معرفی داستان آب زندگی
Description
معرفی داستان آب زندگی نوشته صادق هدایت
سه برادر راه افتادند، تا سو بچشمشان بود و قوت بزانویشان همینطور رفتند و رفتند تا اینكه خسته و مانده سـر یك چهار راه رسیدند. رفتند زیر یك درخت نارون نشستند كه خستگی در بكنند، احمدك از زور خستگی خـوابش برد و بیهوش و بیگوش زیر درخت افتاد. برادر بزرگها كه با احمدك هم چشمی داشـتند و بخـونش تشـنه بودنـد، ترسیدند كه چون از آنها با كفایت تر بود سنگ جلو پایشان بشود و بكارشان گراته بیندازد. بـا خودشـان گفتنـد: «چطوره كه شر اینو از سر خودمان وا كنیم؟» كت های او را از پشت محكم بستند و كشان كشان بردند توی یك غار دراز تاریك انداختند. احمدك هر چه عز و چز كرد بخرجشان نرفت و یك تخته سنگ بزرگ هم آوردند ودر د هنه غار انداختند. بعد هـم به پیرهن احمدك خون كفتر زدند دادند بیك كاروان كه از آنجا میگذشت و نشانی دادند كه آنرا به پینه دوز بدهـد و بگوید كه احمدك را گرگ پاره كرده و راهشان را كشیدند و رفتند سر سه راهه و پشك انداختنـد، یكـی از آنهـا بطرف مشرق رفت و یكی هم بطرف مغرب.
تهیه شده در دژاوو کتاب