون خوندید عالی بود واقعا دلنشین بود ممنون مثل همیشه عالی و زیبا 🕊️🤍✨
مگه قرار نبود دوشنبهها تعطیل باشه؟
شاید اون دختر تبریزی که میگین باباش نگهبان بوده و تصورش از مرد و شوهر کسی بوده که نگهبانی میداده.
این اپیزود رو درحالی میشنوم که پنجره رو وا کردم و به آسمون گرفته که انگار واقعا میخواد بباره چشم دوختم...امید که واقعا بباره و زیاد بباره🩵
کی فکرشو میکرد بارون خدا تبدیل بشه به آرزوی مردم ایران تو پاییز ۱۴۰۴؟🥲
دلم برات تنگ شده ✨️ دیگه میخوام کلک بزنم یه قسمت از آخر و یه قسمت از اونجایی که بودم گوش کنم